شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

مصلحت انگاری در عملگرایی


مصلحت انگاری در عملگرایی
اگرچه اغلب پیرس را به عنوان بنیانگذار پراگماتیسم می شناسند اما نماینده بزرگ آن ویلیام جیمز (۱۹۱۰ - ۱۸۴۲) فیلسوف و روان شناس امریکایی است.
او تحصیلات خود را در رشته پزشکی به پایان برد و در سالهای ۱۸۷۲ - ۱۹۰۷ در دانشگاه هاروارد تدریس کرد. او عقیده داشت همان گونه که گوته نویسنده و شاعر توانمند آلمانی از زبان فاوست گفته ، عمل بر هر چیز مقدم است.
عمل باید ملاک حکم و قضاوت قرار گیرد و فکری درست و نزدیک به حقیقت است که برای عمل مفید و دارای نتیجه نیکو باشد. این مقاله رهیافتی است به اندیشه های عملگرایانه جیمز.
جیمز به اقتضای نام گرایی خود در بند کلیات نبود. آزمایش های حسی جزیی انسان را مورد توجه قرار داد و مصلحت گرایی را به صورتی درآورد که مورد مخالفت پیرس قرار گرفت.
وی مانند پیرس پذیرفت که عقاید ما وسایل یا قواعدی هستند برای عمل و اختلافات فکری ما منشائ اختلافات عمیق اند و تصور ما از هر نمود، تصوری است از نتایج حسی ممکن آن.
او برای گسترش پراگماتیسم معتقد شد که معنی موثر هر قضیه فلسفی ، نتیجه آن است در تجارب فعال یا منفعل عملی ما درآینده و مراد او از عملی ، امری است عینی ، منفرد، جزیی و نتیجه بخش.
در مقابل غیرعملی که امری است انتزاعی و کلی و بی نتیجه.
به این ترتیب ، جیمز نتایج جزیی امور را جانشین فرمول کلی مطلوب پیرس کرد و به این شیوه مصلحت گرایی را بسط داد، ولی با بی اعتنایی به کشف قواعد یا ضوابط کلی مطلوب پیرس ، مصلحت گرایی را محدود کرد اگرچه جان دیوئی معتقد است شیوه جیمز سبب شد مصلحت گرایی از جهتی گسترده و از نظر دیگر محدود شود. جیمز معتقد است ما باید برکنار از شک و احتیاط ، اراده خود را برای یافتن عقیده به کار اندازیم.
در مصلحت گرایی جیمز، شناخت انسانی نظامی تام و تمام یا فعالیتی کامل نیست ، بنابراین شناخت شناسی نمی تواند از تحلیل شناخت به اصول اساسی و کلی برسد. از لحاظ او شناخت پویشی است عینی و فعالیتی است پویا که طی تجارب انسانی به وجود می آید و با امیدها و بیم ها آمیخته است و موجد شکست ها و پیروزی های ما می شود. تجارب ما که منشائ شناختند واقعیتی قائم به ذاتند و جستجوی عواملی که در آن دخالت دارند، بیهوده است.
ابزارگرایی جان دیوئی (۱۸۵۹-۱۹۵۲) جیمز مفاهیم و نگرش ها را وسایل حل معماهای فلسفی نمی دانست ، بلکه ابزارهایی می شمرد برای انطباق ذهنی انسان بر واقعیت و توفیق انسان در تجارب خود و پیوستن اشیا به یکدیگر و پیشرفت کلی انسان بر بازسازی مداوم طبیعت ؛ اما جیمز مساله طریقت یا ابزاری بودن مفاهیم و نگرش ها را به تفصیل تنظیم نکرد. تنظیم ابزارگرایی به عهده دیوئی گذاشته شد.وی می کوشید با توجه به عمل فکر در تجارب آینده نظریه دقیقی پدید آورد. جیمز که به اتم گرایی روانی لاک و هیوم انتقاد داشت ، درصدد تجدیدنظر در روان شناسی درون نگر برآمد. ذهن را جریانی از خودآگاهی می انگاشت.
دیوئی از این نظر عدول کرد و نظر دیگر جیمز را دال بر اهمیت ذهن در طبیعت پیش کشید و بسط داد. جیمز می گفت که پیش بینی هدفهای آینده و انتخاب وسایل برای وصول آنها از خواص ذهن است و با تحلیل افعال ذهنی گوناگون می توانند به هدف حیاتی هر یک از آنها پی برد و دریافت که همه فعالیت های ذهنی وسایلی برای نیل به غایت هستند. دیوئی از این نظریه فراتر رفت و اعلام کرد که حتی مقولات ذهنی مانند عدد، زمان و مکان به حکم ضرورت های حیاتی پدید آمده اند و چون در تجارت عینی قابل استفاده بوده اند، دوام آورده اند. دیوئی با توجه به منشائ حیاتی ذهن و مقولات و طریقت فکر در تعیین تجارب آینده ، نظریه ای درباره ذهن و شناخت طرح کرد که بسیار به نظریه رفتارگرایی شبیه بود. دیوئی مانند جیمز مطلق گرایی را نمی پسندد و واقعیت را نظامی تام ، تمام و مسدود نمی داند. در اندیشه او واقعیت در تغییر دائم است و طبیعت چیزی جز یک رشته پویش ، یعنی حادثه نیست.
وی می گوید: چون ذهن عاملی حیاتی است و از فعالیت های حیاتی ناشی شده است می تواند در عرصه طبیعت فعالیت کند وطبیعت را بشناسد. همچنان که کارکردهای حیاتی بر مواد محیط طبیعی قائمند، ذهن یا فکر نیزحوادث و روابط محیط طبیعی را موضوع فعالیت خود قرار می دهد و فکر انسانی برای شناخت محیط به کار می رود.به این ترتیب ، دیوئی برخلاف خردگرایان پا می فشارد که تفکر، چه در عرصه زندگی روزانه و چه در عرصه علم ، فعالیتی نظری و بی غرض نیست ، بلکه فعالیتی است که همواره به هدفی ناظر است.
فکر همیشه برای نیل به هدفی عینی تلاش می کند. اگر در جهان مشکل و شک و شری نباشد، هرگز تفکر به وجود نمی آید و در نتیجه شناخت دست نمی دهد. هر چه منجر به ظهور مشکلی شود، موضوع فکر قرارمی گیرد و هرچه ما را به مشکل گشایی کشاند در حیطه فکر می گنجد.تفکر نوعی انطباق حیاتی است برغایات انسانی و محرک آن امورعینی جهان است.
متفکر در مرحله فکر تحت تاثیر محرکهای بیرونی پیرامون خود قرار می گیرد و به اقتضای آنها می اندیشد. انتقاد از دیوئی باعث شد او دیدگاهی که پراگماتیسم را نظریه حقیقت می دانست کنار بگذارد. او بر این عقیده شد که اصطلاح تصدیق پذیری موثق باید جایگزین اصطلاح حقیقت گردد.
● انسانگرایی فردیناند شیللر (۱۸۶۴-۱۹۷۳)
فلسفه شیللر، انسانگرایی نام دارد که صورتی از مصلحت گرایی است.
در آغاز شیللر به عنوان واکنش در برابر فلسفه هگل نوعی ایده آلیسم یا انکارگرایی شخصی به وجود آورد. بنابر نظر شیللر نظریات فلسفی اموری نظری نیستند، بلکه در خدمت عمل هستند و فلسفه باید از روش علمی متابعت کند و برتجربه استوار باشد. نفس کلی و مطلق هگلی قابل قبول نیست.
آن چه واقعیت دارد نفسهای فردی مستقل و پراکنده اند. انسانگرایی شیللر اعتراضی است به فلسفه هایی که شناخت را مبتنی بر اصول انتزاعی می دانند و جنبه شخصی و انسانی آن را می زدایند. شیللر به نظر خردگرایان در مورد روان شناسی و منطق می تازد. اعتقاد شیللر بر این است که میان منطق و علوم انسانی ، بخصوص روان شناسی رابطه ای نزدیک وجود دارد. هرگز نمی توان تفکر منطقی را به طور انتزاعی و جدا از غایات روانی انسان به کار برد. اگر منطق را از رغبت ها و مقاصد و عواطف انسانی که مبنای آنند تفکیک کنیم ، بی معنی می شود. او می گفت : «تفکر منطقی کاملا فعالیتی شخصی و انسانی است.
بخش مهمی از رشته فکری یک فرد، در زمان و مکانی معین تحقق می پذیرد.اومانیسم شیللر، مانند دیگر وجوه مصلحت گرایی عمده ، روشی است برای حل مسائل شناخت. از این رو کمتر به فلسفه اولی و حل مسائل وجود، کار دارد. با این وصف ، متضمن نکاتی مربوط به فلسفه اولی نیز هست ، زیرا بحث شناخت اگر بر کنار از واقعیت طبیعی منظور شود پوچ خواهد بود.شیللر با اعتقاد به این که انسان خالق حقیقت است و تا اندازه ای به واقعیت شکل می بخشد، انسان را در مرکز اشیا قرار می دهد. انسانمداری او مستلزم اعتقاد به وجود مستقل و قائم به ذات افراد است ، حال آن که نظر مقابل آن ، همه افراد را وابسته به یک ذات یگانه می داند و تفاوت های افراد را نادیده می گیرد. دستگاه فلسفی شیللر، فلسفه اولی را اندیشه ای سخت و فردی می داند و می گوید پیروان فلسفه اولی ، مطابق اصول خصوصی از یافته های علوم بهره برداری می کنند و مطابق آنها جهان را به طور مطلوب خود عرضه می دارند. در این صورت ، طرحهای فلسفه اولی خیالی و فرضی و وابسته به حدس فردی هستند؛ اما انسانگرایی ، فلسفه اولی نیست ، بلکه فقط روشی است درباره شناخت. با این وصف انسانگرایی با مدار به فلسفه اولی می نگرد و در همان حال که ادعای آن را در مورد کشف حقایق عینی رد می کند برای آن ارزشی ذوقی یا هنری قائل است.
● نئوپراگماتیسم
با ظهور فیلسوفانی مانند دانلد دیویدسن و ریچارد رورتی موج جدیدی در پراگماتیسم به نام نئوپراگماتیسم به وجود آمد. ریچارد رورتی (۱۹۳۱-۲۰۰۶) از نئوپراگماتیسم هایی است که از دوران کودکی به خاطر همکاری پدرش با جان دیوئی او را از نزدیک دیده و با اندیشه هایش از دوران کودکی آشنا است.
وی در سنت فلسفه تحلیلی تحصیل و فعالیت کرده است و به خاطر آثارش در فلسفه ذهن و فلسفه زبان به اشتهار رسیده است ؛ اما از آن سنت روی برگردانده و با روی آوری به پراگماتیسم از مهمترین و تاثیرگذارترین نئوپراگماتیسم ها محسوب می شود. او چهره سرشناسی در نظریه انتقادی نیز به شمار می رود. وی منکر هرگونه ذات دائمی برای عقلانیت است.
او با تنزل مقام علم و فلسفه ، ادعای این دو را مبنی براین که بیانگر حقیقت اند به طور قطعی محکوم می کرد. وی همچون جیمز و دیوئی معتقد است که حقیقت فقط عبارت است از بهترین حالتی که بشر در اختیار خود دارد. به عبارت دیگر حقیقت عبارت است از مجموعه گزاره هایی که از نظر سلطه بر امر واقع و بهتر زیستن ما معلوم می شوند که از همه بهتر هستند. او معتقد است فلسفه کلاسیک هرگز نتوانسته است باورهای ما را بر پایه به اصطلاح تطابق با امر واقع بنا نهد. تنها کاری که در بهترین موارد از دست آن برآمده این بوده که وسایل رهاشدن از گفتارهای منسوخ را در اختیار بشر گذاشته و توانسته است جهان بینی متناسب تری با شکوفایی بشری ارائه کند.رورتی از لودویک ویتگنشتاین (دوم) ، مارتین هایدگرو جان دیوئی به عنوان فلاسفه ای که درعمل سودمند بوده اند، نام می برد. توجه رورتی به این سه فیلسوف این بوده که به اعتقاد او توانسته اند ما را از متافیزیک رها کنند. آنچه رورتی به سبب آن معروف ترین نئوپراگماتیست شده ، نوع خاص پراگماتیسم فلسفی ای است که بسط داده.
این پراگماتیسم دو وجه و دو محور مشخص دارد. یکی وجه منفی آن که توجه انتقادی به آن چیزی است که رورتی آن را طرح تعریف کننده فلسفه مدرن غرب می داند و دیگری وجهی مثبت و تلاشی است برای نشان دادن تصور این که اگر ما بتوانیم خود را از شر استعاره های ذهن و دانش که مسائل سنتی متافیزیک و معرفت شناختی ریشه در آنها دارند خلاص کنیم ، چهره فرهنگ چه شکلی خواهد یافت؟ او می کوشد با فراهم آوردن یک تصور فلسفی متضاد دستاوردهای امثال دیوئی ، هگل و داروین را در یک ترکیب تاریخ گرایانه و طبیعت گرایانه گرد آورد و به کار بندد.
سیدحسین امامی
منبع : روزنامه جام‌جم