سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


دوبلور همیشه بایددر خدمت دوبله باشد


دوبلور همیشه بایددر خدمت دوبله باشد
مرتضی احمدی از بازیگران پیشکسوت سینما، تئاتر، تلویزیون و رادیو که از اولین پیش پرده‌خوان‌ها و دوبلورها نیز محسوب می‌شود، او متولد ۱۰ آبان ماه ۱۳۰۳ در تهران است. از جمله آثار سینمایی این هنرمند می‌توان به «ماجرای زندگی»، «باباشمل»، «قلندر»، «ذبیح»، «مردی که زیاد می‌دانست»، «اتوبوس»، «مدرک جرم»، «جدال در تاسوکی»، «گراندسینما»، «خانه خلوت»، «ناصرالدین شاه اکتورسینما»، «یک بار برای همیشه»، «کلاه قرمزی و پسرخاله»، «آن سوی آینه»، «تارزن و تارزان»، «ستاره بود» و «جعبه جادویی» اشاره کرد. او در گفت‌وگویی تفصیلی از بیش از ۶۵ سال فعالیت هنری‌اش سخن گفت که در زیر می‌آید:
▪ در مورد دوران کودکیتان بگویید؟
ـ من در جنوبی‌ترین نقطه تهران پائین‌تر از خیابان گمرک «امیریه» که به «سبزیکار امین‌الملک» معروف بود و بعدها خیابان «مختاری» و «راه‌آهن» شد; در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمدم و در همانجا بزرگ شدم. تا قبل از ۷ سالگی مکتب می‌رفتم و بعد وارد دبستان «منوچهری» در چهارراه گمرک شدم و دوران دبیرستان را هم در دبیرستان شرف گذراندم و بعد از آن وارد کارهای اجتماعی شدم.
▪ شروع فعالیت‌های هنرییتان با تئاتر و پیش‌پرده‌خوانی بود؟
ـ دبیرستان «شرف» تنها مدرسه‌ای بود که فعالیت تئاتر داشت و من در سال ۱۳۱۸ اولین تئاترم را در آنجا کار کردم. در سال ۱۳۱۹ شخصی به نام زنده‌یاد منزوی در تئاتر «سپه» که تازه یک سال بود راه افتاده بود، پیش پرده‌خوانی می‌کرد که او را دیدم و خیلی خوشم آمد. تا قبل از آن هم عاشق صدای مرحوم جواد بدیع‌زاده بودم آن زمان تصنیف‌های فکاهی تازه مد شده بود. خانواده من مذهبی بودند و زیاد از این کارها خوششان نمی‌آمد یواشکی تصنیف‌ها را حفظ می‌کردم و با بچه‌ها توی مدرسه یا بیرون که می‌رفتیم، می‌خواندم.
در سال ۱۳۲۲ تصمیم گرفتم به صورت حرفه‌ای تئاتر را ادامه بدهم و با توجه به این‌که دانشکده‌ای برای این حرفه نبود، تصمیم گرفتم از راه پیش‌پرده‌خوانی وارد کار شوم. در تئاتر تهران آقایان محسنی، شیبانی و قنبری به این کار مشغول بودند، ولی تئاتر فرهنگی که بعدها بعد از آتش‌سوزی نامش «پارس» شد، پیش‌پرده‌خوان نداشت و من به آنجا رفتم و با توجه به این‌که آنها تصمیم گرفته بودند، یکجوری من را رد کنند، اما من همه متلک‌ها را به جان خریدم و ماندگار شدم. در سالن انتظار نشسته بودم که مرحوم پرویز خطیبی به سراغم آمد و گفت: پسر اینجا چی می‌خواهی؟ من هم او را نمی‌شناختم و گفتم: می‌خواهم پیش‌پرده‌خوان شوم. گفت: پول داری؟ گفتم: بله گفت: چقدر؟ گفتم: ۵زار گفت: پیش‌پرده من ۱۲ تومان قیمتش است و آن را داد و از من خواست حفظ کنم و پنجشنبه هفته بعد برگردم اما من خیلی زود آن‌را حفظ کردم.
آنها می‌خواستند من را سانس اول روز جمعه جلوی جمعیت بفرستند و در آن سانس که بیشتر میدانی‌ها و لوطی‌ها بودند، من را هو کنند تا دیگر سراغ این کار نیایم. فکر کردم پیش‌پرده چگونه بخوانم؟ خواستم کاری بکنم که سنتی باشد و مردم خوششان بیاید پس لباس یک فروشنده دوره‌گرد را پوشیدم و روز پنجشنبه با یک ارکستر به رهبری استاد «حسن رادمرد» تمرین کردم و همان روزی که روی صحنه رفتم و پیش‌پرده را خواندم به خاطر سنتی بودنش خیلی مورد استقبال قرار گرفت و همان شب با من قرارداد بستند و پیش‌پرده خواندن من شروع شد. از ۲ ماه بعد هم با بازی در نمایش «اشتباه لپی» به کارگردانی زنده‌یاد نصرت‌اله محتشم همزمان مشغول بازی در تئاتر شدم و تا سال ۱۳۲۸ در تئاتر پارس مشغول بودم و بعد از آن هم به تئاتر تهران دعوت شدم که بین دو پرده هم پیش‌پرده می‌خواندم و تا کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ آنجا بودم که بعد از آن کودتای فرهنگی، تئاتر «سعدی» را آتش زدند و همه چیز به هم ریخت و هنرمندان تماشاخانه‌های فرهنگ و تهران با تمام شهرت و محبوبیتی که داشتند، هریک به گوشه انزوا پناه بردند و من هم که کوچکترین شاگرد همان بزرگان هنر بودم، راهی اهواز شدم.
البته تئاتر هم دیگر وضعیت خوبی نداشت. بازیگران خارجی که آورده بودند اکثرا به مواد الکلی و مخدر اعتیاد داشتند و نمایش‌ها به صورت بدی درآمده بود.
من به همراه محسنی، انتظامی، شیبانی و قنبری ۵ نفر بودیم که کار پیش‌پرده خوانی می‌کردیم و این کار هم آهسته آهسته به صورت بدی درآمده بود و دیدیم دیگر وضع خراب شده و عده‌ای هستند که می‌خواهند بروند شب‌ها، در کافه‌ها و عروسی‌ها پیش‌پرده بخوانند و با این کارشان حیثیت و آبروی ما را زیر سئوال می‌بردند، در نهایت در سال ۳۰ هم پیش‌پرده‌خوانی را کنار گذاشتیم.
اولین کسی که پیش‌پرده را خواند و روی صحنه تئاتر رفت« مرحوم منزوی »بود و بعد هم« مجید» محسنی آمد. شیبانی، قنبری و انتظامی‌هم بودند اما از همه بیشتر من می‌خواندم.
▪ آیا خانواده‌تان مخالف کار هنری شما بودند؟
ـ بله خانواده‌ام مخالف کارم بودند. هنر زیاد هم جایگاهی بین مردم نداشت. به این روزها نگاه نکنید که خانواده‌هایی هستند که می‌خواهند پسرشان هنرپیشه‌شود و یا دخترشان یک سازی یاد بگیرد و همه مردم علاقه‌مند هستند. اما آن زمان این حرف‌ها نبود. من وقتی پیش‌پرده خواندم به من رل کوچک می‌دادند و وقتی می‌خواستم حفظ کنم خیلی مخفیانه و یواشکی این کار را می‌کردم.
وقتی پیش پرده خواندم چون خیلی مورد توجه مردم بود زود شهرت پیدا کردم، پدرم من را نشاند و گفت: بابا جان من حرفی ندارم، ولی من ریش سفید خانواده هستم فامیل این کار را نمی‌پذیرند، بهتر است بروی. من محترمانه از خانه پدرم رفتم و از ۲۰ سالگی مستقل شدم ولی حتی یک هفته نشد که پدر و مادرم را فراموش کنم.
از سرکارم که به راه‌آهن می‌رفتم یا هنگام برگشت به آنها سر می‌زدم. یکی از ناراحتی‌های پدرم من بودم، چون مرا خیلی دوست داشت، ولی من به خاطر اینکه فامیل به او چیزی نگویند; ترجیح دادم مستقل زندگی کنم.
▪ در چه سالی در رادیو به عنوان خواننده حضور پیداکردید؟
ـ در اردیبهشت سال ۱۳۲۲ به رادیو که به آن «رادیو تهران» می‌گفتند و بردش تنها تا کرج بود، رفتم و شروع به پیش پرده‌خوانی کردم. از همان تاریخ در رادیو ماندم. در رادیو هم اول بازیگر بودم بعد خوانندگی را هم در حین بازیگری ادامه ‌دادم و ترانه‌های محلی زیادی خواندم. شورای موسیقی رادیو مرا به عنوان یک خواننده تائید می‌کرد و برای هر ترانه‌ای که می‌خواندم دستمزدی برای من در نظر می‌گرفت.
مرحوم« پرویز خدینه »در سال ۱۳۲۳ نمایش‌های رادیویی را پایه‌گذاری کرد و خودشان می‌نوشتند و نمایش‌ها به صورت زنده اجرا می‌شد به وضعی که یک میکروفن بیشتر نبود و ۷، ۸ هنرپیشه روی کله هم سوار می‌شدیم و نقش می‌گفتیم.
