یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا
یک محکوم به مرگ نمیگریزد
ما به شما توهین خواهیم کرد، زیرا توهین هم یکی از طرق حرفزدن با شماست. ما با توهینکردن به شما میتوانیم فاصلهها را از میان برداریم. ما میتوانیم کاری کنیم که تکانی بخورید... ما به شما توهین نخواهیم کرد، ما فقط کلمات توهینآمیزی را که خودتان هم به کار میبرید، به کار خواهیم برد. ما با توهینهایمان خود را نفی میکنیم. پتر هانتکه
چهار برخوان [راوی] نمایش «اهانت به تماشاگر» [ترجمه علیاصغر حداد، نشر تجربه، ۱۳۷۷] با لحنی معمولی شروع میکردند و همهچیز را برای تماشاگر حیرتزدهای که روبهرویشان نشسته بود، توضیح میدادند. از سیاق و شیوه نمایشی که روی صحنه بود شروع میکردند و کمکم آن «اهانت»ی را که در عنوان نمایش بهچشم میخورد، به زبان میآوردند. شخصیتهای نمایش «تماشاچی محکوم به اعدام» هم در دادگاهی که تشکیل دادهاند، تقریبا، همین کار را میکنند. تفاوتش اینجاست که چهار برخوان [راوی] «اهانت به تماشاگر»، این «اهانت» را در نهایت جدیت نثار تماشاگران بختبرگشتهای میکردند که روی صندلیها نشسته بودند، اما شخصیتهای «تماشاچی محکوم به اعدام» هیچچیز را جدی نمیگیرند و در این دادگاهی که تشکیل دادهاند، خبری از عدالت و قانون نیست. در دادگاهی که نه قاضیاش «قاضی»ست و نه دادستانش «دادستان»، چرا باید خبری از عدالت و قانون باشد؟ در این دادگاه، تنها چیزی که بهوفور یافت میشود، «اهانت»یست که نصیب «تماشاچی محکوم به اعدام» میشود. دادگاه و اهانت؟
این نمایش «ماتئی ویسنییک»، در وهله اول، یکجور شوخیست با درامهای دادگاهی، که قطعیتشان، گاهی، مایه آزار است. چنین است که (مثلا) آدمی را بهعنوان «متهم»، روی صندلی مینشانند، اما طوری با او برخورد میکنند و طوری با او حرف میزنند که انگار یقین دارند «مجرم» است و چه اتفاقهای عجیبی باید بیفتند و چه پردههایی باید کنار زده شوند و چه رازهایی که باید آشکار شوند تا رأی به «بیگناهی» همین «متهم» بدهند که کمی قبل، یقین داشتند «مجرم» است. اما «ویسنییک» دادگاهش را طوری ترتیب میدهد که «قساوت» بیدلیل صاحبان دادگاه، بهچشم بیاید. مسئله این نیست که آن آدم [یا همانطور که در عنوان نمایش آمده، تماشاگر] بختبرگشتهای که روی صندلی «متهم» مینشیند، حقیقتا، «متهم» است یا نه، مسئله این است که «حکم» از ابتدا روشن است؛ قرار است او را «اعدام» کنند. در ابتدای نمایش، نخستین جملهای که دادستان به زبان میآورد این است «خانمها و آقایان، امشب یک جنایتکار در میان ماست!» و قاضی، بهسرعت، جواب میدهد «آقای دادستان! من توجه شما رو به آیین دادرسی جلب میکنم. تا هنگامی که جنایت ثابت نشده، هیچکس جنایتکار نیست.» و دادستان، دوباره، حرفهایش را تکرار میکند «مدرکی لازم نیست. جنایت رو توی صورت جنایتکار میشه خوند.» [صفحه ۹] و بانمک است که همین قاضی ظاهرا «قانونمدار» هم تغییر میکند و بهشیوه دادستان، هرچه از دهنش درمیآید، به آن آدم بختبرگشتهای که روی صندلی «متهم» نشسته میگوید و چنان پرخاش میکند که دادستان به او میگوید «عالیجناب... خواهش میکنم، خودتون رو اذیت نکنین.
