چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


اقتصادِ پایان جنگ


اقتصادِ پایان جنگ
۱۰ نکته از مایکل اینتریلیگیتور (Michael D.Intriligator) پروفسور اقتصاد، علوم سیاسی و سیاست گذاری عمومی دانشگاه یوی سی ال ای و نایب رئیس اقتصاددانان صلح و امنیت.
۱) در اقتصاد پایان جنگ، تصمیم­گیری برای ادامه جنگ یا خاتمه آن را می­توان با روش­های مختلف و با استفاده از روش­های اقتصادی تحلیل هزینه – فایده و نظریه مطلوبیت مورد انتظار مطالعه کرد. برای مثال یکی از طرفین متخاصم مانند آمریکا در شرایط کنونی عراق (و همچنین در افغانستان)، در صورتی که منافع بالقوهء آتی ناشی از جنگ را بیش از هزینه­های آن برآورد نماید که هر یک بوسیله احتمال تحقق منافع و هزینه­های آتی تنزیل یافته برای شرایط حال موزون می­گردند، به جنگ ادامه خواهد داد. مفصل­ترین مطالعه در این زمینه توسط جوزف استیگلیتز و لیندا بلیمز انجام شده که در نشست انجمن اقتصاددانان امریکا در سال ۲۰۰۶ ارائه و همچنین در لوس آنجلس تایمز منتشر گردید.
ایشان، اخیراً مطالعات خود را که تحت عنوان" تکرار خون ریزی در عراق " منتشر شده بود به روز نموده با عنوان « هزینه­های اقتصادی جنگ عراق » در Milken Institute Review, Fourth Quarter, ۲۰۰۶, pp. ۷۶-۸۳ به چاپ رسانده ­اند.
آنها کل هزینهء جنگ را رقم بسیار حیرت­آور ۲.۲۶۷ تریلیون دلار برآورد کرده­اند . هزینه­های آتی، احتمالاً، بسته به این که آمریکا استراتژی خود را برای مثال با اعزام سیل سربازان برای شرکت در جنگ تغییر خواهد داد یا خیر، با نرخ تقریباً مشابهی تداوم خواهد داشت. بر خلاف دلایل ارایه شده توسط بوش و سایرین که معقول به نظر می­رسید و به سادگی نادرست بود و البته دستاویزی برای شروع جنگ بود، باید با توجه به منافع ناشی از جنگ، دلایل حقیقی جنگ عراق را مورد بررسی قرار گیرد. دلایل صوری ارائه شده توسط بوش عبارتند از :
۱) مالکیت عراق بر سلاح هسته­ای
۲) مبارزه با تروریسم
۳) واکنش متقابل و تلافی­جویانه به حادثه ۱۱ سپتامبر
۴) ایجاد دموکراسی در خاورمیانه که موجب گسترش آن در تمامی منطقه خواهد شد.
▪ در حالیکه دلایل واقعی جنگ عبارتند از :
۱) واکنش متقابل و تلافی­جویانه در برابر تلاش­های صدام برای ترور پدر رئیس جمهور بوش
۲) مستحکم کردن پایه­ها و قدرت نفوذ امریکا در منطقه
۳) حمایت از اسرائیل. به عقیده من، واکنش تلافی­جویانه، انگیزه اصلی رئیس جمهور بوش بود. در حالیکه قدرت و نفوذ ایالات متحده و حمایت از اسرائیل، در پروژه قرن جدید امریکا، انگیزه­های دیگری برای نئوکان­هایی (neocons) بوجود آورده است که بسیاری از آنها بازیگران اصلی حکومت بوش بوده و بسیاری از مناصب و مشاغل مهم را اشغال کرده­اند. آنها می­توانستند از سوء نیت شدید بوش علیه صدام در دو زمینه استفاده کنند:
۱) متقاعد کردن بوش برای حمله و اشغال عراق . این گروه از آنجا که در طی سال­های حکومت کلینتون از مناصب دور بودند، عملیات جنگ را به عنوان بخشی از پروژه قرن جدید امریکا برنامه­ریزی می­کردند. در حقیقت این طرح در نشست ابتدایی کابینهء بوش برای غافلگیر کردن کسانی که عضو پروژه قرن جدید امریکا نبودند، مطرح شد. هیچ یک از این نئوکان ها تجربهء شخصی و مستقیم نظامی نداشته­ و همگی ژنرال­های پشت میز نشین بودند.
آنها همچنین اطلاعات وسیعی از عراق و منطقه خاوریانه نداشتند و با اعضای بخش دولت و سازمان سیا که در مورد عراق و منطقه مطالعه کرده­ بودند مشورت ننمودند. نئوکان ها درکی از فرهنگی که نمی­شناختند نداشته و با هیچ مخالفتی در کاخ سفید یا پنتاگن روبرو نشدند. تعداد زیادی از کارشناسان نفت را به عنوان دلیل اصلی تهاجم معرفی می­کنند اما به نظر من، نفت دلیل دوم نئوکان­ها و همچنین خود بوش بود. مطمئناً تعیین مقدار ارزش این منافع بر اساس انگیزه­های جنگ دشوار خواهد بود، که البته قسمتی از آن اهداف از جمله سرنگونی صدام و اعدام وی و همچنین ایجاد پایه­های آمریکایی در عراق محقق شده­اند. هیچگونه سلاح هسته­ای در عراق پیدا نشد و بر خلاف مبارزه با تروریسم، عراق به پایگاهی آموزشی برای تروریست­هایی که در زمان حکومت صدام اصلا وجود نداشتند مبدل گردید و در حال حاضر این تروریست­ها به اسرائیل نزدیکتر هستند. قضاوت برای ادامه جنگ بر اساس سود و هزینه گذشته و آینده بسیار سخت و یا غیر ممکن به نظر می­رسد.
۲) از نظر تاریخی در اکثر جنگ­ها، زمانی که یکی از طرفین متخاصم شکست می­خورَد جنگ به پایان می­رسد . مانند جنگ جهانی اول و دوم یا جنگ ویتنام، اما برخی جنگ­ها به یک بن­بست و یا یک آتش بس منجر شده­اند مانند جنگ کره و جنگ ایران و عراق. در برخی دیگر از جنگ­ها، یکی از طرفین جنگ کنار کشیده­اند مانند تهاجم شوروی به افغانستان . جنگ اخیر عراق، احتمالاً از الگوی تهاجم شوروی به افغانستان تبعیت می­کند که در آن یک ملت فقیر مسلمان مانند عراق توسط یک قدرت عظیم مورد تهاجم قرار گرفت . پس از کشه شدن تعداد زیاد از دو طرف جنگ، شوروی قدرتمند بدون حصول به هیچ یک از اهدافش، عقب نشینی نمود و جنگ داخلی افغانستان را احیا نمود.
اتحاد جماهیر شوروی در دسامبر ۱۹۷۹ حمله را آغاز و ۱۰ سال بعد در ۱۹۸۹ عقب نشینی کرد . اگر جنگ عراق مشابه جنگ شوروی – افغانستان باشد ، آمریکا در مارچ ۲۰۱۳ یعنی ۱۰ سال بعد از حمله ۲۰۰۳ بدون حصول به هیچ هدفی و با به جا گذاشتن یک جنگ داخلی عقب نشینی خواهد کرد.
به طور حتم نمی­توان از ۱۰ ساله بودن جنگ شوروی – افغانستان به این نتیجه رسید که جنگ عراق به طور اتوماتیک ۱۰ سال طول خواهد کشید اما ممکن است این جنگ بیش از آنچه تصور می­شود ادامه پیدا کند. به خاطر بیاورید که در جنگ ویتنام نخستین نیروهای نظامی آمریکا در سال ۱۹۶۵ وارد ویتنام شدند و آخرین نیروها در سال ۱۹۷۳ خاک این کشور را ترک کردند. که در نهایت در ۳۰ آوریل ۱۹۷۵ با سقوط نیروهای ویتنامی از Saigon در شمال جنگ به پایان رسید. پس در حقیقت این جنگ نیز همانند جنگ شوروی – افعانستان ۱۰ سال به طول انجامید .
۳) آقای جورج سانتایانا (George Santayana) فیلسوف دانشگاه هاروارد در سال ۱۹۰۵ در کتاب Life of Reason, Reason in Common Sense, Scribner’s, ۱۹۰۵, p. ۲۸۴ می­گوید : " کسانی که نمی­توانند گذشته را به خاطر بیاورند، محکومند که آن را تکرار کنند ."
به نظر می­رسد که این گفته در خاورمیانه کاربرد دارد یعنی پایه­ریزی یک حکومت دست نشانده توسط آمریکا در عراق، درست همان طور که انگلستان در دهه ۱۹۲۰ حکومتی را در این کشور پایه­گذاری کرد و نتایج بسیار مصیبت باری را به بار آورد. ما در حال تکرار تجربهء انگلستان در عراق هستیم – آنها یک حکومت مطلقه بر اساس قانون اساسی انگلیسی را با به تخت نشاندن یک شاه جوان نامقتدر پایه­ریزی کردند. پس از آن که انگلیس در سال ۱۹۳۲ استقلال عراق را اعلام کرد این کشور وارد یک دوره نزاع و ستیز شد. یک شخص نظامی مقتدر حکومت سلطنتی را در سال ۱۹۵۸ ملغی نمود و صدام حسین در نهایت او را عزل کرد.
به احتمال زیاد آینده عراق شبیه به همین خواهد بود، نه تنها دموکراسی و یا جنگ داخلی و یا تفکیک شدن یا ادامه حضور آمریکا اتفاق نخواهد افتاد بلکه پیروزی یک فرد مقتدر، یکی از رهبران شبه نظامی و احتمالاً مقتدی صدر که اکنون قوی­ترین رهبر شبه نظامیان است و به خاطر پیشینهء خانوادگی صاحب اعتبار است، به وقوع می­پیوندد.
۴) یک نکته که من در سخنرانی اخیرم ایراد کرده­ام، بر اساس یکی از پیشنهادات گزارش اخیر گروه مطالعات عراق Baker – Hamilton است که طرفدار مذاکره با ایران و سوریه می­باشد. بسیاری دیگر نیز مانند من استفاده از سیاست­هایی چون این گونه مذاکرات را در برخی موارد پیشنهاد می­کنند. این گونه طرح­ها، دستور کار این مذاکرات را بیان نمی­کنند. طرح من یک" داد و ستد بزرگ" است که تحت آن ایران که نفوذ بسیاری در عراق دارد می­تواند به خروج مقتدرانهء ما از عراق کمک کند در حالی که آمریکا در عوض، رابطه­ای همچون رابطه­ای که با هند برقرار شده با ایران برقرار می­کند که از طریق آن ایران می­تواند برای تولید انرژی و سایر اهداف صلح آمیز از تکنولوژی هسته­ای استفاده کند اما همچنان به عنوان یک عضو بدون صلاح هسته­ای NPT باقی بماند و سایر پروتکل­های IAEA مانند تمام مفاد ممانعت از فعالیت­های هسته­ای IAEA را امضا کند که تضمین می­کند هدف ایران مطابق اظهارات رئیس جمهور ایران، آقای احمدی نژاد، برخلاف صلاح­های هسته­ای تولید انرژی هسته­ای برای اهداف صلح آمیز باشد. اینکه داد و ستد بزرگ حاصل شود یا خیر مهم نیست. اما برای سایر کشورها به خصوص کشورهای منطقه پذیرفتن تمایل ما به مذاکره با ایران و سوریه حائز اهمیت است. (پیشنهاد می­کنم مقالهء " یافتن روش مصالحه با ایران " از Boston Globe ، ۱۵ جون ۲۰۰۶ نوشته عباس ملکی و Methew Bunn را بخوانید). معمولا، آمریکا در سال­های اخیر بیش از مذاکراتی که با دوستان و هم پیمانانش داشته از ایران دوری کرده است. دیک چینی، معاون رئیس جمهور، مذاکره با ایران ، سوریه ، حماس و حزب الله و ... را رد کرده و گفته است که ما با ایران مذاکره نمی­کنیم.
اما، در طول جنگ سرد همچون زمان قبل و بعد از آن ما به طور منظم با دشمن صوری خود اتحاد جماهیر شوروی مذاکره می­کردیم حتی زمانی که رئیس جمهور ریگان از آن به عنوان امپراطوری شرارت یاد کرد. ما حتی با چین زمانی که ارتباط سیاسی با PRC نداشتیم از طریق سفرای خود در ورسای مذاکره می­کردیم .
در زمان حکومت اخیر بوش ما مذاکرات با دشمنان را با مطالبات یک جانبه، اولتیماتوم­ها و تحریم­های سیاسی و اقتصادی و در نهایت تهاجم نظامی و اشغال، همانند افغانستان و عراق جایگزین کرده­ایم.
به هر حال مذاکره با ایران، سوریه و سایر کشورها مؤثر خواهد بود. همچنین هدایت مذاکره با کره شمالی برای حل مسائل شبه جزیره کره و در نهایت پایان دادن به جنگ کره پس از بیش از ۵۰ سال آتش­بس موقت مؤثر خواهد بود. بقاء امنیت و استقلال به خصوص پس از سخنرانی بوش با عنوان "محور شرارت" و تهاجم متعاقب آمریکا به عراق و عدم تهاجم تاکنون آمریکا به این دو کشور، مهم­ترین مسائل OPRL و ایران است.
۵) اکنون اثبات می­شود تئوری ارائه شده در جهت کاهش دومینو (اثرات زنجیره­ای) در طول جنگ سرد که ما برای قضاوت جهت مداخله در آسیای جنوبی و آمریکای مرکزی ارائه کردیم کاربردی نداشته است.
مشاهده می­شود که سقوط بلوک شرق که در سال ۱۹۸۹ آغاز و در سال ۱۹۹۱ با سقوط اتحاد جماهیر شوروی پایان گرفت دومینو تنزل می­یابد بنابراین دومینو در جهات متفاوتی از آنچه ما گمان می­کردیم و در مکان­های مختلفی سقوط کرده است . بوش همچنین بر تئوری سقوط دومینو در خاورمیانه تأکید می­کند که با تبدیل عراق به یک کشور دموکراتیک سایر کشورهای منطقه هم به سوی دموکراسی هدایت می­شوند. اما با گذشت زمان سقوط دومینو در جهت متفاوتی خواهد بود. در حقیقت هرج و مرج و جنگ داخلی در عراق به سایر کشورهای منطقه مانند لبنان و احتمالاً سایر کشورها منتقل خواهد شد. در حقیقت، امور، اغلب، به روش­هایی متفاوت با آنچه ما انتظار داریم انجام می­شوند.
وزیر امور خارجه، رایس، در مصاحبه ۲۲ دسامبر سال ۲۰۰۶ با نیویورک تایمز راجع به جنگ عراق می­گوید : "به عقیده من پول مسئله اساسی نیست . نشانه­های گوناگونی دال بر این نکته که عراق کشوری است که ارزش تحقیق و بررسی دارد وجود دارد زیرا اگر کشور عراق به عنوان یک عامل تثبیت کننده در نظر گرفته شود با خاورمیانه کاملاً متفاوتی روبه رو خواهیم بود ."
اگر عکس تئوری افت دومینو کاربرد داشته باشد و عراق به عنوان یک عامل اغتشاش در نظر گرفته شود حمله امریکا منجر به جنگ داخلی در لبنان ، فلسطین و شاید سایر کشورها خواهد شد و خاورمیانه­ای متفاوت و البته بسیار بدتر از مارچ ۲۰۰۳ خواهیم داشت.
۶) باب وودوارد (Bob Woodward ) در آخرین کتاب خود با عنوان " تکذیب " به این نکته پرداخته است که جورج بوش در شرایط خاصی زندگی می­کند. اما باید پرسید چرا وی در این وضعیت است؟ من معتقدم که بوش نمی­تواند اندیشهء احتمالی شکست را تحمل کند، وضعیتی که به گذشته وی برمی­گردد. زمانی که مشغول تجارت اکتشاف نفت بود، وقتی که متوجه شدند نفتی وجود ندارد این تجارت شکست خورد و وی برای کنگره کاندیدا شد و کرسی به دست نیاورد. در آخرین کنفرانس مطبوعاتی ، وقتی از وی پرسیده شد چه اشتباهاتی مرتکب شده است، پاسخ داد که هیچ چیزی را به خاطر نمی­آورد، ولی اینگونه وانمود شد که وی هرگز اشتباهی مرتکب نشده است. این بررسی روان­شناسانه از بوش در درک چگونگی پایان جنگ اخیر عراق نقش مهمی دارد. او هرگز شکست را نخواهد پذیرفت بنابراین احتمالاً مرتکب برخی حرکت­های ناامیدانه مانند فرستادن سیل سربازان که موفقیت آمیز هم نخواهد بود، می­شود. سپس منتظر می­مانَد تا در ژانویه ۲۰۰۹ ، احتمالاً برای ترک عراق، امور را به جانشین خود واگذار کند. او می­تواند بر آموزش ارتش و پلیس عراق پافشاری کند اما صاحب منصبان آمریکایی با پلیس و ارتش آشنایی دارند و متذکر شده­اند که مسئله، فقدان آموزش نیست بلکه فقدان وظیفه­شناسی است. یک مسئله اساسی این است که بوش، از ترس اینکه چهره­ای را که در تعهدات و اظهارات قبلی خود نشان داده است، از دست دهد، از این امر سر باز می­زند. البته هیچ رئیس جمهور آمریکایی تمایل به شکست در جنگ ندارد اما بعضی از آنها از پایان دادن به شکست­هایشان صرف نظر کرده­اند مانند ریگان در لبنان و کلینتون در سومالی .
۷) عده­ای به وجود وجه تشابهاتی میان جنگ ویتنام و جنگ عراق اشاره کرده­اند، اما، تفاوت­های اساسی میان این دو وجود دارد. در زمان جنگ ویتنام، یک حکومت کاملاً پایدار در شمال ویتنام وجود داشت که آماده ادارهء جنوب ویتنام بود که در نهایت همین اتفاق افتاد. در عراق، برخلاف ویتنام، عراق شمالی وجود ندارد تا حکومت را به دست گیرد. پس برای پایان دادن به کشمکش­ها، راه حلی به جز واگذاری آن به یک شخص مقتدر و یا نابودی کشور در یک جنگ داخلی تمام عیار که اکنون هر کدام کاملاً محتمل هستند، وجود نخواهد داشت . علاوه بر این حکومت ویتنام جنوبی دست نشانده آمریکا بود در حالی که در عراق حکومت دست نشانده آمریکا که اخیراً توسط یک فرایند دموکراتیک به قدرت رسیده است در واقع از طریق حکومت تسلط یافتهء شیعه، پلیس و نیروهای شبه نظامی بر سر کار آمده است. در حقیقت مسئله عراق حتی از مسئله ویتنام هم مهمتر است است. درسی که از جنگ ویتنام گرفتیم آن بود که مهرهء دومینو ساختگی بود زیرا آمریکا می­توانست بدون پیامدهای استراتژیک منفی ویتنام را ترک کند در حالی که آمریکا در صورت ماندن و یا ترک عراق با مفاهیم استراتژی منفی مواجه خواهد بود.
۸) راه حل جنگ عراق هیچ یک از روش­های زیر نخواهد بود :
الف) شعار قبلی بوش مبنی بر "ادامهء رقابت"
ب) اظهارات مخالفان بوش مبنی بر" متوقف ساختن و ترک کردن" عراق
ج) اضافه کردن سربازان و منابع مالی به عراق، همان طور که برخی به عنوان ارسال سیل سربازان به بغداد پیشنهاد کرده­اند.
هـ) آموزش مضاعف سربازان عراق توسط سربازان آمریکایی
هیچ یک از این روش­ها موفقیت­آمیز نخواهد بود زیرا همگی از تصمیم­گیری یک جانبه آمریکا تبعیت می­کنند. من پیشنهاد می­کنم که در حال حاضر بهترین گزینه دوری از این گونه تفکرات یک جانبه است که تنها ما را در باتلاقی که در شروع آن بودیم قرار می­دهد جایی که به طور موثر خود را در گوشه میدان قرار داده­ایم. ما باید آن را با تفکر چند جانبه از طریق گفتگو با کشورهای همسایه نه تنها دوستان خود در ترکیه ، اردن و عربستان صعودی بلکه ایران و سوریه حل نماییم. مدلی که شامل فرایند چند جانبه در افغانستان نیز است و شامل همسایگان آن در کنفرانس بون و همچنین توافقات سال ۱۹۹۵ در بوسنی می­شود.
۹) پس از حملات ۱۱ سپتامبر در رابطه با اظهارات جورج بوش مبنی بر "جنگ با تروریسم" که بعدها به جنگ حهانی با تروریسم وسعت یافت، دشمن مشخصی برای جنگ با تروریسم وجود ندارد و از آن جا که تاکتیک ترور در طول تاریخ به وجود آمده است پایان آشکاری برای این گونه جنگ­ها وجود ندارد. فیلسوف آلمانی، امانوئل کانت در سال ۱۷۹۵ مقاله­ای تحت عنوان "صلح پایدار" نوشت که درآن احتمال برقراری صلح را، اگر کشورها کوچک و دموکراتیک بودند، مطرح می­کند. بعدها متخصصان علوم سیاسی تئوری صلح دموکراتیک" را مطرح کردند. در مقابل "جنگ جهانی با تروریسم" منجر به "جنگ­های پایدار" و در نتیجه یک تهدید بنیادی برای امنیت جهانی که با واکنش عمومی مهار خواهد شد، می­گردد .
۱۰) و بالاخره اینکه جورج بوش پدر بیانیه­ای داشت درباره این که چرا بغداد را اشغال نکرد اما متأسفانه پسرش جورج بوش قبل از حمله و اشغال بغداد این بیانیه را مرور نکرده است:
"تلاش برای نابودی صدام ... هزینه­های سیاسی و انسانی غیر قابل محاسبه­ای دارد . درک وی تقریباً غیر ممکن است. اگر مجبور به اشغال عراق می­شدیم در مقابل، هیچ استراتژی خروج پایداری وجود نداشت و بنابراین، یکی دیگر از اهداف ما را نقض می­کرد . علاوه بر این ما به طور آگاهانه­ای در پی ایجاد الگویی برای کنترل تهاجم پس از جنگ سرد بودیم. بنابراین، ورود به عراق و اشغال عراق و نقض یک جانبهء تعهدات سازمان ملل متحد، محبوبیت واکنش بین­المللی علیه تهاجمی را که ما می­خواستیم پایه­ریزی کنیم، نابود می­کرد. اگر ما در مسیر تهاجم قدم می­گذاشتیم، ایالات متحده، محتملاً، همچنان به عنوان یک قدرت اشغال­گر در یک سرزمین متخاصم می­بود .
محمد فرهاد
http://farhady.blogfa.com
George Herbert Walker Bush ، از کتاب شرح حالش به عنوان جهان دگرگون شده ۱۹۹۸
( سخنرانی در ۵ ژانویه ۲۰۰۷ در کنفرانس نشست اقتصاددانان راجع به صلح و امنیت ASSA شیکاگو )
مترجم: محمدرضا فرهادی­پور- میترا فرخ­نیا


همچنین مشاهده کنید