از همان نمایش‌های رادیو مردم مرا از طریق صدا ‌شناختند، چون مطبوعاتی هم نبود که چیزی بنویسد، یادم می‌آید در عرض ۱۰ سالی که کار می‌کردم یک عکس ۴*۳ از من در روزنامه اطلاعات چاپ شد. بعدها مطبوعات و مجلات درست شد و ستون‌های هنری که عکس ما را گذاشتند.
▪ در آن سال‌ها درتلویزیون هم فعالیت داشتید؟
ـ همزمان با رادیو در تلویزیون هم به اجرای نمایش می‌پرداختم. البته در تلویزیون هنرپیشه‌ها محدود بودند، مثلا آقای انتظامی ‌بود و از طرف وزارت فرهنگ و هنر یکسری بودند، ما هم از طرف رادیو بودیم; مرحوم بهشتی، مرحوم عباس مصدق، علی تابش آقای مشکین، مرحوم مقبلی هم بودند، خانم‌ها را هم یادم نیست چون خیلی وقت پیش بود.
بعد از حضور در تلویزیون مردم تصویر ما را دیدند، آشنا شدند و ما را شناختند و در خیابان که می‌رفتیم مورد محبت قرار می‌گرفتیم.
▪ چه سالی وارد سینما شدید؟
ـ من از سال ۱۳۳۲ که تئاتر دیگر حذف شد به سینما رفتم. دکتر هوشنگ کاووسی که تحصیلات بالایی داشتند از سفر فرانسه برگشته بودند و اولین فیلمی‌که شروع کردند به نام «ماجرای زندگی» بود که من نقش دومش را بازی می‌کردم. تقریبا دو سوم فیلم را آقای هوشنگ کاووسی کارگردانی کرده بود که با «ساناسار» تهیه‌کننده فیلم که صاحب سینما «دیانا» هم بود برخورد لفظی پیدا کردند و کاووسی کنار کشید و بقیه را آقای نصرت‌الله محتشم کارگردانی کردند.
در «ماجرای زندگی» یک رل مثبت داشتم و «محزون» رئیس کارخانه بود و من معاونش را بازی کردم که بعد آن وسط کار خلافی می‌شد و من جلویش را می‌گرفتم.
بعد از فیلم اول به علت محبتی که وزارت فرهنگ و هنر به من داشت تا سال ۴۹ در سینما کار نکردم!
کار دوم را به نام «جنجال عروسی» با احمد نجیب‌زاده کار کردم.
▪ از همکاری با علی حاتمی‌بگویید؟
ـ علی حاتمی‌بچه محل ما بود، کوچه‌ای به نام حاتمی‌بود که هنوز هم هست و در آنجا با عمویش زندگی می‌کردند. اسم کوچه هم به نام عمویش «عزیزالله خان حاتمی» نویسنده بزرگ رادیو بود. علی در کنار عمویش به اینجا رسید. علی مرد بامرامی‌بود و دیالوگ‌هایش مینیاتور بود و فکر نمی‌کنم کسی پیدا شده باشد که بتواند مانند او دیالوگ بنویسد. علی یک برادر و یک خواهر داشت که برادرش حسین هنوز هم با من تماس دارد.
در فیلم «حسن کچل» به کارگردانی علی حاتمی‌فقط در تیتراژ خواندم و بازی نکردم و در مقابل اصرار حاتمی ‌برای بازی کردن، گفتم: «علی جان من هر کاری هم بکنم به اندازه تیتراژ مورد توجه مردم قرار نمی‌گیرد» که همینطور هم شد.
«باباشمل» و «قلندر» را هم با او کار کردم و از کارهای بعد از انقلابش هم بازی در «هزاردستان» را پیشنهاد داد که آن زمان مسئله بیماری همسرم مطرح بود که مبتلا به سرطان بود که همه دار و ندارم را خرج او کرده بودم و خواه ناخواه من باید زیاد کار می‌کردم و نمی‌توانستم ۲ سال مشغول یک کار باشم، «هزاردستان» ۸ سال طول کشید. به او هم گفتم من دوست تو هستم. بچه محل هستیم من چیزی را از تو لاپوشانی ندارم، خیلی بدهکارم، باید کار کنم. علی هم حرف مرا قبول کرد و چیزی نگفت. ولی به عنوان ۲ تا بچه محل و دو تا دوست با هم تماس داشتیم و مرگش هم برای من خیلی سخت بود. علی حاتمی ‌با وسواس عجیبی کار می‌کرد و به همین دلیل تمام آثارش به یادگار مانده است.
▪ چه سالی کار دوبله را آغاز کردید؟
ـ سال ۱۳۲۲ دوبله در ایران با فیلم سینمایی «دختران فراری» که توسط دکتر اسماعیل کوشان در ترکیه صداگذاری فارسی شد، شکل گرفت و مرحوم عطاالله زاهد از پایه‌گذاران آن بود و من هم از اولین‌ها در این رشته هستم و با اینکه روزها و شب‌های من در اختیار راه‌آهن، تئاتر و رادیو بود باز هم جذب این حرفه نوپا شدم و قبل از این‌که کار به ترکیه و یا ایتالیا بکشد به این حرفه مشغول بودم. «پرویز خطیبی » از اولین‌ها بود که آمد و فیلم دوبله کرد که به جایی نرسید و متوقف شد تا کار در دوبله ایتالیا شروع شد و کسانی ایتالیا رفتند و دوره دیدند من هم قرار بود به ایتالیا بروم و در گروه اعزامی‌انتخاب شده بود ولی روز حرکت را ناگهان اعلام کردند که درست روز عروسی‌ام بود و متاسفانه نتوانستم بروم.
فیلم‌های فارسی که آنجا دوبله و وارد ایران می‌شد برای صاحبانش صرف نمی‌کرد و به فکر افتادند که خودشان در ایران کاری بکنند که از سال ۱۳۴۰ شروع کردند و دوبلورهای خوبی پیدا شدند و خیلی زود دوبله فارسی در ایتالیا حذف شد و دوبله ایران پا گرفت.
سال ۱۳۴۲ «انجمن گویندگان و سرپرستان گفتار فیلم» تشکیل شد که هنوز هم هست و دوبله ما در بالاترین سطح قرار داشت و بهترین دوبله دنیا شناخته شد که متاسفانه الان شاید پائین‌ترین دوبله دنیا را داریم.
پیشکسوتان دوبله احمد رسول‌زاده، خسروخسروشاهی، منوچهر اسماعیلی، عزت‌الله مقبلی، چنگیز جلیلوند، خانم نوراللهی، تاجی احمدی، ایرج دوستدارو منوچهر نوذری بودند که متاسفانه بعضی‌ها فوت کردند و عده‌ای هم از ایران خارج شدند.
بیشتر تخصص من در دوبله به خاطر صداسازی بود و چون این توان را داشتم بیشتر کارتون دوبله می‌کردم ومعروف‌ترین کارتونی که کار کردم «پینوکیو» بود که جای «پدر ژپتو» با صدای بم و ملایم و روباه مکار با صدای تیز صحبت کردم و کمی‌هم مایه رشتی به آن داده بودم. کنعان کیانی هم در پینوکیو رل گربه نره را می‌گفت. شاید قبول نکنید و این را بروید تحقیق بکنید. «پینوکیو» دوبله نمی‌شد و برای اینکه دیالوگ نداشت یک سال مانده بود. چون تمام فیلم‌هایی که ایران از هر کشوری می‌خرید، دیالوگ هم با آن بود. حالا فرانسه بود دیالوگ فرانسوی و آلمانی بود دیالوگ آلمانی داشت. مترجم ترجمه می‌کرد و به مدیر دوبلاژ می‌داد، بعد از یک سال، «آرکادمی» که صاحب تلویزیون فیلم بود گفت: اینها را بدهید تلویزیون. ما نمی‌توانیم دوبله کنیم. من، کنعان کیانی و خانم نادره و خانم ناهید امیریان گفتیم با بدیهه‌سازی اینها را ضبط کنیم و ببینید چه طوری است. گفت: ضبط کنید. ما ضبط کردیم البته ۴، ۵ بار این فیلم را دیدیم، این میکس شد و همه چیز که آماده شد بردیم تلویزیون، گفتیم آقا اینی که هست می‌خواهید بخواهید، نمی‌خواهید بیایید فیلمتان را ببرید. ۲۶ فیلم نیم ساعته بود وقتی گوش کردند گفتند: ما همین دوبله را می‌خواهیم. آن موقع نیم ساعته ۱۲۰ تومان، یکساعته ۲۴۰ تومان بابت دوبله می‌دادند. گفتیم: «ما داریم با بدیهه‌سرایی پر می‌کنیم» پس دستمزد را دو برابر کردند، همین که رفت آن طرف شهرت پیدا کرد، ببینید چه کسانی بودند؟ کسانی که کارشان کارتون‌گویی بود. خانم ناهید امیریان الان نوه دارد ولی صدایش عین سوزن است و هنوز آن صدا را دارد، «صادق ماهرو» هم بود و «گوریل انگوری» را می‌گفت اصلا ماهرو شهرت «گوریل انگوری» را بالا برد، ولی الان متاسفانه ایران نیست. خود ناصر طهماسب یکی از کارتون‌گوهای خوب مملکت ما دیگر کار نمی‌کند و برایش کار نمی‌برند.
بیشتر رل‌های بزرگ من در انیمیشن بود که «علی‌بابا» و «پسر دریا» هم از جمله آنها است.
▪ از تبعات خواندن پیش پرده‌در آن سال‌ها بگویید؟
ـ در سال‌های ۱۳۲۳ تا پیش از انقلاب اکثر پیش‌پرده‌هایی که می‌خواندم شدیدا سیاسی بودند و باعث شده بود بارها مرا بردند و کتک زدند و مجروحم کردند به خصوص قوام‌السلطنه مرا خیلی اذیت کرد و حتی یک‌بار من را ۶ ماه به کرمان تبعید کردند که اگر «محمد مسعود» مدیر روزنامه «مرد امروز» نبود، مرا همان موقع به آنجا می‌بردند و ۶ ماه برای جوانی مثل من که شاید ۲۵، ۲۶ سالم بود، خیلی سخت بود. به خصوص اینکه ورزش و فعالیت‌های هنری‌ام را از دست می‌دادم. اما با همه این مشکلات دست از کار نمی‌کشیدم و حتی یادم می‌آید. یک شب ساعت ۱۱ من را در کوچه ملی گرفتند که فرار کردم ولی باز هم گرفتند و از این چاقوکش‌ها و اوباش‌هایی بودند که قوام‌السلطنه کنار خودش جمع کرده بود و طوری مرا زدند که تا صبح بیهوش شدم. البته من ورزش سنگین می‌کردم و این کتک‌ها برای من چیزی نبود و عادت هم کرده بودم.
▪ راه اندازی باشگاه راه‌آهن در چه سالی بود؟
ـ در سال ۱۳۳۲ تیم فوتبالی درست کردیم و می‌رفتیم زمین راه‌آهن که خاکی و سنگلاخ بود و با بچه‌ها کار می‌کردیم. روزی آقای شیک پوشی آمد و ما داشتیم با دستمان سنگ‌ها را بیرون می‌بردیم. پرسید: چه کار می‌کنید؟ گفتیم: می‌خواهیم زمین را درست کنیم تا فوتبال بازی کنیم. گفت: ‌شما بگیرید بنشینید. دستور داد مثل برق کارگرها ریختند. آن شخص رئیس کل راه‌آهن بود که همان موقع گفت: می‌توانی برای راه‌آهن تیم درست کنی؟ گفتم: «بله، ما در شهرستان‌ها بازیکنان خیلی خوبی داریم فقط شما انتقال به تهران را ممنوع کردید» که او دستور داد و ما تلفن کردیم آمدند شخصی که به آقا مدد معروف بود در این زمینه خیلی به ما کمک کرد و حق بزرگی به گردن فوتبال مملکت ما دارد. بازیکنان زیادی جذب کردیم و این شد ریشه باشگاه راه‌آهن. همان زمان بلافاصله به استخدام راه‌آهن درآمدم و سرپرست اداره کل خط و امنیه راه‌آهن بودم و بعد از ۳۲ سال بازنشسته شدم.
خودم هم در تیم بازی می‌کردم و کاپیتان بودم ومربی هم بودم.دو بار هم سرپرستی تیم را بر عهده داشتم. همان تیم ادامه پیدا کرد و تا به امروز رسید.
این روزها هم نتایج تیم را تعقیب می‌کنم، مرتب خبرها را می‌خوانم تا ببینم در فوتبال به کجا رسیده‌ایم. می‌توانم بگویم از من قدیمی‌تر تماشاچی فوتبال در ایران نیست.
یکبار خواستند مراسمی‌در بازی پرسپولیس و استقلال بگیرند و از من و یکی از طرفداران استقلال که قرار بود قدیمی‌ترین‌باشیم، تقدیر کنند که برای استقلال کسی را پیدا نکردند. تا بالاخره دکتر دادکان از ریاست فدراسیون فوتبال کنار رفتند و موضوع منتفی شد.
تا سال گذشته هم برای دیدن بازی‌های پرسپولیس استادیوم می‌رفتم. ولی از امسال دیگر نمی‌روم و از تلویزیون می‌ببینم، برای اینکه آنجا که می‌روم پرسپولیس گل که می‌زند ۳۰ نفر می‌ریزند، روی کله من بدبخت. فکر نمی‌کنند من پیر شدم، تحمل ندارم. یا تیم‌که گل می‌خورد داد وهوار که آقا تو که با باشگاه طرفی و می‌روی و می‌آیی چرا هیچی نمی‌گویی؟ در حالیکه من چه کاره‌هستم؟!
▪ در مورد فعالیت بعد از انقلابتان بگویید؟
ـ در سال ۵۸ در رادیو با مدیر وقت صدا وسیما دعوایم شد و توهین کرد. پس عطای رادیو را به لقایش بخشیدم و بعد از ۳۸ سال خدمت بیرون آمدم.
در اوایل ۵۹ وقتی فهمیدند آنجا نمی‌روم موسسه‌ای از من برای پرکردن نوار قصه برای کودکان دعوت کرد و به همراه کنعان کیانی به آنجا رفتم و قصه‌های زیادی از جمله «پینوکیو»، «گرگ بد گنده» که خیلی پرفروش بودند را کار کردیم و تا ۳ سال آنجا بودم، که آمدند سراغم برای دوبله که کم کم دوباره جان گرفت و کارها شروع شد و با «مردی که زیاد می‌دانست» به کارگردانی یدالله صمدی هم فعالیت دوباره سینمایی‌ام را آغاز کردم که تا فیلم «تارزن و تارزان» ادامه داشت ولی بعد از آن برای هر فیلمی‌اسمم برای پروانه ساخت می‌رفت مخالفت می‌کردند تا بعد از ۹ سال که در فیلم «ستاره بود» فریدون جیرانی بازی کردم.
▪ از میان کارهای سینمایی‌تان کدام را بیشتر می‌پسندید؟
ـ از میان کارهای سینمایی‌ام بیشتر از همه «اتوبوس» و بعدش هم «مردی که زیاد می‌دانست»را دوست دارم که هردو را با یدالله صمدی کارکردم.
برای «اتوبوس»آقای صمدی تلفن کردند و گفتند: چنین چیزی است قصه را برایت می‌فرستم. من خواندم خوشم آمد، مرحوم اسلامی‌و حمید طاعتی هم بودند و از تهران که رفتیم خانم مهری مهرنیا هم اضافه شدند و بقیه بیشتر از بچه‌های خود ارومیه و هنرپیشه‌های ارومیه بودند. گروه بسیار خوبی داشتیم. مجتمع را گرفته بودند و ما همه آنجا زندگی می‌کردیم. به استثنای بچه‌های ارومیه که منزلشان و خانواده‌شان آنجا بودند. همه با هم ورزش می‌کردیم همه با هم غذا می‌خوردیم به حدی خاطرات خوش آنجا دارم که شاید تا آخر عمرم آنقدر لذت نبرده باشم. ما شام که می‌خوردیم می‌رفتیم در اتاق می‌نشستیم و راجع‌به سکانس‌های فردا بحث می‌کردیم، یکی از کارهای خوبی که شد این بود که وقتی فردا، باید می‌رفتیم جلوی دوربین، می‌فهمیدیم باید چه کار بکنیم و مشکلی نداشتیم و به همین دلیل هم کار خوب شد. حتی یک نفر آنجا نبود که صدایی بلند کند واقعا یدالله صمدی خیلی خوب گروه را اداره کرد. بی‌اندازه از این فیلم خاطره خوب دارم. واقعا می‌توانم بگویم یک دقیقه دیر سرکارمان نبودیم با عشق کار کردیم و نتیجه‌اش را هم دیدیم.
ولی این سال‌ها متاسفانه طبق عادتی که دارم و تربیت شدم سر ساعت به فیلمبرداری می‌روم اما بازیگران جوانمان تا ساعت ۱۰، ۱۱ نمی‌آیند. البته آن موقع این طوری نبود و آنقدر ما به هم مانوس شده بودیم که یک روز کار من زودتر تمام شد و می‌خواستم به تهران بیایم. گفتند: فردا برو. گفتم: نه چون خانم من فوت کرده بود برادرم با زنش پیش بچه‌هایم بودند. باور کنید با مینی‌بوس آمدند پای هواپیما، کوچک و بزرگ چه بچه‌های ارومیه چه بچه‌های تهران همه گریه می‌کردند.
با یدالله صمدی خیلی راحت می‌شود کار کرد. اولا بچه‌ها را خوب می‌شناسد و می‌داند تیپ‌ها چیست و خوب تفهیم می‌کند، قبلا سناریو را می‌دهد بازیگران می‌خوانند و می‌نشیند با آنها بحث می‌کند، اینها چیزهایی است که الان کم‌کم دارد از بین می‌رود. برای «اتوبوس» هادی اسلامی‌جایزه بازیگری گرفت و صمدی هم بهترین کارگردان شد.
▪ بازی در سریال‌های تلویزیونی را از کجا شروع کردید؟
ـ من ‌بدون وقفه در تلویزیون حضور داشتم. خیلی‌ها هم کارهای خوبی بوده و خودم سریال‌هایی که با خانم برومند کار کردم را خیلی قبول دارم. زیرا در آنها از تمام حرفه‌ای‌ها استفاده شده و آزادی کاملی داشتیم. «آرایشگاه زیبا» هم ۵ ماه طول کشید وبا ذوق و علاقه کار می‌کردیم، در زمستان بسیار بدی هم گرفتار شده بودیم و جایی هم که اکثرا فیلمبرداری می‌شد استودیو گلستان، سیما فیلم فعلی بود که خیلی سرد بود و با توجه به اینکه سرماخورده بودم خیلی اذیت ‌شدم . بعد از آن «تهران ۲۱» را باز با مرضیه برومند کار کردم که از آن کار هم خیلی خوشم آمد. «دانی و من» هم از دیگر کارهای تلویزیونی خوبم است.
▪ از «چای تلخ» و تجربه نیمه تمام با ناصر تقوایی بگویید؟
ـ در فیلم «چای تلخ» ۴ نقش اصلی وجود داشت که یکی را من برعهده داشتم و حسین یاری، گلاب آدینه و همسر ناصر تقوایی بقیه نقش‌ها را داشتند. اما متاسفانه نصف بیشتر فیلمبرداری شد و به خاطر مشکلات بین تهیه‌کننده و کارگردان کار متوقف شد. در «چای تلخ» نقش پدربزرگ را داشتم و با فیلمنامه خوبی که این فیلم داشت و وسواس فوق‌العاده زیاد تقوایی، شاید جایزه می‌گرفتم. ما تقریبا ۳ ماه بود که کار می‌کردیم و خیلی خوب شده بود که یکدفعه تعطیل شد. علت هم فقط کندی کار بود، یکی هم تدارکات فیلم بود که خوب کار نمی‌کرد و باعث شده بود تقوایی همیشه حالت عصبی داشته باشد. مثلا کاری که برای فردا صبح قرار بود آماده باشد می‌رفت می‌دید آماده نیست و کارگردانی که باید سرش به جاهای دیگر گرم باشد خودش کار می‌کرد. تقوایی روی نظم خیلی حساسیت و تاکید داشت.
و حتی ۲ دقیقه دیر آمدن را اصلا نمی‌بخشید و متاسفانه تقریبا هر روز می‌رفتیم سرکار می‌دیدیم هیچ چیز آماده نیست و با وجود اینکه به تهیه‌کننده فیلم خیلی ارادت دارم اما ایشان نباید همه چیز را گردن آقای تقوایی می‌انداختند.
من سر «چای تلخ» ۷۰ درصد بینایی یک چشمم را از دست دادم. یک منقل آتش بزرگی بود که کار من با آن بود و حرارت مستقیم به من می‌خورد بعد که تهران آمدم دیدم چشمانم خسته است به دکتر رفتم، گفت: متاسفانه به اصطلاح قدیمی‌اش چشمت پخته شده است و ۷۰ درصد بینایی چشم چپت را از دست داده‌ای. البته آمپول‌های زیادی هم زدم که متاسفانه جواب نداد.
▪ دوبله امروز را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
ـ مدت‌هاست که دیگر کار دوبله نمی‌کنم و آخرین کارم هم حدود یک سال پیش دوبله یک انیمیشن بود. کارتون‌هایی که الان آمده کارتون نیست. از مهندس ضرغامی‌هم خواهش کردم. نمی‌دانم به گوششان رسیده یا نه که کارتون آموزشگاهی برای کودکان لازم است که فردا باید مملکت را اداره کنند، کارتون‌ها این روزها هیچ چیزی ندارد که به درد این بچه‌ها بخورد و به آنها چیزی یاد بدهد.
در دوبله، دوبلور حتما باید همیشه در اختیار دوبله باشد. حالا من که دارم سریال کار می‌کنم و ۲، ۳ ماه نیستم مدیر دوبلاژ با چه خاطر جمعی به من تلفن کند؟! بعد هم تعداد افراد زیاد شده است. ما تا قبل از انقلاب ۶۰، ۷۰ نفر بیشتر نبودیم ولی الان ۲۱۰، ۲۲۰ نفر شدیم و کار به هیچ‌کس نمی‌رسد و وضعیت مالی بچه‌ها همه خراب است. من که کارمند دولت هستم و چیزی از طرف دستگاه مربوطه به عنوان حقوق بازنشستگی می‌گیرم به ما کار ندهید، به دیگران کار بدهید، الان می‌توانم بگویم ۷۰، ۸۰ نفر از دوبلورها خانه ندارند، درآمد خیلی کم است، حتی نمی‌توانند کرایه خانه‌شان را بدهند، همه اینها دست به دست هم می‌دهد و فشار به آدم می‌آید.
احساس می‌کنم تمام دوبلورها بچه‌های من هستند و در شرایط بسیار بدی دارند زندگی می‌کنند و پولشان را درست پرداخت نمی‌کنند.
متاسفانه کیفیت کار دوبله پایین آمده است. وقتی آدم می‌شنود دیالوگ غلط است، دیگر بقیه‌اش چه می‌خواهد باشد، واقعا چه کلماتی می‌شنویم. نمی‌دانم بعضی‌ها چه اصراری دارند مثل بچه تهران صحبت کنند. بچه تهران زبان خودش را باید صحبت کند، بچه‌های تهران که دارند صحبت می‌کنند اگر یکی بچه تهران نباشد بعضی لغات را اصلا به کار نمی‌برد. بعضی فیلم‌ها را که از تلویزیون نگاه می‌کنم تاسف می‌خورم. مدیر دوبلاژ حتما باید زبان خارجی خصوصا زبان انگلیسی بداند، اهل مطالعه باشد کتاب زیاد بخواند وتاریخ ایران را بشناسد، متاسفانه اینها دیگر نیست، الان شما وقتی با آقای بهرام زند صحبت بکنید همه چیز را می‌فهمید یا رسول‌زاده وخسروشاهی همه چیز را به شما می‌گوید یا طهماسب واقعا کتاب می‌خواند، اینها همه در دوبله به درد می‌خورد، اگر مدیر دوبلاژ نفهمد که درشکه‌چی در انگلیسی بیانش چگونه است، چه طوری حرف می‌زند، چه طور زندگی می‌کند؟ چگونه می‌خواهد به جای او صحبت بکند؟ پس نمی‌تواند و خراب می‌کند. به همین دلیل دوبله نزول کرده است. صداها را شما در کارتون‌ها گوش کنید، ما چند نفر بودیم که کارتون‌گو بودیم، ما صداساز بودیم و ۴، ۵ نفر بودیم که تمام کارتون‌ها را اداره می‌کردیم، حالا من نشسته بودم می‌دیدم بغلی من عین من حرف می‌زند. می‌گفتم چرا مثل من حرف می‌زنید؟ می‌گوید نمی‌دانم شما حرف می‌زنید من هم تحت تاثیر قرار می‌گیرم، وقتی یک دوبلور نتواند تیپ داشته باشد و در کارتون بیاید همین کارتون‌ها می‌شود که الان شما دارید نگاه می‌کنید. از آن طرف می‌روند فیلم‌های کیلویی می‌خرند برمی‌دارند می‌آورند و همه را یک نفر می‌گوید.
چه‌طور می‌خواهند تشخیص بدهند کدام را گفتند. اینها داستان ندارند، «پینوکیو» داستان داشت. از ژاپن ارزان می‌خرند و می‌آورند و به این صورت دوبله می‌کنند. مدیر دوبلورها توانایی این کارها را ندارند.
«رفیق بازی» بدترین دردی است که دوبله به خودش گرفته است. در یک کار، حالا چه فیلم سینمایی باشد چه سریال و چه کارتون باشد همیشه این گروه دارد کار می‌کند شما نگاه کنید من خودم شنیدم، کرم شبتاب مگه چقدر است؟ رویش صدا گذاشتند به چه کلفتی، خوب ببینید این عدم آگاهی مدیر دوبلاژ را می‌رساند. چرا چون این رفیقش است جزو گروه خودش است، همه اینها دست به دست هم داده که اینگونه بشود.
▪ وضعیت تئاتر را چگونه می‌بینید؟
ـ سی سال است که فعالیت تئاتری نداشتم، یک مرتبه بهزاد فراهانی برای «مریم و مردآویج» دعوت کرد، ۷ ماه تمرین کردیم رسید به اول فروردین ماه، اما چون قراردادی با حسن هدایت داشتم. عذرخواهی کردم.
دو سال پیش افتتاحیه تئاتر من را دعوت کردند قبلش گفتند که می‌خواهند پیش‌پرده را هم اجرا کنیم. یک پیش پرده خوب، که جوانان هم بودند. ارکستر دراختیارم گذاشتند وخیلی خوب تمرین کردیم و آماده اجرا شده بود و حتی تا نزدیکی اجرا رفته بودیم ولی چون گفتند باید یک‌چیزهایی را حذف کنیم من رها کردم و آمدم.
بنابراین اگر این روزها برای پیش‌پرده‌خوانی از من درخواست کنند این کار را انجام نمی‌دهم.
متاسفانه محدودیت‌ها و ممیزی‌ها باعث شده تئاتر وضعیت خوبی نداشته باشد. ما در این مملکت خیلی علاقه‌مند داریم. شما ببینید ۳۰، ۴۰ سال قبل چند سالن تئاتر داشتیم و الان چند تا تئاتر داریم؟! فقط یک تئاتر شهر داریم.
من بارها گفتم تمام شهرداری‌های مناطق یک فرهنگسرا دارند که هر کدامشان یک سالن تئاتر دارند. چرا این سالن‌ها دارند خاک می‌خورند؟ چرا این سالن‌ها را در اختیار انجمن بازیگران تئاتر نمی‌گذارند؟! این گروه‌ها این جوانان ما همه تحصیل کرده، همه زحمت‌کشیده‌همه‌شان دارند خون جگر می‌خورند. یک مقدار شرایط فراهم کنید تا به این فرهنگسراها بیایند و تئاتر راه بی‌اندازند. وقتی جوان تئاتر ما هیچ‌گونه امنیت شغلی و پولی ندارد چگونه باید زندگی بکند؟
مسعود نجفی
منبع : روزنامه حیات نو


همچنین مشاهده کنید