یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

هایدگر و سیاست


هایدگر و سیاست
یكی از فیلسوفان جنجالی قرن بیستم كه در ایران نیز طرفداران جنجالی داشته، مارتین هایدگر ۱۹۷۶۱۸۸۹ است. او از جمله روشنفكرانی است كه مستقیما با حكومت همكاری داشته و این همكاری برایش دردسرهایی را نیز به همراه آورده است. همكاری با ناسیونال سوسیالیسم نازیسم هرچند در جهت رسیدن به آرزوهایش بود ولی اینكه خود او هم به این آرزوها نرسید جای بسی تامل دارد. در اروپا همچنان مطالب جدیدی در خصوص نوع همكاری وی با نازیسم به چاپ می رسد و انتقادهای زیادی چه در دوران حیات وی، و چه هم اكنون بر نظرات و رفتار وی وارد می شود. اما در هر حال او یكی از تاثیر گذار ترین فیلسوفان قرن بیستم است و كسی است كه برای مطالعه در خصوص اگزیستانسیالیسم، هرمنوتیك، پدیدار شناسی و پست مدرنیسم بایستی برآثار او را خواند. هایدگر در اوایل دهه ۱۹۳۰ در دانشگاه فرایبورگ با نازی ها ارتباط پیدا كرد و در سال های پس از رسیدن هیتلر به قدرت، همكاران هایدگر از او خواهش كردند برای كمك به حفظ استقلال دانشگاه، ریاست آن را بپذیرد. البته او خود نیز امید زیادی به نازیسم داشت و معتقد بود كه نازیسم را می شود در جهت حصول تجربه ای بنیادی از هستی انسان سوق داد كه بتواند اساسی برای اخلاق و سیاست اصیل تری قرار گیرد.
به نظر هایدگر در این طرح اصلاحی و تغییر جهت، دانشگاه های آلمان می بایست نقش راهنما داشته باشند و محتوایی به آن نهضت سیاسی بدهند. او معتقد بود برای ایجاد آلمانی اصیل باید دانشگاه ها اصیل و فعال شوند و هایدگر گمان می برد كه در این كار احتمالا كامیاب خواهد شد، كمااینكه وقتی به ریاست منصوب شد ۱۹۳۳و ۱۹۳۴ سخنرانی ای با نام «عرض اندام دانشگاه در آلمان» ایراد كرد كه بازتاب آرزوهای او بود. اما امید و آرزوهای هایدگر به زودی پنداری پوچ از آب درآمد. بین او و نازی ها در اثر مقاومتش در برابر برنامه نازی كردن دانشگاه ها و بی میلی اش به اخراج اعضای یهودی هیات علمی اختلاف پیش آمد و كوشش هایش برای مصالحه مقامات نازی را راضی نكرد.
هایدگر نكات مثبتی در نازیسم می دید و امید زیادی بدان داشت. او در سال ۱۹۳۵ در درس هایش «مدخلی بر مابعد الطبیعه» از «حقیقت و عظمت ذاتی این نهضت» سخن گفت و تصور می كرد كه همچنان می تواند پیروز میدان باشد. ولی در این راه هیچ كدام از آنان پیروز نشدند نه نازیسم، نه دانشگاه و نه هایدگر.
●اشاره ای به فلسفه هایدگر
در اندیشه هایدگر یكی از كلیدی ترین واژه ها هستی existence است كه مفهوم بودن، موجود بودن، برون جستگی و هستی را می دهد و در مقابل عدم قرار می گیرد. همواره یكی از سئوالات اساسی در آثار هایدگر هستی موجودات است و در كتاب هستی و زمان، او هدف كتاب خود را كشف معنای هستی از راه تحلیل هستی انسان بر اساس بودن در ظرف زمان می داند. در واقع درك رابطه هستی و زمان به وسیله تحقیق در نحوه اتحاد آنها در آدمی به عنوان موجودی تاریخی. مفهوم هستی یعنی وجود داشتن است، اینجا بودن و بودن است. هستی موجب شناخت جهان، آدمی و فهم انسانیت است. شناخت هستی یعنی رابطه این جهانی و هستی با انسان معنی می یابد. هایدگر هستی را از راه پژوهش درباره انسان طرح می كند زیرا عقیده دارد كه بشر دارای رابطه ای ویژه با هستی است.
آدمی یگانه موجودی است كه وجودش صورت سئوال دارد به عبارت دیگر تنها موجودی است كه درباره اینكه قرار است چه باشد و درخصوص آینده خویش و امكانات هستی خود نگرانی به دل دارد. یك شیء هرگز نخواهد دانست به كجا می رود و سئوالی در این رابطه نخواهد داشت. اما انسان به نظر هایدگر چنین غایت و سرمنزل معینی ندارد بنابراین آینده او همواره به صورت سئوال نزدش مطرح است. هایدگر مفهوم انسان را با مفهوم دازاین تكمیل می كند. او دازاین را در بسیاری از جاها به جای انسان به كار می برد و بعضا در آثار هایدگر دازاین به معنی انسان است. da یعنی جا، مكان و sein یعنی بودن و در تعبیر هایدگری دازاین یعنی در آنجا بودن است. دازاین یك رخداد است. یك واقعه است كه میان تولد و مرگ اتفاق می افتد. دازاین در واقع بر سه مفهوم «وضع» و«فهم» و «سخن» مشتمل می شود. او معتقد است كه خصلت اصلی انسان در عالم بودن است و انسان تقدمی در«در عالم بودن» ندارد و انسان موجود نیست مگر اینكه در عالم باشد و در واقع «حضور» به انسان معنی می دهد. و همه ممكنات در صورت «حضور» ممكن خواهند شد. می توان گفت به تعبیر هایدگر آدمی در وجه هستی شناسانه خود همیشه یك «ممكن بودن» است این «ممكن بودن» یعنی بنیادی ترین خصلت هستی شناسانه و نیز وجه نهایی هستی حضور آدمی است.
●هایدگر و نهیلیسم
یكی از واژه هایی كه هایدگر به كمك آن سعی دارد وضعیت دنیای مدرن را بشناساند نهیلیسم است. نهیلیسم، به نظر هایدگر، واپسین پیامد سوء تصوری بنیادی درباره هستی یا، به اصطلاح او، فراموشی هستی است. یكی از خصوصیات اندیشه هایدگر این است كه او برای به ظاهر انتزاعی ترین و دور ترین ملاحظات نظری، عمیق ترین اهمیت عملی را قایل است.
نهیلیسم در نظر هایدگر كاركردی دوگانه دارد و عملكرد بسیاری از آن منتج می شود. در واقع نهیلیسم به نظر هایدگر صرفا منفی نیست بلكه نمایانگر دو امكان مختلف است از سویی فراموشی هستی و منجر شدن آن به انكار هستی. لذا انكار كلیه مقولات و معیارها، چیرگی مبتذل ترین و وحشیانه ترین احساسات را ممكن می كند. از سویی دیگر، بر افتادن مقولات و معیارها، راه را برای حصول تجربه ای بدیع از اسرار و شگفتی های وجود می گشاید كه از زمان افلاطون و ارسطو به بعد امكان پذیر نبوده است. پس نهیلیسم هم بزرگترین فاجعه اخلاقی و سیاسی ۲۵۰۰ ساله گذشته و هم بزرگترین امكان فلسفی در این مدت بوده است. بنابراین هایدگر معتقد است كه نهیلیسم، هم حاوی امكان نابودی خود و هم امكان نجات و رستگاری بشر است. منتها این امكانی است كه باید مغتنم شمرده و به فعلیت رسانده شود و لذا می تواند مغفول بماند و از دست برود. آدمی به نظر هایدگر در معرض این خطر است كه احیانا باور كند نهیلیسم، انحرافی اخیر، از سنتی از جهات دیگر سالم است كه می تواند با مختصر تصحیح و اصلاحی دوباره روی عافیت ببیند. پس باید به جای این ماهیت نهیلیستی و درمان ناپذیر، كل سنت غربی را تشخیص داد و به آن پشت كرد.
●هایدگر و آزادی
مدرنیته همواره سعی دارد كه همه مسایل را در محوریت انسان دنبال كند و انسان را سوژه همه امور قرار دهد. الگوهای سوژه محور انسان محور كه انسان شناسنده خود بنیاد را اصل قرار می دهد و اصیل می داند الگویی فردی، تك ذهنی و تك گو است كه كانت نیز اصلی ترین اندیشمند آن است و در مقابل این الگو، الگوی بیناذهنیت قرار دارد كه الگوی بینا سوژه ای است و تعامل دارای محوریت است. هوسرل و مرلوپونتی و هابرماس در این دسته قرار دارند. هابرماس در زمینه عمل گراییپراگماتیك فلسفی و نظریه كنشی پراگماتیك عام قایل به وجود خصلت «تفاهمی» برای آزادی است. اما الگوی دیگری كه در این میان وجود دارد الگوی «وجودشناسانه» است. این الگو مبتنی بر تفكری است كه انسان را در تعامل با عالم زندگی، و لذا «وجودی»، می شناسد. الگوی آزادی «وجودشناسانه» در ترك سوژه تك گو با نگرش انتقادی همصدا است اما نگرش متفاوت آن در باب انسان به نظریه ای متفاوت درباره آزادی منتهی شده است. هایدگر همواره طرفدار این ایده و نگرش بوده است.
این الگو ناقد مدرنیته و نگرش متافیزیكی است و آدمی را از نظر وجودی، هم مقید می شناسد و هم آزاد. در این گونه انسان شناسی، آدمی مقید است به آنچه كه بودن او در دنیا از پیش تعیین می كند، و آزاد است برای بودن به گونه ای كه بودن در دنیا امكان آن را برای وی فراهم آورده است. در الگوی وجودشناسانه، به جای محوریت سوژه انسانی، تٲكید بر«در جهان بودن» آدمی است. در این الگو، انسان از یك سو علیه تسخیر شدن، مسخ شدن و مستعمره شدن عصیان می كند و از سوی دیگر از «خود محوری» اعراض می كند. آرای هایدگر از جمله شاخص ترین انواع تفكر غیرسوژه محور در باب آزادی است. نزد هایدگر آزادی موضوع اصلی در تفكر فلسفی است. وی آزادی را چون دیگر مقولات از منظری غیرمتافیزیكی مورد بحث قرار داده است و تلاش دارد فارغ از دو قطبی اندیشیدن بین جبر و آزادی به این مقوله بپردازد.
همان گونه كه در قبل آمد وجه هستی شناسانه انسان ممكن بودن وی است و این ممكن بودن به انسان توان آزادی را می دهد و حضور وی با آزادی همراه است و می تواند در انتخاب خود آزاد باشد. البته هایدگر آزادی در صورت شرایط مساوی را رد می كند و علاقه ای به این مبحث ندارد
هایدگر همچنین با بحث حقیقت سعی دارد نشان دهد كه انسان با سعی خود در آزادی موجب آشكار شدن حقیقت می گردد چرا كه به نظر وی حقیقت به كتمان شدن سوق دارد و در خفا خواهد ماند و باید كشف گردد. در واقع هایدگر می گوید انسان مراقب آزادی است و سرشت حقیقت نیز آزادی است.
●هایدگر و زندگی سیاسی
هایدگر در راستای پروژه خود كه نقد مدرنیته است سعی دارد كه همه ایدئولوژی های مدرنیته را به نقد بكشد هرچند سعی ندارد تا خود دنیای جدیدی را طرح ریزی كند، ولی همواره سعی دارد كه نواقص انواع حكومت ها و ایدئولوژی را آشكاركند. او در این راستا به سه شكل زندگی سیاسی در مرحله فرجامین مدرنیته می پردازد : آمریكایی مآبی، ماركسیسم، نازیسم. به نظر او هیچ یك از این سه، چیزی جز صورتی دیگر از نهیلیسم نیست. ویژگی هر سه، سلطه دیكتاتورمآبانه امر همگانی بر امر خصوصی و غلبه علوم طبیعی و اقتصاد و سیاستگزاری عمومی و تكنولوژی است. آمریكایی مآبی، به عقیده هایدگر، لیبرالیسم یا دموكراسی نیست صورت خاصی از پوزیتیویسم منطقی و خادم علم و تكنولوژی است. واقعیت آمریكایی مآبی، صنعت به شكل متكثر و عظیمی است كه مركز برنامه ریزی برای اقتصاد و تكنولوژی است و نیروی كار مردم عادی را سازمان می دهد و سلطه خود را در سراسر جهان می گستراند. ماركسیسم نیز به همین وجه صرفا حزب یا جهان بینی خاصی نیست، بلكه به معنای ارتقای فرآیند تولید به مقام چیرگی و در نتیجه، پایین آوردن انسان به سطح موجودی محصول جامعه است. آمریكایی مآبی و ماركسیسم هر دو معنویت یا روحانیت انسانی را سوء تعبیر می كنند و آن را حسابگری و عقلی می پندارند و از این رو، از فهم ضرورت درك و سنجش هستی قاصرند.
حد نهایی این قسم بی فكری، نازیسم است كه غریزه را به جای عقل می نشاند و اندیشه مدرن را تكمیل و معكوس می كند. غریزه از ذاتیات نژاد معرفی می شود نه فرد. و رهبرانی در مقام سخنگوی آن قرار می گیرند كه می خواهند به طرفداری از ذات فاعلی نژاد سخن بگویند غریزه های آنان از عقل كه در اثر نهیلیسم فلج شده است در می گذرد و به عمل می رسد و بدین ترتیب موجد پندار پوچ یقین و ایمنی نمی شود. منتها نازیسم غافل است از اینكه فرق «فوق انسان» و «دون انسان» فرقی بی پایه و خودسرانه است زیرا این دو هر دو علی الاصول به مرتبه حیوان تنزل داده شده اند.او معتقد است كه فاشیسم نابودكننده اصالت انسان است و مدرنیته نیز منتهی به فاشیسم است و انسان در مسلخ زندگی های امروزی قربانی می شود. پس شكل های مختلف زندگی مدرن چیزی نیستند مگر صورت نهادینه شده نهیلیسم. ولی این امر ناشی از خصلت معیوب مدرنیته نیست، زیرا مدرنیته نیز مانند نهیلیسم تالی نهایی برنامه ای متافیزیكی است كه از یونانیان آغاز شد.
●●نتیجه
هایدگر از جمله متفكران و روشنفكرانی است كه خود درگیر حكومت بوده است و از نزدیك با ایدئولوژی آن حكومت سروكار داشته است هرچند كه آن حكومت نازیسم باشد اما می تواند نقش بسزایی در سرنوشت و آینده روشنفكر داشته باشد. او ابتدا با نازی ها به امید اعتلای آلمان و همچنین نوع بشر همكاری كرد ولی در آینده نزدیك به دلیل تندروی های سیاستمداران و ایدئولوگ های نازی از آن سرخورده شد و به آرمان های خود نرسید. اما در كلیه آثار خود نقدش را از سه شكل ایدئولوژی مهم قرن بیستم یعنی لیبرالیسم، كه نماد آن در آثارش آمریكا و ماركسیسم و فاشیسم، كه نمادش نازیسم آلمان است، رها نكرد. او آینده مدرنیته را نهیلیسم و پوچی می داند چرا كه او عقل گرایی صرف را نتیجه ای جز پوچی نمی داند. او معتقد است انسان با فراموشی هستی هر روز، گامی به سوی نابودی و صدالبته به سمت پوچی گام برمی دارد. او هر گونه فعالیت سیاسی انسان مدرن را ختم به فاشیسم می داند. او معتقد است انسان ها به دلیل مسخ شدن در عقل گرایی صرف و زندگی مدرن به سمت پوچی سیر می كنند و هیچ دولتی چه لیبرالیسم با آمریكا مآبی اش و چه ماركسیسم و چه فاشیسم، انسان را به سمت اصالت و اصل او راهنمایی نمی كند.او اگزیستانسیالیستی است كه می خواهد نجات بخش انسان باشد و به او پیشنهاد می كند كه اصیل زندگی كند. او انسان ها را به دلیل تمایزشان جدا می داند و تفرد را به نوعی ارج می نهد.
تعریف او از آزادی نیز خاص است. او در فلسفه خود نسبت به آزادی نگرشی كاملا غیرمتافیزیكی دارد و نتیجتا نگرشی هستی مدار و وجودی نسبت به آزادی دارد، آزادی نیز مشروط به بودن انسان است و بر اساس ایجابی است كه این بودن برایش فراهم آورده است. حال این تناقض را انسان با بری شدن از تسخیر شدن های این جهانی حل می كند و آزادی او یعنی انتخاب اصالت و دوری جستن از ذلت هایی كه در بودن در عالم شامل حال انسان می شود.
علی نیان
منابع:
۱ عزت الله فولادوند، خرد در سیاست تهران، طرح نو، سال ۱۳۷۷.
۲ مقاله هایدگر و آزادی، دكتر عباس منوچهری، مجله علمی پژوهشی دانشكده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس، سال ۱۳۸۴.
۳ خاتمی، محمود، جهان در اندیشه هایدگر، مؤسسه دانش و اندیشه معاصر، تهران، ۱۳۷۹.
۴ كهن، لارنس، از مدرنیسم تا پست مدرنیسم، ترجمه عبدالكریم رشیدیان، تهران، نشر نی، ۱۳۸۱.
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید