شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

ارمغانی برای طبیبان احتضار


ارمغانی برای طبیبان احتضار
فقط برای تجدید نسخه آمده. مادر را نیاورده، اما یک غنچه رز زیبا در دست دارد.
«آقای دکتر این را مادر برای شما داده.»
از جا بلند می شوم و گل سرخ زیبا را که ساقه یی بلند دارد در گلدان خالی بلور روی قفسه می گذارم. نمی توانم شوق و ذوق بیش از حد خود را پنهان کنم.
او که شوق زیاد مرا می بیند، ادامه می دهد؛ «خودش برای شما چیده.»
«با کدوم دست؟»
«با همون دستی که فلج بود...البته... گل را نشون داده، ما هم کمک کردیم.»
حالا دیگر بر خودم مسلط هستم. اگرچه هنوز شوق زیادی در خود احساس می کنم، اما می توانم آن را بروز ندهم.
«آقای دکتر میشه یک سوالی بپرسم؟»
«البته،»
«یک خرده زیادی برای یک شاخه گل خوشحال نشدین؟ چرا؟»
«خب برای اینکه این اتفاق زیاد پیش نمیاد. برای ما کسی گل نمیاره.»
دفترچه نوشته شده را می دهم. «بفرمایید» باز هم همان قیافه رسمی مختصری عبوس پشت عینک،
پیرزن را اما خوب به یاد می آورم. هنوز به هشتاد نرسیده، ولی چیزی هم نمانده. یک ماه و اندی در بیمارستان بستری بود؛ دو هفته در اغما و دو هفته هم با فلج اندام سمت راست، اختلال تکلم، بی اختیاری ادرار، یک دوره عفونت تنفسی با نارسایی تنفسی خطرناک که باعث تنفس مصنوعی شد و یک دوره خونریزی گوارشی که تا افت شدید فشار خون پیش رفت ولی در نهایت بهبود یافت و از بیمارستان مرخص شد، منتها با همان فلج نیمه راست و اختلال تکلم در حال بهبودی و البته با دستور فیزیوتراپی و حالا می تواند به شاخه گلی زیبا اشاره کند، زیبایی آن را دریابد و به طبیبش حواله دهد.
همسایه ما جراح بینی است؛ پزشک برجسته یی که در کار خود ماهر است. مطب او همیشه آکنده از گل است؛ گل هایی به غایت زیبا و خوشبو که رایحه آنها همیشه تا شعاعی از راهروهای ساختمان پزشکان را پر می کند. گل هایی به پاس زیبایی اهدایی یا آنچه که به عنوان زیبایی پذیرفته شده است. مردم قدر زندگی و زیبایی را به خوبی می شناسند و خوب به جا می آورند، اما برای طبیبان احتضار، آنها که در ملتقای مرگ و زندگی کار می کنند، آنهایی که یادآور شب هایی تلخ پشت در آی سی یوها هستند، معمولاً کسی گل نمی آورد. آنها مجبورند تمام سنگینی تقدیر را روی شانه های خود بگذارند و همچنان با چهره یی رسمی و عبوس توضیحات کاری خود را که در بسیاری از موارد جواب های منفی، خبرهای بد، اوضاع نامتعین و... هستند به اطلاع آنان که پشت در آی سی یو منتظرند، برسانند و در نهایت آنچه موفقیتی بزرگ به حساب می آید، دست و پایی است همچنان فلج، اما زنده، چند صباحی کوتاه اما گرانبها...چیزی که همواره این ابهام را در ذهن بستگان و حتی خود پزشکان باقی می گذارد این است که «راستی آیا بیش از این مقدور نبود؟» موضوع این نیست که آنچه از زندگی نجات داده شده، چیزی بی ارزش است. زندگی تنها فعالیتی که در دو ماراتن یا پرش اسکی یا بینی سربالا بروز کند، نیست. طبیبان احتضار می توانند زیبایی زندگی و لطف خداوند را حتی در دست ناتوانی که به شاخه یی گل اشاره می کند یا گلویی که با لذت لقمه نانی را فرو می دهد یا چشمی که تلالو آفتاب را بر صندلی چرخدار نظاره می کند نیز ببینند؛ چرا که آنها در همین جا در همین لبه تیغ، همین ملتقای مرگ و زندگی است که با بیماران زندگی می کنند، گل را خیالی نیست. طبیبان احتضار حتی دریوزه جایزه یی هم نیستند، اما گویا کسی حتی اندوه این پزشکان را هم نه می فهمد و نه به رسمیت می شناسد. اندوهی فروخورده که به واسطه التزام کاری، پشت چهره یی بی حالت مخفی شده است. اندوهی که گاه پس از عبور از بحران ها و ماجراهای خطرناک و گذشت هفته ها بستری در آی سی یو در بسیاری از موارد به دنبال مرگ ناگزیر بیمار دست می دهد. تنها متخصصان مغز و اعصاب هم نیستند.
بیش از آنها و بیش از همه متخصصان رادیوتراپی، خون شناسان و البته متخصصان قلب و کلیه و بسیاری از جراحان هم در بسیاری از موارد طبیبان احتضارند. نه تنها کسی برای ما گل نمی آورد، از آن بدتر کسی به فکر تسلیت ما هم نیست. کسی با خود نمی اندیشد آن وقت که پیدا نیستی، آن وقت که ماسکی عبوس تر از همیشه زده یی، شاید چیزی قابل گفتن نداری یا از چیزی که نمی توان گفت، می گریزی یا آن وقت که دعوا می کنی شاید از برخورد با خاراسنگ تقدیر درمانده یی، که پرخاش می کنی. شاید آن موقع که در جواب «چه خواهد شد؟» جوابی نمی دهی، واقعاً نه تو و نه هیچ کس دیگر نمی داند که چه خواهد شد، کسی تو را به عنوان آدمیزاد به رسمیت نمی شناسد، تو ماشین دارو و اطلاعاتی. وقتی که برای بیمار رو به مرگ، بیمار بسیار حیاتی تو، از عزیزی «سفارش» می آورند؛ یعنی تا به حال آخرین تلاش را نکرده یی یعنی بیشترین تلاشت به سفارشی بند است و...
حالا دارم به گل بسیار زیبایی که تا کمر در آب فرورفته و از پشت گلدان بلور درخششی بسیار زیبا دارد، می نگرم و لذت می برم و با خود می گویم؛ «بس است دیگر، بس است افکارهای گلایه آمیز نسبت به بیماران و حسادت به همکاران، حالا از همین شاخه گلی که هست لذت ببر.»
دکتر بابک زمانی
متخصص مغز و اعصاب
منبع : روزنامه اعتماد