یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


در قلمرو انزوا


در قلمرو انزوا
● تاملی بر جادوی شعر سایه
(۱) توفندگی شعر سیاسی- اجتماعی، ماهیتی متفاوت با شعر ناب دارد. به طوری كه هر چقدر شعر سیاسی- اجتماعی در قلمرو مطالبات عمومی سیر می كند، شعر ناب جست وجوگری را به مخاطبان خود می آموزد. قلمرو شعر مورد نظر در ادبیات ما گستره ای به وسعت «رفتن» اما همه جا تا نرسیدن رفتن دارد. از مشخصه اصلی این گونه شعری، كاملاً شخصی بودن آن است، هر چند كه موضوع و درونمایه اش عمومیت داشته باشد. این پررنگ ترین شاخص را می توان در مسیر طولانی ستیز شعر با قدرت به خوبی دید.
با این همه نمی توان سابقه چنین شعری را از شاعر امروز تا رودكی عقب كشاند؛ كه سنت بازگشت به گذشته برای بازشناخت آن مسئله ای را حل نمی كند. زیرا آنچه همواره از این شعر مدنظر بوده، گویایی اش در مناسبات گفتمانی شاعر و جامعه است و این گویایی به خاطر آمیختگی شعر با جلوه های شعار و عموماً پیچش تو در توی استعاره ها و تعابیر انتزاعی گمشده ای بی نام و نشان مانده است.
عبور از گمشدگی رابطه انسان با شعر و به تعبیری، آدمی با درونمایه های عاطفی خود خاصه در رویارویی با مصائب و مشكلات روزمره نخست در قالب طنزهای سیاه و پس از آن در حجم قابل توجهی از شعرهای عامه پسند تجربه شد. ادبیات شعری ایران كه بیش از چهار قرن در محاق استعاره ها و خاصه سرایی ها مانده بود و بازگشتی بی رمق را نیز به تجربه نشسته بود، با ظهور نیما و پیروانش زاویه ای برای گفت وگو از انسان با گوشت و پوست و خون را برگزید؛ زاویه اعتراض ملیح: من كیستم؟
كیستی و چیستی «من» اجتماعی همراه با پررنگ شدن «فردیت» در شعر فارسی دستاورد تلاش هایی بود كه در این دوره بالید و شعر فارسی، در مقطع تاریخی دگر شدن ساختار قدرت سیاسی- اجتماعی ایران با رویكردی خاص، وارد عرصه گفتمان با جامعه شد. به طور خلاصه و گذرا می توان این رویارویی را سنگ بنای اصلی شعر سیاسی- اجتماعی ایران به حساب آورد. تلاقی این شعر با قد كشیدن احزاب آن زمان با یكدیگر را می توان عظیم ترین چالش ادبیات با چیزی به نام سیاست بازی دانست.
چالشی كه بسیاری از شاعران را در تور و تنور خود به انتها رساند. با این همه نمی توان این عرصه آزمون را یك سره مقهور ترفندهای رنگارنگ دید. چهره هایی هستند كه شعرشان آینه تمام نمای اندیشه و دغدغه شان نسبت به انسان و مایملك داشته و نداشته اش در جهان است. و شعرهایی هستند كه فراتر از جدول ضرب های محاسبات حزبی، از آدمی، رنج ها، شادی ها، زخم های پیدا و پنهان و عشق های سوخته در یاد او می سرایند. این شعرها را می توان برگی از شناسنامه تاریخ قومی و اندیشه اجتماعی شاعر دانست. یكی از عرصه نوردان این طیف شعر در ادبیات ما، هوشنگ ابتهاج است؛ شاعری كه در قلمرو انزوا و سلطانی واژه هایش راوی زخم های استخوان سوز، عشق به آزادی، ستایش تلاش انسان برای «شدن» و حریم داری از حرمت عشق و امید همیشه است:
گنج بی قدرم به دست روزگار مرده دوست
آنگهم داند كه خود در خاك بسپارد مرا
سینه صافی گرفتم پیش چشم روزگار
تا در این آینه هر كس خود چه انگارد مرا
(۲) شعر در ذات خود، تامل عاطفی شاعر در لحظه به لحظه زندگی كردن و امید در دل نو ساختن است و كلمات در نزد او جان مایه آفرینش جهانی دیگرند؛ جهانی كه می توان آنجا زیر سایبان شعر شاعر، از «انزوا» و «بی خودی» گریخت و به «شادی»، «آزادی» و «عشق» رسید: جایی برای خیال نمودن امید.
بیش از شش دهه شاعری ابتهاج دعوت شاعرانه او به گریز از انزوا، پذیرفتن مسئولیت اندیشه داشتن بر دیگری و كاشتن نهال امید در جان هایی است كه هول و ولای رفتار پیچیده اهل جداول و دروغ، بوی خوش آن را از جان های شیفته حقیقت و فرزانگی زائل كرده اند و آدمیان این قلمرو از جزیره رنج، نو و كهنه شدن های متوالی آن را سایه به سایه با تاریخ آزموده و پیموده اند.
سیاست، شكارچی است و شاعر شكاری بی پناه و جان پناه. مرور كنیم خاطره های قومی خود را در آثار شعری كسانی چون: ادیب الممالك فراهانی، عارف، ایرج میرزا، لاهوتی، عشقی، فرخی یزدی و آمد و شدشان در تور و تنور سیاست.
آیا می توان این قافله را با شاعرانی از دیاری دیگر مثلاً آلن پو، رمبو، بودلر، مالارمه و پل ورلن مقایسه كرد؟ به نظرم پاسخ منفی است. چون ما دارای تجربه و افق فرهنگ عمومی و مطالبات مشترك با فرهنگ های دیگر نبوده و نشان می دهیم كه نیستیم. از همین رو مطالبات اجتماعی- سیاسی آنگاه كه بر زبان شاعرانمان جاری می شود رنگ و رویی دیگر می گیرد. می توانیم كارنامه شعری رحمانی، اخوان، نادرپور، كسرایی، كیانوش و ابتهاج را ورق بزنیم. اینان كه هركدام به نوعی همسو با جهان بینی نیما یوشیج در شعر مدرن ایران دارای صدای خاص خویشند. از این خیل شاید تامل بر شعر سایه و سلوك شاعرانه او، در رویارویی با شعبده سیاست و قدرت، بتواند نوعی عقلانیت انتقادی شاعرانه را به ما معرفی كند؛ عقلانیتی كه در چرخشت دگر شدن، شاعر ما را از «مجازیت عشق» به صحن و سرای آشوب ها و هیاهوی تاس بازان كشانده می بیند و پس آن گاه در بازگشتی جانانه پیامی انسانی را به درونمایه شعر ما می بخشد: سیاست به جز خدمت خلق نیست...
(۳)دشوار است بتوان منش خاصی را برای شعر سیاسی- اجتماعی ایران تعریف كرد. بی شك این دشواری ریشه در چیستی ورود شاعران ایرانی و فارسی زبان به قلمرو پرخار و خطر سیاست و سیاست زدگی دارد. آنچه ما امروزه به عنوان سیاست می شناسیمش و بازی با آتش آن را در ذهن داریم، رفتارهایی رنگارنگ و غیرقابل پیش بینی است كه پرداختن به آن هست و نیست آدمی را در داو اول می طلبد. این بازی از قرار معلوم ابتدا و انتهایی ندارد، اما برنده و بازنده آن به خوبی معلومند. شاید اكنون راحت تر بتوان امیدهای ملك الشعرای بهار را در كنار دغدغه های نسیم شمال در بوته نقد گذاشت و سنجیدشان كه آنها در رویارویی با سیاستمداران و شعبده بازان این عرصه، چه مطالباتی را رقم می زده اند؟
فرو افتادن تشت سیاست ورزان قاجار از بام سلطنت موروثی، شكسته شدن پیله انزوا در بازگشت ادبی را به دنبال داشت. مضامین و درونمایه شعر فارسی رو به دگرگونی گذاشت: ابوالقاسم لاهوتی و میرزاده عشقی، لاهوت و ناسوت انسان ایرانی را در شعرهای خود به تجربه نشستند. آنچه كه از این تجربه های شاعرانه به جامعه آن روز رسید مطالباتی بودند كه همچنان جامعه ما در پی رسیدن به آن سرگرم واژه گزینی است: توسعه، آزادی، عقلانیت، انتقاد و... شاعران آن عهد و دوران نیز مانند دل مشغولان به وادی شعر در زمان حاضر، درگیر با حوادث و مسائلی متنوع بودند؛ مسائلی كه گویی هیچ وقت برای ما تمامی ندارد و در لایه پنهان خود نشانه ای بر معلق بودن ما در برهوت از گذشته تا هنوز است. اینجا اما چیزی، اتفاقی باید صورت ببندد تا شعر اجتماعی مان صاحب تجربه ای روزآمد شود: تجربه همراهی با طبقات جامعه. توازن در این معادله را چه ویژگی ها و شاخص هایی برقرار می سازند؟ روشنفكران، سیاستمداران، حاشیه نشینان، گزارشگران و یا چهره های پنهان؟ كدام؟!
آنچه مسلم است و تاریخ ادبیات نیز مهر گواه بر آن می گذارد اینكه: خردترین سهم، سهم خرد روشنفكری و عقلانیت انتقادی است. چگونه می توان این نبود را در شعر به بازخوانی نشست؟
شاعری كه این همه را می بیند و دم بر نمی آورد یا دم برمی آورد و بر جان نمی نشیند و زمزمه نمی شود، جایی باید قافیه ای را باخته باشد كه قلندران حقیقت خفته در زیر خاكستر قرون به نیم جوش نمی خرند. این طایفه، طایفه شاعران تماشایند.
تامل بر چیستی آرمان انسان ایرانی خاصه در كشاكش های آرمانی، تامل بر انتخاب او از جهانی است كه دم به دم در حال نو شدن و پوست انداختن است. شاعری كه بار این دگرشدگی را بر دوش جان می گیرد، نمی تواند بی تفاوت تر از ابرهای عقیم، در «من» شاعرانه و مصطلح یا «من» عارف خود متوقف بماند و دم برنیاورد و همچون سلاطین جزیره متروك رنج ما، خطبه خوان «این مباد» «آن باد» باشد. شاعری كه درك این هندسه زمخت را دارد، می تواند «سایه» وار تجربه عبور از «من» فردی به «من» اجتماعی را برای شعر سكوت به ارمغان بیاورد. از خیل شاعران یكی هم كه بتواند «سایه» باشد برای ما غنیمت فهم و اندیشه همواره سرخورده و پا پس كشیده از تكاپوی عقلانیت است. چنین است شاید كه در حاشیه قافله ها، كسی به نظاره حقیقت جان آدمی و حقوق فرزانگی آدمیان رد پای گمشده اش را می جوید؛ گمشده ای به نام آزادی.
(۴) زمانه فرصتی خوب برای زیستن تجربه ها است و شاعر، گاهی بهترین انسان تجربه زیست است. همواره چیزی از تاریخ در زمانه جریان پیدا می كند كه شاعر با قدرت شگرفش می تواند زیر و بم آن را كشف كند. این زیر و بم ها سپید نوشته های زمان است. شاعر اگر شاعر باشد و در چنته تجربه های زیسته خود فهم توامان رودكی تا حافظ را دریافته باشد نسبت به رعایت فاصله اش با تاریخ سازان و شعبده بازان، سر تا پا هوش و نبوغ خواهد بود؛ هوش و نبوغی كه بازتاب دهنده تجربیاتش از زمانه خود است.
تجربه فهم آزادی و مطالبه عمومی آن عمده ترین تجربه ای است كه ایران ما پیر و جوان و خرد و كلان سنگش را بر سینه زده اند و عجبا شعر بی دروغ و بی نقاب چگونه شعری می تواند باشد وقتی كه پرنده های شعر، بی جنگل و بی سرو و بی بهار و بی نغمه هستند؟ چیزی نزدیك به دو دهه از فروپاشی قاجار و جبه گردانی رضاخان میرپنج، شاعران آزادی فرصت تجربه ای را در ادبیات می آزمایند كه تجربه سهیم ساختن شعر در فهم آزادی است.
ابتهاج با تامل بر نخستین تجربه هایش در شعر دریافت هایش از نو شدن روزگار، دگرشدگی مطالبات و پررنگی حضور در كنار سایر آدمیان را صورتی دیگر می بخشد. حركت نخست او در شعر هر چند از همراهان تجربه نیما به حساب می آید، فرم غزل و ملاطفت های عاشقانه آن را دارد؛ ملاطفتی كه در گام بعدی اش بدل به نیروی محرك جست وجوی حقیقت می شود. سایه در زمانه خود جویای حقیقتی است كه در مسیر آن عشق به دیگری نیز رخ می نماید. او به خوبی و با هوشیاری دریافته كه چگونه عبور از تاریخ سازان را بدل به تجربه ای منفرد سازد، چه اینكه می داند تاریخ ساز بندبازی است كه به حكم غریزه طلب قدرت مطلق، مدام در حال شكار است. آیا عبور «سایه» از نقاب های تاریخ و تاریخ سازان قابلیتی نیست كه به مددش شعر سیاسی- اجتماعی ما بی آلوده دامانی، تجربه ای ارزشمند از هندسه شعر اجتماعی را از آن خود ساخت؟ ایجاد توازن در قالب غزل، زبان مخملین آن پشتوانه دایره واژگان عمیق و اندیشه ورزی با آن در حوزه تفكر اجتماعی، مسئله ای است كه غزل های ابتهاج معرف ویژگی های ساختاری آن است. گویاترین این ویژگی ها را در حداقل پنج دهه شعر سیاسی- اجتماعی ایران می توان در تاثیرپذیری شعر ایران در دهه های شصت و هفتاد دید.
با این تفاوت ماهوی كه شعر ابتهاج خاصه شعری كه از درونمایه ای سیاسی- اجتماعی برخوردار است در پرهیز مدام از گفتمان با قدرت سیاسی به سر می برد و از سوی دیگر، ارائه نمی دهد. بدین ترتیب ابتهاج شاعر، مبدع نگاهی عقلانی به زمانه و فرصت شاعرانه زیستن در تجربه هایی است كه پای بسیاری از شاعران در مسیر آن لغزیده است. چهره نگرش های شاعرانی از این دست را می توان در خیل شاعران دربارپسند، ناسیونالیست و مرام نواز دید و با سایه سنجید.
(۵) غلیان و جوش و خروش احساسات و عواطف حجم وسیعی از ساختمان غزل را در شعر فارسی اشغال كرده اند. شاید به واسطه پرداختن بیماروار و رمانتیسیستی شاعران ما به مقوله عاطفه و عشق به دیگری باشد كه به غلط قالب غزل، قالب تمام شده شعر كلاسیك فارسی خوانده می شود. آنان كه بر چنین باوری پافشاری خودآزارانه و دگرآزارانه دارند به یقین فرصت خلوت با شعر شاعرانی چون هوشنگ ابتهاج را در خودبینی ندیده اند. تامل بر شعر سایه، تامل بر نیم قرن شعر شریف بی دروغ است كه غزل دهه های شصت تاكنون به خوبی حتی از نظر دایره واژگانی و پرداخت هندسی زبان از آن متاثر است. چه بخواهیم چه نخواهیم رگه هایی پررنگ از این تاثیرپذیری را در شعر شاعران پس از انقلاب می توان دید. شاعرانی كه با سخت كوشی در پی كسب تجربه منهای هزینه از توشه عقلانیت انتقادی بودند. اما غزل این طایفه كجا، غزل های سایه كجا؟
«ابتهاج» شاعر چهره قابل تاملی از شاعری اندیشمند در قلمرو عقلانیت و انتقاد را در حافظه ملی ما دارد. شاعری كه می تواند قدرت تشخیص مجازیت عشق و قدرت طلبی را در زمانه پرآشوب خود در بوته نگاه منتقدانه خود بسنجد و شتك زدن خون را بر كتیبه هستی پایمال شده بسراید و صدایش را به چلچله های بهاری ببخشد كه سروهایش در خون خویش افتاده اند، چنین شاعری حرفی از جنس حقیقت در خود دارد كه می تواند سراینده آه آینه باشد. ابتهاج شاعر سروها، جنگل، آفتابگردان و آینه است؛ آمیزه ای از آزادی و بالندگی، رازآمیزی و سرسبزی، روشنگری و بینش. این همه شیدایی و زیبایی كفایت می كند تا شیفتگان جادوی شعر، عطر نفس های تغزل نیز به درون كشند؛ بوی خوش استغنا...
شاهرخ تندروصالح
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید