دوشنبه, ۱۸ تیر, ۱۴۰۳ / 8 July, 2024
مجله ویستا


زنان و مردان را طبیعت می‌سازد یا فرهنگ


زنان و مردان را طبیعت می‌سازد یا فرهنگ
آیا شما فکر می‌کنید که زنان و مردان ذاتاً متفاوتند و این تفاوت‌ها مربوط به طبیعت وجودشان است؟ آیا فکر می‌کنید که تفکیک‌های جنسیتی در روابط امروزی ریشه در طبیعت و سرشت آن‌ها دارد؟ آیا فکر می‌کنید که آن‌ها نه تنها از لحاظ فیزیکی بلکه از لحاظ روانی و ذهنی متفاوتند؟ آیا فکر می‌کنید که مردان ذهن‌گرا و مستقل و زنان احساساتی و وابسته هستند و این مساله به خاطر تغییرات هورمونی است که هنگام قاعدگی، زایمان و تولد فرزند ایجاد می‌شود؟ آیا فکر می‌کنید که نظم طبیعی چیزها به گونه‌ای است که زنان را در مقام دستیاران یا زیردستان مردان قرار می‌دهد؟ اگر جواب شما به سوالات بالا مثبت است، شما در زمرهء کسانی قرار می‌گیرید که دیدگاهی کلیشه‌ای، سنتی یا ذات‌گرایانه نسبت به زنان و مردان دارند.
دیدگاه ذات‌گرایانه بر تفاوت‌های فیزیکی و ذهنی زنان و مردان تاکید می‌کند. این دیدگاه همان است که در استعارهء مرد شکارچی نهفته است. این استعاره در تفکر عام عمیقا رخنه کرده و بسیاری از رفتارهای عادی مردم را بر اساس آن می‌توان توضیح داد. منطق آن این است که بشر دورانی طولانی را به گردآوری شکار سپری کرده و این ویژگی‌هایی روانی، اجتماعی و فیزیکی را در او پرورده که از نسلی به نسل دیگر منتقل شده است. این استعاره مجموعه‌ای از قوانین نهان دربارهء رفتارها، انگیزه‌ها، مهارت‌ها و ارتباط با دیگران را در اختیار ما می‌گذارد.در قرن نوزدهم، استدلال ناتوانی ذهنی زن نسبت به مرد بر اساس تفاوت‌های ذاتی و طبیعی، مانعی در مقابل گشایش فرصت‌های شغلی و آموزشی برای زنان بود. چنین تصور می‌شد که زنان ذاتاً ضعیف‌تر از مردان هستند و واکنش‌هایشان بر اساس عواطف آنی مربوط به خصلت‌های فیزیکی آن‌هاست. این در مورد سایر گروه‌های اقلیت نیز صادق بوده است. این گروه‌ها مانند رنگین پوستان یا اقلیت‌های قومی ‌نیز به دلیل تفاوت‌های فیزیکی ضعیف‌تر قلمداد شده‌اند. استدلال‌هایی از این دست برای توجیه قدرت یک گروه بر گروه‌های دیگر مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد. این استدلال‌ها با رویکردی محافظه‌کارانه ارایه می‌شوند و راه را بر تغییر و تحول می‌بندند و بافت و شرایط اجتماعی زندگی انسان‌ها در آن‌ها نادیده گرفته می‌شود.
اکنون ما نباید بپذیریم که ساختار فیزیکی و جسمی ‌انسان‌ها، تعیین‌کنندهء بنیاد و جوهرهء روابط اجتماعی باشد. به علاوه، استدلال‌های ذات‌گرایانه غالبا زنان را به یک گروه یکدست تقلیل می‌دهد و تفاوت‌های میان زنان نادیده انگاشته می‌شود. علاوه بر این که تفاوت‌های زیادی میان زنان بر اساس تجربیات گوناگون آن‌ها در زندگی وجود دارد، هر یک از آنها طبیعت خویش را نیز به نوع متفاوتی تجربه می‌کند.از دههء ۱۹۹۰ میلادی، به‌خصوص در غرب رویکردها نسبت به تفاوت‌های زنان و مردان تغییر کرده است. اکنون دیگر تفاوت‌های ذاتی میان زنان و مردان به رسمیت شناخته نمی‌شود، هر چند در باور عوام هنوز سرسختی نسبت به دیدگاه‌های نو وجود دارد. تحقیقات نشان می‌دهد که شباهت‌های میان زنان و مردان بسیار بیش‌تر از تفاوت‌های میان آنان است. بر اساس این تحقیقات می‌توان نتیجه گرفت که قوای ذهنی مردان نسبت به زنان ذاتاً بیش‌تر نیست.
زنان و مردان به یک میزان می‌توانند مرتکب خشونت شوند، هر چند به دلایلی که ریشهء پرورشی و تربیتی دارد، مردان غالبا آغازگر رفتارهای خشن هستند. امروز این واقعیت پذیرفته شده است که شرایط غالباً تعیین‌کنندهء نوع واکنش‌های افراد نسبت به محیط و دیگران است. اگر شما مرد و صاحب قدرت باشید، از لحاظ جنسی جذاب می‌شوید، اما همین در مورد زن قدرتمند صادق نیست. هر چند تحقیقات نشان می‌دهد که تفاوت‌های ذاتی میان زن و مرد وجود ندارد، ولی ما یاد گرفته‌ایم که فکر کنیم زن و مرد متفاوتند و بر همین اساس، انتظارات ما از زنان و مردان متفاوت است.انتظارات، توقعات و نیز الگوهای پرورشی و اجتماع‌پذیری، نباید طی زمان منجمد شوند و انعطاف‌پذیری خود را از دست بدهند. تفاوت‌هایی که به زنان و مردان یاد داده می‌شود، همیشه در مقابل تغییر و تحول مقاومت نمی‌کنند. امروز این یک امر پذیرفته شده است که آموزش و پرورش می‌تواند دو جنس را به یکدیگر شبیه‌تر کند. استعدادهای زنان و مردان به طرز قابل توجهی هم‌پوشانی دارند. اگر بپذیریم که تفاوت‌ها ذاتی نیست، می‌توان نتیجه گرفت که این تنها _آموزش‌‌و پرورش است که زنان و مردان را متفاوت جلوه می‌دهد.
بر اساس نظریه‌های اجتماعی جدید، پاداش‌ها و مجازات‌ها تاثیر بسزایی در شکل‌دهی نقش‌ها و رفتارهای جنسیتی دارند. تحقیقات نشان می‌دهد که انسان‌ها به خاطر فراروی از کلیشه‌ها مجازات می‌شوند. به عنوان مثال، پسرها از کودکی به خاطر رفتارهایی که دخترانه تلقی می‌شود تنبیه می‌شوند اما این نیز یک واقعیت پذیرفته شده است که انسان‌ها خود انتخاب می‌کنند که به کلیشه‌ها و سنت‌ها پایبند باشند یا خیر.بر اساس دیدگاهی دیگر، ساختار اجتماعی هویت جنسیتی زنان و مردان تعیین‌کنندهء روابط میان آن‌‌هاست.
بر اساس این دیدگاه، زنان و مردان بر اساس شیوه‌های ارتباطی از یکدیگر متمایز می‌شوند. گفته می‌شود که زنان بیش‌تر از مردان به ارتباط‌های جمعی و گروهی تمایل نشان می‌دهند، برای ارتباط‌های بین‌شخصی اهمیت بیش‌تری قائل هستند و بر خلاف مردان، اعتماد به نفس خویش را بیش‌تر از روابط جمعی می‌گیرند تا رفتارهای فردگرایانه اما این دیدگاه را دیدگاهی دیگر نقض می‌کند که بر طبق آن، کسانی که در گروه‌های زنانه کار می‌کنند، سوای جنسیت خویش، رفتارهای زنانه اتخاذ می‌کنند. به عنوان مثال، وام‌گیری از ارزش‌های زنانه در میان مردان پرستار وجود دارد، به گونه‌ای که آن‌ها نیز بر ارتباط جمعی ارزش بیش‌تری قائل می‌شوند و هویت اجتماعی خویش را بیش از سایر مردان، از ارتباط‌های جمعی می‌گیرند.بر اساس نظریه هویت اجتماعی، هر فردی نیاز به امنیت دارد و می‌خواهد که هویت اجتماعی ارضاکننده‌ای بیابد و برای یافتن آن تلاش می‌کند. انسان‌ها خویشتن خویش را به واسطهء آگاهی از عضویتشان در یک گروه و نیز ارزش عاطفی‌ای که برای آن عضویت قائلند می‌یابند. اگر هویت اجتماعی فرد برای او ارضاکننده نباشد، عضویت خود را در آن گروه قطع می‌کند.
زنانی که از لحاظ اجتماعی قادر به نقش‌آفرینی در جامعه (مردسالار) هستند، معمولا تمام هویت اجتماعی‌شان را از زنانگی خویش نمی‌گیرند و خود را تا اندازه‌ای با نقش‌ها و کارکردهای اجتماعی مردانه وفق می‌دهند و به این ترتیب یک هویت اجتماعی مثبت برای خویش رقم می‌زنند اما این زنان هزینه‌هایی نیز می‌پردازند، مردان آنها را تهدیدی برای خویش قلمداد می‌کنند و در مقابل تغییر رفتارهای آنها مقاومت می‌کنند و سعی می‌کنند با تمایز گروهی خویش برتری خود را به اثبات برسانند. هنگامی‌که زنان قصد شباهت با مردان می‌کنند، نهادهایی که با آنها روبه رو می‌شوند از در مخالفت برمی‌آیند و هنگامی‌که آنها مدعی می‌شوند که ویژگی‌های ارزشمندی دارند، مورد استهزا قرار می‌گیرند. زنان به غیرطبیعی بودن و غیرزنانه بودن متهم می‌شوند. این جاست که باید بپرسیم آیا آن‌ها واقعا هویت اجتماعی مثبتی کسب می‌کنند؟
ترجمه: پروانه عسگری
منبع : روزنامه سرمایه