سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


هنگامی که زمین می رقصد


هنگامی که زمین می رقصد
«همه چیز دود می شود و به هوا می رود حتی اگر از فولاد باشد.»۱
سومین اثر مهسا محبعلی رمانی ۱۴۷صفحه یی است که در پی دو اثر قبلی اش؛ «نفرین خاکستری و «عاشقیت در پاورقی» به رشته تحریر درآمده است. نویسنده در این رمان دو ناهنجاری عمده اجتماعی و طبیعی«اعتیاد و زلزله» را دستمایه خود قرار داده تا به کمک آنها فضایی ویژه بسازد؛ فضایی که می تواند آدم های اسیر کج تابی های اجتماعی و اخلاقی را عریان به نمایش درآورد. ظرف زمان قصه فقط یک صبح تا شب است. روزی در همین تهران خودمان. لحظه روایت داستان، لحظه وقوع آن است. مکانی و زمانی همین جا، و به همین نزدیکی. عریان، جلوی چشم من و تو. در یک شب خیالی که تهران اسیر زلزله است و زمین زیر پای آدم ها به لرزه افتاده، دختر جوانی در به در به دنبال مواد مخدر می گردد. او معتاد است و پیوندش با همه چیز و همه کس فقط با حلقه مواد افیونی چفت و بست می شود. وابستگی به این مواد از او شبحی ساخته که سایه اش هم از او گریزان است. خاستگاه دختر، خانواده یی از روشنفکران انقلابی گذشته است که امروز به شدت اسیر رفاه زدگی و درهم ریختگی درونی شده. پدر استاد دانشگاه، مادر زنی غرق در مصرف زدگی و تجمل گرایی. از سه فرزند خانواده دو تای آنها اسیر مواد مخدرند؛ دو فرزند ارشد خانواده که اتفاقاً همدم و محرم راز یکدیگرند و از یک شبکه توزیع مواد مخدر تغذیه می شوند. آن دو و دوستان شان چیزی را برای باختن ندارند، گویی به آخر خط رسیده اند. اکثراً درس خوانده اند، اطلاعات قابل توجهی از موسیقی و هنرهای دیگر دارند. اما با تمامی لیاقت ها و استعدادها به ورطه هیچی و پوچی کشانده شده اند.
لحظه یی که زمین می لرزد و اشیا خرد و خاکشیر می شوند «شادی» فقط به این می اندیشد که حداقل برای یک شبانه روزش مواد مخدر تهیه کند. در شرایطی که همه مردم عادی در حال فرارند و شهر را ترک می کنند او حاضر نیست همراه خانواده اش به ویلای شمال برود. کفش و کلاه می کند و در به در به دنبال دوستانی می گردد که به اصطلاح «ساقی» این موادند. در این «سفر» یک روزه لحظه ها و صحنه هایی بی تاب می شود. گاه خواننده از عریانی کراهت آنها به خود حق می دهد لحظاتی خود را بفریبد و چشم از دیدن آنها بربندد. تصویر عریان این صحنه ها که جملگی واقعی و عینی هستند در زیر حجاب زبان، پیام آور جسارت و توانایی نویسنده است. ساختن سه نسل در کنار یکدیگر و شرکت آنها در این هنگامه، پیچاندن دام دل آشوبی زندگی شبه مدرن به دور دست و پای آنان؛ به شیوه یی که از آنها آدمک هایی بی هدف و بی سرانجام ساخته است؛ آدم های اسیر سامانه یی نابهنجار. پروین زنی میانسال بازمانده از دوران طلایی روشنفکری در حلقه این آدم ها در عرصه رمان ظاهر می شود. او با دو فرزندش در یک زیرزمین، در قسمت های تقریباً شمالی شهر زندگی می کند. او و دختر و پسرش جملگی اسیر این سامانه کج تابند، وقتی راوی در هنگامه زلزله به زیرزمین جهنمی آنها سرک می کشد، با جسد نیمه جان اشکان پسر خانواده رو به رو می شود که با خوردن تریاک خودکشی کرده است. در اینجا تصویرهایی کدر و تلخ با وقاحت به خواننده دهن کجی می کنند و لحن طنزآمیز راوی ابزار مناسبی برای پرداخت و صیقلی کردن آنها است.
اشکان استفراغ می کند، هیجان راوی از دیدن تکه های کوچک تریاک در میان مواد بیرون آمده از معده او، جمع آوری آنها از میان آن همه گند و کثافت، کنار زدن نقاب از روی معناباختگی است که سعی می کند ادای زندگی مدرن را درآورد. در این رمان زن ها و مردها به یک اندازه ابژه هستند. همه اسیر سوژه های رنگارنگ که فاعل و عامل بر زندگی آنانند. «شادی» که داستان از منظر نظر او روایت شده، به خوبی ساخته می شود. او تنها شخصیت داستان است، نه تنها ظاهر بلکه درونش نیز درهم ریخته و آشفته است. هم به جنس مذکر تمایل دارد هم مونث و در عین حال به هیچ کدام و فقط به مواد. این دختر مردنما، حتی موهایش را هم از دست داده. آنها را کوتاه تر از موی مردان در زیر کلاه بافتنی پنهان می کند و در هیئت مردی شلخته و بی حوصله در حالی که امروزی ترین دستاوردهای موسیقی را زمزمه می کند در بی سرانجامی غوطه ور می شود. آیا این آدم ها و شهری که آنها در آن به «هیچی» می رسند، شهری را که «سîن پرو» قهرمان رمان «الوئیزنو» نوشته «ژان ژاک روسو» به تصویر می کشد در خاطر زنده نمی کنند؟ این قهرمان در قرن شانزدهم، وقتی برای اولین بار به سودای کشف جهانی نو از روستای خود به شهر مهاجرت می کند «اسیر اعماق گردباد زندگی» می شود. تصویری که او از کلانشهرها برای معشوقش «ژولی» بازنمایی می کند چنین است؛ نزاع دائمی گروه ها و فرقه ها، جزر و مد بی وقفه پیشداوری ها و عقاید متخاصم... همگان پیوسته گفتار و کردار خویش را نقض می کنند... همه چیز گنگ و مهمل است اما هیچ چیز تکان دهنده نیست. همگان به همه چیز عادت کرده اند... در میان این همه چیزهای جذاب، حتی یکی نیست که دلم را اسیر خود سازد... از یاد می برم چه هستم و به که تعلق دارم.»۲ نکته یی که در این رمان یک شکاف و جایی خالی ایجاد کرده، محدود شدن جریان آن در یک ظرف مکانی گسترده است. «شادی» در سفر یک روزه اش یک خط مستقیم در فضای داستان پی می گیرد، تمامی خط سیر او در شمال شهر است، اما لازمه آن نیست که کنش و واکنش ها هم در تعامل میان آدم های خاص صورت گیرد. بی شک راوی در خط سیر سفر یک روزه اش با طیف های گوناگون از اقشار مختلف اجتماع روبه رو است. حضور آنها و درگیر شدن راوی با تیپ هایی از آن دست می توانست رنگ و بویی اجتماعی تر به رمان بدهد زیرا گستره اجتماعی ظرف مکانی و زمانی این قصه حامل درگیری ها و تلخکامی هایی بسیار ژرف تر و کهنه تر از این محدوده خاص است که راوی در آن محصور شده. بی شک کنش و واکنش ها و رخدادهای فرآیند قصه خصوصاً با آوردن خرده روایت هایی از عرصه گسترده تر اجتماع می توانست رمان را از تک صدایی بودن کنونی آن نیز برهاند.
انتخاب موضوعی با این اهمیت و ظرافت لازمه اش حجم بیشتر و شخصیت پردازی بیشتر بوده است. در آن صورت «نگران نباش» یکه تاز عرصه رمان زنانه در سال گذشته می شد. در پایان جا دارد بگوییم زبان زنده و لحن کنایه آمیز در ساختن این رمان نقش ویژه یی داشته است.
طلا نژادحسن
پی نوشت ها؛
۱- کارل ماکس
۲- تجربه مدرنیته «مارشال برمن»
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید