یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024


مجله ویستا

گلچینی از بهترین اشعار فردوسی


زندگی نامه حکیم ابوالقاسم فردوسی

ابوالقاسم فردوسی طوسی سال 329 هجری قمری در روستای پاژ شهرستان طوس در خراسان دیده به جهان گشود. او شاعر حماسه‌سرای ایرانی و سراینده شاهنامه حماسه ملی ایران است. پژوهشگران سرودن شاهنامه را برپایه شاهنامه ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی می‌دانند. تنها سروده‌ای که روشن شده از اوست، شاهنامه است. فردوسی شاهنامه را در 384 هجری سه سال پیش از برتخت‌نشستن سلطان محمود غزنوی، به‌پایان برد و در 25 اسفند 400 هجری در هفتاد و یک سالگی، تحریر دوم را به انجام رساند. سروده‌های دیگری نیز به فردوسی منتسب شده‌اند، که بیشترشان بی‌پایه هستند. فردوسی در سال 416 هجری قمری، در طوس خراسان از دنیا رفت.



	گلچینی از بهترین اشعار فردوسی | وب

گلچینی از بهترین اشعار فردوسی



ﻋﺮﺏ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﺮﺍ ﺩﺷﻤﻦ ﺍﺳﺖ
ﮐﺞ ﺍﻧﺪﯾﺶ ﻭ ﺑﺪ ﺧﻮﯼ ﻭ ﺍﻫﺮﯾﻤﻦ ﺍﺳﺖ

ﭼﻮ ﺑﺨﺖ ﻋﺮﺏ ﺑﺮ ﻋﺠﻢ ﭼﯿﺮﻩ ﮔﺸﺖ
ﻫﻤﻪ ﺭﻭﺯ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺗﯿﺮﻩ ﮔﺸﺖ

ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﮔﺮﮔﻮﻧﻪ ﺷﺪ ﺭﺳﻢ ﻭ ﺭﺍﻩ
ﺗﻮ ﮔﻮﯾﯽ ﻧﺘﺎﺑﺪ ﺩﮔﺮ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻣﺎﻩ

ﺯ ﻣﯽ ﻧﺸﺌﻪ ﻭ ﻧﻐﻤﻪ ﺍﺯ ﭼﻨﮓ ﺭﻓﺖ
ﺯ ﮔﻞ ﻋﻄﺮ ﻭ ﻣﻌﻨﯽ ﺯ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺭﻓﺖ

ﺍﺩﺏ ﺧﻮﺍﺭ ﮔﺸﺖ ﻭ ﻫﻨﺮ ﺷﺪ ﻭﺑﺎﻝ
ﺑﻪ ﺑﺴﺘﻨﺪ ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﺭﺍ ﭘﺮ ﻭ ﺑﺎﻝ

ﺟﻬﺎﻥ ﭘﺮ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﯼ ﺍﻫﺮﯾﻤﻨﯽ
ﺯﺑﺎﻥ ﻣﻬﺮ ﻭﺭﺯﯾﺪﻩ ﻭ ﺩﻝ ﺩﺷﻤﻨﯽ

ﮐﻨﻮﻥ ﺑﯽ ﻏﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺣﺎﺟﺖ ﺑﻪ ﻣﯽ
ﮐﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﭼﻪ ﺳﻮﺩﯼ ﺍﺯ ﺁﻭﺍﯼ ﻧﯽ

ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺰﻡ ﺍﯾﻦ ﻫﺮﺯﻩ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﺎﻡ
ﮔﻨﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﮔﺮﺩﺵ ﺁﺭﯾﻢ ﺟﺎﻡ

ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﺸﮑﯿﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﮔﯿﺎﻩ
ﻫﺪﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﺁﺏ ﺑﺎﺷﺪ ﮔﻨﺎﻩ

ﭼﻮ ﺑﺎ ﺗﺨﺖ ﻣﻨﺒﺮ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺷﻮﺩ
ﻫﻤﻪ ﻧﺎﻡ ﺑﻮﺑﮑﺮ ﻭ ﻋﻤﺮ ﺷﻮﺩ

ﺯ ﺷﯿﺮ ﺷﺘﺮ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻭ ﺳﻮﺳﻤﺎﺭ
ﻋﺮﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﺎﺭ

ﮐﻪ ﺗﺎﺝ ﮐﯿﺎﻧﯽ ﮐﻨﺪ ﺁﺭﺯﻭ
ﺗﻔﻮ ﺑﺮﺗﻮ ﺍﯼ ﭼﺮﺥ ﮔﺮﺩﻭﻥ ﺗﻔﻮ

ﺩﺭﯾﻎ ﺍﺳﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﮐﻪ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﻮﺩ
ﮐﻨﺎﻡ ﭘﻠﻨﮕﺎﻥ ﻭ ﺷﯿﺮﺍﻥ ﺷﻮﺩ

*************************

دانی که ایران نشست منست 
جهان سر به سر زیر دست منست

هنر نزد ایرانیان است و بــس 
ندادند شـیر ژیان را بکس

همه یکدلانند یـزدان شناس 
بـه نیکـی ندارنـد از بـد هـراس

دریغ است ایـران که ویـران شود 
کنام پلنگان و شیران شـود

چـو ایـران نباشد تن من مـباد 
در این بوم و بر زنده یک تن مباد

همـه روی یکسر بجـنگ آوریـم 
جــهان بر بـداندیـش تنـگ آوریم

همه سربسر تن به کشتن دهیم 
بـه از آنکه کشـور به دشمن دهیم

چنین گفت موبد که مرد بنام 
بـه از زنـده دشمـن بر او شاد کام

اگر کُشــت خواهــد تو را روزگــار 
چــه نیکــو تر از مـرگ در کـــار زار



	گلچینی از بهترین اشعار فردوسی | وب

 گزیده‌ای از بهترین اشعار فردوسی


چو زین بگذری مردم آمد پدید
شد این بندها را سراسر کلید

سرش راست بر شد چو سرو بلند
به گفتار خوب و خرد کاربند

پذیرنده هوش و رای و خرد
مر او را دد و دام فرمان برد

ز راه خرد بنگری اندکی
که مردم به معنی چه باشد یکی

مگر مردمی خیره خوانی همی
جز این را نشانی ندانی همی

ترا از دو گیتی برآورده‌اند
به چندین میانجی بپرورده‌اند

نخستین فطرت پسین شمار
تویی خویشتن را به بازی مدار

شنیدم ز دانا دگرگونه زین
چه دانیم راز جهان آفرین

نگه کن سرانجام خود را ببین
چو کاری بیابی ازین به گزین

به رنج اندر آری تنت را رواست
که خود رنج بردن به دانش سزاست

چو خواهی که یابی ز هر بد رها
سر اندر نیاری به دام بلا

نگه کن بدین گنبد تیزگرد
که درمان ازویست و زویست درد

نه گشت زمانه بفرسایدش
نه آن رنج و تیمار بگزایدش

نه از جنبش آرام گیرد همی
نه چون ما تباهی پذیرد همی

ازو دان فزونی ازو هم شمار
بد و نیک نزدیک او آشکار

*************************

زیباترین اشعار فردوسی


به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد

خداوند نام و خداوند جای 
خداوند روزی ده رهنمای

خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر

ز نام و نشان و گمان برترست 
نگارنده‌ی بر شده پیکرست

به بینندگان آفریننده را 
نبینی مرنجان دو بیننده را

نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه

سخن هر چه زین گوهران بگذرد
نیابد بدو راه جان و خرد

خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند که بیند همی

ستودن نداند کس او را چو هست 
میان بندگی را ببایدت بست

خرد را و جان را همی سنجد اوی
در اندیشه‌ی سخته کی گنجد اوی

بدین آلت رای و جان و زبان
ستود آفریننده را کی توان

به هستیش باید که خستو شوی 
ز گفتار بی‌کار یکسو شوی

پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش کردن نگاه

توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود

از این پرده برتر سخن‌گاه نیست
ز هستی مر اندیشه را راه نیست



	گلچینی از بهترین اشعار فردوسی | وب

 اشعار زیبای فردوسی


از آن پس که بسیار بردیم رنج
به رنج اندرون گرد کردیم گنج

شما را همان رنج پیشست و ناز
زمانی نشیب و زمانی فراز

چنین است کردار گردان سپهر
گهی درد پیش آرَدَت ، گاه مهر

گهی بخت گردد چو اسپی شموس
به نُعم اندرون زُفتی آردت و بؤس    

بدان ای پسر کاین سرای فریب
ندارد ترا شادمان بی‌نهیب

نگهدار تن باش و آن خرد
چو خواهی که روزت به بد نگذرد

بدان کوش تا دور باشی ز خشم
به مردی به خواب از گنهکار چشم

چو خشم آوری هم پشیمان شوی
به پوزش نگهبان درمان شوی

به فردا ممان کار امروز را
بر تخت منشان بدآموز را

مجوی از دل عامیان راستی
که از جست‌ و جو آیدت کاستی

وزیشان ترا گر بد آید خبر
تو مشنو ز بدگوی و انده مخور

نه خسروپرست و نه یزدان‌پرست
اگر پای گیری سر آید به دست

بترس از بد مردم بدنهان
که بر بدنهان تنگ گردد جهان

سخن هیچ مگشای با رازدار
که او را بود نیز انباز و یار

سخن بشنو و بهترین یادگیر
نگر تا کدام آیدت دلپذیر

سخن پیش فرهنگیان سخته گوی
گه می نوازنده و تازه‌روی

مکن خوار خواهنده درویش را
بر تخت منشان بداندیش را

هرانکس که پوزش کند بر گناه
تو بپذیر و کین گذشته مخواه

همه داده ده باش و پروردگار
خنک مرد بخشنده و بردبار

چو دشمن بترسد شود چاپلوس
تو لشکر بیارای و بربند کوس

به جنگ آنگهی شو که دشمن ز جنگ
بپرهیزد و سست گردد به ننگ

وگر آشتی جوید و راستی
نبینی به دلش اندرون کاستی

ازو باژ بستان و کینه مجوی
چنین دار نزدیک او آب‌روی

چو بخشنده باشی گرامی شوی
ز دانایی و داد نامی شوی

تو پند پدر همچنین یاددار
به نیکی گرای و بدی باد دار

همی خواهم از کردگار جهان
شناسندهٔ آشکار و نهان

که باشد ز هر بد نگهدارتان
همه نیک نامی بود یارتان

ز یزدان و از ما بر آن کس درود
که تارش خرد باشد و داد پود

نیارد شکست اندرین عهد من
نکوشد که حنظل کند شهد من

بیا تا همه دست نیکی بریم
جهان جهان را به بد نسپرسم


*************************

گر ایوان ما سر به کیوان برست
ازان بهرهٔ ما یکی چادرست

چو پوشند بر روی ما خون و خاک
همه جای بیمست و تیمار و باک

بیابان و آن مرد با تیز داس
کجا خشک و تر زو دل اندر هراس

تر و خشک یکسان همی بدرود
وگر لابه سازی سخن نشنود

دروگر زمانست و ما چون گیا
همانش نبیره همانش نیا

به پیر و جوان یک به یک ننگرد
شکاری که پیش آیدش بشکرد

جهان را چنینست ساز و نهاد
که جز مرگ را کس ز مادر نزاد

ازین در درآید بدان بگذرد
زمانه برو دم همی بشمرد

چو زال این سخنها بکرد آشکار
ازو شادمان شد دل شهریار

ز مادر همه مرگ را زاده‌ایم
برینیم و گردن ورا داده‌ایم

*************************

چو شاه اندر آمد چنان جای دید
پرستنده هر جای برپای دید

چنین گفت کای دادگر یک خدای
به خوبی توی بنده را رهنمای

مبادا جز از داد آیین من
مباد آز و گردنکشی دین من

همه کار و کردار من داد باد
دل زیردستان به ما شاد باد

گر افزون شود دانش و داد من
پس از مرگ روشن بود یاد من

همه زیردستان چو گوهرفروش
بمانند با نالهٔ چنگ و نوش
 

گردآوری: مجله اینترنتی وب


همچنین مشاهده کنید