یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


زن سیاه و سفید


زن سیاه و سفید
جمعه گذشته (۲۴ آبان) مجموعه تلویزیونی«مرگ تدریجی یک رویا» نوشته علیرضا محمودی و به کارگردانی فریدون جیرانی، با پخش آخرین قسمت خود به پایان رسید. این سریال از نظر محتوا، کارگردانی و نیز تدوین یک سر و گردن از سریال های مشابه خود بالاتر ایستاد. نوشته زیر از منظری روانشناسانه با رویکرد تحلیل شخصیت به نقد و ارزیابی این سریال پرداخته است که از نظر شما گرامیان می گذرد.
شخصیت پردازی از ارکان اصلی یک فیلمنامه به شمار می رود و گاه پیش آمده است که فیلمنامه را شخصی خاص می نویسد و شخصی دیگر برای پرداخت شخصیت های اصلی فیلمنامه استخدام می شود تا به شخصیت های فیلم عمق و غنای مورد نظر را ببخشد و آن را نزد تماشاگر باورپذیر کند. در فیلم هایی که با واقعیات روزمره زندگی سر و کار دارند و به اصطلاح اهل سینما، رئال هستند این نکته باید بیش از دیگر ژانرهای سینما و تلویزیون مورد توجه قرار گیرد. این باورپذیری و نزدیک کردن به واقعیت زندگی سبب می شود تماشاگر شخصیتی را شاهد باشد که رفتارها و کنش و واکنش هایش ملموس است و احساس دوگانگی در شخصیت افراد را شاهد نیست.
نگاهی به سریال «مرگ تدریجی یک رویا» کار نسبتاً متفاوت فریدون جیرانی، این تصور را در من بیننده ایجاد کرده که این فیلم به رغم تمامی نقاط قوتش، همانند فیلمبرداری و تدوین حساب شده و بازی های قابل تحسین در شخصیت پردازی ضعف های اساسی دارد؛ امری که متاسفانه مبتلا به فیلم و سریا ل های ایرانی است. در شخصیت پردازی ماجرا اگر کسی شخصیت متزلزل دارد همه جا باید تزلزل را در شخصیت خود نشان دهد، اما در این سریال می بینید که این گونه نیست و شخصیت ها با افکار و کارهایشان بسیار ضد و نقیض هستند. در سریال «مرگ تدریجی یک رویا» سه شخصیت اصلی وجود دارد؛ اول مارال عظیمی (سامیه لک)، دوم حامد یزدان پناه (دانیال حکیمی) و سوم ساناز عظیمی (ستاره اسکندری). شخصیت اصلی و محوری ماجرا مارال عظیمی است و عمده تمرکز این نوشته هم روی همین شخصیت است. وی بانویی نویسنده است که استعداد خوبی در نویسندگی دارد. نوع شخصیت و کنش های رفتاری وی در قسمت های اول سریال و حتی بازیگری که برای این نقش انتخاب شده است، حکایت از شخصیتی مقتدر و با اعتماد به نفس بالا دارد. شخصیت مارال که در شروع و آشنایی با همسرش (دانیال حکیمی) بسیار مصمم، جدی و با اعتماد به نفس نشان می دهد، به مرور در برخورد با اتفاقات زندگی روزمره اش به طور کامل عکس شخصیت اصلی اش را بروز می دهد، به نحوی که به راحتی تحت تاثیر حرف های دوستان و خواهرش قرار می گیرد و با یک نقل قول دروغ خواهرش از دیدار با همسرش، به این جمع بندی می رسد که باید خانه و کاشانه و زندگی آرام و خانواده یی با آن همه مهربانی را رها کرده و از همسرش طلاق بگیرد.
این گونه رفتارها این پرسش را در ذهن مخاطب و بیننده می نشاند که چگونه فردی که در ابتدا مصمم و با اعتماد به نفس است به این آسانی تحت تاثیر تصمیم گیری های عوامانه اطرافیانش قرار می گیرد. یا در بخشی دیگر از سریال، مارال همان فردی است که با تصمیم خودش و همسرش و با در آغوش گرفتن خورشید فرزند خردسال خواهرشوهرش، با انگیزه کافی بچه دار می شود. ولی هنوز چند ماه نگذشته خیلی زود این غریزه را از دست می دهد و به گونه یی ناشیانه و غریب فرزندش را به شوهرش می سپرد و همه چیز را فدای کار می کند و این البته پایان ماجرا نیست چرا که چندی بعد باز هم غریزه مادری اش عود می کند و تصمیم می گیرد بچه را بدزدد و فرار کند. این گونه واکنش های متزلزل از یک مادر در برابر بچه از ضعف شخصیت پردازی کار حکایت می کند.
از منظر روانشناسی شخصیت، مارال تا حدودی ناهماهنگی شخصیتی یا حتی تعارض شخصیتی را بروز می دهد. به مرور که از بخش های سریال می گذرد، مارال تزلزل شخصیتی اش بیشتر و بیشتر می شود، به گونه یی که بیننده حتی تصورش را هم نمی کند به عنوان مثال مارال که در ابتدای سریال عاشقانه مادرش را می پرستید و حتی یک لحظه هم بعد از طلاق بدون مادرش نبود، وقتی خواهرش چنین سرنوشتی را برای مادرش رقم می زند و وی را به خانه سالمندان می سپرد، نه تنها یک پرسش هم از سرنوشت مادرش در ذهنش جوانه نمی زند، بلکه به شخصیت سرد و بی روحی تبدیل می شود که مرگ مادرش را به راحتی پشت سر گذاشته و با آن کنار می آید.
مارال آن شخصیت مطمئن و با طمانینه ابتدای سریال، به دنبال هدفی پیش می رود که خودش هم نمی داند چیست، البته به ظاهر می رود تا نویسنده یی مشهور شود، ولی در عمق شخصیتش به دنبال نیمه گمشده یی می گردد که فیلمنامه نویس به خوبی نتوانسته به آن بپردازد و پرورش اش دهد و برای تماشاگر باورپذیرش کند. وی به دنبال هدف ظاهری خانواده اش را زیر پا می گذارد و خود را فدای خواهرش می کند تا هدفش. این در حالی است که در اوایل فیلم شاهدیم مارال در برابر ایده های خواهرش می ایستد و اصولاً زندگی و باورهایی دارد متفاوت با زندگی و آرمان ها و باورهای خواهرش.
یا به نحوی باسمه یی از داریوش آریان (ناصر طهماسب) که خود در زندگی اش شکست خورده یی بیش نیست، بت می سازد و جالب اینکه حتی به عنوان یک نویسنده هوشیار هیچ وقت از خود دلیل پیگیری ها و توجه بیش از حد متعارف داریوش آریان به خود را نمی پرسد و در خلوت خویش مطرح نمی کند، چرا باید آریان این همه به وی توجه نشان دهد و چه نیتی در پشت این ظاهر آرام وجود دارد؟ این عدم پرسش اصولاً با ذهن فردی که شغلش نویسندگی است و یکی از محورهای کارش پرسش از زندگی و شخصیت آدم ها در زیست و حیات فردی و اجتماعی است، در تناقض قرار دارد.
تناقضات رفتاری و شخصیتی مارال حتی در زمان مرگ خواهرش هم بروز می کند و تا زمانی که وی می خواهد سوار کشتی شود در وی مستتر است. دودلی و تردید وی به گونه یی است که تماشاگر نمی تواند بپذیرد مارالی که تمام کسان خود را از دست داده است، برای چه به آن سوی آب می رود؟ و تازه وقتی می فهمد داریوش آریان برای منظوری دیگر به وی کمک می کرد (ازدواج با وی)، چرا بعد از نرسیدن به منظورش باید به وی و سخنانش اعتماد کند و سوار کشتی شود که قرار است جام شوکران مرگ را به مسافرانش هدیه کند. چرا وقتی درمی یابد هدف آریان چیز دیگر بوده، بر این گمان خوش پای بفشرد که سخنانش درست و آن سوی آب بهشت برینی در انتظارش است؟ از سوی دیگر در این سریال نگاه بدبینانه یی به نویسنده جماعت وجود دارد و تصویری از این پیشه ارائه می شود که گویی نویسنده ها قبل از داشتن هدف و آرمان به دنبال شهرت کورکورانه، مخصوصاً در آن طرف آب هستند و در واقع از منظر شخصیت پردازی نویسنده را در زمره آدمیانی غیرمنطقی و زودباور قرار می دهد. شاید قصد نویسنده سریال این نباشد، ولی مخاطب با دیدن سریال این سوال را در ذهنش مرور می کند که چرا مارال نویسنده شد؟ به دنبال چیست؟ چطور اینقدر غیرمنطقی برخورد می کند؟ چرا اثری که اینقدر مخاطب دارد در کشور خودش برگزیده نشد ولی در آن سوی آب به اثرش جایزه می دهند و حتی امتیاز ترجمه می گیرد؟
این سریال با کشاکش های شخصیتی متضاد نمی داند چه چیزی را نشان دهد. این کشاکش ها ابهامی را برای بیننده ایجاد می کند که در کل سریال و به جای پیگیری داستان فیلم باید به این تناقض های رفتاری فکر کند.
فیلم از یک جهت اثری ضد زن است و زن ها را به دو گروه سیاه و سفید تقسیم کرده است. زن هایی که سنتی اند، همانند خانواده دانیال حکیمی، خدمتکار مارال و خواهرش و مادر آنها، همگی تصویری مثبت از خود در ذهن و ضمیر مخاطب بر جای می گذارند.
در مقابل دوستان مارال و ساناز (ستاره اسکندری) یا وکیل مارال و حتی زنی که در ترکیه سر مارال و خواهرش کلاه می گذارد و از آنها اخاذی می کند، همگی افرادی دروغگو، فرصت طلب و بی بندوبارند. از این منظر هم می توان به شخصیت پردازی های زنان فیلم ایرادات اساسی گرفت. تصویر ارائه شده از مردان در این فیلم که در شخصیت بازیگر اصلی و تا حدودی نقشی که پولاد کیمیایی (آراس مشرقی) بازی می کند نمایان شده، مثبت است. دانیال حکیمی (مرد اصلی فیلم) فردی است منطقی، دموکرات و فداکار که در بدترین شرایط هم همسرش را تنها نمی گذارد و بار سفری طاقت فرسا را بر دوش می کشد و با هزار مانع و رادع روبه رو می شود تا بتواند همسر و فرزندش را بیابد.
همین ویژگی را پولاد کیمیایی هم دارد. وی که در محیطی تقریباً مافیایی زندگی می کند، از خود رفتاری جوانمردانه بروز می دهد و در برابر حمایت از افرادی که نمی شناسدشان، تا پای تیر خوردن و کشته شدن هم می رود.
تمامی این موارد نشان می دهد که شخصیت پردازی در سریال «مرگ تدریجی یک رویا» یکدست و روان نیست و مخاطب اغراق های مثبت و منفی فراوانی را در آن مشاهده می کند که به برخی از آنها در این نوشته به شکل گذرا اشاره کردم.
مریم جباری
کارشناس روانشناسی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید