چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


او همیشه حرف داشت


او همیشه حرف داشت
سیدحسینی از جمله شخصیت های فرهنگی ما است كه دوستی نزدیكی با آل احمد داشته و یاد او همواره در خاطراتش نقش بسته است. به سراغ سیدحسینی رفته ایم تا در گپی دوستانه از برخی نظرات وی در باب آل احمد و تفكر وی آگاه شویم... قصه آشنایی سیدحسینی با آل احمد جالب است. او می گوید: «اول قضیه یادم نمی آید، اما دورانی كه دوستی من با آل احمد بسیار جدی و پررنگ شد وقتی بود كه ما جلساتی با هم داشتیم و دور هم جمع می شدیم. او می آمد و در میان جمع می نشست اما همیشه یك جور نقش رهبری داشت و فكر می كرد همه باید حرف او را بپذیرند. خودش هم این نقش رهبری را بسیار جدی می گرفت و وقتی آدم به حرفش گوش نمی داد، قدری پكر می شد! البته من یك تجربه فوق العاده از صداقت او دارم كه باعث شد از او خیلی خوشم بیاید. یادم می آید، ترجمه طاعون از آلبر كامو را شروع كرده بودم، غلامحسین ساعدی هم عجیب علاقه مند بود كه من این كتاب را ترجمه كرده و هر چه زودتر به پایان برسانم. برای همین وقتی دید من كمی كند كار می كنم به همسرم گفته بود بیا تا با هم هم دست شویم و سید را وادار كنیم كه حداقل هفته ای ۲۰ صفحه ترجمه كند. او این قرار را گذاشته بود كه هر هفته حدود ۲۰ صفحه از ترجمه من را بگیرد و ببرد در مطب خودش نگه دارد تا كتاب تمام شود. در اوایل كار روزی در منزل دكتر مصطفی رحیمی جمع بودیم، جمعیتی نزدیك به چهل- پنجاه نفر از دوستان كه هرازگاهی دور هم جمع می شدیم. من نزدیك آل احمد نشسته بودم كه ناگهان آل احمد برگشت و به من گفت خوب رئیس چه كار می كنی؟ گفتم آقای آل احمد طاعون آلبركامو را شروع كرده ام. آل احمد گفت: ولش كن. نمی خواهد این كتاب را ترجمه كنی، گفتم چرا آقای آل احمد؟ گفت: منظور كامو از طاعون همان ماشین و ماشینیسم است. در واقع آل احمد اینجا را اشتباه حدس زده بود و همان اشتباهی كه در غرب زدگی داشت را عمومیت بخشیده بود و این امر تمام رفتار های او را دربرگرفته بود. در حالی كه منظور كامو از طاعون شاید اشغال فرانسه و یا نیروی قهاری است كه مسلط می شود و آن وضعیت را به وجود می آورد. در هر حال برگشتم و گفتم: گمان نكنم حرف شما درست باشد و اضافه كردم كه خواهش می كنم، این كتاب را یك بار دیگر به صورت دقیق بخوانید. قبول كرد و هفته بعد كه باز همدیگر را دیدیم، آمد نزدیكم و گفت: «رئیس تو حق داشتی. من طاعون را دوباره خواندم. برو به كارت ادامه بده.» یك بار دیگر هم رمان روستای ما را كه اثری انقلابی بود ولی نه زیبایی رمان را داشت و به واقع كتاب بدی بود، به من داد و گفت: ترجمه اش كن. من گفتم: آقای آل احمد من این كار را نمی كنم، چون این كتاب اثر خوبی نیست و از آن خوشم نمی آید. این برخورد من به آل احمد برخورد و ناراحتش كرد اما در تمامی موارد حسن نیت داشت و در عین حال تلاش می كرد كه كار های سیاسی جدی انجام بدهد و برای همین هم بود كه این رمان را فقط به خاطر مسائل سیاسی به من پیشنهاد داد تا ترجمه كنم.» از سیدحسینی در باب غرب زدگی می پرسیم و اینكه چه جریانی بعد از انتشار آن اتفاق افتاد. اینكه آیا غرب زدگی در جو روشنفكری آن روزگار با واكنش هایی روبه رو بود؟ استاد سیدحسینی می گوید: «ماجرای جالبی یادم می آید. روزی داریوش آشوری به آل احمد بر سر كتاب غرب زدگی حمله كرد و به او پرید. این جریان گذشت تا اینكه یك روز كه دوستان در خانه من جمع بودند اتفاق بامزه ای افتاد. آن روز آل احمد كمی زودتر آمده بود و بعد داریوش آشوری آمد كه سرش را بسته بود و به خاطر زخم آن را پانسمان كرده بود. آل احمد تا این صحنه را دید به آشوری گفت، رئیس چه شده است؟ آشوری جواب داد: افتادم زمین و سرم خورد به جایی... بعد آل احمد گفت: این سزای كسی است كه به سید خدا توهین كند! اما درباره مسئله روشنفكری آل احمد من در مقدمه كتاب در دفاع از روشنفكران نوشته ام. من در آن مقدمه نوشتم جلال عزیزمان هر كسی را كه درس خوانده بود و مثلاً لیسانس گرفته بود (رشته آن هم مهم نبود) روشنفكر می دانست هم چنان كه یك پاسبان راهنمایی را، یك كارگر و چراغ راهنما را دستیار كارش.» پس شاید باید گفت كه آل احمد به مفهوم شناخته شده امروزی روشنفكر نبوده است. سیدحسینی در این باره توضیح می دهد: «نه، خودش روشنفكر بود، مسئله این نیست. او روشنفكر بود و حتی می توان گفت به همان مفهومی كه سارتر ادعا می كند، روشنفكر بود. اما نمی دانم چرا چنین تصوری را درباره دیگران داشت. اگر فكرش را بكنید، ما روشنفكران كم سواد بسیاری داشتیم، كسانی كه حتی كوچك ترین مدرك درسی و یا دانشگاهی نداشتند. اما می توان آنها را روشنفكر دانست. مثلاً حروفچین های قدیم كه گاهی آن قدر درك داشتند و فوق العاده بودند كه كارشان به جا های باریكی مانند زندان هم می كشید. اما خب، جلال آل احمد انسان شریفی بود من هم بسیار دوستش داشتم. قبلاً یادداشت های من از مرگ و خاكسپاری در یادنامه او چاپ شده است. تازگی ها من یك چیزی برای چاپ در بخارا به علی دهباشی دادم با عنوان برگ هایی از دفتر خاطرات یا یاد عزیزان رفته كه طبعاً در آینده چاپ خواهد شد.» آل احمد از جمله روشنفكرانی بود كه به كافه نشینی و مفهوم حضور در كافه به عنوان مركزی فرهنگی تمایل داشت. این امر باعث شد تا بسیاری از نویسندگان و شاعران هم دوره او این سنت را (كه قبل از آل احمد هم وجود داشت) پی بگیرند. این مفهوم باعث شد تا وجهه كافه نشینی با شخصیت آل احمد عجین شود. سید حسینی می گوید: «كافه نشینی از زمان صادق هدایت باب شده بود. هدایت، بزرگ علوی و خانلری در كافه فردوسی می نشستند. جلسات سخن كه تمام می شد با هم می رفتیم كافه و شام می خوردیم. اغلب فردید هم با ما می آمد. در جلسات كافه آل احمد رفتاری دوستانه داشت. اغلب در مورد كار های ما می پرسید تا راهنمایی كند.»
برخی معتقدند آل احمد در ترجمه هایش مشكلاتی داشته است. سیدحسینی كه خود مترجم و به زبان فرانسه مسلط است در این باره می گوید: «من ترجمه های آل احمد را تطبیق نكردم. اما گویا به زبان فرانسه خیلی مسلط نبود. البته آل احمد خیلی می خواند. یعنی هر چیزی كه برایش می فرستادند، می خواند.» برخی معتقدند آل احمد اواخر عمرش تغییر رویه داده و بسیار دیندار و مذهبی شد. سیدحسینی در این باره می گوید: «اصلاً چنین چیزی نبود. آل احمد تنها به اصالت های این مملكت معتقد بود و غرب زدگی را دوست نداشت. اما او تغییری نكرده بود.» بسیاری از نزدیكان آل احمد می گویند مرگ او یك شوك بود چرا كه كسی انتظار مرگ او را نداشت. آل احمد مرگ عجیبی داشت، سیدحسینی می گوید: «بسیار سرحال بود. چاق نبود كه سكته كند، مرتب كوه می رفت. قلمی و باریك بود و مرگ او مانند شریعتی بود.


آل احمد و سیمین دانشور برای تعطیلات به اسالم رفته بودند كه ناگهان آل احمد در ناحیه قلب خود احساس ناراحتی می كند. البته اول فكر می كند سرما خورده اما لحظه به لحظه بدتر می شود. به هر حال آل احمد مرگ عجیبی داشت. مرگ او همه را داغون كرد.» امروزه اظهارنظر های متفاوتی در مورد شخصیت و آثار آل احمد از سوی گروه های مختلف روشنفكری چپ و راست می شود. حتی برخی معتقدند آل احمد خود یك غرب زده است و در واقع تنها نسلی آل احمد را تایید می كنند كه با او همنشین بودند. افرادی چون سیدحسینی، براهنی و تا حدودی سپانلو و... در برخی از نقد ها به نظر می رسد در مورد آل احمد بی انصافی می شود و در برخی از مواقع به نظر می آید آل احمد اشتباهاتی داشته است. گویا امروز آل احمد یك معما شده است. سیدحسینی می گوید: «نسل امروز در مورد آل احمد چیز هایی خوانده و موضع گیری هایی دارد. طبعاً آل احمد نظریاتی داشته كه مورد قبول بسیاری از روشنفكران امروز نیست. اما اینها دلیل نمی شود كه بگوییم آل احمد آدم بدی بوده است البته آل احمد نظریات خاصی داشته كه برای نسل امروز عجیب است. به هر حال آل احمد آدم صادقی بود.» جلال آل احمد روشنفكر مبارزی بود كه گویی ادبیات را نیز جایگاهی یا تریبونی برای بیان مانیفست و عقاید خود می دانست. سیدحسینی در این باره می گوید: داستان ها و رمان های آل احمد دیدگاهی است. یعنی جلال آل احمد در نظر ندارد در نوشته هایش كار هنری انجام دهد. او همیشه می خواهد حرفی بزند. حال این حرف را در هر قالبی، مقاله، داستان كوتاه، رمان و... مطرح می كند. در واقع برای او اصل حرفی است كه می خواهد بگوید، حال به هر شیوه و قالبی ،تنها برای نوشتن این دیدگاه ها زبان خاص خود را دارد كه در مواردی هم به كار نمی رود. جلال آل احمد استیلیست است و سبك خاص خود را دارد. بزرگترین ویژگی سبك آل احمد به كار بردن جملات بریده بریده است كه در مواردی حتی مبالغه آمیز می شود. اغلب داستان های آل احمد ساخت درست داستانی ندارد و برخی از داستان هایش به طور حیرت آوری پراكنده است. به طور مثال داستان «دید و بازید» كه بسیار پراكنده و مغشوش است و اول داستان با آخر آن هیچ ارتباطی ندارد. گاهی هم داستان های شسته، رفته و تمیزی دارد. اما در این داستان ها هم بدون دیدگاه نمی نویسد. در واقع او هرگز بدون دیدگاه نمی نویسد. مانند داستان «بچه مردم» كه وضعیت جامعه را بیان می كند. به طور كلی جلال آل احمد در درجه اول یك سیاستمدار و مدعی نوعی مدینه فاضله است و در نتیجه این دیدگاه تمام مقالات و داستان هایش به تعبیری غرغرهای او است. آل احمد علاوه بر مقالات، در حوزه داستان كوتاه و رمان بسیار نوشته است. سیدحسینی معتقد است رمان های آل احمد بهتر از دیگر آثار اوست. او در این باره می گوید: «من رمان های آل احمد را بیشتر دوست دارم. به طور نمونه رمان «نفرین زمین» بسیار خواندنی و تمیز است. او در رمان، ناگزیر یكسری اصول داستان نویسی را رعایت می كند و البته تحلیل ها و دیدگاه های خوبی دارد. در كل او داستان بلند را بهتر از داستان كوتاه می نویسد. داستان های بلند او انسجام بیشتری دارد. اما داستان های كوتاهش بسیار پراكنده و عجول است. علت این امر شاید این است، كه آل احمد به داستان اعتنایی نمی كند و تنها داستان را برای گفتن یك حرف می نویسد.» جلال آل احمد روشنفكر بود. نویسنده بود و رمان و داستان كوتاه و مقاله می نوشت. اما شاید بیش از همه، روشنفكر و یك مبارز سیاسی بود. سیدحسینی می گوید: «جلال آل احمد بیش از هر چیز مقاله نویس بود. خاطرات و گزارش های بسیار خوبی هم نوشت. در رمان «سنگی بر گوری» جلال آل احمد نشان می دهد، استعدادهایی دارد كه اگر آزاد باشد و در بند دیدگاه یا برای بیان یك عقیده ننویسد می تواند روان و راحت بنویسد و اینكه آل احمد اگر در قید مبارزه اش نبود بهتر می نوشت.» بسیاری می گویند آل احمد نویسنده ای چون سلین را الگوی خودش قرار داده است. سیدحسینی در این مورد می گوید: «سلین به لحاظ فكری هیچ تشابهی با آل احمد ندارد و من فكر نمی كنم آل احمد سلین را الگوی خود قرار داده باشد. سلین در بیشتر رمان هایش سبك ساده ای دارد و داستان هایش را بسیار ساده و روان روایت می كند. سلین رمانی به نام «از قصری به قصری» نوشته است كه رمانی بسیار تند و بی شائبه است و جملات كوتاه و بی فعل بسیار دارد و سایر جملات بی فعل آل احمد را به آن تشبیه كردند. البته دیدگاه های او كمی به ژان پل سارتر نزدیك است اما به طور كلی كاملاً تحت تاثیر نویسنده ای نیست. از سویی در همان دوره چوبك به همان سبك می نوشت اما هرگز آثارش مانند آل احمد شهرت نیافت چرا كه آل احمد همیشه حرف جدیدی داشت. در حالی كه چوبك تنها رمان می نوشت و ناتورالیسم حاد چوبك گاهی انسان را آزار می دهد.» افراد بسیاری ادبیات جلال آل احمد را به دلیل دیدگاه ها و اندیشه های خاص او، ادبیات متعهد نام نهادند. سیدحسینی می گوید: «من همیشه جلال را به عنوان یك آدم صمیمی و مبارز دوست داشتم. اما به هر حال دنیای امروز ما از لحاظ ادبیات بسیار پیچیده است و اگر شما بخواهید در دنیای امروز حرفی بزنید و چیزی بنویسید باید هزاران ترفند و كلك به كار ببندید.»
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید