شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

معمای امنیتی جهان پس از ۱۱ سپتامبر


معمای امنیتی جهان پس از ۱۱ سپتامبر
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و تبدیل شدن نظام بین الملل از دو قطبی به تک قطبی و یا یک- چند قطبی با هژمونی آمریکا، دوران جدیدی در نظام بین الملل آغاز شد. فروپاشی شوروی و آغاز دوران گذارِ لیبرال –دموکراسی به عنوان پایان تاریخ، جهان را پیش روی مسائل امنیتی نوینی قرار داد. نظام بین الملل، چالشهای متعددی را در این عصر به خود دیدکه می توان آنها را منحصر به فرد دانست. با تک قطبی شدن این نظام بین الملل، آمریکا عملاً تا ۱۱ سپتامبر، در سیاست خارجی خود عقیم و سرگردان ماند. بدین معنی که دیگر دشمنی وجود نداشت تا آمریکا بتواند در سیاست خارجی خود به اقدامات امنیتی دست زند و در همکاری های خود با سایر کشور ها از آن به عنوان یک توجیه در افکار عمومی جهان و ایالات متحده برای استمرا بخشی به روند هژمونیک خود استفاده نماید. در حقیقت آمریکا در این دوره قدرتی بی بدیل و بدون دشمن بود و رقبایش آن را در عرصه امنیتی، سیاسی، اقتصادی تهدید نمی کردند. از پایان جنگ سرد (Cold War) تا ۱۱ سپتامبر را می توان دوران فترت و سرگردانیِ سیاست خارجی آمریکا نام نهاد.
۱۱ سپتامبر اتفاق و یا به عقیده عده ای سناریویی در جهت منافع ملی ایالات متحده بود که بتواند دشمن جدیدی را برای خود تعریف نماید تا با طرح مسئله خودی و غیر خودی و به بهانه دشمن مجهول الهویتی به نام تروریسم، با چاره جویی از تئوری پاسیفیسم در چکمه به بسط منافع و هژمونی خود در نظام بین الملل بپردازد.
اما این مسئله جهان را با چالشهای امنیتی نوینی روبرو ساخت. تحولات خاور میانه از ۲ جهت شدت یافت و در ماهیت خود دگرگون شد:
۱) لشکرکشی آمریکا به افغانستان و عراق و افزایش جنگ افزار های نظامی کشورهای منطقه به منظور تحصیل امنیتشان.
۲) تمایل ورود کشور های منطقه و نیز دستیابی برخی از آنان به انرژی های نو و در سطح نظامی دست یابی به سلاح های هسته ای.
از همین جهت با دستیابی کشور هایی جدید به سلاح های هسته ای که در مسئله توسعه و نوسازی داخلی دچار چالش های گوناگون هستند و به رغم آن دموکراسی و دموکراتیزاسیون برای این کشور ها همچون کابوسی براندازانه می ماند، آیا می توان گفت در این شرایط سلاح های اتمی در خور یک عامل بازدارنده عمل می کند؟
خاورمیانه و خلیج فارس (Persian Gulf) را می توان یک عامل اصلی ژئوپولیتیک بر تحولات و تاثیرات امنیتی در نظام بین الملل دانست. اساساً این منطقه در یک پلیآرشی (poliarchy) شدید و منازعه گر قرار گرفته. این منطقه هم خودی های آمریکا را در خود جای داده و هم غیر خودی ها.این در شرایطی است که امنیت (Security) کشور های منطقه به شدت به هم پیوسته و ناگسستنی است.
خلیج فارس به عنوان قلب خاورمیانه، تاثیرگذاری خود را تا پیمان شانگهای (پیمان امنیتی، به محوریت چین و روسیه) و توجه ناتو که پس از جنگ سرد باید منحل می شد پیش برده است. چین و روسیه، هم اکنون به عنوان رقبای ضد هژمونی آمریکا تلقی می شوند و در سیاست خارجی خود در زمینه های گوناگونی عملاً در برابر آمریکا صف بندی دارند. اما به دلیل اینکه هر یک از آنها از قدرت های اقتصادی-صنعتی بزرگ، اعضای دائم شورای امنیت و ... در یک سازمان مشترک هستند و بویژه اینکه روسیه و آمریکا دارای سلاح های بازدارنده اند، سبب عدم تقابل آشکار و رو در رو آنها شده است.
اما آمریکا رویکرد دیگری را به بهانه مبارزه با تروریسم در سیاست خارجی خود ترسیم کرده است. تروریسمی که با حادثه ۱۱ سپتامبر مفهوم نوینی به خود گرفت. آمریکا به جای مقابله رو در رو با چین و روسیه و سایر رقبایش، شاهرگهای حیاتی اقتصادِ سیاسی و ... آنها را هدف گرفت. چین و روسیه در اقتصاد سیاسی و سیاست اقتصادی خود به انرژی فزاینده ای نیاز دارند. در حالی که شاهرگ انرژی و اقتصاد و صنعت این دو وابسته به امنیت و ثبات خاورمیانه _به عنوان انبار عمده انرژی جهان- و بویژه ایرا ن است. این همان مسئله ای است که از یک پرونده صرفاً اقتصادی و صنعتی خارج شده و تبدیل به یک پرونده امنیتی شده است. میرایی ترانزیت انرژی خاور میانه و خلیج فارس برابر است با میرایی اقتصاد و حیات چین و روسیه.
این امر به روشنی نشان می دهد که حمایت پیمان شانگهای از ایران که تسلط ویژه ای بر تنگه هرمز دارد، در حقیقت در چارچوب منافع ملی سران پیمان امنیتی شانگهای است و آمریکا به جای رویارویی علنی با چین و روسیه، راه های تنفسیِ حیاتِ اقتصادی و سیاسی این دو را در فرای مرز سیاسیشان هدف قرار داده است.
پر واضح است که هدف آمریکا در رابطه با بحران هایی که برای ایران بوجود آورده، صرفاً و صرفاً خود ایران نیست. بلکه کشور هایی است که از ایران حاضر، بیشتر و بیشتر به منافع خویش دست می یابند و از این شرایط، تا حدی سود می برند که هژمونِ حال حاضرِ نظام بین الملل را تهدید می نمایند و در مقابل هم آمریکا انگشت اتهام را به سوی همین ها دراز کرده است.
گفتنی است رویارویی با ایران و تغییرات در نظام سیاسی ایران نه شبیه مدل عراق است و نه مدل افغانستان. تهدید ایران، خود چالشهای دیگری همچون تهدید اسراییل و نا امنی و بی ثباتی منطقه ای را به همراه دارد. اگرچه آمریکا از بسته شدن تنگه هرمز و یا نا امنی در حوزه خلیج فارس آنچنان متضرر نشود و حتی به عنوان یک تاکتیک، رقبای خود را با بحران مواجه سازد و منافعی را از این طریق بدست آورد، اما هنوز نتوانسته است در رابطه با امنیت اسراییل چاره جویی ویژه ای برای عدم تهدیدات آن بیابد. چرا که سوریه، حزب الله لبنان، حماس، شیعیان عراق تحت نفوذ سیاسی و همبستگی گاهاً ایدئولوژیک و نظامی با ایران هستند و می توانند در همکاری های گوناگون، به هنگام تهدید نظامی علیه ایران، به منظور تهدید متقابل اسراییل، نیرو های قابل اتکایی به حساب آیند. بنابراین جنگ ۳۳ روزه اسراییل و تلاشش برای خلع سلاح حزب الله و تجاوز به حریم هوایی سوریه و بمباران بخشی از خاکش طی روز های گذشته می تواند تلاشی برای تحدید این تهدیدات به حساب آید.
در حال حاضر منطقه خاور میانه با چالشهایی حادی مواجه شده و میزان امنیت آن مانند میزان امنیت انبار باروتی است که می تواند با کوچکترین جرقه ای، انفجاری مهیب بوجود آورد.
فرایند ملت –دولت سازی(Nation-State building) برای کشور های دیرنوساز، با چالش های متعددی مواجه شده است. فرایند ملت –دولت سازی از بیرون به بهانه دموکراتیزاسیون آمریکایی در حقیقت همان پاسیفیسم در چکمه است. یعنی صلح از طریق توانمندی نظامی. در حالی که فرایند توسعه و حرکت به سوی دموکراسی، بنا بر تجربه ای که از غرب وجود دارد فرایندی است از پایین به بالا، نه از بالا به پایین. دقیقاً همین پارادوکس در صلح طلبی آمریکا که آن را با تغییر صرف نظام های سیاسی مترادف می داند، گویای این است که صلح جویی و پاسیفیسم (Pacifism) تنها یک بهانه ایست برای دستیابی به منافع ملی ایالات متحده که تصمیم دارد پرچم دار و مشعل دار نظام بین الملل باقی بماند. و از درون، دموکراتیزاسیون و نوسازی نظام های سیاسی را در داخل با چالشهای امنیتی و براندازانه مواجه می سازد. این مسئله ایست که در آفریقا، آسیا و حتی آمریکای لاتین شاهد آن هستیم.
۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ به حدی در سیاست خارجی آمریکا تاثرگذار بود و به حدی این کشور هژمون را برای خروج از سرگردانی در سیاست خارجی اش یاری رساند و تا آنجا برای آمریکا جهت ادامه تفکر پیشتازی اش مفید واقع شد و آنچنان به منظور ایجاد چالش برای رقبایش یاری اش کرد که حتی شائبه اینکه ۱۱ سپتامبر سناریویی آمریکایی بود را یک واقعیت قطعی جلوه می داد.
اما این حادثه آغاز رویارویی جدید قدرت های بزرگ در روابط بین الملل در قرن جدید بود. رقابت های اقتصادی –سیاسی قدرت های برتر وجهه امنیتی به خویش گرفت و در میدان این مبارزات مسخ شده به مسائل امنیتی، بیشترین آسیب به کشور های حاشیه ای (Rim land) و اقماریِ قدرت های بزرگ وارد گردید. از طرفی دیگر توانمندی نظامی در بعد هسته ای آنان، قدرت های برتر را به سبب عامل بازدارندگی از رویارویی مستقیم در برابر یکدیگر بر حذر می داشت. لذا چاره ای جز جلوگیری از دستیابی به انرژی هسته ای در هر بعد آن برای کشور های سرکش در برابر قدرت هژمون به نام ضد هژمون برای قدرت هژمون وجود نداشت، مگر اینکه آنها را بسته به موقعیت ژئوپولیتیک شان مطیع خود گرداند.
همین مسئله، کشور های حاشیه ای و بویژه کشور های حاشیه ای که رفتاری ضد هژمون در نظام بین الملل دارند را وارد یک تنگنای امنیتی می کرد که خروج از این تنگنا و مدیریت نا امنی بسیار دشوار و بحران برانگیز نشان می داد.
دشواری های چنین مدیریت نا امنی ای، تصمیم سازی و تصمیم گیری هر یک از طرفین را در سیاست خارجی شان سخت می کند و درچنین شرایطی عقلانیت در دیپلماسی و رفتارهای بین المللی کاهش می یابد.
۱۱ سپتامبر فاز جدید رقابت های بین المللی را شکل داد. به نحوی که در رقابت تنگاتنگِ قدرتهای بزرگ، خود به خود بازیگران دیگری در عرصه بین الملل وارد شدند که این بازیگران اقماری می بایست هزینه این معمای امنیتی را بپردازند.
از دیگر سو، این حادثه در شرایطی بوجود آمد که اندک اندک مفهوم دولت در فرایند جهانی شدن در حال کمرنگ شدن بود –کما اینکه در اروپا مفهوم جدید اتحادیه (Union) در حال شکل گیری است- ولی با وقوع ۱۱ سپتامبر رئالیست های سیاسی دوباره به صورتی جدی تر، به عنوان مشاورین سیاسی، به کاخ های ریاست جمهوری بازگشتند و در مقابل نقش سازمان های بین المللی و بازیگران فراملی به عنوان نهاد های برآمده از تفکر لیبرال در عرصه دیپلماتیک بین الملل با بی توجهی قدرت های بزرگ بویژه آمریکا کمرنگ تر و کم اثر تر شد تا مگر جهان دوباره پس از وقایع تکراری تلخ دیگری در آرزوی صلح و امنیت بر علیه جنگ و خونریزی شورش کند و مهمتر آنکه این شورش بهانه دیگری برای جنگ افروزی در جهت تحقق صلح و امنیت نگردد.
روابط بین الملل هنوز در تفکر هابزی(Hobbes) به سر می برد و آنارشی (Anarchy) ناشی از آن در پارادوکس با بسیاری از خواسته های بشری است که دولتها مانع تحقق آن شده اند.
)ای کاش عقلانیت در رفتار بین المللی در جهت تحقق صلح و امنیت جایی جدی تر پیدا کند.(
رضایی(مصدق)، رضا؛ وقتی رئالیست ها باعث جنگ می شوند؛ چاپ نشده؛۱۳۸۶
دانشجوی رشته علوم سیاسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تاکستان


همچنین مشاهده کنید