شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


سهراب؛ شاعر صورتگر


سهراب؛ شاعر صورتگر
سهراب سپهری شاعر نوپرداز معاصر، تنها شاعر نبوده بلکه در جامعه هنرمندان ایران بیشتر به عنوان یک نقاش زبردست نیز مطرح است و باید سپهری را در ادبیات و شعر نیز «نقاش» معرفی کرد. دست تصویرگر او در اشعارش چنان با مهارت کار کرده که برخی از اشعارش را به تابلوی نقاشی مبدل ساخته است اما این تابلوها درست مثل نقاشی هایش از ویژگی هایی برخوردارند.
سپهری زندگی را با مفهوم «عشق» تفسیر می کند. «عشق» در بیشتر اشعار وی بیانگر این نکته است که باید به طبیعت و عشق موجود در طبیعت نگاه کرد تا به خدا رسید. از نظر او این عشق کاملا عارفانه است او تنها بودن را لازمه اندیشیدن، تأمل و شناخت می داند و عشق در تنهایی طبیعت، آن تنهایی که سهراب آن را جانماز خود قرار می دهد، عرفان است.
شاید برخی گفته باشند «عشق» در زندگی سپهری نقشی نداشته اما گویی واژه سیب را از دیوان او حذف کرده اند، اگرچه چشم حقیقت بین به طور مکرر در دیوان سپهری به خود واژه و مفهوم عشق نیز برمی خورد. وقتی سپهری سیب را نشانه ای از عشق می داند، پس به این نکته معتقد است که عاشق و معشوق هیچ یک بر دیگری برتری ندارند، بلکه هر یک نیمه ای از سیب هستند که در کنار هم سیر تکاملی را می پیمایند:
زندگی خالی نیست، مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست
تصویرگری یکی از برجسته ترین عناصر حیاتی در شعر سهراب به حساب می رود، تصویرهای او حاصل مراقبه در نفس طبیعت و نگاهی درونی به عالم کثرت و تلاش معصومانه برای رسیدن به وحدت است، اگرچه برخی معتقدند تصویرهای شعری سهراب تنها تصویری از مشاهده بیرونی اوست اما اگر به دنیای فلسفی او نگاه کنیم نگرش ما نسبت به سهراب و جهان بینیش تغییر خواهد کرد. او متأثر از فلسفه تائو است، در این جهان بینی هنرمند از طبیعت می آموزد که طبیعت آموزگار توست، پس باید درباره کاج از کاج و درباره سرو از سرو آموخت، خود را در آن غرق کنیم تا طبیعت پنهان آن آشکار شود. او در آفرینش پرده های نقاشی و شعری خود از چنین تجربه ای بهره گرفته است، به راستی او صدای پر بلدرچین را می شناسد، او با گذر از تصویر جهان بیرون به جهان درونی خود می رسد.
زبان شعری سهراب، ساده و روشن است اما ساده بودن، دلیل بر قابل درک بودن تصاویری نیست که او عرضه می کند. سادگی یک شعر نشانگر صمیمیت و صداقت آن است و مغایرتی هم با پیچیدگی درونی آن ندارد. ساده بودن و سطحی بودن، دو امر جداگانه اند، چه بسا نوشته هایی که کلماتی پیچیده دارند اما سطحی و زودیابند. حرف های سهراب مثل یک تکه چمن روشن است. ولی هر چشمی قادر به مشاهده این روشنایی حیرت انگیز نیست باید «نظر جمال بین» را گشود و سپس به تماشای عناصر به ظاهر ساده طبیعت نشست، طبیعتی که شعری ساده و صمیمی دارد اما پیچیده و مرموز است. آری برای کسی که وجودش با روح زیبایی عجین شده، نگاه کردن به یک تکه چمن، برای درک و حیرت او کافی است. او کوتاه سخن می گوید و هیچ گاه اسیر اطاله کلام نمی شود.
سهراب می داند که انسان، با آفتاب عشق و معرفت، فاصله زیادی ندارد و اگر در دل را بگشاید، این آفتاب بر رفتار او می تابد.
سهراب، شاعری روشن بین و ژرف اندیش است و می داند که دنیا یک «راز» است و او نباید به سادگی با آن مواجه شود. شعرهای سپهری، بیانگر کوشش درونی انسانی است که سعی دارد تا جهات آشفته پیرامون و درون خویش را، نظمی دوباره بخشد و طبیعتی است که توصیف این نظم جدید، همراه با ساختار تازه ای است که با ساختار منطقی کلام، تفاوتی عمیق دارد.
اشعار سهراب، تأویل پذیر است نه تفسیرپذیر. به همین دلیل هر منتقد و هر خواننده ای بنا به خصوصیات خویش، تصویری از شعرهای او را عرضه می کند که شاید با تصاویری که در این مقاله ارائه کردیم تفاوت داشته باشد اگر چه این اختلافات زیربنایی نیست.
از دیدگاه سپهری آنچه را باید ببینیم، عزیزتر و دیدنی تر از آنی است که در مقابلمان است. او مانند عرفا می خواهد در کثرات مواج وجود، «وحدت» را دریابد و ما را به دیدن آن فرا بخواند. او چنان محظوظ لحظه های ناب مکاشفه است که دامنش از دست رفته است و تنها به یک چیز فکر می کند: باید کتاب را بست/ باید بلند شد/ در امتداد وقت قدم زد/ گل را نگاه کرد/ ابهام را شنید/ باید دوید تا ته بودن/ باید به سوی خاک فنا رفت/ باید به ملتقای درخت و خدا رسید. او درصدد است تا بتواند در برابر انسان، آینه ای قرار دهد که انسان با نگریستن به آن ببیند که بوده است و که خواهد شد.سهراب به آموزه هایی چشم داشته که بتواند ابعادی از ناشناخته های وجود را بر او بنمایاند. عرفان، به سپهری نگاه های تازه ای سکوتی دل پذیر و آرامش وحضوری عفیف داده است او از عرفان به خوبی مدد گرفته است. در مورد اندیشه ها و وسعت فکری او گمان بر این است که پیکره اصلی شخصیت فکری اش در همین وادی ها و مکاشفه هاست. او آموزگاری است که می خواهد ما را به نگاه تازه، سکوت، سادگی، عشق، سفر فرابخواند.
دنیای آرمانی و آرمان شهر سپهری مانند دیگر شعرا مطلب جدیدی نیست. آرمان شهر در شعر و فرهنگ ایرانی سابقه ای طولانی دارد. مولانا می گوید:
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست.
و حافظ می گوید:
آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت وزنو آدمی
در شعر «پشت دریاها» با ویژگی های بیشتری از شهر آرمانی او آشنا می شویم. در شهر مطلوب سپهری، همه اجزای طبیعت همراه او در جشن آیینی، تسبیح خداوند می گویند و او با تپش پنجره ها وضو می گیرد و نمازش را وقتی می خواند که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدسته سرو. شهر آرزوهایش، شهر آرامش آبی و آسمان است. آن جا، جای کسانی است که با هستی، صلحی پیوسته دارند و به همین سبب خوابشان، آرام ترین خواب جهان است.
هشت کتاب سهراب، بوستان دیگری است که می خواهد ما را از بخش فرودین عالم هستی برکشد و با طعم پاک اشارات آشنا کند و به باغ سبز تقرب ببرد. هشت کتاب تلاش مرغ ملکوتی است که در قفس تن، گرفتار آمده و مترصد است به بهانه ای تا بر دوست پربگشاید.
سپهری پس از ۵۲ سال زندگی در اول اردیبهشت ۱۳۵۹ دار فانی را وداع گفت. مرگ رنگ نخستین مجموعه شعر نیمایی او بود و آخرین مجموعه شعرش یعنی «ما هیچ، ما نگاه» به همراه آثار دیگرش همگی در هشت کتاب به چاپ رسیده است.
محمدرضا پاشایی
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید