شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


موراکامی نویسنده ای دردمند اما امیدوار است


موراکامی نویسنده ای دردمند اما امیدوار است
گاهی وقتها کتابهایی به دست آدم می رسد که روح و روان آدم را تا مدتها درگیر می کند. کتاب را که می خوانی دوست داری یقه هر آدمی که جلوی تو سبز می شود را بگیری و بگویی: «این را بخوان».
«کافکا در کرانه»، رمان نویسنده معروف ژاپنی، «هاروکی موراکامی» از این دست کتابهاست. این رمان ششصد و چند صفحه دارد که وقتی آن را توی قفسه کتابفروشی می بینی، مردد می شوی که آن را بخری یا نه؟! چون با خودت فکر می کنی فرصت خواندن چنین رمان قطوری را نداری، اما راستش کتاب را که شروع می کنی تو را در جا میخکوب می کند.
می خواستم مطلبی برای «کافکا در کرانه» موراکامی بنویسم و در مطلبم از همه کسانی که حداقل سری به کتاب می زنند خواهش کنم این اثر را بخوانند اما فکر کردم هر طور بنویسم ممکن است نتوانم حق مطلب را ادا کنم؛ پس با مهدی غبرایی مترجم این اثر قرار گفتگویی گذاشتم چرا که فکر کردم مطمئناً این مترجم که نسخه اصلی کتاب را خوانده، بهتر می تواند درخصوص موراکامی و این شاهکارش صحبت کند.
از «کافکا در کرانه» چند ترجمه دیگر با عنوان «کافکا در ساحل» به بازار آمده که مطمئناً ترجمه غبرایی یک سر وگردن از بقیه بالاتر است. شاید با خواندن این مصاحبه شما هم وسوسه شوید این اثر موراکامی را بخوانید. بخوانید و لذت ببرید و البته از هنر مترجم خوب آن هم غافل نباشید.
▪ آقای غبرایی، چطور شد که با «هاروکی موراکامی» آشنا شدید؟
ـ وقتی در سال ۷۴ برادرم به ژاپن سفر کرد، دو کتاب از «کوبو آبه» و «موراکامی» برایم آورد. بعد از خواندن این دو اثر شیفته این دو نویسنده شدم و آثار دیگر این نویسندگان را تهیه کردم و خواندم. حاصل این مطالعه ترجمه رمان «زن در ریگ روان» اثر «کوبو آبه» و «کافکا در کرانه» اثر «موراکامی» بود.
البته ترجمه «کافکا در کرانه» مدتی طول کشید که باعث شد یک ترجمه از این اثر قبل از ترجمه من به بازار کتاب بیاید.
▪ چرا اثر معروف «جنگل نروژی» موراکامی را ترجمه نکردید؟
ـ این اثر موراکامی هم بسیار زیباست. حتی شنیده ام تا به حال تیراژ ۳ میلیونی داشته است. تلخی و اندوهی که در آثار موراکامی موج می زند در این کتاب هم هست اما با توجه به شرایط حاضر، ترجمه اثر لطمه های زیادی به آن خواهد زد، برای همین سراغ ترجمه این کتاب نرفتم.
▪ شخصیت کافکای کتاب «کافکا در کرانه» بسیار شبیه شخصیت هولدن کالفید «ناطوردشت» است. می توان گفت: موراکامی به دلیل ترجمه آثار سالینجر در این اثرش، از «ناطور دشت» تأثیر گرفته است؟
ـ با توجه به ترجمه هایی که موراکامی از آثار سالینجر داشته حتماً در نوشتن این اثرش از او متأثر بوده است. کافکا هم مثل هولدن کالفید، نوجوانی مستقل، مغرور و بی اعتنا به بزرگسالان است. اما موراکامی داستان خودش را نوشته و اثری مستقل، ارایه داده است.
▪ موراکامی نویسنده ای است که با اقبال جهانی مواجه شده است. او نویسنده ای «ژاپنی» است یا «غربی» و فکر می کنید دلیل اقبال آثارش، غربی نویسی او باشد؟
ـ من فکر می کنم موراکامی نویسنده ای «جهانی» است. همه معتقدند هر چه یک نویسنده بومی تر بنویسد با اقبال جهانی رو به رو می شود. فرق موراکامی با نویسندگان دیگر معاصر خودش مثل میشیما این است که میشیما به فرهنگ ژاپنی تکیه می کند و آداب و رسوم سامورایی را در آثارش منعکس می کند اما موراکامی تأثیر زیادی از فرهنگ غرب گرفته و این تأثیر را در آشنایی او با موسیقی غربی و انعکاس آن در اثرش و یا نام بردن از نویسندگان و بزرگان موسیقی غربی می بینیم. به همین دلیل هم آثار او نزد غربی ها با اقبال بیشتری مواجه شده است.
▪ اما شما گفتید نویسنده هر چه بومی تر باشد، جهانی تر است؟
ـ بله! با تمام این تفاصیل، موراکامی نویسنده ای بومی است. او مسایلی در داستانهایش مطرح می کند که نشأت گرفته از فرهنگ سامورایی ژاپنی است. باورهایی مثل حاضر بودن روح پس از مرگ و تأثیر آن بر روی موجودات زنده و اینکه روح زنده می تواند خارج از جسم در جای دیگری حضور داشته باشد که این باور در همین رمان، وقتی رخ می دهد که روح کافکا در محل قتل پدرش حاضر بوده و اوست که پدرش را کشته و نه ناکاتا (البته این موضوع تا انتهای کتاب در پرده ابهام گذاشته می شود). این باورها به فرهنگ سامورایی برمی گردد. البته موراکامی مطمئناً از هزار و یک شب تأثیر گرفته است.
روایت در روایت و داستان در داستان، تکنیکی است که او با تأثیر از هزار و یک شب مورد استفاده قرار داده و جهان داستانی مخصوص خودش را ساخته است.
▪ پدیده هایی مثل زالوباریدن، حرف زدن با گربه ها و یا هم سویی با طبیعت برای آن که کافکا (قهرمان داستان) به خواسته اش دست پیدا کند، تخیل صرف است یا به فرهنگ ژاپنی برمی گردد؟
ـ این خرق عادتها که در داستان اتفاق می افتد مربوط به تأثیر گرفتن موراکامی از هزار و یک شب است. در هزار و یک شب هم مخاطب با این خرق عادتها همراه می شود و آنها را باور می کند.
▪ با آنکه در این رمان مسایلی مطرح می شود که بسیار بومی است، اما رمان، خواننده را مجذوب خود می کند و همه ما شخصیتهای داستان مثل کافکا و ناکاتا را دوست داریم.
ـ ببینید، نویسنده در این اثرش سرشار از قصه است. موراکامی اهمیت فوق العاده ای برای قصه گویی قایل است. بخصوص شیوه داستان در داستان را طوری در رمانش ارایه داده که برای ما ایرانی ها که با هزار و یک شب مأنوسیم، کشش بسیار زیادی دارد. علاوه بر اینها، موراکامی مسایل جهانی را در داستانهایش مطرح می کند. مسایلی مثل عشق، فقدان، گم شدگی در جنگل شهر این که آدمها در هستی به دنبال جایگاه خودشانند، این موضوعها هیچ گاه کهنه نمی شوند هم چنانکه اشعار حافظ و مولوی همیشه تازگی دارد. تکیه بر این موضوعها به علاوه غنای درونی نویسنده، موراکامی را به موقعیت جهانی رسانده و داستانهایش را برای مخاطب دلنشین کرده است. البته این را هم باید بگویم که موراکامی به زبان انگلیسی مسلط است و همین مسأله به ارتقای او کمک بسیاری می کند.
▪ در رمان «کافکا در کرانه» دو شخصیت به سوی تکامل می روند؛ شخصیت «کافکا» که زندگی دیگری را شروع می کند و شخصیت «هوشینو» که از زندگی روزمره فاصله می گیرد و به یک نگاه تازه و انسانی می رسد. در مورد شخصیت پردازی موراکامی صحبت کنید؛ شخصیتهایی که او آفریده به شدت دوست داشتنی اند...
ـ درست است. موراکامی در یکی از مصاحبه هایش گفته من در داستانهایم به آدمهای عادی توجه ندارم. او به سراغ شخصیتهای غیرعادی می رود. در آثار این نویسنده مردم به کارهای روزمره و عادی خودشان مشغولند اما گاهی اتفاقی غریب زندگی آنها را دستخوش تغییر می کند. مثل شخصیت هوشینو؛ راننده کامیونی که با دیدن «ناکاتا» دچار تغییر شد. من فکر می کنم موراکامی به تحول و تغییر آدمها بسیار امیدوار است. او معتقد است که انسان در هزار توی شهر گم می شود اما سرانجام با دخالت طبیعت و سرنوشت باز می گردد و همین مسأله نقطه قوت آثار موراکامی است. این امیدواری موراکامی به آدمها و زندگی، بسیار شبیه تفکر «سالینجر» در آثارش است. اگر چه در همه آثار موراکامی، فقدان و از دست رفتن دیده می شود اما همیشه در برابر اینها عشق و امید را قرار داده و از آن برای نجات آدمهای داستانش استفاده کرده است.
در داستان «کافکا در کرانه» دو سرباز کافکا را به جنگل؛ محل زندگی دختر داستان می رسانند، آن جا با عشق استوار شده و باقی مانده است. به نظر من موراکامی نویسنده ای دردمند اما امیدوار است. دوست دارم در این جا چند نکته را که درخصوص سبک نویسندگی موراکامی ترجمه کرده ام، بیاورم. «دنیای موراکامی دنیایی است که شهر در آن نمی خوابد و بی گزندترین اتفاقها به طرز غریبی نیرومند و مؤثر به نظر می رسند.
دنیایی که آشفتگی آن نظمی دارد که درنمی یابیم. همه ما در این دنیا گیر افتاده ایم. آگاهی و احساس ما از جایگاه خود در جهان، اینکه کی هستیم و از کجا می آییم دستخوش تغییر است. داستانهایش خارق العاده اند اما از زندگی روزمره شهری نشأت می گیرند. مردم لباسهایشان را اتو می کنند، غذا درست می کنند، سرکار می روند، تلویزیون تماشا می کنند، به هایدن و موتزارت گوش می دهند، روز را به شب می آورند و فردا باز روز از نو. کارهای روزمره مغز را عاطل و کرخت می کند. با این حال اتفاقهای خارق العاده ای برای شخصیتهایش رخ می دهد، بی خواب می شوند، هیولاها از زمین یا از تلویزیون یا از گوشه و کنار پیدایشان می شود و زندگی شان را تغییر می دهد.»
▪ شاید یکی از علتهای جذاب بودن شخصیتهای داستان همین است که او کسانی را می آفریند که ما در زندگی روزمره مان آنها را نمی بینیم...
ـ همین طور است. به هر حال هنر نویسنده و هنرمند این است که نیمه پر لیوان زندگی را به مخاطبش نشان دهد و موراکامی هم با خلق شخصیتهای دوست داشتنی توانسته به این هدف دست پیدا کند.
▪ آقای غبرایی، داستانهای موراکامی علمی، تخیلی است یا نمادگرایانه؟
ـ با توجه به اتفاقهای غریبی که در این رمان رخ می دهد باید بگویم رمان موراکامی در حیطه داستانهای سوررئالیستی یا ادبیات فانتزی قرار می گیرد، داستانهای او آمیزه ای از واقعیت و تخیل است که به تخیل قرابت بیشتری دارد. مارکز در جایی می گوید: «هر چیز عجیب، غریبی را در رمان می توانید بگنجانید به شرطی که منطقش باورپذیر باشد» من فکر می کنم موراکامی به این گفته مارکز عمل کرده و آن را در رمانهایش مورد استفاده قرار داده است. موراکامی منطق داستانهایش را طوری چیده که خارج شدن هیولا از دهان ناکاتا، حرف زدن گربه ها و... برای مخاطب باورپذیر است. همه این مسایل به غنای تخیل نویسنده مربوط می شود.
▪ از ژاپن نویسندگان بسیاری جهانی شده اند. تفاوت سبک نویسندگی موراکامی با نویسندگانی مثل کوبوآبه، کاواباتا وایشی گورو در چیست؟
ـ کاواباتا که اولین نویسنده ژاپنی برنده نوبل است نسبت به موراکامی دنیای قدیمی تری دارد. او با نظام امروزه دنیا که مروجش غرب است، فاصله دارد و ژاپنی تر می نویسد. کوبوآبه بیش از موراکامی تحت تأثیر کافکاست، این نویسنده در داستانهایش دنیایی کافکایی خلق می کند و خود را از قید صرفاً ژاپنی نویسی، رها کرده است. ایشی گورو هم چون ساکن غرب است از همه اینها غربی تر می نویسد. او گوی غربی نویسی را از موراکامی ربوده است و حتی داستان هایش در غرب اتفاق می افتد.
▪ فکر می کنید چه علتی ادبیات ژاپن را چنان غنی کرده که چندین نویسنده معاصر را توانسته به دنیا معرفی کند؟
ـ ژاپن همزمان با دوران امیرکبیر در ایران، اصلاحاتش را آغاز کرد، اما در ایران با قتل امیرکبیر اصلاحاتی که با احداث مدرسه دارالفنون آغاز شده بود، ناتمام ماند.
این اصلاحات در ژاپن ادامه پیدا کرد و ژاپن از خواب قرون وسطایی بیدار شد.
ژاپن حتی توانست در سال ۱۹۰۵ با روسیه درگیر شود و منجر به اغتشاش و ناکامی و آشوب در روسیه شود. این کشور در جنگ جهانی اول در کنار نیروهای متحدین قرار گرفت، قدرتمند شدنش ادامه پیدا کرد و در جنگ جهانی دوم چنان به قدرت رسید که توانست نیمی از آسیای جنوب شرقی را اشغال کند.همه این ها زمینه رشد ادبیات و سینما را فراهم کرد. سینمای ژاپن در سال ۱۹۵۰ با کوروساوا جهانی شد و این قدرت به ادبیات هم راه پیدا کرد. از طرفی محدودیتهایی که در ادبیات و سینمای ما وجود دارد در ادبیات و سینمای ژاپن وجود ندارد. منظورم از محدودیت، سانسور دولت نیست، بلکه فرهنگ مردم است.
علاوه بر این ها رشد صنعتی ژاپن که جهان را به تصرف درآورده در ادبیات هم بروز پیدا کرده است.
▪ فکر می کنید هاروکی موراکامی خواسته با این رمان که دنیایی از قصه است به مخاطبش چه بگوید؟
ـ او می خواسته بگوید، آدمی می تواند نیروهای درونی اش را کشف کند تا با طبیعت همراه شود و امید به زندگی اش را از دست ندهد.
خدیجه زمانیان
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید