یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

روسیه پس از پوتین


روسیه پس از پوتین
درک شرایط سیاسی بعد از فروپاشی اتحاد شوروی در فدراسیون روسیه، بدون توجه به تاریخ، فرهنگ سیاسی و تحولات این کشور در دوران اتحاد به درستی صورت نخواهد گرفت. با فروپاشی شوروی تصویر ساده شده‌ای از امکان دموکراتیک شدن در این کشور شکل گرفت. نه‌تنها در داخل روسیه، بلکه در خارج از آن کشور، این حادثه گامی به سوی دموکراتیک‌سازی دراین کشور تلقی شد. با در نظر گرفتن تجربه‌ کشورهای دیگر در شرق اروپا، به زودی بسیاری از ناظران و تحلیلگران، درخصوص امکان یا امتناع این انتقال در روسیه، تردیدهای جدی را مطرح کردند. در واقع این سوال به‌طور قابل توجهی مطرح شد که آیا با فروپاشی حزب کمونیست و نابودی نظام کمونیستی، شرایط دموکراتیک شدن در روسیه فراهم آمده است؟ توجه به این نکته نیز ضروری است که خمیرمایه اصلاحات سیاسی گورباچف (گلاسنوست)هم، بازگشت به عصر شوراها و تحقق بخشیدن شعار «همه قدرت از آن شوراها» در دوران لنین بود. تلاش برای دموکراتیک‌سازی اتحاد شوروی که با فروپاشی نظام کمونیستی نیمه‌تمام ماند، از سوی یلتسین در شرایط پس از استقلال فدراسیون روسیه دنبال شد. از بین رفتن حزب کمونیست برای بسیاری از روس‌شناسان برای انتقال دموکراسی به روسیه، لازم ولی نه کافی تلقی شده بود. در واقع بعد از فروپاشی اتحادشوروی، به زودی این بحث مطرح شد که صرف پیروزشدن دموکرات‌ها در روسیه، به مفهوم برقراری دموکراسی در این کشور نیست و فروپاشی نظام کمونیستی نیز به ضرورت به معنای برپایی نظام دموکراتیک در این کشور به شمار نمی‌آید. هر چند برخی از ناظران سطحی‌نگر و ناآشنا با تاریخ و فرهنگ این کشور بسیار تمایل داشتند این نتیجه‌گیری‌ها را برجسته و بزرگ سازند. واقعیت این است که حزب کمونیست اتحاد شوروی، تمام زیربناهای شکل‌گیری نهادهای دموکراتیک را از میان برده بود و در شرایط نابودشدن خود آن امکان جایگزین‌سازی بدیل جدیدی در عمل وجود نداشت. نکته دیگر آنکه فرآیند سریع دولت‌سازی پس از فروپاشی نظام کمونیستی، به نوبه خود نمی‌توانست به ضرورت بیانگر اعمال حاکمیت مردم باشد. هرچند قانون اساسی دموکراتیکی ابتدا پس از فروپاشی اتحاد شوروی در روسیه مورد تصویب قرار گرفت، ولی به زودی منازعه میان پارلمان و ریاست ‌جمهوری، جای خود را به نظام مبتنی بر قدرت رئیس‌جمهور در این کشور داد که با ویژگی‌های این کشور و تاریخ و فرهنگ سیاسی آن انطباق بیشتری داشته است*.
به این ترتیب تحولات بعد از فروپاشی اتحادشوروی از گلوله‌باران پارلمان روسیه در مسکو در سال ۱۳۷۲، تا آغاز جنگ در چچن در ۱۳۷۳ و وقایعی که پس از آن به سرعت رخ داد و توجه مردم به جریان‌های افراطی راست و چپ به خوبی نشان داد پایه‌های دموکراسی در این کشور چقدر شکننده است. در واقع انقلاب دموکراتیک در روسیه، برخلاف جوامع اروپایی در شرایطی رخ داد که پایه‌های اجتماعی و اقتصادی آن فراهم نشده بود، بنابراین هراس از عدم‌شکل‌گیری این زیربناهای اجتماعی و اقتصادی، ابهامات جدی در فرآیند دموکراتیک‌سازی در این کشور به وجود آورد. به هر حال جریان‌های دموکراتیک در روسیه تلاش کردند توده‌های روس را به شهروندان روسی تبدیل کنند، در حالی‌که میهن‌پرستان ملی‌گرای روس در پی تقویت مفهوم و مصداق «ملت روس» برآمدند.
برای میهن‌پرستان روس که اساسا در جناح راست قرار می‌گیرند، نابودی اتحاد شوروی، نباید به معنی نابودی هویت «دولت روسی» و «ملت روسی» تلقی شود. به هر حال روند تحولات پس از استقلال روسیه به دنبال فروپاشی اتحاد شوروی نشان داد در غیبت یک زیرساخت اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی توسعه‌یافته، تنها نیرویی که قادر به تامین و تضمین ثبات و امنیت روسیه است، یک دولت قوی است. به‌طور تاریخی دولت روسی همواره برای تامین امنیت از مشروعیت قابل توجهی برای تحدید آزادی‌ها برخوردار بوده است. این شرایط باعث تقویت جایگاه طرفداران این نظریه شد که: برای انتقال از نظام کمونیستی به دموکراسی لیبرال، در شرایطی که زیرساخت‌های مناسب شکل نگرفته است، باید از یک مرحله دموکراسی اقتدارآمیز عبور کرد. با بروز اختلاف‌ها و ناآرامی‌ها در داخل روسیه و پیرامون آن، بر نفوذ هواداران این نظریه افزوده شد. به هر حال این نکته قابل تامل است که در جامعه‌ای که سنت‌های دموکراتیک نهادینه‌شده ضعیف است، تقاضای داشتن دولت قوی اجتناب ‌ناپذیر به نظر می‌رسد.
اصلاح قانون اساسی روسیه برای افزایش اقتدار رئیس‌جمهوری، همراه با تایید پارلمان و تامین ظرفیت‌های قانونی به دنبال آن شکل گرفت. وقوع و گسترش اقدامات تروریستی در روسیه، در آستانه به قدرت رسیدن ولادیمیر پوتین و نقش برجسته او باعث برجسته شدن و مورد توجه قرار گرفتن این ایده‌ها در روسیه شد. نقشی که پوتین توانست در تامین ثبات و امنیت روسیه ایفا کند، به‌ویژه در جهان پس از ۱۱ سپتامبر، بهره‌مندی او را از فضای بین‌المللی در جهت تقویت زمینه‌های قدرت داخلی، روشن‌تر ساخت. در واقع میراث پوتین که در امتداد تحولات دهه ۱۹۹۰ برای مردم روسیه، بهبود فزاینده شرایط زندگی آنها به مدد افزایش چشمگیر بهای نفت و به دنبال آن گاز بوده، شرایط را برای تداوم سیاست‌های وی در حوزه سیاست داخلی و خارجی مهیا ساخته است.
نحوه به قدرت رسیدن پوتین از طریق بوریس یلتسین و شیوه روی کار آمدن دیمیتری مدودف با شباهت بسیار براساس همان الگو؛ احتمال تداوم در سیاست داخلی و خارجی فدراسیون روسیه را کاملا آشکار ساخته است. با توجه به انتقال ولادیمیر پوتین به پست نخست‌وزیری، این نکته که اساسا در ساخت واقعی قدرت در روسیه دگرگونی رخ نداده است؛ احتمال تداوم این سیاست‌ها را روشن‌تر می‌سازد. در پایان توجه به این نکته نیز ضروری است که در همه کشورهای در حال توسعه که روسیه در شمار بزرگ‌ترین آنها است، شکاف میان ساختارهای واقعی قدرت و ساختارهای رسمی و قانونی قدرت، کمتر یا بیشتر وجود دارد. این واقعیت در تحلیل سیاست داخلی این کشور نیز باید به طور جدی مورد توجه قرار گیرد.
الهه کولایی
* برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به: الهه کولایی. سیاست و حکومت در فدراسیون روسیه. اهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی. ۱۳۸۵
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید