چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا


نگرش تحسین برانگیز به زن در اشعار فریدالدین عطار


نگرش تحسین برانگیز به زن در اشعار فریدالدین عطار
"کار به صورت نیست به نیت است..."
"گر نیم زیشان از ایشان گفته ام" عطار
مثالهای بسیاری از شاعران زبان فارسی را دیده ایم که درفش هجوم به حقوق زن را در شعر خویش افراشته اند اما، این عیب معرف کلیت شعر و ادبیات جنس مذکر نیست، محاسنی با دوری گزین از زن ستیزی و ره دادن احترام آمیز و پیدایش منطقی و تابعی عارفانه که مبتنی است بر رعایت توحید با نتایج فراجنسی را نیز داریم، این نمونه در جهانبینی فریدالدین عطار چشمگیر است. ازین زاویه میتوان گفت که عطار نخستین مرد شعر و عرفان است که در سروده ها و جهنان نگری هایش نه تنها زن را مورد تحقیر و توهین قرار نمی دهد بلکه با بدیلی عارفانه و کاربرد سنجش نیت شناسانه و نه صورت شناسانه و جنس شناسانه، به سوی رعایت احترام به زن ره می برد، در بافت داستان های منظوم او زن حضور احترام آمیز دارد، در آنجا از سخنان احساساتی، سخیف و تبعیض آلود شاعر و ادیب اخته شده با ویژه گی های جامعه مرد سالار خبری نیست، دور از انصاف نتواند بود اگر گفته شود که بر مبنای همان جهان نگری و وارستگی از تبعیض علیه زن است که عطار به عنوان نخستین شاعر بزرگ، زنده گی رابعه را در کتاب منطق الطیر با شکوهمندی به حله نظم می آراید و در تذکرهٔ الاولیا او را باز هم در مقام شایسته می آورد.
حتا در باره عشق رابعه به بکتاش که بسیاری آنرا "مجازی" یاد کرده اند، عطار هنگام مکث بدان عشق، گویی ناباوری خویش را با نام بردن از عارف و صوفی مشهور جنید و نشان دادن منبع و قول جنید، حالی میسازد، زیرا در بسا موارد به سخنان دیگران خواننده را مراجعه نمی دهد، حرمت عطار به رابعه بلخی در واقع از سعه صدر و وسعت جهان بینی او در مقایسه با تبعیض آلوده گان حاکی است، شالوده نیت نگری و نه صورت نگری، در آفرینش صفات آگاه سازنده از زنده گی رابعه نقش موثر دارد، ازین رو می توان گفت که اگر بیت هایی از منطق الطیر عطار در زیر عنون «حکایت رابعه دختر کعب» سروده نشده بود، امروز آگاهی از یکی از سرچشمه های آشنایی با رابعه وجود نمی داشت.*
نگهداشتن حرمت زن، راه نیافتن تحجر زمانه در برابر زن در اشعار عطار قایل شدن احترام به زن را در آن شب های تار تاریخ در ذهن ایجاد میکند، مثال های پایان را از منطق الطیر و الهی نامه انتخاب کرده ایم که موید برداشت های بالایی است.
صوفیی را گفت آن پیر کهن
چند از مردان حق گویی سخن
گفت خوش آید زنانرا بر دوام
آنکه میگویند از مردان مدام
گرنیم زیشان از ایشان گفته ام
خوش دلم کین قصه از دل گفته ام
□□□
چون زنان خشک گیرم سفره پیش
ترکنم از شوروای چشم خویش
از دلم آن سفره را بریان کنم
گه گهی جبریل را مهمان کنم
□□□
و یا درین حکایت و تمثیل، سخن را از زبان رابعه می آورد، بدان گونه که از مشایخ و صوفیان و بزرگان آورند:
رابعه گفتی که ای دانای راز
دشمنان را کار دنیا می بساز
دوستان را آخرت ده بر دوام
زانکه من زین کار آزادم مدام
□□□
و در حکایتی به نام «سلطان محمود و پیرزن» که در «الهی نامه» عطار است، پیرزنی عصا بر دست حضور می رساند که میخواسته از دست ظالمان به شاه دادخواهی کند اما شاه به شکایت او توجهی نکرده به تیزی رانده است، شاه او را در خواب می بیند که در چاهی افتاده و عصای پیرزن وسیله نجات او شده است، و هنگامی که بار دیگر شاه او را می بیند که برای داد خواهی بسوی او می آید، شاه او را در کنار خود میخواند و به لشکریان امر میکند که او و عصایش را حرمت کنند که عصایش اویزگاه او شده است. ویژه گی حرمت نهادن عطار به زن درین حکایت هنگامی برجسته می شود که پیرزن، شاهی چون محمود را نصیحت میکند و پند میدهد و در واقع در مقامی قرار میگیرد که بسیاری از شاعران از آن بدورند و چه بسا زن را در نقش جادوگر و کارساز محیلی وارد صحنه های میکنند، همان کاری که فردوسی بارها در شاهنامه بزرگ و شکوهمند کرده است. عطار در گزینش چهره های ناصح و سرزنش کننده شاهان در محدوده های انحصاری فراز آوردن جنس مرد نیست.
این سخنان پیرزن را که به سلطان محمود می گوید بخوانیم:
چو اینجا جاه بخشان کم زنانند
همه یاری ده شاهان زنانند
چرا چنین مغرور بودن
ز مجهولی چنین مسرور بودن
زهر دونی قفائی نیز خوردن
ز هر شومی زیانی نیز بردن
تو همچون کافر درویش ماندی
که هم در خلق و هم در خویش ماند
نمیدانی که چه در پیش داری
از آن پروای ریش خویش داری
□□□
سر تو نشیمن گاه سوداست
سر تابوت را دستار زیباست
چرا جاهی و مالی در خور تست
که آن تا واپسین دم همبر تست
چو آن تو نخواهد بود هیچی
چرا همچون کفن در خویش پیچی.
* به منطور درک حرمت عطار به رابعه بلخی، دیده شود، حکایت بلند «رابعه دختر کعب» در «الهی نامه». بحث بیشتر درین زمینه از طرف نگارندهء این سطور در مقاله «رابعه بلخی سرتاج سخنوران زن» می آید
منبع : پیمان ملی