همه اینا بیخوده.» و قاضی در جوابش نگهبان را صدا میزند و میگوید «همهشون رو بندازین بیرون!» [صفحه ۲۰] و «بازی» واقعی، درواقع، از اینجا شروع میشود که همه کمر به نابودی آن آدم بختبرگشتهای میبندند که روی صندلی «متهم» نشسته است. حیرتآور است که اولین شاهد در غیاب وکیلمدافع «متهم» وارد میشود و چیزهایی را درباره پارهکردن بلیت و واردشدن در نیمه دوم نمایش میگوید که بهنظر اراجیف محض میرسد. اما واقعیت این است که با ورود وکیلمدافع هم اتفاق عجیبوغریبی نمیافتد؛ چون خانم وکیل هم، بهدلایلی که نمیدانیم و قرار هم نیست بدانیم، کینه «متهم» را به دل گرفته و میخواهد او را راهی دیار عدم کند. میگوید «باید گیاه هرزه رو از ریشه بکنی، وگرنه بیفایده است.» [صفحه ۴۰] و به موکلش میگوید «من وکیلمدافع شما هستم. لازم نیست چیزی رو از من پنهان کنین. من میدونم که شما جنایتکارین، ولی با این وجود میخوام ازتون دفاع کنم. بله، میخوام ازتون دفاع کنم. نه از جرمتون، چون اون بهوضوح روی صورتتون خونده میشه. نه... من میخوام از شما علیه خودتون دفاع کنم.» [صفحه ۴۲]
موقعیت، ترسناکتر از آنچیزیست که خیال میکنیم؛ کسی قرار نیست از کسی دفاع کند و همه قرار است یکنفر را، تا جایی که ممکن است، بیآبرو کنند. سند؟ دلیل؟ مدرک؟ نه، هیچ سند و دلیل و مدرکی در کار نیست، اما چیزی که هست، میل به «ویرانی» یک آدم است. آدمی که روی آن صندلی نشسته، قرار است بازنده «بازی» باشد و «بازی»بودن را خانم وکیلمدافع، با لحنی حقبهجانب، به موکلش یادآوری میکند و طوری این قضیه را به او میگوید که انگار باید سپاسگزار لطفی باشد که جمعیت حاضر در آن اتاق نثارش کردهاند. «این فرصت رو از دست ندین. اعتراف کنین که یه جنایتکار هستین. الان چشمهای تمام دنیا به شما خیره شدن. همه حاضرن حرفهای شما رو گوش کنن و باورتون کنن. از جاتون بلند شین و هرچیزی رو که توی دلتون هست، بگین. شما امشب این شانس رو داشتین که روی این صندلی بشینین. یکی توی صدتا، یکی توی هزارتا، یکی توی دههزارتا، این شانس رو داره. خوب بهش فکر کنین. دیگه کی این شانس رو بهدست میآرین که یهبار دیگه روی صندلی ۱۰۲ بشینین؟» [صفحه ۴۳] و هرچه بیشتر میگذرد، روی «بازی»بودن کار بیشتر تأکید میشود.
ششمین شاهدی که احضار میشود تا درباره «متهم» بختبرگشته چیزی بگوید، کارگردان نمایش است و در جواب دادستان که میگوید «متهم... بازیگره یا تماشاچی؟» جواب میدهد «خُب، اینرو... اینرو که نمیتونم بگم...» دادستان دوباره سوال میکند «ولی اگه متهم، واقعا، یکی از تماشاچیها بود، هر لحظهای میتونست پاشه و بره... از این احتمال نترسیدین؟ میتونست هم بیاد و یه بلایی سرتون بیاره.» کارگردان/ شاهد جواب میدهد «البته یه همچین ریسکی هم وجود داشت.» دادستان، به اظهار نظرش ادامه میدهد «ولی از طرف دیگه، اگه متهم یه بازیگر بود، ممکن بود بازیش خیلی طبیعی نباشه. از این چی، از این نترسیدین؟» و جواب کارگردان/ شاهد این است که «بازیگر یا تماشاچی؛ طرح جالبییه...» [صفحه ۹۵] پس، نکته اساسی این نمایش «ماتئی ویسنییک» را میشود اینجوری توضیح داد که صندلی همیشه هست و هیچ مهم نیست که چهکسی روی این صندلی مینشیند، چون نشستن روی صندلی کافیست تا همه [حتی وکیلی که قاعدتا باید مدافع او باشد] کمر به نابودیاش ببندند.
میماند یک نکته. «تماشاچی محکوم به اعدام»، ظاهرا، در ترجمه فارسی دستخوش تغییراتی شده است. روی جلد کتاب و در صفحه اولش، البته، توضیحی در اینباره ندادهاند، اما در شناسنامهاش نوشتهاند که این یک «ترجمه و اقتباس» است. خب، در این صورت میشود (و ایبسا باید) سوال کرد که دستخوردن متن «ویسنییک» صرفا در این حد است که نامهای «پگاه» و «افشین خان» (مثلا) جایگزین نامهای فرانسوی [یا رومانیایی؟] شدهاند، یا اینکه تغییر دیگری هم در متن اتفاق افتاده است؟ در وهله بعد، میشود سوال کرد که نامهای ایرانی قرار است چه کمکی به ما بکنند؟ جُز این است که روی جلد کتاب نام «ویسنییک» را نوشتهاند و اولین برخورد با نامهای ایرانی، برای خوانندهای که کلمه اقتباس را در شناسنامه کتاب را ندیده، مایه حیرت و شگفتی میشود؟ هیچ بد نیست که در چاپهای (احتمالا) بعدی این نمایش، نامهای اصلی را سر جای خودشان برگردانند، یا اینکه دستکم، چند کلمهای درباره دلیل تغییر اسامی بنویسند. توقع بیجایی که نیست؛ هست؟
محسن آزرم
تماشاچی محکوم به اعدام
ماتئی ویسنییک
ترجمه [و اقتباس]: تینوش نظمجو
ناشر: نشر نی
چاپ یکم: ۱۳۸۷
تعداد: ۲۲۰۰ نسخه
تماشاچی محکوم به اعدام
ماتئی ویسنییک
ترجمه [و اقتباس]: تینوش نظمجو
ناشر: نشر نی
چاپ یکم: ۱۳۸۷
تعداد: ۲۲۰۰ نسخه
منبع : روزنامه کارگزاران
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران حجاب مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم مجلس دولت جمهوری اسلامی ایران رئیس جمهور گشت ارشاد رئیسی پاکستان امام خمینی
تهران پلیس وزارت بهداشت قتل شهرداری تهران سیل کنکور پایتخت بیمارستان زنان آتش سوزی سازمان سنجش
خودرو قیمت خودرو بانک مرکزی قیمت دلار بازار خودرو دلار قیمت طلا سایپا تورم ارز مسکن ایران خودرو
سریال سینمای ایران یمن تلویزیون سینما کیومرث پوراحمد موسیقی سریال پایتخت مهران مدیری فیلم ترانه علیدوستی قرآن کریم
اینترنت کنکور ۱۴۰۳
اسرائیل غزه فلسطین رژیم صهیونیستی آمریکا جنگ غزه روسیه چین حماس اوکراین ترکیه ایالات متحده آمریکا
پرسپولیس فوتبال استقلال بازی جام حذفی آلومینیوم اراک فوتسال تیم ملی فوتسال ایران تراکتور باشگاه پرسپولیس لیورپول سپاهان
تبلیغات هوش مصنوعی ناسا اپل سامسونگ فناوری بنیاد ملی نخبگان آیفون ربات روزنامه
کاهش وزن روانشناسی بارداری مالاریا آلزایمر زوال عقل