شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

اشتباهات بوش در جنگ علیه تروریسم


اشتباهات بوش در جنگ علیه تروریسم
راهبرد به اصطلاح «جنگ علیه تروریسم» بوش موجی از رعب و وحشت در جامعه آمریکا پدید آورده است. تاکید و پافشاری دولت بوش براین راهبرد سه کلمه ای و طرح آن در ابعاد ملی پس از وقوع حوادث دهشتناک ۱۱ سپتامبر، اثرات مخربی بر دموکراسی آمریکایی، ذهنیت جمعی آمریکایی ها و جایگاه آمریکا در جهان داشته است. به کارگیری این راهبرد سه کلمه ای عملا توانایی مان را برای رویارویی موثر با چالش های واقعی ایجاد شده از سوی افراط گرایان که از حربه تروریسم علیه ما استفاده می کنند، تضعیف کرده است.
می توان گفت آثار و پیامدهای مخرب این راهبرد- که در واقع جراحتی خود خواسته در قلب جامعه آمریکاست از مرز فانتزی ترین خیالبافی ها و تصورات عاملان حوادث ۱۱ سپتامبر، زمانی که در غارهای دور افتاده افغانستان سرگرم طراحی این حملات بودند نیز فراتر رفته است. عبارت «جنگ علیه تروریسم» به خودی خود بی معناست، چرا که هیچگونه اشاره ای به موقعیت جغرافیایی و یا دشمنان احتمالی آمریکا در آن وجود ندارد. تروریسم نه یک دشمن بلکه یک فن جنگ است. به بیان دیگر تروریسم نوعی تهدید سیاسی از طریق توسل به کشتار غیرنظامیان محسوب می شود.
اما راز کوچکی که در این عبارت و راهبرد وجود دارد ابهام معنایی آن است که عامدانه (و یا به طور غریزی) از سوی حامیان آن در آن لحاظ شده است. با اشاره دائم به «جنگ علیه تروریسم» تنها یک هدف عمده پیگیری می شود: ایجاد و القاء فرهنگ رعب و وحشت. ترس و وحشت خردورزی را تحت الشعاع خود قرار داده و با تشدید موج احساسات راه را برای سیاست مداران عوام فریبی که قصد دارند افکار عمومی را به نفع اغراض سیاسی خود بسیج کنند، هموار می سازد. به عنوان نمونه، انتخاب گزینه جنگ علیه عراق بدون برقراری و جا انداختن یک رابطه روانی معنادار بین حملات ۱۱ سپتامبر و وجود سلاح های کشتار جمعی در عراق، هیچ گاه مورد اقبال و پذیرش کنگره آمریکا قرار نمی گرفت. همچنین بخشی از حمایت ها از بوش در انتخابات سال ۲۰۰۴، ناشی از این عقیده بود که «یک ملت درحال جنگ» نباید فرمانده کل قوای خود را در خلال جنگ تغییر دهد. بدین ترتیب مفهوم یک خطر فراگیر و درعین حال مبهم و جاذبه بسیج کننده «جنگ» و رویارویی با چنین خطری به شیوه مقتضی مورد بهره برداری سیاسی قرار گرفت.
اخیرا دولت بوش کوشید تا راهبرد «جنگ علیه تروریسم» را بر مبنای یک روایت تاریخی نادرست و بی اساس توجیه کند. بدین معنا که دولت آمریکا ادعا می کند که این جنگ، جنگی مشابه جنگ های پیشین آمریکا علیه نازیسم و سپس استالینیسم می باشد (بدون درنظر گرفتن این حقیقت که دولتهای آلمان نازی و شوروی سابق از قدرت های برتر نظامی محسوب می شدند، در صورتی که القاعده هیچ گاه از چنین قدرت و جایگاهی برخوردار نبوده و نخواهد بود)، تا از این رهگذر بتواند زمینه را برای جنگ با ایران نیز فراهم کند. چنین راهبردی ممکن است آمریکا را در ورطه یک جنگ طولانی مدت علیه ایران، عراق، افغانستان و شاید هم پاکستان فرو برد.
فرهنگ رعب و وحشت مانند غولی است که از چراغ جادو بیرون آمده باشد و می تواند موجب ارعاب و تضعیف روحیه جامعه گردد. امروزه آمریکا فاقد آن اعتماد به نفس و عزم و اراده ای است که در پاسخ به حمله ژاپنی ها به بندر پرل هاربر درسال ۱۹۴۱ از خود نشان داد؛ همچنین آمریکا فاقد رهبری قدرتمندی نظیر آن زمان (روزولت) است که در وضعیت بحرانی دیگری به مردم آمریکا نوید می داد که: «تنها چیزی که ما باید از آن بترسیم خود ترس است». علاوه بر این آمریکا درحالی حاضر متفاوت از آمریکای چند دهه پیش است که با خونسردی و سماجت وارد عرصه «جنگ سرد» شد، درحال که از این نکته آگاه بود که وقوع ناگهانی یک جنگ واقعی در ظرف چند دقیقه، می تواند موجب نابودی صدمیلیون آمریکایی در عرض چند ساعت گردد. ما اکنون دچار اختلاف و تردید هستیم و به طور بالقوه در برابر وحشت و هراس ناشی از یک حمله تروریستی دیگر به خاک آمریکا، آسیب پذیر هستیم.
همه اینها نتیجه پنج سال شستشوی مغزی دائم در مورد مقوله تروریسم است. این درحالی است که کشورهای دیگر (از قبیل انگلستان، اسپانیا، ایتالیا، آلمان، ژاپن و...) با وجود متحمل شدن حملات تروریستی وحشتناک، واکنش بسیار آرام تری دراین راستا از خود نشان داده اند. جرج بوش در جدیدترین توجیه خود در مورد جنگ عراق به گزاف مدعی شده است که ناگزیر از ادامه جنگ است چون درغیر این صورت ممکن است نیروهای القاعده با گذر از اقیانوس اطلس، درخاک آمریکا دست به حملات تروریستی بزنند.
چنین وحشت آفرینی و رعب افکنی که از سوی مشاوران امور امنیتی، رسانه های جمعی و صنعت نمایش بدان دامن زده می شود، خود سرچشمه تحولات و تحرکات جدیدی بوده است. به عنوان نمونه، مشاوران امور امنیتی که معمولا به عنوان متخصصین مقوله تروریسم معرفی می گردند، برای توجیه حضور خود با یکدیگر به رقابت می پردازند. ماموریت آنان این است که افکار عمومی را قانع کنند که جامعه آمریکا با تهدیدات تروریستی جدیدی روبه رو است. درهمین راستا ارائه سناریوهای باورپذیر حملات تروریستی جدید و هولناک تر- که گاها همراه با نقشه های عملیاتی نیز هستند- از اهمیت ویژه ای برخوردار شده است.
تردیدی وجود ندارد که امروزه آمریکا از ناامنی و جنون سوءظن رنج می برد. یک بررسی جدید نشان می دهد که در سال ۲۰۰۳ کنگره آمریکا ۱۶۰ نقطه از خاک آمریکا را به عنوان اهداف احتمالی تروریست ها معروفی کرد. اما با اعمال نفوذ گروه های فشار این تعداد در پایان سال مزبور به ۱۸۴۹، د رپایان سال ۲۰۰۴ به ۲۸۳۶۰ و در سال ۲۰۰۵ به ۷۷۷۶۹ نقطه افزایش یافت. هم اکنون پایگاه اطلاعاتی ملی ۳۰۰۰۰۰ مورد از این دست را از جمله برج سیرز در شیکاگو، دهکده اپل در ایالت ایلینوی و جشنواره گوشت خوک را در بر می گیرد.
درست همین هفته پیش زمانی که می خواستم به دفتر یکی از روزنامه ها در واشنگتن بروم، با یکی از پست های ایست و بازرسی مسخره ای که این روزها مثل قارچ تقریبا در اطراف تمامی ساختمانها و اماکن خصوصی واشنگتن و نیویورک سر برآورده اند، مواجه شدم. در همین اثنا، یک نگهبان یونیفرم پوش از من خواست که علاوه بر پر کردن یک فرم و نشان دادن اوراق هویت، دلیل مراجعه خود به محل مذکور را کتبا توضیح دهم. در این مورد سوالی که مطرح می شود این است که آیا یک تروریست مقاصد خود را برای فرضا «انفجار یک ساختمان» کتبا توضیح می دهد؟ و آیا یک نگهبان قادر به دستگیری چنین تروریست یا بمب گذار انتحاری خواهد بود؟ مضحک تر اینکه فروشگاه های بزرگ با انبوهی از خریداران و همچنین سالن های کنسرت و سینماها از تدابیر امنیتی مشابهی برخوردار نیستند. با این وجود، این گونه تدابیر امنیتی که به صورت امری عادی و رایج در آمده است موجب اتلاف صدها میلیون دلار و علاوه بر آن دامن زدن به روحیه بیمارگونه دشمن پنداری و سوءظن همه جانبه می شود.
دولت در تمامی سطوح به سوءظن موجود دامن می زند. به عنوان نمونه، بیلبوردهای الکترونیکی موجود در بزرگراه های میان ایالتی محتوی پیام هایی است که از رانندگان خودروها می خواهد که «فعالیت های مشکوک را گزارش کنید». در این میان رسانه های جمعی از قبیل تلویزیون کابلی و برخی مطبوعات نیز بیکار ننشسته و با آگاهی از جاذبه سناریوهای ژانر وحشت، در میان مخاطبین، به برنامه سازی انبوه در این زمینه پرداخته اند. در این برنامه ها که معمولا «تروریست های» با ظاهر اسلامی نقش منفی اصلی را دارند، از وجود «مشاوران» و «متخصصین» مقوله تروریسم نیز که می کوشند تا خیال بافی های مکاشفه وار وحشت آفرینی را که به افکار عمومی آمریکا تزریق می شود، واقعی جلوه دهند نیز استفاده می شود. هدف کلی این برنامه ها القاء و تقویت احساس وجود یک خطر مبهم و خزنده است که گفته می شود به طور فزاینده ای جان همه شهروندان آمریکایی را تهدید می کند.
در همین اثنا، صنعت نمایش نیز وارد صحنه شد و با ارائه سریال های تلویزیونی و فیلم هایی که در آنها شخصیت های منفی و شرور همگی مشخصا دارای خصوصیات و ویژگی های عربی و اسلامی هستند، به بهره برداری از نگرانی های عمومی و تشدید اسلام ستیزی و اسلام هراسی پرداخته است.
فضای ایجاد شده ناشی از «جنگ علیه تروریسم» باعث ترویج ایذاء و آزار سیاسی و قانونی آمریکایی های عرب تبار که عموما آمریکایی های وفاداری هستند شده است. به عنوان نمونه می توان به ایذاء «شورای روابط اسلامی- آمریکایی» (سی.ای.آی.آر) که در واقع همتای اسلامی، ولی نه چندان موفق «کمیته امور عمومی اسراییل - آمریکا) (ایپک)، محسوب می شود اشاره کرد. اخیرا برخی از نمایندگان جمهوریخواه مجلس نمایندگان آمریکا با «مدافع تروریسم» خواندن اعضای (سی.ای.آی.آر) اظهارداشتند که نباید به این افراد اجازه داد که از ساختمان کنگره آمریکا برای انعقاد جلسات بحث و تبادل نظر استفاده کنند.
تبعیض اجتماعی، به عنوان نمونه نسبت به مسافران مسلمان خطوط هوایی آمریکا، نیز یکی از عوارض جانبی «جنگ علیه تروریسم» است. از این رو جای شگفتی نیست که دشمنی نسبت به آمریکا حتی در میان مسلمانانی که نسبت به مسئله خاورمیانه حساسیت خاصی ندارند نیز تشدید شده است و این در حالی است که شهرت آمریکا به عنوان منادی و الگوی ترویج روابط مثبت و سازنده بین نژادی و بین مذهبی به شدت مخدوش شده است.
وضعیت آمریکا در زمینه نقض حقوق مدنی در راستای جنگ علیه تروریسم از این هم بدتر است. فرهنگ وحشت باعث بروز عدم تحمل، بدبینی نسبت به خارجی ها و اتخاذ رویه های قضایی ناقض مبانی اولیه عدالت شده است.
اصل بی گناه فرض کردن افراد تا زمان اثبات بزهکاری آنان هرچند که کاملا از بین نرفته، اما رنگ باخته است. در این راستا می توان به بازداشت طولانی مدت افراد- حتی شهروندان آمریکایی- بدون دسترسی سریع و موثر آنان به مراجع ذی صلاح و رویه های قانونی معمول، اشاره کرد. باید اذعان داشت که هیچ گونه سند و مدرکی وجود ندارد که نشان دهد چنین زیاده روی و افراطی، تاثیر بازدارنده ای درپیشگیری از حملات تروریستی و یا صدور حکم محکومیت علیه تروریستها داشته است. روزی خواهد رسید که آمریکایی ها به همان اندازه که امروزه بخشی از پیشینه تاریخی خود که در آن اکثریت با تشدید تعصب ورزی ها و عدم تحمل اقلیت ها، موجی از رعب و وحشت را آفریدند شرمسار و سرافکنده خواهندشد.
دراین میان «جنگ علیه تروریسم» موقعیت آمریکا در جامعه بین المللی را به شدت تضعیف کرده است. از جمله درمیان مسلمانان تشابه موجود بین رفتار خشن نظامیان آمریکایی با شهروندان عراقی وبرخورد اسراییلی ها با مردم فلسطین به ایجاد موج وسیعی از احساسات ضد آمریکایی منجر شده است. مسلماً مسئله «جنگ علیه تروریسم» نیست که خشم مسلمانان را برانگیخته بلکه آنان به آزار و اذیت شهروندان عرب معترضند. البته این خشم و انزجار به مسلمانان محدود نمی شود. اخیرا نتایج یکی از نظرسنجی های بی بی سی که در آن ۲۸ هزار نفر در ۲۷کشور دنیا خواسته شده بود که ارزیابی خود را از نقش دولتها در امور بین المللی بیان کنند، نشان می دهد که افراد مذکور به ترتیب دول اسراییل و آمریکا را به عنوان کشورهایی که «بیشترین تاثیر منفی را بر جهان» دارند معرفی کرده اند.
حوادث ۱۱ سپتامبر می توانست فرصت مغتنمی برای شکل گیری یک اجماع و اتحاد جهانی علیه افراط گرایی و تروریسم باشد. چنین جبهه متحدی که همه نیروهای معتدل درسطح جهان و از جمله مسلمانان را دربر می گرفت می توانست با مبارزه ای سنجیده و حساب شده در جهت ریشه کنی شبکه های تروریستی مشخص و خاتمه دادن به بحران های مولد تروریسم بسیار نتیجه بخش تر از راهبرد عوام فریبانه و یک جانبه گرایانه «جنگ علیه تروریسم» آمریکا باشد. تنها یک آمریکای منطقی و مصمم قادر خواهدبود امنیت واقعی جامعه جهانی را تامین کند به طوری که هیچ گونه فضای سیاسی برای رشد تروریسم باقی نماند.
کجا است آن رهبر آمریکا که مشتاقانه ندا در دهد: «هیجان و تنش کافی است، جنون سوءظن را از خود برانید.»؟ وقت آن فرا رسیده است که حتی در صورت وقوع حملات تروریستی که احتمال رخداد آن نیز غیرقابل انکار است، به خود آییم و کمی منطقی باشیم.وقت آن است که نسبت به سنت های خود وفادار باشیم.
نوشته: زبیگنیو برژینسکی
مترجم: روح الله نوذری
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید