یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

لویی آلتوسر و نقد تجربه گرایی


لویی آلتوسر و نقد تجربه گرایی
اهمیت لویی آلتوسر در تاریخ اندیشه سیاسی این است که او تلاش کرده تا فصل جدیدی در تفکر مارکسیستی بگشاید. نقطه اصلی اندیشه آلتوسر نقد او بر «تجربه گرایی» است.
برای آلتوسر تجربه گرایی دیدگاهی است که با مارکسیسم هیچ گونه سنخیتی نداشته و بیشتر در انترناسیونالیسم دوم ملاحظه می شود. تجربه گرایی با نوعی انسان گرایی ارتباط نزدیک داشته و در واقع تلاش می کند که اومانیسم را با خود پیوند دهد.
در جهان انسان گرایی، دنیای اجتماعی به صورت «مرئی» است و برای درک آن احتیاجی به مفهوم سازی نیست، حال آن که برای آلتوسر مفهوم سازی نقطه اصلی تفکر است و توسط مفهوم است که معنای جامعه به طور کلی درک می شود.
در واقع دیدگاه تجربه گرا جامعه را به صورت پدیده ای «مرئی» تصور می کند، حال آن که علم از نظر آلتوسر با جهان مرئی ارتباط نداشته و در واقع نقطه ای دیگر در بررسی جامعه است. برای آلتوسر علم و مقولات آن در جهان نامرئی قرار می گیرد، بدین معنی که جامعه را فقط به کمک مفهوم می توان شناخت لذا آنچه که به نظر می رسد نمی تواند علمی باشد. آنچه که نامرئی است توسط مفهوم شناخته می شود و مفهوم نیز جهان انتزاعی اندیشه است. علم نیز توسط جهان انتزاعی حاصل می شود. فقط با کمک جهان انتزاعی است که می توان دیدگاهی علمی از جامعه داشت.
می توان چنین گفت که ماتریالیسم تاریخی نیز دیدگاهی موثر نیست و برای درک ماتریالیسم تاریخی نیاز به برداشت علمی است. لذا تاریخ و جامعه توسط مفاهیم تجربه گرایانه درک نمی گردد. تجربه گرایی در چارچوب جهان مرئی باقی می ماند لذا برداشت های مختلف از جامعه در الگوی تجربه و تجربه گرایی محبوس می ماند.
در تاریخ اندیشه، اقتصاد سیاسی نیز کوشش می کند تا مفاهیمی انتزاعی از جامعه و اقتصاد بسازد و لذا در اقتصاد سیاسی مفاهیمی مانند دستمزد، سود و سرمایه برداشت هایی انتزاعی بوده اند، این برداشت ها با تجربه گرایی پیوند خود را حفظ کرده اند، لذا در اقتصاد سیاسی نیز تسلط همچنان از آن تجربه گرایی است و این تجربه گرایی است که اقتصاد سیاسی را در برمی گیرد.
اهمیت مارکس برای آلتوسر از آنجا ناشی می شود که مارکس با تجربه گرایی پیوند خود را قطع می کند. آنچه برای مارکس است به دست آوردن دیدگاهی علمی است که بتواند فراتر از تجربه گرایی عمل کند.
تجربه گرایی به نحو اجتناب ناپذیری انسان گرا است. این بدین معنی است که جامعه به صورت یک مجموعه انسانی تصور می شود که در آن انتزاعیات اجتماعی و اقتصادی نقشی ندارند، لذا مفاهیمی مانند بورژوا و کارگر، مفاهیمی اند که در چارچوب انسان گرایی مطرح می شوند و از این طریق درک می شوند.
آنچه که در اینجا وجود دارد همان مفهوم شناخت اجتماعی است. شناخت اجتماعی مفهومی است که از جهان انسان گرا فراتر می رود و ساخت اجتماعی به عبارت دیگر محصول جهان انتزاعیات ذهن است و این ذهن است که مفهوم ساخت اجتماعی را به وجود می آورد.
لذا در مارکسیسم ما با انسان محقق (ساخته شده از پوست و گوشت) سروکار نداریم بلکه آنچه که وجود دارد همان مفهوم انتزاعی انسان است که در اندیشه شکل می گیرد. در اینجا تجربه گرایی ماهیت خود را از دست می دهد و به عبارت دیگر از طریق تجربه گرایی نمی توان به مفهومی علمی از جامعه رسید.
آلتوسر سعی دارد که کلیه پدیده های اجتماعی را به صورت انتزاعی درک کند و این درک انتزاعی است که برداشت علمی از جامعه را میسر می کند. انسان گرایی در اینجا نقطه مقابل ساخت گرایی قرار دارد.
انسان گرایی در حقیقت هیچ کوششی جهت برداشت علمی از جامعه نمی کند. به مفهوم طبقه خرد مفهومی انتزاعی علمی است که با انسان محقق سروکاری ندارد. طبقه در حقیقت جدا و بیرون از جهان تجربی تشکیل دهنده دنیای افراد است. نکته دیگری که در اندیشه آلتوسر به چشم می خورد، نقد او بر اندیشه های مارکس جوان است. آلتوسر معتقد است که مارکس تا سال ۱۸۴۵ که ایدئولوژی آلمانی را نوشت تحت تاثیر «انسان گرایی نظری» بود.
بدین معنا که دست نوشته های ۱۸۴۴ مارکس نیز یک اثر علمی نبوده و مارکس تا هنگام نوشتن «کاپیتال» همچنان تحت تاثیر «انسان گرایی نظری» قرار داشته است.
در واقع سیطره انسان گرایی نظری مانع از آن شد که مارکس بتواند یک دستگاه فلسفی کاملا مستقل برای خود ایجاد کند، لذا مفاهیم بکار گرفته در «مانیفست کمونیست» به عنوان مثال هنوز مفاهیم انسان گرا هستند.
در اینجا مفهوم مهمی وجود دارد که اندیشه مارکس را از تفکر سایرین جدا می سازد و آن مفهوم «گسست معرفت شناسانه» است. این مفهوم بدین معناست که مارکس در سال ۱۸۴۵ با گذشته خود وداع گفت و دنیای دیگری را ترسیم کرد.
لذا در اینجا مارکس طرح یک انقلاب نظری در فلسفه و علوم اجتماعی را می ریزد، اما این انقلاب نظری به علت وجود و تسلط مفاهیم گذشته به نتایج انقلابی خود نمی رسد، لذا مارکس همچنان در قلب مفاهیم پیشین سخن می گوید و کاملا خود را از مارکس جوان جدا نمی سازد.
از جمله مفاهیمی که در اینجا وجود دارد، مفهوم «ایدئولوژی» و «تاریخ» است. در جهان ایدئولوژی فرض بر این است که «سوژه» تشکیل دهنده جامعه بوده و این انسان است که باعث شکل گیری جامعه می شود. در حقیقت جامعه ناشی از سوژه است و این انسان ها هستند که جامعه را تشکیل می دهند. در حالی که پیشتر گفته اند که برای آلتوسر این ساختار است که بنیان جامعه را تشکیل می دهد.
چنین به نظرمی رسد که ساختار از سوژه متفاوت است و به همین خاطر مفاهیمی مانند از خود بیگانگی پایه علمی نداشته و نمی توانند در نقد اقتصاد سیاسی به کار بسته شوند، لذا آلتوسر در پی آن است که مفهوم از خود بیگانگی را با مفهوم دیگری به نام ترکیب تعویض کند. بدین معنا که جامعه در هر برهه از زمان تحت تاثیر برایند یا ترکیب نیروهای متفاوتی است.
از نظر آلتوسر از خودبیگانگی یک مفهوم انسان گرایانه است. به همین سبب از علم به دور است. در اینجا می توان به آرای لوکاچ اشاره کرد و این که وی چگونه همین مفهوم را با اندکی تفاوت به صورت «شی »گونگی» نمایان می سازد، اما برای آلتوسر «شی»گونگی» در نهایت دیدگاهی غیرعلمی است چرا که در آن با شکل کامل انسان گرایی مواجه ایم. از این رو به نظر آلتوسر با وجود مفهوم «شی»گونگی» امکان شکل گیری و رشد انقلاب نیست.
به بیان بهتر انسان گرایی نظری مانع پیدایی مفهوم انقلاب می شود. تنها پس از «گسست معرفت شناسانه» است که امکان برداشت متفاوتی از انقلاب به وجود می آید. در اینجا باید به فلسفه تاریخ از دیدگاه آلتوسر نیز اشاره کرد. نزد آلتوسر تاریخ روندی است بدون هدف.
از آنجایی که سوژه وجود ندارد، لذا هدف در تاریخ سخنی بی معناست لذا آلتوسر می کوشد تا مارکسیسم را از جنبه های هگلی آن جدا سازد چرا که فقط در آرای هگل است که تاریخ از هدف و معنا برخوردار است. در اندیشه آلتوسر تاریخ نیز مانند جامعه بی هدف است و از این رو، هر نوع فعالیت مبتنی بر غایت گرایی تاریخی به معنای واژگونگی واقعیت بوده و یا به معنای ساختن نوعی متافیزیک از تاریخ است.
به همین خاطر، به نظر آلتوسر، تجربه گرایی و انسان گرایی، هر دو بنیاد فلسفه تاریخند و به همین دلیل نمی توانند دیدگاهی علمی باشند.
نویسنده : مسعود یزدی
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید