یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


ترومپتی برای کف و خون


ترومپتی برای کف و خون
شب در یک سربازخانه. فردینان به عنوان سرباز تازه اعزام شده وارد اصطبل کاه می‌شود تا خود را به سرجوخه سوارنظام معرفی کند. سربازها لای کاه‌ها خوابیده‌اند و اصطبل بوی موش مرده می‌دهد. فردینان و همرزمانش برای سان به حیاط می‌آیند، باد و بوران و توفان می‌خواهد حیاط را از جا بکند، سرجوخه اسم شب را فراموش کرده و از ترس مافوق خود سربازها را رها می‌کند و خود به سراغ اسم شب می‌رود. سربازها به اصطبل دیگری می‌روند و شب را در آنجا می‌گذرانند. بسیاری از منتقدان رمان «معرکه» لوئی فردینان سلین را دنباله شاهکار عظیم او، «مرگ قسطی» می‌دانند. در صفحات پاپانی «مرگ قسطی» زمانی که فردینان به خانه دایی‌اش می‌رود نخستین‌بار است که این پزشک آینده از ارتش سخن می‌گوید:
- نه!نه، دایی!... کشاورزی نه!... می‌خواهم بروم ارتش...
- فکری‌ست که یکدفعه به کله‌ات زده؟...‌ای بابا! حرف‌ها می‌زنی!... بروی ارتش؟ کجا؟... چه کار؟... هنوز خیلی وقت داری جوجه!... مشمول که شدی برو! چه عجله داری؟... عشق حرفه نظامی را داری؟... عجیب است ها!...
با کنجکاوی نگاهم می‌کرد... به نظرش غیر‌عادی می‌آمدم... وراندازم می‌کرد...
و در رمان «معرکه» نیز از قضا نام دایی ادوار دیده می‌شود. البته این کتاب را منتقدان رمانی اتوبیوگرافیک خوانده‌اند، عنوانی که به سایر کتاب‌های سلین نیز می‌توان نسبت داد، هم «دسته دلقک‌ها»، هم «مرگ قسطی» و هم «سفر به انتهای شب» همگی روایت خود سلین از دوران مختلف زندگی پر پیچ و خم‌اش هستند و به این ترتیب می‌توانیم همگی آنها را به عنوان دنباله‌ای بر دیگری قرائت کنیم، و جالب آنکه این چهار کتاب سلین که به فارسی برگردان شده‌اند، درست بنا به ترتیب زمانی نوشته شدن‌شان به فارسی ترجمه و منتشر شده‌اند: نخست «سفر به انتهای شب» (ترجمه مرحوم غبرایی)، سپس «مرگ قسطی» و «دسته دلقک‌ها» (ترجمه مهدی سحابی) و حالا این کتاب. هر چند ترتیب زمانی را باید ابتدا به «مرگ قسطی» داد که با کودکی فردینان آغاز می‌شود، اما آغاز روایت زندگی سلین آن‌طور که خود به یاد آورده به «سفر به انتهای شب» باز می‌گردد. پس اگر «مرگ قسطی» و «سفر به انتهای شب» و «معرکه» را یک سه‌گانه بدانیم، آنگاه «معرکه» از اهمیت بالایی برخوردار می‌شود، رمانی که دو شاهکار سلین را به هم مرتبط می‌کند. در شروع «مرگ قسطی» می‌بینیم فردینان پزشک است و بعد فلش‌بک او به کودکی و نوجوانی که تمام کتاب را در بر می‌گیرد و در نهایت تصمیم‌اش برای پیوستن به ارتش، در «معرکه» فردینان را در ارتش می‌بینیم و در «سفر به انتهای شب» پزشکی که در جبهه جنگ خدمت می‌کند. اما تفاوتی که معرکه با این دو رمان دارد این است که برخلاف آنها به دورانی از زندگی سلین نمی‌پردازد.
معرکه تنها روایتگر یک شب است. از ورود فردینان راوی به سربازخانه تا صبح فردا که ترومپت به صدا در می‌آید و داستان در یک پرده روایت می‌شود. این شب می‌تواند هر شبی از زندگی فردینان در ارتش باشد و به همین خاطر سلسله وقوع حوادث در آن و داشتن نقطه اوج دراماتیک او از کمترین اهمیت برخوردار است. هر چند پیدا کردن یک نقطه عطف «مشخص» در دو کتاب دیگر و در مجموع در آثار سلین کار غیرممکنی است، اما در آن دو کتاب توالی اتفاقات گوناگون «ماجرایی» می‌سازد که حواس خواننده را به شدت به خود جلب می‌کند اما در معرکه «ماجرایی» در کار نیست و به همین خاطر سلین در این کتاب توانسته بیش از هر کتاب دیگری به جمله معروف‌اش که «خود رمان فرع است، همه چیز به سبک مربوط می‌شود» (نقل به مضمون) نزدیک بشود.
سبک سلین که همان ابداعات‌اش در به کارگیری زبان آرگو است شاید بیش از هر رمان دیگری و تا حد افراط در اینجا دیده شود. مجموع جملاتی که بین دو سطح زبانی آرگو و نرم در سیلان هستند، در کل این رمان تنها چند صفحه است، باقی دیالوگ‌هایی است که تنها و تنها در خیابان‌هایی مثل هارلم یا همان سربازخانه‌های مردانه که رنگ هیچ خوشی‌ای به خود ندیده‌اند، «شنیده می‌شوند»؛ شنیده می‌شوند و نه «خوانده می‌شوند» و آن تلاش سلین برای زنده کردن دیالوگ و آوردن آن به رمان (شکستن همان چوب معروف‌اش که در مقدمه نیز حکایت‌اش آمده) به حد افراط در این رمان دیده می‌شود. دیالوگ‌هایی که خواننده را بمباران می‌کنند و لابه‌لای آنها توصیفات ذهنی فردینان که با همان زبانی که اندیشیده بر کاغذ آمده است.
نکته جالب آنکه این افراط تنها در به کارگیری زبان آرگو و استفاده از فحش و کلمات رکیک دیده نمی‌شود، هر چه در این رمان است به شدت غلو شده است. در «مرگ قسطی» سلین سال‌های متمادی، از کودکی تا جوانی فردینان را در اختیار داشته تا ابزوردیسم، دیوانگی انسان‌ها و نفرت‌شان از هم و ناممکن بودن رستگاری برای همه ابنای بشر را به تصویر بکشد، اما این جا تنها یک شب در اختیار او است، یک شب رویایی تا کثافات و فضولات و کلمات رکیک را نصیب فردینان‌اش کند. سلین یک شب خود را مهمان کرده تا هر چه به ذهن‌اش می‌رسد را در افراطی‌ترین حالت ممکنه نشان دهد:
سرجوخه سوارنظام و حماقت و خباثت او و همین‌‌طور کودنی همرزمان فردینان که البته در دنیای سلینی چیز تازه‌ای نیستند (در کدام یک از کتاب‌های سلین یک آدم حسابی و تمیز و مودب و خوشبخت و در رفاه و البته «رستگار» وجود دارد که در این سربازخانه کثیف وجود داشته باشد؟) در این رمان در حد اعلای خود است و این میزان حماقت و کودنی برای یک رمان ۱۰۰ صفحه‌ای چیز عجیبی است؛ توفان عجیبی که بر پا می‌شود و الوارها و تخته چوب‌ها که در آسمان پرواز می‌کنند و گردبادی که صاعقه زنان از میان گردان عبور می‌کند؛ بارانی که مانند رودخانه بر سرشان می‌ریزد؛ آن اصطبل عجیب و «لارسی» و اسب‌های دیوانه که از این سر اصطبل به آن سر آن پرواز می‌کنند و قسم خورده‌اند همه چیز را خورد خاکشیر کنند، گل و لای مقدارش افزوده می‌شود و لارسی گهگاه آنها را می‌آورد و بر سر و صورت سربازها می‌ریزد و به تعبیری آنها را زیر کثافت به گور می‌کند؛ لباس‌های سربازان که انگار بناست همه ادوات جنگی را یک جا به خود بیاویزند، یا بوی گند فردینان که بارها به آن اشاره می‌شود همگی مظاهر افراطی هستند که به شکل دیوانه‌واری اولین شب سربازی فردینان را می‌سازند.
گذشته از تصویرسازی و فضاسازی شگفت‌انگیز رمان سلین، چیزی که توجه خواننده آثار سلین را به خود جلب می‌کند همان نبودن «ماجرا» در این رمان است. خواننده سلین پیش از این داستان «گورلوژ» یا «کورسیال» را در مرگ قسطی خوانده و شیرینی پیوند آن نوع داستان‌پردازی با زبان آرگو و سبک سلین را می‌شناسد، و به همین خاطر فقدان همان داستان‌پردازی را در این رمان به سرعت تشخیص می‌دهد.
در رمان «معرکه» جایی که سرجوخه و باقی سربازها اسم شب را فراموش کرده‌اند آن داستان‌پردازی سلینی دیده می‌شود: اتفاقی می‌افتد که خواننده فکر می‌کند دارای اهمیت بسیاری است، روایت دستخوش تغییر می‌شود، اما در نهایت گره‌گشایی از آن چندان تغییری در وضع اسفناک موجود ایجاد نمی‌کند، مثل پیدا نشدن سنجاق طلایی یا رفتن به انگلستان در «مرگ قسطی» و در این جا به یادآوردن یا نیاوردن اسم شب. هر چند اصطبل لارسی و ماجرای اسب‌ها و چپیدن سربازها روی هم واقعا از ماندگارترین تصاویری است که تاریخ ادبیات توانسته در «سربازخانه» بیافریند، اما تمام آن تصاویری شگفت‌انگیز است که به دیالوگ‌های نه چندان جذاب سربازها و لارسی و... سنجاق شده است. قطعه‌ای مثل آنچه در زیر می‌خوانید نمونه‌ای است که کار سلین با آن به شهرت رسیده و فقدان نمونه‌های مشابه آن در «معرکه» شاید بزرگ‌ترین صدمه را به این رمان زده است: «در خانواده توی پاساژ، فقط در یک چیز مشترک بودیم، وحشت گرسنه ماندن. وحشت عظیمی بود. این را با اولین نفس‌هایی که کشیده بودم حس کرده بودم... از همان اول این را توی من هم دمیده بودند... توی خانه مثل خوره توی وجود همه‌مان بود.
جان ما با ترس عجین بود. توی هر اتاقی ترس از کم آوردن انگار از دیوارها می‌تراوید... به خاطر همین ترس بود که غذا را نجویده قورت می‌دادیم، شام و ناهار را سمبل می‌کردیم، خریدهامان را تند تند انجام می‌دادیم، از این سر تا آن سر پاریس، از میدان «موبر» تا «اتوال» را سگ‌دو می‌زدیم از وحشت مامورهای اجرا، ترس اجاره، مامور گاز، اضطراب مالیات... هیچ‌وقت فرصت نکردم خودم را خوب تمیز کنم از بس که باید عجله می‌کردم. (ص ۱۹۴) مرگ قسطی»
سلین راه متفاوتی را در «معرکه» آزموده است، راهی که تعمدا قرار نبوده از هیچ نظر شبیه «مرگ قسطی» یا «سفر به انتهای شب» باشد و تمام دلچسبی ماجرا در اینجاست که خواننده ایرانی این شانس را داشته که آن پرداخت داستانی سلینی را بشناسد و بعد از عهده درک این زورآزمایی سبکی و نگاه متفاوت سلین برآید و در کنار هم قرار گرفتن این چهار کتاب شناختی از سلین ارائه می‌کند که بی‌شک هیچ کدام از کتاب‌ها به تنهایی قادر به تولید آن نبودند.
بحث زورآزمایی سبکی و آنچه در بالا پیرامون کاربرد افراطی زبان آرگو به آن اشاره شد ما را به بحث ترجمه کتاب می‌رساند. اشراف بر زبان آرگو و درک آن برای کسی که آن زبان را به‌عنوان زبان دوم یا چندم خارج از مرزهای کشوری که به آن زبان تکلم می‌کند، آموخته و هرگز در آنجا اقامت نداشته، تقریبا به‌طور صددرصد منتفی است. مثلا کسی که زبان فارسی را در اسپانیا آموخته، ممکن است هرگز معنای «لایی کشیدن» را نفهمد، مگر آن‌که از فرهنگ زبان عامیانه آن را بیاموزد و با سرعت و پویایی که زبان عامیانه در تولید و بازتولید خود دارد، ثبت تمام اصطلاحات‌ آن در فرهنگی مجزا در تمام زبان‌ها کاری عملا غیرممکن است. در مورد زبان عامیانه سلین مشکل دیگری که وجود دارد آن است که این زبان عامیانه متعلق به سال ۱۹۴۹ است و بی‌شک بسیاری از اصلاحات آن دیگر منسوخ شده است. با توجه به این دو مورد، بدون در نظر گرفتن واژه‌سازی‌های سلین و دخل و تصرفات او در اشکال جاافتاده کلمات، ترجمه آثار سلین یکی از سخت‌ترین انواع ترجمه ادبی است که یا مترجمی مثل مهدی سحابی می‌خواهد که سال‌های سال از جوانی با آن زبان دم‌خور بوده و به آن تکلم کرده یا مترجمی که برای لغت به لغت‌اش در دایره‌المعارف و اینترنت جست‌وجو کند.
مترجم این کتاب، مترجم بسیار جوانی است که در دسته دوم جای می‌گیرد.
سمیه نوروزی که پیش از این کتاب «مرد خسته» طاهر بن جلون (نشر ققنوس،۱۳۸۴) را ترجمه کرده، مدت مدیدی را صرف ترجمه این کتاب کرده و ترجمه‌اش حقیقتا در خور تامل است. یکی از تمهیدات خانم نوروزی برای ترجمه و نزدیک شدن به زبان عامیانه سلین شکاندن زبان فارسی بوده است. تمام جملات این کتاب به صورت شکسته ترجمه شده‌اند و این اتفاقی است که برای اولین‌بار در ترجمه سلین می‌افتد. فکر کنید سرجوخه‌ای که حتی نمی‌داند بیمه چیست بخواهد این‌طور صحبت کند «جلوی دهان‌تان را بگیرید. خبرچین‌ها! خودتان را مخفی کنید. این یک دستور است، متفرق شوید.» و مسلما این جمله هیچ ربطی هم به جمله سلین نداشت.
شکستن زبان البته مصائب فراوانی دارد، یکی اینکه هیچ دستور مشخصی برای این زبان وجود ندارد، مثلا برای ایستادن هم «واستا» و هم «وایسا» استفاده می‌شود و حفظ یک دستور مشخص در طول رمانی که تمام جملات‌اش شکسته نوشته شده، کار آسانی نیست که خانم نوروزی از عهده آن بر آمده است. ترجمه یک دست «معرکه» باعث می‌شود آن را مانند دیگر کتاب‌های سلین یک نفس بخوانید.
سمیرا قرائی
معرکه
لوئی فردینان سلین
ترجمه: سمیه نوروزی
ناشر: ‌نشر چشمه
چاپ اول، تابستان ۱۳۸۷
شمارگان:۲۰۰۰ نسخه
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید