جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


رهیافت نونهادگرایی و کردار ایرانیان


رهیافت نونهادگرایی و کردار ایرانیان
آنچه در زیر می خوانید، متن تنقیح شده اظهارات دکتر مقصود فراستخواه در جلسات ماهانه هم اندیشی بنیاد فرهنگی مهندس مهدی بازرگان است که با مضمون و موضوع «بررسی روحیات و خلق وخوی ایرانیان» برگزار می شود. بخش های پیشین این گفتار در شماره های قبل ضمیمه هفتگی اعتماد چاپ شده است.
پرسش بحث ما این است که چگونه می توانیم الگوی آموخته جمعی را در پندارها و کردارهای مردمان، توضیح بدهیم؟ به همین منظور به چه مدل های نظری و چه الگوهای تحلیلی نیاز داریم؟ در این قسمت به یکی از رهیافت های نظری در این خصوص، یعنی رهیافت نونهادگرایی تاریخی می پردازیم. برمبنای این رهیافت، وضعیت موجود یک جامعه و فرهنگ، گرانبار از گذشته و باردار آینده است. مهمترین کلیدواژه این رهیافت، «وابستگی به مسیر» است و در آن فرض بر این است که باورهای مردمان و روحیات و خلقیات آنها ریشه در سرگذشت نهادهای یک جامعه دارد. البته مفهوم «وابستگی به مسیر» لزوماً به معنای بی توجهی به تحول نیست زیرا خود تحولات نیز ریشه های نهادی دارد. در مفصل های حساس و بحرانی، تحولاتی روی می دهد و تغییراتی وجود دارد، اما خود این تغییرات را نیز می شود از طریق تکوین تاریخی نهادها و تحول آنها و تحول نهادها توضیح داد. نونهادگرایی پس از دهه ۸۰ میلادی به عنوان یک رهیافت توسعه یافت. دی مگیو و پاول (۱۹۸۳ و ۱۹۹۱) با بصیرت های تازه یی در سنت نظری مارکس- وبر، پایه های اولیه این رهیافت را فراهم آوردند. در واقع پایه و مبنای این رهیافت در یک سنت علمی است، منظورمان در اینجا سنت برجای مانده از «مارکس» و «وبر» است. به نظر می رسد می توان همه نوآوری ها را به این صورت توضیح داد که بصیرت های تازه و انتقادی در متن سنت اند و به همین دلیل افق های تازه یی می گشایند و تجربه های تازه یی فراهم می کنند. تجربه نونهادگرایی هم به نوعی در سنت نظری کارل مارکس و ماکس وبر (سنت مارکس- وبر) ریشه دارد. مارکس چه اکتشافی کرد؟ یکی از مهم ترین اکتشاف های مارکس این است که به اهمیت مناسبات تولید پی برد. او در مقابل این ایده که «ما آن چنان که می اندیشیم، زندگی می کنیم»، یک دیدگاه دیگر ارائه کرد که بر اساس آن ما غالباً «آن چنان که زندگی می کنیم، می اندیشیم». هر چند که نظریه پردازان بزرگ دیگر- و قبل از همه ماکس وبر- ملاحظاتی جدی درباره الگوی زیربنا و روبنای مارکس، عنوان کردند ولی مجموع سنت نظری «مارکس- وبر»، بستر خوبی برای برنامه های پژوهشی و نظریه پردازی های بعدی شد.در الگوی کلاسیک مارکس هنر، مذهب، سیاست و قانون به عنوان روبنا بررسی می شوند. بحث روابط تولید و نیروهای تولید در این نظریه، بسیار مهم است، و براساس آنها، آگاهی ها و ایدئولوژی و... شکل می گیرد. اما ماکس وبر یک الگوی دیگر پیش می نهد؛ او گروه های منزلتی و احزاب و طبقات اجتماعی را مورد توجه قرار می دهد. رهیافت نونهادگرایی بر اساس این سنت نظری توسعه یافت. دی سی نورث (۱۹۹۰ ، ۱۹۹۶ و ۲۰۰۵) - که بعضی از آثار وی به فارسی ترجمه شده است- کار خود را از دانشگاه واشنگتن آغاز کرد و در سال ۱۹۹۳ برنده جایزه نوبل شد. بر اساس رهیافت نونهادگرایی- و از یک زاویه نگاه- این نهادها و هم کنشی میان آنهاست که جامعه را شکل می دهد. این نهادها و تعامل میان آنهاست که جامعه و فرهنگ را شکل می دهد. منظور از نهادها - در نونهادگرایی- فراتر از سنت صرفاً اقتصادنگر است و تاکید می کند که خود مناسبات تولید نیز در شبکه درهم تنیده یی با سایر نهادها عمل می کند. هنگامی که بخواهیم اخلاق اجتماعی را در ایران با بهره گیری از رهیافت نونهادگرایی بررسی بکنیم، لازم است به کم و کیف نهادها و زیر مجموعه های نهادی توجه کنیم. در اینجا چند مثال می آوریم؛
۱) باید ببینیم که شیوه های تامین معاش، مناسبات تولید و کم و کیف مبادلات چگونه است؛ مثلاً آیا ایلیاتی است؟ یا گله داری و حشم داری و ایلیاتی؟ یا سهم بری دهقانی؟ یا بازرگانی یا صنعتی یا اقتصاد دانش است؟ وقتی مردم زندگی شان با اقتصاد دانش بگذرد، یک جور فکر و رفتار می کنند، و فرهنگ و جامعه شان یک جور شکل می گیرد و هنگامی که زندگی شان با اقتصاد صنعتی می گذرد، یا با اقتصاد بازرگانی و به طریق اولی اقتصاد دهقانی و ایلیاتی می گذرد یک جور دیگر.
۲) روابط کار چگونه است؟ آیا ساده است؟ و همه کارها را همه می توانند انجام دهند؟ یا پیچیده است و باید تقسیم کار صورت گیرد و امور تخصصی شود و تقسیم کار اجتماعی، تمایز و افتراق یافتگی و... پدید آید.
۳) آیا مالکیت فردی نیرومند است؟ یا مالکیت جمعی و مشاع غالب است؟
۴) امنیت وجود دارد یا ندارد؟ کم است؟ زیاد است؟
۵) ساخت قدرت چگونه است؟ دست به دست شدن قدرت چگونه است؟ یک جا اگر قدرت بخواهد اصلاح شود باید براندازی شود و همه چیز به هم بخورد و در جای دیگر، قدرت با هزینه های محدودی جابه جا می شود؟
۶) الگوی زیست، کوچ نشینی است؟ روستانشینی است؟ شهرنشینی است؟ جهانی است؟
۷) ارتباطات، راه ها و جابه جایی ها چگونه است؟
۸) زیستگاه، آب، هوا، و منابع از چه قرار است؟
۹) وضع جنگ و صلح چگونه است؛ آیا جامعه یی غالباً درگیر جنگ است؟ تحرکات میان افراد و گروه ها، عمدتاً به شکل غارتی است یا رقابتی؟ واگرایی وجود دارد یا همگرایی؟
۱۰) ثروت، سلامت، زندگی، بیماری و مرگ و میر چگونه است؟
۱۱) تعلیم و تربیت چگونه نهادمند شده است؟ تعلیم و تربیت ایده آلیستی افلاطون را در نظر بگیرید و آن را با تعلیم و تربیت ارسطویی مقایسه کنید؛ افلاطون سخت گیر و نخبه گراست، ولی ارسطو، عرف عام را در نظر می گیرد و اعتدال گراست؛ الگوی تعلیم و تربیت ناتورالیستی با الگوی تعلیم و تربیت رمانتیسیتی متفاوت است. برای مثال تعلیم و تربیت پراگماتیستی، یک نوع نهاد آموزشی ویژه در ایالات متحده را شکل داده است.
۱۲) نهاد دین؛ حجم شرعی دین چقدر است؟ اساساً دین چقدر جنبه نهادی در مقایسه با جنبه معنایی دارد؟ دین به چه میزان یک حقیقت متعین یا نامتعین است؟ مثلاً در نظر بگیرید در جامعه یی، دین کمتر از اینکه به اصطلاح «شرع» باشد و وجه شرعی داشته باشد، بیشتر یک حقیقت و یک ایده است؛ اینجا دین نامتعین تر از جایی است که دین خیلی متعین است و سایر معانی و ارزش های موجود را محدود می کند.
مجموعه آنچه در ۱۱ مورد برای نمونه گفته شد درهم کنشی با هم، چیزی را به وجود می آورد که به محیط نهادی معروف است و در رهیافت نونهادگرایی همه چیز در حول و حوش این محیط نهادی توضیح داده می شود. این محیط نهادی است که بر تعریف مشروعیت تاثیر می گذارد، نفوذی فراگیر بر رفتار مردم دارد، و سرچشمه باورها و ارزش های جمعی است. یک مثال کاربردی عرض کنم؛ وقتی نهاد خانواده و سیاست، پدرسالارانه است، نوعی مشروعیت برای خشونت به وجود می آید؛ پدری که فرزندش را برای تربیت، تنبیه فیزیکی می کند، ذاتاً آدم بدی نیست، بلکه از نظر او خشونت برای تربیت لازم است. حتی گاهی به برخی مصادیق استناد می کنند و می گویند، شلاق را از دیوار اتاق بیاویزید؛ خوب است که شلاق آنجا بماند و بچه ببیند، خوب این در واقع نهاد پدرسالاری است که این شکل از مشروعیت را برای کنترل رفتار دیگران به همراه دارد. در سطح سیاسی هم این جوری است؛ آنهایی که در نظام پدرسالاری سیاسی خشونت دولتی را اعمال می کنند، چه بسا واقعاً برای این کارشان توجیه دارند؛ این جور نیست که همه شان بیماری روان شناختی داشته باشند؛ بلکه این واقعاً توجیه دارد، در یک محیط نهادی برای خشونت مشروعیت وجود دارد، نوعی خشونت مشروع؛ ممکن است این خشونت زمانی خشم پرولتاریایی باشد و زمانی هم خشم دیگری بشود، زیاد فرق نمی کند. به هر صورت این پدرسالاری خانوادگی و سیاسی نوعی محیط نهادی است که به خشونت مشروعیت می بخشد. اینهاست که بر خلق و خو واخلاق مردمان سایه می اندازد. قواعد رسمی(مانند قوانین) و غیررسمی(مانند هنجارها، رویه ها، خلقیات) تحت تاثیر همین محیط نهادی شکل می گیرند. یک مثال کاربردی دیگر یادآوری می شود. تقلب در امتحان را در نظر بیاورید؛ دانشجویان و دانش آموزانی که واقعاً بچه های خوبی هستند و آدم های ذاتاً شروری محسوب نمی شوند، شرارت ذاتی ندارند و در خانواده های محترمی هم زندگی می کنند، همین ها، به محض اینکه معلم و استاد نگاه نکند وسوسه تقلب دارند، دوستانشان هم این را می بینند و ناراحت نمی شوند؛ یعنی از نظر اینها تقلب، قباحت ندارد؛ تقلب، یک هنجار است؛ این هنجار از کجا آمده است؟... مثلاً- می توان گفت- آن قدر در نهادهای ما، کنترل از بیرون وجود دارد که وقتی این گونه کنترل از بالای سر می رود، تقلب آغاز می شود. وقتی من همه اش می خواهم از بیرون کنترل کنم(یعنی «تو متقلبی»، او متقلب است و...)، نوعی روانشناسی «پسر بد» رواج می یابد، نهاد خانواده و بزرگ ترها با نوع کنترل های نهادینه، به فرزندان القا می کنند که تو بدی و اساساً باید از بیرون کنترل شوی، نتیجه همین می شود. فرزند تصویر ذهنی منفی از خود را از نهاد غالب می گیرد. وقتی نهاد به من گفته است که تو متقلب هستی، من هم تقلب می کنم؛ تصویر ذهنی که نهاد با الگوهای کنترل بیرونی به من داده است، تصویر آدم متقلب است.
مقصود فراستخواه
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید