یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


آفتاب‌ شبانه‌ شعر


آفتاب‌ شبانه‌ شعر
● جلوه‌ های‌ جنبش‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ در ادبیات‌ قرن‌ نوزدهم‌ روسیه‌
در اواسط‌ قرن‌ هجدهم‌ میلادی‌، با تاسیس‌ دانشگاه‌ های‌ بزرگ‌ و جدید در روسیه‌ حیات‌ علمی‌ و بخصوص‌ ادبی‌ نسل‌ های‌ جدید روسیه‌ تحول‌ مثبتی‌ یافت‌. در این‌ میان‌ باید به‌ تاسیس‌ دانشگاه‌ مسكو در سال‌ ۱۷۵۵ اشاره‌ كرد كه‌ از نظر تاریخی‌ حایز اهمیت‌ است‌.
«میخاییل‌ لومونوسف‌» دانشمند و شاعر روسی‌ كه‌ خود با سرودن‌ مجموعه‌ اشعار «تراژدی‌ های‌ سوماروكف‌» آغازگر عصر كلاسیسم‌ در ادبیات‌ روسیه‌ است‌، طراح‌ دانشگاه‌ مسكو به‌ شمار می‌ رفت‌. او تلاش‌ كرد به‌ رغم‌ خواست‌ حكومت‌ روسیه‌ در جهت‌ محدودكردن‌ دانشجویان‌ به‌ پسران‌ اشراف‌، فرزندان‌ طبقات‌ دیگر (البته‌ به‌ جز سرخ‌ ها) نیز بتوانند وارد دانشگاه‌ شوند و تا حد زیادی‌ هم‌ موفق‌ شد.
در آغاز سال‌ میلادی‌ ۱۷۶۷ همه‌ دوره‌ های‌ دانشگاه‌ مسكو را به‌ زبان‌ روسی‌ تدریس‌ می‌ كردند و از این‌ جهت‌ با تمام‌ دانشگاه‌ های‌ غرب‌ كه‌ هنوز زبان‌ لاتین‌ قرون‌ وسطایی‌ در آنها تدریس‌ می‌شد متفاوت‌ بود. در این‌ دوران‌ تا اوایل‌ دوره‌ ظهور گرایش‌ های‌ رئالیستی‌، فضای‌ حاكم‌ بر ادبیات‌ روسیه‌ در بعد سیاسی‌ و اجتماعی‌، نوعی‌ خیرخواهی‌ محافظه‌ كارانه‌ بود.
ادیبان‌ این‌ دوره‌ به‌ دلیل‌ تماس‌ ناگزیر اكثر آنان‌ با توده‌ مردم‌ و توان‌ احساس‌ و تجسم‌ شرایط‌ واقعی‌ حیات‌ آنان‌ در شهر و روستا در بسیاری‌ از آثار خود با مظلومیت‌ها و محرومیت‌ های‌ اقشار فرودست‌ جامعه‌ به‌ خصوص‌ دهقانان‌ ابراز همدردی‌ صمیمانه‌ نمودند و بی‌ پرده‌ از مظالم‌ و فزون‌ طلبی‌ های‌ اشراف‌ و فئودال‌ها انتقاد می‌ كردند اما این‌ بدان‌ معنی‌ نبود كه‌ آثار آنان‌ بیانگر خواست‌ و اراده‌یی‌ مبنی‌ بر تحولی‌ عمیق‌ و انقلابی‌ در ساختار اجتماعی‌ و سیاسی‌ روسیه‌ به‌ شمار می‌ رفت‌. در این‌ دوره‌ مشروعیت‌ نهاد سلطنت‌ و نظام‌ اجتماعی‌ و اقتصادی‌ سرفداری‌ (ارباب‌ رعیتی‌ برده‌ وار) توسط‌ شاعران‌ و نویسندگان‌ به‌ چالش‌ كشیده‌ نشد.
شاعران‌ و نویسندگان‌ برجسته‌ در این‌ دوران‌ با ابر روایت‌ های‌ مسلط‌ سنت‌ و سلطنت‌ و فئودالیسم‌ از اساس‌ درگیر نشده‌ بودند، هنوز جایگاه‌ برجسته‌ تزار به‌ رسمیت‌ شناخته‌ می‌ شد و به‌ رغم‌ انتقاداتی‌ كه‌ از اشراف‌ و زمینداران‌ به‌ عمل‌ می‌آمد و تصاویر اعتراض‌ گونه‌یی‌ كه‌ از زندگی‌ دهقانان‌ ترسیم‌ می‌شد جریان‌ كلی‌ ادبیات‌ و نظام‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ هنوز قادر به‌ همزیستی‌ با یكدیگر بودند.
به‌ عنوان‌ نمونه‌ «آنتونیوخ‌ كانتمیر» شاعر و طنزپرداز برجسته‌ این‌ سال‌ها (اواسط‌ قرن‌ ۱۸) هرچند طرفداران‌ كهنه‌ پرستی‌، جهالت‌ و زندگی‌ انگلی‌ اشراف‌ را به‌ باد مسخره‌ می‌ گرفت‌ اما از «پطر كبیر» ستایش‌ می‌ كرد یا «گاوریلا درژاوین‌» بزرگ‌ ترین‌ شاعر دهه‌ های‌ آخر سده‌ هجدهم‌ از یك‌ طرف‌ آشكارا از زندگی‌ انگل‌ وار و خشونت‌ آریستوكراسی‌ روس‌ انتقاد می‌ كرد و از طرف‌ دیگر اشعاری‌ را به‌ مدح‌ كاترین‌ دوم‌ اختصاص‌ می‌ داد. البته‌ درژاوین‌ از بنیانگذاران‌ رئالیسم‌ روسی‌ است‌ كه‌ سلطه‌ كلاسیسم‌ بر ادبیات‌ روسیه‌ را در پایان‌ قرن‌ هجدهم‌ از میان‌ می‌ برد. به‌ عرصه‌ آمدن‌ رئالیسم‌ فضا را برای‌ توجه‌ بیشتر به‌ مسائل‌ زندگی‌ اجتماعی‌ و علل‌ و معلول‌ های‌ آن‌ مهیا می‌ كند. از مضامین‌ عرفانی‌ و عاطفی‌ انتزاعی‌ كاسته‌ می‌ گردد و سازوكار زندگی‌ روزمره‌ توده‌ها بیشتر در دیدگاه‌ شاعران‌ و نویسندگان‌ قرار می‌ گیرد. این‌ دوره‌ همزمان‌ با رسوخ‌ اولین‌ اندیشه‌ های‌ انقلابی‌ و تحول‌ گرایانه‌ در سرزمین‌ كهن‌ تزارها است‌ و تقریبا در همین‌ دوران‌ است‌ كه‌ جنبش‌ دكابریت‌ها رخ‌ می‌ دهد و سركوب‌ می‌ شود. بیشتر آنان‌ از افسرانی‌ بودند كه‌ در زمان‌ نبرد روسیه‌ با ارتش‌ ناپلئون‌ مدتی‌ را در اروپا و فرانسه‌ گذرانده‌ بودند و در آنجا با اندیشه‌ های‌ ترقی‌ گرایانه‌ غرب‌ و آموزه‌ های‌ انقلاب‌ فرانسه‌ آشنا شده‌ بودند.
جمعی‌ از آنان‌ در بازگشت‌ به‌ روسیه‌ تلاش‌ كردند با حمایت‌ از برادر نیكلای‌ اول‌ جانشین‌ الكساندر اول‌ فاتح‌ پاریس‌، كه‌ دارای‌ افكار اصلاح‌ طلبانه‌ بود از طریق‌ یك‌ جنبش‌ سیاسی‌ وارد قدرت‌ شوند كه‌ در یك‌ منازعه‌ خونین‌ كه‌ حدود ۱۰۰ كشته‌ برجای‌ گذاشت‌ سركوب‌ شدند. اما بعضی‌ از اعضا و اندیشه‌ هایشان‌ بطور پراكنده‌ به‌ عنوان‌ بازماندگان‌ جنبش‌ دكابریسم‌ به‌ حیات‌ خود ادامه‌ دادند. اندیشه‌ های‌ دكابریست‌ها بیشتر اصلاح‌ گرایانه‌ و لیبرالیستی‌ بود. اما دكابریت‌ها و به‌ خصوص‌ این‌ اندیشه‌ها به‌ هیچ‌ عنوان‌ در درازمدت‌ به‌ عنوان‌ پیشگام‌ نهضت‌ انقلابی‌ روسیه‌ باقی‌ نماندند. نهضت‌ و جنبش‌ انقلابی‌ روسیه‌ پس‌ از مدت‌ كوتاهی‌ خصلت‌ رادیكال‌ و عدالتخواهانه‌ به‌ خود گرفت‌ و این‌ خصلت‌ پس‌ از چندی‌ در ادبیات‌ نیز خود را نشان‌ داد.
اولین‌ گرایش‌ های‌ رئالیسم‌ در اشعار «فراسكف‌» و «كاپینت‌» مشاهده‌ می‌ شد. با اینكه‌ اعتراض‌ علیه‌ ستم‌ فئودالی‌ در متن‌ آثار آنان‌ وجود داشت‌ و دیگر از مدح‌ شاهان‌ خبری‌ نبود اما اینان‌ را نیز نمی‌ توان‌ شاعران‌ انقلابی‌ خواند. عنصر اعتراض‌ اجتماعی‌ بویژه‌ علیه‌ نظام‌ سرفداری‌ در آثار «دنیس‌ فون‌ ویزین‌» در كمدی‌ اولش‌ به‌ نام‌ «سرتیپ‌» و به‌ خصوص‌ در كتاب‌ مشهورش‌ به‌ نام‌ «جوان‌ خام‌» پررنگ‌ تر می‌ شود اما او نیز علمدار و مبلغ‌ مبارزه‌ انقلابی‌ علیه‌ ساختار فئودالی‌ نبود. ارزشمندترین‌ جنبه‌ اجتماعی‌ آثار فون‌ ویزین‌ ترسیم‌ واقع‌ گرایانه‌ زندگی‌ مردم‌ در املاك‌ اشراف‌ در پایان‌ قرن‌ هجدهم‌ است‌. برای‌ اولین‌ بار این‌ «رادیشچف‌» است‌ كه‌ مضمون‌ مبارزه‌ انقلابی‌ علیه‌ ساختار سرفداری‌ را در آثارش‌ «چكامه‌ در راه‌ آزادی‌» و «سفر» طرح‌ می‌ كند.
همچنین‌ «ایوان‌ كریلف‌» را نیز فردی‌ میان‌ فون‌ ویزین‌ و رادیشچف‌ می‌ توان‌ به‌ شمار آورد. پررنگ‌ ترین‌ جلوه‌ كار كریلف‌ استهزای‌ فئودال‌ها بود. او با نمایاندن‌ ضعف‌ های‌ فردی‌ كار خود را آغاز می‌ كند و سپس‌ به‌ بعد اجتماعی‌ و طنز می‌ رسد. اعتماد او به‌ قدرت‌ عظیم‌ مردم‌ در قصه‌ هایی‌ كه‌ درباره‌ جنگ‌ سال‌ ۱۸۱۲ با ناپلئون‌ نوشته‌ كاملا آشكار است‌. «گوگول‌» كه‌ درباره‌ او سخن‌ خواهیم‌ گفت‌ درباره‌ كاركریلف‌ چنین‌ می‌ گوید: «تمثیلات‌ او میراث‌ ملی‌ اند و كتاب‌ حكمت‌ عامیانه‌ خود مردم‌ را شكل‌ می‌ بخشند.»
با عمده‌ شدن‌ جریان‌ «اعتراض‌ اجتماعی‌» در ادبیات‌، روابط‌ حكومت‌ و ادبیات‌ نیز تغییر یافت‌. در سال‌ ۱۸۲۶ و ۱۸۲۸ مقررات‌ سانسور شدیدی‌ برای‌ آثار مكتوب‌ وضع‌ شد. سانسورچیان‌ و نویسندگانی‌ كه‌ از قوانین‌ سانسور تخلف‌ می‌ كردند یا به‌ زندان‌ افتاده‌ و یا تبعید می‌گشتند. كمیته‌ مخفی‌ ویژه‌یی‌ برای‌ نظارت‌ بر فعالیت‌ های‌ سانسور تاسیس‌ شده‌ بود. «سانسور حتی‌ به‌ علامات‌ نت‌ های‌ موسیقی‌ مظنون‌ می‌ شد. برای‌ نشان‌ دادن‌ جاافتادگی‌ در كتاب‌ درسی‌ حساب‌ از سه‌ نقطه‌ استفاده‌ می‌ كردند و اگر این‌ نقطه‌ها جابه‌ جا می‌ شدند نویسنده‌ مورد اتهام‌ طرح‌ ریزی‌ نقشه‌ های‌ مخفی‌ قرار می‌ گرفت‌. نام‌ های‌ رومی‌ و یونانی‌ را از كتاب‌ های‌ درسی‌ حذف‌ كردند. زیرا روم‌ و یونان‌ دو دولت‌ جمهوری‌ بودند.»
البته‌ این‌ توضیحات‌ نباید این‌ تصور را به‌ وجود آورد كه‌ قدرت‌ نفوذ و ضمانت‌ سانسور بسیار بالا بود. ضعف‌ نسبی‌ ماشین‌ حكومتی‌، گستردگی‌ كشور و كم‌ اطلاعی‌ اكثر ماموران‌ سانسور مجال‌ تنفسی‌ برای‌ شعرا و نویسندگان‌ منتقد فراهم‌ می‌ كرد و این‌ در حالی‌ بود كه‌ موج‌ اصلی‌ و بزرگ‌ ادبای‌ معتقد و تحول‌ طلب‌ در راه‌ بود. و از بخت‌ بد حكومت‌ تزاری‌، انطباق‌ تقریبا كاملی‌ میان‌ برجسته‌ ترین‌ ادبا و منتقدین‌ آنها در حال‌ پدیدآمدن‌ بود. هنگامی‌ كه‌ الكساندر پوشكین‌ مشهور به‌ «آفتاب‌ شعر روسی‌» در آسمان‌ ادب‌ این‌ سرزمین‌ پدیدار شد این‌ انطباق‌ دیگر پنهان‌ كردنی‌ نبود.الكساندر پوشكین‌ را بزرگ‌ ترین‌ شاعر ملی‌ روس‌ و بنیانگذار ادبیات‌ جدید روسیه‌ و زبان‌ ادبی‌ روسی‌ می‌ دانند. داستان‌ منظومش‌ به‌ نام‌ «اوگنی‌ اونگین‌» و شعر طولانی‌ «روسلان‌» و «لودمیلا و كولی‌ ها» و اشعار تغزلی‌ او از بهترین‌ آثار ادبیات‌ جهان‌ هستند.
طنین‌ و موسیقی‌ اشعارش‌ روشنی‌ و دقت‌ زبانش‌ و توانایی‌ كم‌ نظیرش‌ در شعله‌ ور كردن‌ قلب‌ها با كلمات‌ باعث‌ شده‌ تا آثارش‌ مقبول‌ همگان‌ شود. با ظهور پوشكین‌ ادبیات‌ روس‌ با ادبیات‌ كهن‌ اروپا برابری‌ كرد. پوشكین‌ بر رشد و تكامل‌ ادبیات‌ آذربایجان‌، گرجستان‌، ارمنستان‌ و اوكراین‌ نیز تاثیر زیادی‌ داشت‌. از سوی‌ دیگر پوشكین‌ یك‌ شاعر منتقد، تحول‌ طلب‌ و بی‌ ایمان‌ به‌ سلطنت‌ به‌ شمار می‌ رفت‌.
او با برخی‌ از دكابریت‌ها رابطه‌ نزدیك‌ داشت‌ و تاثیر جنبش‌ و حركت‌ اجتماعی‌ آنان‌ در آثارش‌ مشهود است‌. اشعار آزادیخواهانه‌ پوشكین‌ و هجویاتش‌ از تزار الكساندر اول‌ در میان‌ جوانان‌ سخت‌ بر سر زبان‌ها افتاده‌ بود. حكومت‌ تزاری‌ سعی‌ در جداكردن‌ او از مردم‌ داشت‌ و سرانجام‌ او را در سال‌ ۱۸۲۰ به‌ جنوب‌ تبعید كرد ولی‌ این‌ كار فقط‌ موجب‌ شهرت‌ بیشتر او شد. تزار و درباریان‌ همواره‌ موجب‌ فشارهای‌ عصبی‌ و آزار روحی‌ برای‌ پوشكین‌ بودند و سرانجام‌ در اثر همین‌ فشارها زندگی‌ او در حالی‌ كه‌ در اوج‌ توانایی‌ خود بود در سال‌ ۱۸۳۷ در یك‌ دوئل‌ به‌ پایان‌ رسید.
در حالی‌ كه‌ دستگاه‌ سلطنت‌ روسیه‌ هنوز شادی‌ رهایی‌ از پوشكین‌ را به‌ خوبی‌ لمس‌ نكرده‌ بود نگهبان‌ میراث‌ پوشكین‌، میخائیل‌ لرمانتوف‌ در پهنه‌ ادبیات‌ روسیه‌ ظهور كرد. او همچون‌ پوشكین‌ قادر به‌ «شعله‌ ور كردن‌ قلب‌ ها» بود. لرمانتوف‌ با سرودن‌ اشعاری‌ موسوم‌ به‌ «مرگ‌ شاعر» با زبان‌ ادبی‌ به‌ تزار و اطرافیانش‌ كه‌ از نظر او قاتلان‌ پوشكین‌ بودند ناسزا گفته‌ بود. او را نیز تبعید كردند. «غنای‌ رمانتیك‌ و اجتماعی‌ شعر لرمانتوف‌ او را به‌ صورت‌ شاعر مورد علاقه‌ نسل‌ جوان‌ و پیشرو روسیه‌ درآورد. هنگامی‌ كه‌ لرمانتوف‌ در قفقاز بود «قهرمان‌ دوران‌ ما» را كه‌ نخستین‌ اثر منثور از سلسله‌ رمان‌ های‌ درخشان‌ سده‌ نوزدهم‌ روسیه‌ است‌ به‌ رشته‌ تحریر كشید. او حماسه‌ سرای‌ مردم‌ مغرور و شكست‌ ناپذیر قفقاز بود و چون‌ حماسه‌ آزادی‌ از شاهان‌ می‌ سرود حكومت‌ از او متنفر بود.» او نیز مانند پوشكین‌ در یك‌ دوئل‌ مشكوك‌ كشته‌ شد و تزار نیكلای‌ اول‌ نتوانست‌ شادی‌ خود را از این‌ امر پنهان‌ بدارد. در كنار لرمانتوف‌ و برای‌ شناخت‌ نمایندگان‌ اصلی‌ ادبیات‌ جدید واقع‌ گرا و انتقادی‌ روسیه‌ باید به‌ نیكلای‌ گوگول‌ اشاره‌ كنیم‌. دهه‌ چهارم‌ قرن‌ نوزدهم‌ در تاریخ‌ ادبیات‌ روسیه‌ به‌ دوره‌ گوگول‌ مشهور است‌.
او تصاویر دقیقی‌ از زندگی‌ فئودالی‌ روسیه‌ ترسیم‌ كرد. «در پشت‌ شوخ‌ طبعی‌ درخشانش‌ در كتاب‌ «نفوس‌ مرده‌» و داستان‌ فكاهی‌ «بازرس‌ كل‌» اندوه‌ و درد شدید نویسنده‌ را از محیط‌ ستمگر زندگی‌ اجتماعی‌ روس‌ به‌ خوبی‌ حس‌ می‌ كنیم‌.» تماشاگران‌ نخستین‌ اجرای‌ بازرس‌ كل‌ نمایشنامه‌ را به‌ همراه‌ نیكلای‌ اول‌ شاهد بودند و او كه‌ متوجه‌ طنز گزنده‌ نمایشنامه‌ كه‌ مستقیما خودش‌ را نشانه‌ گرفته‌ بود شده‌ بود پس‌ از پایان‌ نمایشنامه‌ اظهار داشت‌: «آنچه‌ می‌ بایست‌ برسد به‌ همه‌ رسید و به‌ من‌ بیش‌ از همه‌.»در مجموع‌ درباره‌ گوگول‌ باید گفت‌ كه‌ شخصیت‌ها و گفته‌ هایش‌ شهرت‌ جهانی‌ یافتند و به‌ عنوان‌ ضرب‌ المثل‌ برای‌ شناسایی‌ تیپ‌ های‌ مختلف‌ اجتماعی‌ به‌ كار می‌ رفتند.
برخی‌ از بزرگ‌ ترین‌ نویسندگان‌ روسی‌ كه‌ كار خود را در دهه‌ چهار قرن‌ نوزدهم‌ آغاز كردند مانند سالتیكوف‌، شچدرین‌، گونچاروف‌ و داستایوفسكی‌ به‌ مكتب‌ واقع‌ گرایی‌ انتقادی‌ گوگول‌ تعلق‌ داشتند. در همین‌ دهه‌ چهارم‌ گرایش‌ انتقادی‌ رادیكال‌ در ادبیات‌ نیرومندتر شد و تدریجا فلسفه‌ و تعریف‌ هنر با محوریت‌ تعهد اجتماعی‌ و جنبه‌ انتقادی‌ تدوین‌ می‌ گردید بطور مثال‌ نیكلای‌ نكراسوف‌ حماسه‌ سرای‌ دموكرات‌ حمیت‌ اجتماعی‌ برای‌ مردم‌ را وظیفه‌ مقدس‌ هر هنرمند می‌ دانست‌ و ایوان‌ تورگنیف‌ نویسنده‌ جوان‌ نیز از همین‌ شعار هنری‌ پیروی‌ می‌ كرد. او در كتاب‌ «خاطرات‌ یك‌ شكارچی‌» كه‌ در سال‌ ۱۸۴۷ منتشر شد با نبوغ‌ سرشار یك‌ هنرمند انسان‌ دوست‌ مناعت‌ طبع‌ سرخ‌ها را كه‌ در زیر بی‌ عدالتی‌ نظام‌ اجتماعی‌ خرد می‌ شدند ترسیم‌ كرد. تورگنیف‌ در رمان‌ های دیگرش؛ «رودین‌»، «خانه‌ اربابی‌»، «در شب‌»، «پدران‌ و پسران‌ و زمین‌ بكر» با قدرت‌ یك‌ شاعر واقعی‌ زندگی‌ واقعی‌ جامعه‌ روس‌ را منعكس‌ كرد. بی‌ دلیل‌ نبود كه‌ او را «حساس‌ ترین‌ نویسنده‌ ضربان‌ قلب‌ روسیه‌» خوانده‌ اند. ایوان‌ گونچاروف‌ از معاصران‌ تورگنیف‌ نیز به‌ همان‌ سنت‌ ادبی‌ تعلق‌ داشت‌.او به‌ خاطر رمان‌ های‌ «همان‌ داستان‌ كهنه‌»، «ابلو موف‌» و «شكاف‌» مشهور شد. رمان‌ ابلو موف‌ كلمه‌ «ابلو مو و شچینا» را كه‌ مترادف‌ طفیلی‌ گری‌ فئودالی‌ و بی‌ حالتی‌ و ركود است‌ را وارد زبان‌ روسی‌ كرد.در میانه‌ دهه‌ پنجاه‌ و هفتاد قرن‌ نوزدهم‌ رمان‌ نویسی‌ پررونق‌ ترین‌ سبك‌ ادبی‌ روسی‌ بود و رمان‌ نویسان‌ كبیر روسیه‌ لئوتولستوی‌ و فئودور داستایفسكی‌ كه‌ آنها نیز به‌ همان‌ سبك‌ واقع‌ گرایی‌ انتقادی‌ تعلق‌ داشتند ظهور كردند و صفحات‌ تاریخی‌ و گرانبهایی‌ را در ادبیات‌ روسیه‌ رقم‌ زدند. «آندره‌ مورو آ» رمان‌ نویس‌ فرانسوی‌ می‌ گوید تا پیش‌ از نگارش‌ دو رمان‌ بزرگ‌ تولستوی‌ یعنی‌ «جنگ‌ و صلح‌» و «آنا كارنینا» هیچ‌ اثری‌ باشكوه‌ تر و واقعی‌ تر از این‌ دو رمان‌ برای‌ مردم‌ نوشته‌ نشده‌ بود. تولستوی‌ با دانش‌ عمیق‌ از روانشناسی‌ انسان‌ در این‌ دو اثر تصاویر واقعی‌ و خیره‌ كننده‌یی‌ از حیات‌ دهقانان‌ روس‌ و همچنین‌ طبقه‌ اشراف‌ روس‌ در مراحل‌ تحول‌ زای‌ این‌ قرن‌ ترسیم‌ می‌ كند. او از بهره‌ كشی‌ فئودالی‌، سرمایه‌ داری‌، دولت‌، طبقه‌ حاكم‌، كلیسای‌ رسمی‌ و نظامی‌ گری‌ تنفر داشت‌ و راه‌ نجات‌ انسان‌ را بیشتر در اصلاح‌ اخلاقی‌ فرد می‌ دانست‌ نه‌ خشونت‌ انقلابی‌.
او بیش‌ از هر نویسنده‌ دیگری‌ در رشد و تكامل‌ ادبیات‌ روسیه‌ تاثیر گذاشت‌. او در اواخر عمر زندگی‌ انزواگونه‌یی‌ در پیش‌ گرفت‌ و نویسندگان‌ برجسته‌یی‌ چون‌ آناتول‌ فرانس‌، رومن‌ رولان‌، جان‌ گالس‌ و برنارد شاو از جمله‌ كسانی‌ هستند كه‌ از واقع‌ گرایی‌ تولستوی‌ پیروی‌ كردند. فئودور داستایفسكی‌ نیز كه‌ در كنار تولستوی‌ برجسته‌ ترین‌ نویسنده‌ این‌ دوره‌ است‌ داستان‌ زندگی‌ و شخصیت‌ پیچیده‌یی‌ داشت‌. او دارای‌ دركی‌ عمیق‌ از تضادهای‌ عصر خویش‌ بود و همدردی‌ شدیدی‌ با تمام‌ ستمدیدگان‌ و تحقیرشدگان‌ احساس‌ می‌ كرد. یكی‌ از محورهای‌ مهم‌ تمركز فكری‌ داستایفسكی‌، تجارب‌ پیچیده‌ و آزارنده‌ فرد زیر سلطه‌ پول‌ بود كه‌ آن‌ را به‌ شكلی‌ بسیار گویا و تاثیرگذار در اكثر آثارش‌ نشان‌ داده‌ است‌. او با شور بسیار در آرزوی‌ یك‌ زندگی‌ زیبا و كاملا اخلاقی‌ به‌ سر می‌ برد اما در مورد چگونگی‌ راه‌ حقیقی‌ تحقق‌ این‌ آرمان‌ دچار تردید بود و بالاخره‌ كوشید راه‌ نجات‌ را در ایمان‌ مذهبی‌ و فروتنی‌ و تسلیم‌ بیابد.
از ویژگی‌ های‌ خاص‌ فكری‌ داستایفسكی‌ این‌ بود كه‌ در حالی‌ كه‌ با نظام‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ موجود سرسازگاری‌ نداشت‌ با محافل‌ سیاسی‌ انقلابی‌ هم‌ هماهنگی‌ نداشت‌ و درباره‌ توانایی‌ آنان‌ در به‌ تحقق‌ رساندن‌ ایده‌ آل‌ها مشكوك‌ بود. البته‌ این‌ به‌ آن‌ معنی‌ نبود كه‌ داستایفسكی‌ از فعالیت‌ سیاسی‌ گریز داشت‌ بلكه‌ بالعكس‌ او از نظر پیش‌ رفتن‌ در این‌ راه‌ از اكثر هم‌ عصرانش‌ پیش‌ تر بود. او در سال‌ ۱۸۴۵ به‌ یك‌ محفل‌ كوچك‌ اما تندرو و انقلابی‌ وارد شد كه‌ از گروهی‌ از روشنفكران‌ و شاعران‌ جوان‌ به‌ رهبری‌ «میخائیل‌ پتراشفسكی‌» تشكیل‌ یافته‌ بود.
در این‌ جلسات‌ هفتگی‌ سخنان‌ تند و آتشینی‌ درباره‌ حكومت‌ و درد و رنج‌ مردم‌ روسیه‌ بیان‌ می‌ شد. به‌ عنوان‌ مثال‌ پتراشفسكی‌ با صراحت‌ اظهار می‌ داشت‌: «ما حكم‌ مرگ‌ این‌ نظم‌ اجتماعی‌ را صادر كرده‌ ایم‌ حالا تنها باید این‌ حكم‌ به‌ مرحله‌ اجرا گذاشته‌ شود.» گروه‌ آنها تداركاتی‌ را برای‌ راه‌ اندازی‌ یك‌ دستگاه‌ چاپ‌ زیرزمینی‌ فراهم‌ كردند و اقدام‌ به‌ پخش‌ یك‌ سری‌ اعلامیه‌ انقلابی‌ میان‌ دهقانان‌ كردند. آنها از لحاظ‌ مشی‌ انقلابی‌ كاملا از دكابریست‌ها سبقت‌ گرفته‌ بودند. در یكی‌ از اعلامیه‌ هایی‌ كه‌ میان‌ دهقانان‌ پخش‌ كردند آمده‌ بود: «آیا مالكی‌ كه‌ پوست‌ دهقانانش‌ را می‌ كند از یك‌ دزد بدتر نیست‌؟»
سرانجام‌ با نفوذ یك‌ پلیس‌ به‌ جمع‌ آنان‌ در آوریل‌ ۱۸۴۹ دستگیر شدند و در دوم‌ دسامبر همان‌ سال‌ ۲۱ نفر از آنان‌ را كه‌ به‌ مرگ‌ محكوم‌ شده‌ بودند به‌ میدان‌ سمیونوفسكایا در سن‌ پترزبورگ‌ بردند، بر آنان‌ كفن‌ پوشاندند و چشمانشان‌ را بستند اما پتراشفسكی‌ چشم‌ بند را پاره‌ كرد و گفت‌ كه‌ از مرگ‌ نمی‌ هراسد و شجاعت‌ رویارویی‌ با آن‌ را دارد. فرمان‌ شلیك‌ داده‌ شد و سربازان‌ تفنگ‌ های‌ خود را نشانه‌ رفتند اما صدای‌ تیر شنیده‌ نشد. در آخرین‌ لحظه‌ حكم‌ اعدام‌ لغو شده‌ بود. یكی‌ از محكومان‌ در نتیجه‌ این‌ شكنجه‌ روحی‌ دیوانه‌ شد.داستایفسكی‌ كه‌ خود نیز در میان‌ محكومین‌ بود این‌ صحنه‌ را در رمان‌ «ابله‌» به‌ تصویر كشیده‌ است‌. پتراشفسكی‌ و دوستانش‌ را با غل‌ و زنجیر به‌ سیبری‌ تبعید كردند.به‌ این‌ ترتیب‌ می‌ بینیم‌ كه‌ بتدریج‌ فاصله‌ میان‌ فعالیت‌ ادبی‌ و فعالیت‌ سیاسی‌ علیه‌ حكومت‌ حداقل‌ در میان‌ بخش‌ قابل‌ توجهی‌ از شاعران‌ و نویسندگان‌ در حال‌ كاسته‌ شدن‌ بود.
● تتت‌
البته‌ گروهی‌ از ادبا نیز هوادار ایده‌ «هنر ناب‌» یا هنر برای‌ هنر بودند كه‌ از آن‌ جمله‌ می‌ توان‌ به‌ شاعران‌ برجسته‌یی مانند «آپولون‌»، «مایكوف‌»، «یاكوف‌ پولونسكی‌» و «آفانی‌ فت‌» اشاره‌ كرد و گروه‌ اندكی‌ از اربابان‌ ادب‌ نیز از جمله‌ «بولگارین‌» و «گرچ‌» هوادار حكومت‌ و نظم‌ اجتماعی‌ كهن‌ بودند. آنان‌ برای‌ ایجاد موازنه‌ در برابر موج‌ ادبیات‌ واقع‌ گرای‌ انتقادی‌ مستقیما با پلیس‌ مخفی‌ در ارتباط‌ بودند. اما با این‌ حال‌ باید گفت‌ در این‌ دوره‌ ادبیات‌ اجتماعی‌ واقع‌ گرا و نقاد نیرومندترین‌ گرایش‌ در ادبیات‌ روسیه‌ بود.حال‌ لازم‌ است‌ به‌ تاثیرات‌ این‌ گرایش‌ در حیات‌ و سرنوشت‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ روسیه‌ در سال‌ های‌ آینده‌ اشاره‌ كنیم‌ و برای‌ شرح‌ این‌ موضوع‌ توضیحی‌ پیرامون‌ جایگاه‌ و منزلت‌ محصولات‌ ادبی‌ و آفرینندگان‌ آنها در جامعه‌ روسیه‌ ضروری‌ است‌.
اهل‌ ادب‌ بخصوص‌ شاعران‌ همواره‌ در روسیه‌ مورد علاقه‌ و احترام‌ بوده‌ اند. شاید نتوان‌ دلیل‌ این‌ امر را بطور كامل‌ روشن‌ كرد اما می‌ توان‌ گفت‌ كه‌ وسعت‌ بسیار زیاد این‌ سرزمین‌ به‌ همراه‌ طبیعت‌ سرد وخشن‌ و رنج‌ها و تنهایی‌ های‌ ناشی‌ از آن‌ نوعی‌ تمایل‌ به‌ تجلیات‌ لطیف‌ و عمیق‌ احساس‌ را فراهم‌ آورده‌ تا این‌ مردم‌ بتوانند با مدد از آن‌ سخت‌ دلی‌ها و زمختی‌ های‌ برآمده‌ از این‌ شرایط‌ طبیعی‌ را تا حدی‌ تعدیل‌ كنند.
سرزمین‌ های‌ بسیار وسیع‌ و سرد پوشیده‌ از درختچه‌، گستره‌ های‌ وسیع‌ پوشیده‌ از برف‌ و دوری‌ شهرها و روستاها از یكدیگر دست‌ كم‌ برای‌ بخشی‌ از مردم‌ این‌ سرزمین‌ اوقات‌ بسیاری‌ را پدید می‌ آورد تا به‌ دور از وضعیت‌ و ارتباطات‌ معمول‌ با دیگر انسان‌ها، به‌ تنهایی‌ در كنار گستره‌ بی‌ انتهای‌ مناظر طبیعی‌ اسرار آمیز به‌ سر برند و به‌ نوعی‌ تعامل‌ غیرمتعارف‌ با طبیعت‌ و ابهام‌ های‌ آن‌ خو بگیرند. از همین‌ رو آثار ادبی‌ به‌ خصوص‌ اشعار ارتباط‌ خاص‌ را با منش‌ و طبع‌ تاریخی‌ و طبیعی‌ روس‌ها برقرار می‌ كردند. شاعران‌ برجسته‌ از نوعی‌ هاله‌ تقدس‌ برخوردار بودند و در شكل‌ گیری‌ تصاویر ذهنی‌ و وجدان‌ ناخودآگاه‌ توده‌ها نقش‌ مهمی‌ ایفا می‌كردند. حاكمان‌ و فرمانروایان‌ حتی‌ در مجازات‌ شاعران‌ مغضوب‌ و نافرمان‌ احتیاط‌ می‌ كردند و به‌ سختی‌ می‌ توان‌ در دوران‌ تزارها نام‌ شاعری‌ را یافت‌ كه‌ اعدام‌ شده‌ باشد.
این‌ ویژگی‌ به‌ آفرینندگان‌ آثار ادبی‌ این‌ امكان‌ را می‌ داد كه‌ سنت‌ها و ابرروایت‌ های‌ نیرومند سرزمین‌ شان‌ را تا حدی‌ به‌چالش‌ بگیرند. مهم‌ ترین‌ كاری‌ هم‌ كه‌ موج‌ نیرومند ادبیات‌ واقع‌ گرای‌ روسی‌ انجام‌ داد این‌ بود كه‌ با نشست‌ تدریجی‌ و موثر خود در عمق‌ ضمیر اتباع‌ روس‌ «پایه‌ های‌ مشروعیت‌ بخش‌ سلطنت‌ مطلقه‌» مالكیت‌ های‌ بزرگ‌ و كلیسای‌ رسمی‌ را تحلیل‌ برد و نوعی‌ زمینه‌ فرهنگی‌، روانی‌ و اجتماعی‌ برای‌ طغیان‌ و انقلاب‌ فراهم‌ كرد. بنابراین‌ انقلاب‌ بلشویكی‌ ۱۹۱۷ تا حدی‌ به‌ ادبیات‌ روسیه‌ مدیون‌ است‌ چرا كه‌ این‌ محصولات‌ ادبی‌ و فرهنگی‌ همانند اره‌یی‌ با حوصله‌ و خونسرد طی‌ سال‌ها درخت‌ تنومند سلطنت‌ اشراف‌ و كلیسای‌ ارتدوكس‌ را می‌ برید و هنگامی‌ كه‌ در سال‌ ۱۹۱۷ تبرهای‌ نیرومندی‌ چون‌ شكست‌ در جنگ‌ جهانی‌ اول‌، ناتوانی‌ دولت‌ از تامین‌ نان‌ و سوخت‌ مردم‌ و فرصت‌ طلبی‌ های‌ حزب‌ بلشویك‌ با رهبران‌ توانمندش‌ بر این‌ درخت‌ فرود آمدند خود را با یك‌ تنه‌ تحلیل‌ رفته‌ و بی‌ ریشه‌ نه‌چندان‌ عمیق‌ در ذهن‌ و وجدان‌ توده‌ها مواجه‌ دیدند.
همگامی‌ اینچنینی‌ ادبیات‌ انتقادی‌ روسیه‌ با روند انقلاب‌ ۱۹۱۷ البته‌ به‌ این‌ معنا نبود كه‌ شعرا و نویسندگان‌ روسی‌ یا اكثریت‌ آنها تحت‌ الهام‌ بخشی‌ آرمان‌ حزب‌ بلشویك‌ و بطور سازمان‌ یافته‌ عمل‌ می‌ كردند. در این‌ مورد حتی‌ می‌ توان‌ گفت‌ كه‌ اكثریت‌ مطلق‌ برجستگان‌ ادب‌ روسیه‌ در نیمه‌ دوم‌ قرن‌ نوزدهم‌ به‌ هیچ‌ عنوان‌ با موازین‌ آرمان‌ بلشویسم‌ منطبق‌ نبودند و چه‌ بسا كه‌ اگر در زمان‌ حكومت‌ لنین‌ زنده‌ مانده‌ بودند بسیاری‌ از آنها به‌ سلك‌ مخالفان‌ آن‌ حكومت‌ درمی‌ آمدند. در واقع‌ این‌ بزرگان‌ عرصه‌ اندیشه‌ و احساس‌ بطور دقیق‌ نمی‌ دانستند آن‌ چیزی‌ را كه‌ به‌ عنوان‌ ایده‌ آل‌ دنبال‌ می‌ كنند در عرصه‌ واقعیت‌ چگونه‌ خواهد بود و آیا خودشان‌ واقعا توان‌ سازگاری‌ با آن‌ را خواهند داشت‌؟
از برجستگان‌ ادب‌ روسیه‌ تنها ماكسیم‌ گوركی‌ تا حدی‌ از نظر سازمانی‌ به‌ حزب‌ بلشویك‌ وابسته‌ بود كه‌ او نیز به‌ مجرد به‌ قدرت‌ رسیدن‌ بلشویك‌ها به‌ مخالفت‌ با آنها برخاست‌ و بسیاری‌ از نتایج‌ و لوازم‌ انقلاب‌ را به‌ هیچ‌ عنوان‌ تاب‌ نیاورد. گوركی‌ شاید خودش‌ نیز هیچ‌ گاه‌ درنیافت‌ كه‌ بالاخره‌ ماركسیست‌ هست‌ یا نه‌. او تا پایان‌ عمر میان‌ تمایلش‌ به‌ تاسیس‌ جامعه‌یی‌ عادلانه‌ از یكسو و گرایش‌ به‌ حفظ‌ كرامت‌ كلیه‌ انسان‌ها و حقوق‌ جزیی‌ و كلی‌ آنها با معیاری‌ كم‌ و بیش‌ مغرب‌ زمینی‌ سرگردان‌ بود. گوركی‌ كه‌ در سال‌ ۱۹۱۷ معتقد بود كه‌ لنین‌ و بلشویك‌ها حق‌ ندارند آرمان‌ های‌ انقلابی‌ خود را به‌ قیمت‌ تحمیل‌ مصایب‌ كمرشكن‌ به‌ عموم‌ مردم‌ (هر چند بخش‌ عظیمی‌ از این‌ مصایب‌) از طرف‌ ضدانقلاب‌ اعمال‌ شود در روسیه‌ به‌ مرحله‌ آزمایش‌ گذارند. در دهه‌ ۱۹۳۰ در دوران‌ شكل‌ گیری‌ جنون‌ خونین‌ استالینیسم‌ به‌ روسیه‌ بازگشت‌ و به‌ تحسین‌ اقدامات‌ عمرانی‌ و سیاست‌ های‌ اجتماعی‌ استالینی‌ پرداخت‌. در حالی‌ كه‌ حجم‌، وسعت‌ و ماهیت‌ اقدامات‌ خشونت‌ بار دوران‌ استالین‌ قابل‌ مقایسه‌ با دوران‌ لنین‌ نبود.
اما شاعران‌ و نویسندگانی‌ هم‌ وجود داشتند كه‌ از همان‌ ابتدای‌ انقلاب‌ بلشویكی‌ با دل‌ و جان‌ از آن‌ حمایت‌ كرده‌ بودند. شاعران‌ و نویسندگانی‌ چون‌ «فادایف‌»، «شولوخف‌» و «مایاكوفسكی‌» تمام‌ ذوق‌ و قدرت‌ هنری‌ خود را در خدمت‌ آرمان‌ و برنامه‌ های‌ انقلابی‌ دولت‌ شوروی‌ قرار دادند. آنان‌ سعی‌ می‌ كردند آثار هنری‌ خود را آینه‌ واقعیت‌ها و تحولات‌ اجتماعی‌ حاصل‌ از انقلاب‌ گردانند. نبرد های‌ حماسه‌ گونه‌ ارتش‌ سرخ‌، نهضت‌ سوادآموزی‌، تلاش‌ های‌ خستگی‌ ناپذیر برای‌ صنعتی‌ كردن‌ روسیه‌ و... مضامینی‌ بودند كه‌ به‌ كرات‌ و با شكل‌ های‌ مختلف‌ هویت‌ آثار هنری‌ این‌ دسته‌ از ادبا را تشكیل‌ می‌ دادند. هر چند اینان‌ تا حدودی‌ موفق‌ شدند شكل‌ جدیدی‌ از ادبیات‌ را به‌ جهانیان‌ معرفی‌ كنند اما سیاست‌ های‌ ادبی‌ و هنری‌ جزمی‌ و به‌ شدت‌ كنترل‌ شده‌ دولت‌ شوروی‌ میدان‌ بروز خلاقیت‌ های‌ احساسی‌ آنها را تا حد زیادی‌ تنگ‌ می‌ كرد و بیشتر به‌ همین‌ سبب‌ آثار ادبی‌ برجسته‌ انگشت‌ شمار بود.
چند سال‌ پس‌ از انقلاب‌ اكتبر، ادبیات‌ روسیه‌ به‌ خصوص‌ ادبیات‌ واقع‌ گرای‌ انتقادی‌ كاملا تحلیل‌ رفت‌ و باید چند سال‌ منتظر بمانیم‌ تا شكل‌ دیگری‌ از ادبیات‌ اجتماعی‌ و انتقادی‌ با شاكله‌ یی‌ كم‌ حجم‌ و زیرزمینی‌ در آثار افرادی‌ چون‌ سولژنیتسین‌ و پاسترناك‌ ظهور یابد. در مجموع‌ باید گفت‌ كه‌ ادبیات‌ واقع‌ گرای‌ انتقادی‌ قرن‌ نوزدهم‌ همچون‌ یك‌ مبارز كهنسال‌ كه‌ ماموریت‌ خویش‌ را به‌ انجام‌ رسانده‌ و احساس‌ می‌ كند كه‌ نمی‌ تواند با سرعت‌ و كیفیت‌ شرایط‌ جدید همراهی‌ كند، آرام‌ در گوشه‌یی‌ به‌ خواب‌ می‌ رود.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید