چهارشنبه, ۹ خرداد, ۱۴۰۳ / 29 May, 2024
مجله ویستا


از رکود بزرگ چه درسی می‌توان گرفت؟


از رکود بزرگ چه درسی می‌توان گرفت؟
روزنامه‌نگار با سابقه دست‌راستی، گرت گارت، نیودیل (برنامه‌ای که روزولت در سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۶ با هدف ایجاد اشتغال و اعمال اصلاحات در بازارها و بهبود اقتصاد به اجرا درآورد) را به مثابه انقلابی علیه سنت آمریکایی مالکیت خصوصی، دولت کوچک و حاکمیت قانون به توصیف درآورد. در واقع گرت گارت چندان اغراق هم نکرده است. روزولت زمانی که به قدرت رسید، چیزی از یک دیکتاتور کم نداشت.
روزولت محدودیت‌هایی را که تا پیش از آن برای دولت در نظر گرفته می‌شد نادیده گرفت و در هر بخشی از اقتصاد، برنامه‌ریزی مرکزی و اقتصاد رفاه را در دستور کار قرار دارد.
اثر اقدامات روزولت تا سال‌ها در اقتصاد آمریکا قابل‌مشاهده بود، طوری که جنگ علیه سوسیالیسم روزولت، اتحادیه‌گرایی ترومن، جامعه بزرگ جانسون (مجموعه‌ای از طرح‌ها که در زمان ریاست‌جمهوری جانسون به منظور ریشه‌کن کردن فقر و حذف تبعیض نژادی به اجرا درآمد)، سیاست کنترل قیمتی نیکسون، تورم زمان کارتر، کسری بودجه زمان ریگان، آیین‌نامه‌ها و مقررات بوش و فابیانیسم کلینتون را می‌توان در ادامه اقدامات روزولت در جریان اجرای طرح نیودیل به حساب آورد.
البته جز حس قدرت‌طلبی، افکار عمومی هم نقش مهمی در گسترش یافتن حوزه دخالت دولت داشتند. طرح نیودیل نمی‌توانست بدون حمایت فکری مردم ایالات‌متحده اجرایی شود. تئوری‌هایی که در علت‌یابی سقوط بازار بورس و رکود اقتصادی متعاقب آن، ارائه می‌شد را می‌توان در شکل دادن افکار عمومی عامل مهمی دانست.
اگر محیط آکادمیک و افکار عمومی ایالات‌متحده توامان به این نتیجه نمی‌رسیدند که کاپیتالیسم به بن‌بست رسیده، رواج سوسیالیسم در این کشور غیرممکن بود.
هنری هازلیت که در دو هفته‌نامه وزین نیشن به کار مشغول بود، در مرکز این قبیل بحث‌ها قرار گرفته بود. او ویراستار ادبی مجله بود و شغلش ایجاب نمی‌کرد که وارد مسائل سیاسی شود. اما همچنان که جو سیاسی متشنج می‌شد، هازلیت هم دست به کار شد و علیه دست‌اندازی دولت بر کسب‌و‌کار خصوصی مقالاتی نوشت.
زمانی که روزولت به قدرت رسید، مجله نیشن تصمیم گرفت که تا حدی تغییر مشی دهد. زمانی که هازلیت به حجم انتقاداتش از روزولت افزود، مسوولان مجله علیه او موضع گرفتند، اما آنها به جای آن که هازلیت را اخراج کنند تصمیم گرفتند که بین کسانی که معتقد بودند کاپیتالیسم به پایان راه خود رسیده و بنابراین سوسیالیسم تنها راه‌حل است و کسانی که مخالف ملاحظه‌گرایی بودند و کاپیتالیسم را تنها راه‌حل می‌دانستند، مناظره‌ای به راه انداختند.
در یک طرف منتقد و روزنامه‌نگار مالی، هازلیت قرار گرفته بود و در طرف دیگر لوییس فیشر پناهنده روس و روزنامه‌نگار و سوسیالیست مشهور قرار گرفته بود.
در ستون «رکود و سیستم سود» که از شماره مه ۱۹۳۳ و در زمان اوج گرفتن انقلاب مالی و پولی روزولت در مجله نیشن به چاپ رسید، دو طرف به طرح عقاید خود می‌پرداختند.
فیشر رکود را از دید مارکسیستی توضیح می‌داد. او که آمارش را از موسسه آمار مربوط به نیروی کار می‌گرفت، ادعا می‌کرد که همچنان که بهره‌وری نسبت به اولین سال‌های قرن بیستم کاهش یافته بود، دستمزدها نیز نسبت به تولید کاهش می‌یافت. بنابراین قدرت خرید کارگران کمتر و کمتر می‌شد. او این مورد را به استثمار شدن کارگران تعبیری می‌کرد. فیشر معتقد بود که «تمرکز ثروت و درآمد ملی در ایالات‌متحده سال‌ها است که ادامه دارد.»
فیشر در توضیح دلایل ایجاد رکود، خلاصه‌ای از تئوری بحران مارکس و تئوری کینزی مصرف پایین را ارائه می‌داد. به عقیده فیشر «کسانی که مایل به مصرف کردن بودند، پول نداشتند و کسانی که پول داشتند نمی‌توانستند آن را خرج کنند و بنابراین قدرت خرید افراد جامعه کاهش یافت.»
فیشر معتقد بود در صورتی می‌توانیم از شر بحران خلاص شویم که سودها تقسیم شوند طوری که ارزش اضافه‌ به طور مساوی تقسیم شود؛ سود نباید تنها به صاحب سرمایه اختصاص یابد و سوسیالیسم باید برقرار شود.
هازلیت نشان داد که نظرات فیشر در مورد ارزش اضافه بر «سفسطه انتخاب» مبتنی بود. فیشر سال‌های ۱۸۹۹ و ۱۹۲۹ را حساب شده انتخاب کرده بود و از این طریق استثنا را قاعده جلوه داده بود. هازلیت هشیارانه با مقایسه دو سال ۱۸۶۹ و ۱۹۲۱ نشان داد که سهم نیروی کار از تولید افزایش یافته است.
هازلیت سوال خوبی مطرح کرد. او پرسید که اگر کاهش سهم نیروی کار از سود عامل رکود است پس چرا در همان دوره زمانی چندین بار اوضاع اقتصادی رو به بهبود گذاشته بود و اصلا چرا بحران زودتر اتفاق نیفتاده بود؟
هازلیت به این نکته اشاره کرد که تئوری مارکس از توضیح این نکته که چرا اقتصاد سرمایه‌داری همیشه در بحران به سر نمی‌برد قاصر است و نمی‌تواند توضیح دهد که چرا سرمایه‌داری تا به حال به بحران‌هایش فایق آمده است. بنابراین هازلیت این ادعا که سقوط بازارهای مالی در سال ۱۹۲۹ نشان‌دهنده به بن‌بست رسیدن کاپیتالیسم است را رد کرد.
هازلیت به این نکته اشاره کرد که حتی اگر حق با فیشر باشد و دریافتی نیروی کار نسبت به صاحب سرمایه کاهش یافته باشد، این لزوما به این معنا نیست که صاحبان سرمایه، نیروی کار را استثمار می‌کنند، بلکه می‌تواند به این معنا باشد که حجم سرمایه با نرخ بیشتری نسبت به نیروی کار افزایش می‌یابد و این به معنی کارآیی فزاینده تکنولوژی است و اگر این حدس درست باشد، انتظارات اقتصاددانان کلاسیک مبنی‌بر اینکه با افزایش بهره‌وری، نیروی کار صاحب سرمایه بیشتری خواهد شد، تایید می‌شود. افزایش قابل‌ملاحظه تعداد سهامداران طی دهه ۱۹۲۰ به عنوان شاهد مدعا آورده شد.
هازلیت در مخالفت با فیشر به این نکته اشاره کرد که بهترین دوره برای بررسی مساله از دید اقتصادی دوره زمانی بین آخرین بحران قبل از رکود بزرگ و رکود بزرگ است، یعنی از سال ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۹. می‌توان مشاهده کرد که در این دوره قیمت‌ها، سرمایه، نیروی کار و تولیدات در بخش صنعتی به نسبت بخش کشاورزی در حال افزایش بود. هر چند که این پدیده ربطی به سقوط مالی ندارد، اما این ایده که نیروی کار در اقتصاد سرمایه‌داری استثمار می‌شود را زیر سوال می‌برد.
پس از آنکه هازلیت مغالطه‌های تئوری اقتصادی فیشر و داده‌های مورد استفاده او را به بهترین نحو نشان داد، توضیح جایگزین هم ارائه کرد. هازلیت که تاریخ را به خوبی مطالعه کرده بود، از مشکلاتی که دولت بزرگ و مقروض به وجود می‌آورد آگاه بود. او می‌دانست که سقوط بازار مالی را باید با توجه به این موارد توضیح داد.
او بر آن بود که نظم پایدار بازار مستلزم برقراری شرایطی عاری از شوک و عاری از مداخلات دولت است. این در حالی بود که جنگ جهانی اول باعث افزایش مصنوعی قیمت کالاها شده بود و بنابراین قیمت‌ها باید مجددا کاهش می‌یافت. هازلیت ادعا کرد که بحران سال ۱۹۲۹ جهت تصحیح افزایش مصنوعی قیمت‌ها ایجاد شده بود. اما نکته مهم این بود که این فرآیند در نتیجه سیاست‌های دولتی پس از جنگ شدت گرفت و به وخامت اوضاع انجامید. از او بر سیاست‌هایی از جمله معاهده شوم ورسای، فروپاشی ناشی از استقراض در طول جنگ و پرداخت غرامت، موانع و تعرفه‌های تجاری، کنار گذاشتن سیستم استاندارد طلا و جایگزینی آن با استاندارد معاوضه با طلا و وام‌دهی به کشورهای خارجی اشاره کرد.
مهم‌تر از آن این است که هازلیت سیاست پول ارزان را که در انگلستان و آمریکا اتخاذ شده بود، سرزنش می‌کرد. زیرا این سیاست‌ها به سفته‌بازی در بازار سهام و بازار مسکن منجر شد. سرمایه‌گذاری نامناسب که نتیجه سیاست‌های تورم‌زا بود،‌ باعث ایجاد اعوجاجاتی در موجودی سرمایه شد و این اعوجاجات نیاز به تصحیح شدن داشت.
بعدها هازلیت به این نتیجه رسید که سرمایه‌گذاری نامناسب مشکل اصلی در تمام سیکل‌های تجاری است و مختص به رکود بزرگ نبوده است. البته او تحت‌تاثیر لودویگ فون میزس به این نتیجه رسید.
آنها هر دو مدافع استاندارد طلا و تئوری اتریشی سیکل‌های تجاری بودند. میزس با اشاره به مکانیسم برنامه‌ریزی شرکت‌ها در طول زمان و چگونگی مختل شدن این برنامه‌ریزی در نتیجه سیاست‌های پولی انبساطی بانک مرکزی، تئوری اتریشی سیکل‌های تجاری را بسط داد.
می‌توان هازلیت را حتی پیش از آنکه با تئوری اتریشی آشنا شود، به این مکتب متمایل دانست. تئوری اتریشی با طرز فکر هازلیت بسیار همخوانی داشت. هازلیت که تا پیش از آن یک منتقد بود، به خوبی دست ایدئولوگ‌ها را رو می‌کرد. او متون دانشگاهی مد روز را انتخاب می‌کرد. از میان جملات پرطمطراق متن، ادعاهای نویسنده را بیرون می‌کشید و با مهارت تمام، بی‌معنی بودن این ادعاها را نشان می‌داد. او در پیدا کردن جوهر یک بحث و نمایان کردن بی‌رحمانه تناقضات ادعاها استعداد عجیبی داشت. مکتب اتریشی نیز از بدو تولدش در قرن ۱۹ در وین، چنین خصوصیتی داشت.
به‌علاوه این باریک‌بینی در سنت اخیر اسکولاستیک قرن شانزدهمی اسپانیا که به برهان توماس آکویناس و ارسطویی متکی بود، عنصری اساسی به شمار می‌رفت.
برای مثال فیشر در یکی از مقالاتش پیشنهاد داده بود که بر روی سرمایه مالیات بالایی بسته شود. هازلیت معتقد بود که این اقدام «فاجعه را شدت می‌بخشد» طوری که به رکودی منجر می‌شود که رکود سال ۱۹۲۹ در مقابل آن هیچ است. افزایش دستمزدها نیز از آنجا که به افزایش هزینه‌ها و افزایش بیشتر بیکاری منجر می‌شد اشتباه است. هازلیت بر این اعتقاد بود که برای اینکه اقتصاد بهبود یابد، افزایش (و نه کاهش) سرمایه‌گذاری خصوصی‌ ضروری است و بنابراین نباید مداخله‌ای در بازارها صورت گیرد.
هازلیت بیشتر از همه بر این تاکید داشت که به سوسیالیسم، کمونیسم یا به «عبارت مبهم برنامه‌ریزی» نیازی نیست. او معتقد بود که در سیستم برنامه‌ریزی متمرکز فارغ از اینکه طبیعت سیاست ایجاب کند که چه کسانی سرکار بیایند،‌ اقتصاد را «بی‌سوادان اقتصادی» مانند فیشر خواهند چرخاند.
موری روتبارد و رابرت هیگس، بعد‌ها مواردی را که هازلیت مورد اشاره قرار داده بود، تایید کردند. پائول جانسون در کتاب «دوران جدید»،‌ به همان شیوه هازلیت از نیودیل انتقاد می‌کند. همچنین در کتاب «از کار افتاده» ریچارد و در و لوویل گالاوی همین انتقادها را تکرار می‌کنند.
اگر حملات هازلیت به عقاید روز آنچنان بی‌نقص نبود، شاید می‌توانست به شغلش ادامه دهد. اگر او کمی با اوضاع کنار می‌آمد و یا کمی بیشتر مراعات فیشر را می‌کرد احتمالا مجبور نمی‌شد مجله نیشن را ترک کند. اما این در طبیعت هازلیت نبود که از بیان حقیقت خودداری کند. زمانی که احساس کرد که حیات شغلی‌اش در مجله نیشن به پایان خود رسیده، آنجا را ترک کرد.
سرانجام یادداشتی از سردبیر به مباحثه بین فیشر و هازلیت خاتمه داد. سردبیر به خوانندگان اطلاع داده بود که «در شماره بعدی، تکلیف این مباحثات را در سرمقاله روشن خواهد کرد» و در شماره‌ بعدی نشریه تعلق خاطرش به آرمان‌های سوسیالیستی را اعلام کرد. در سرمقاله شماره بعدی آمده بود: «آقای روزولت در تلاش است که کاپیتالیسم را از دست خودش نجات دهد.» او این کار را از طریق حذف موقت بسیاری از امتیازات کاپیتالیستی انجام می‌دهد. اگر نیودیل تصویب شود،‌ روزولت این حق را خواهد داشت تا به صنایع دستور دهد که چه چیز و چه قدر تولیدکنند، چه قیمتی روی محصولات خود بگذارند، چه دستمزدی به نیروی کار بدهند و چه قدر از نیروی کار، کار بکشند.
این اقدامات از نظر مجله‌ نیشن کافی نبود. آنها با فیشر موافق بودند که «یک جامعه اشتراکی به امیدهای ما پاسخ می‌دهد. ما باید با سرعت هرچه بیشتر به سمت جامعه اشتراکی حرکت کنیم.» آنها روزولت را به ترسو بودن متهم می‌کردند و معتقد بودند که «حرکت کشور به سمت یک جامعه صنعتی سوسیالیستی باید با هدف قبلی صورت گیرد.»
صفحات شماره‌های بعدی مجله به مطالبی در دفاع از اشتراکی‌سازی اختصاص یافت. برای همین هازلیت از مجله بیرون آمد و سعی کرد کار خود را جای دیگری دنبال کند.
بعد از مرگ مقاله‌نویس سوسیالیست، ایرونیگ هو، که به خاطر عقاید ضد مالکیت خصوصی و ضدبورژوایی‌اش شناخته شده بود، رسانه‌ها بارها و بارها از او تجلیل کردند. جالب است که تجلیل از او بعد از شکست سوسیالیسم نیز ادامه یافت.
هازلیت در مورد سوسیالیسم،‌ اقتصاد رفاه، تورم و استاندارد، فرهنگ عمومی و موارد دیگر اشتباه نکرده بود و برخلاف هو تا جایی که می‌توانست روشن و واضح عقاید خود را توضیح می‌داد. او برخلاف هو هرگز از موقعیت خود برای نشر اکاذیب به نفع ایدئولوژی‌اش سوء‌استفاده نکرد. هازلیت به حقیقت ایمان داشت و به منطق و واقعیات بها می‌داد. می‌توان این واقعیت که مرگ هوچین مورد توجه قرار گرفت را به عنوان نماد فساد در فرهنگ‌ رسمی به شمار آورد.
من مطمئنم که هازلیت تا زمان مرگ امید داشت تا ملت آمریکا از اشتباهاتش درس بگیرد و آنها را تصحیح کند. زمانی که تاریخ دوباره نوشته شود و حقیقت افرادی مانند ایرونیگ هو به عنوان تهدیداتی علیه جامعه، روشن شود، هازلیت نیز به عنوان فردی که همواره طرفدار حقیقت بود، شناخته خواهد شد. روزی مجله‌ نیشن تصدیق خواهد کرد که هازلیت درست می‌گفت.
نویسنده: جفری تاکر
جفری تاکر سردبیر موسسه میزس است
مترجم: پریسا کثیری، محمد مظفری‌نژاد
منبع : روزنامه دنیای اقتصاد