سه شنبه, ۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 21 January, 2025
مجله ویستا
قدرتطلبی
یکی از گرایشهای قوی در انسان، “میل به قدرت” یا “قدرتطلبی” است که از نخستین سالهای زندگی کودک در انسان ظهور میکند و به اندازهای که زمینهٔ قدرتنمایی برای طفل فراهم باشد، این گرایش در او فعال میشود و اعمال و رفتارش را جهت میدهد.
میل به قدرت در انسان یک میل فطری است جهتش نامحدود است و تعیّن خاصّی ندارد؛ ولی، با توسعه معلومات و معارف انسان جهت و تشخّص خود را پیدا میکند. بستگی دارد به اینکه انسان تشخیص بدهد چه کاری شدنی است و انسان میتواند انجام دهد و چه قدرتی برای انسان دستیافتنی است و او میتواند آن را تحصیل کند.
بنابراین، حسّ قدرتطلبی در انسان در هیچ نقطهای صددرصد اشباع نمیشود و به توقّف و رکود نمیرسد؛ بلکه، هر آن که زمینهٔ جدیدی برای قدرتنمایی کشف کند و از یک قدرت نایافته آگاهی یابد که امکان دسترسی به آن برایش حاصل باشد، در هر موقعیّتی که باشد میل به قدرت، او را به تلاشهای جدیدی برای دست یافتن به آن وادار خواهد کرد.
طبیعی است نخستین قدرتهایی که برای انسان مطرح میشود قدرتهایی محسوستر و ملموستر و بیواسطه جسمانی است. قدرت بر کارهایی که از بدن سر میزند و احتیاج به نیروی خاصّ جسمانی دارند. او میخواهد هر چه بدنش قویتر بشود تا بتواند کارهای هرچه سنگینتر، سختتر و مهمتری را انجام دهد.
پس انسان به تدریج از قدرتهای با واسطه و ابزاری و از نیروی اهرم آگاهی مییابد. از به کار گرفتن اهرمها و استفاده از ابزارها برای برای انجام دادن کارهای بزرگتری که مستقیماً با نیروی جسمانی و بدون استفاده از ابزار و اهرم نمیتوان آنها را به انجام رساند. در این حال است که علم و تجربه، برای استفاده از ابزارها، کمکم دخالت میکند و این دخالت روز به روز افزایش مییابد؛ یعنی، انسان در سایهٔ علم و تجربه نوع دیگری از قدرت را به دست میآورد و هنگامی که توانمندیهای بدنی انسان به بالاترین حدّ متعارف خود رسید و به تعبیر قرآن مجید “بلّغ اشدّه” به این فکر خواهد افتاد که قدرتی فوق حدّ متعارف جسمانی را غیرمستقیم و با واسطه ابزار و اهرمها بر طبیعت و پدیدههای طبیعی اعمال کند و این نیازمند علوم و تجربیّات خاصّی است که باید بهدست آورد تا بداند از چه وسیلهای میتواند برای رسیدن به مقاصد خود بهرهمند گردد.
در مرحلهٔ دیگر، از نوع دیگری از قدرت بهره خواهد گرفت که به وسیلهٔ مال و ثروت برای انسان حاصل میشود. انسان هنگامی که توجّه پیدا کرد که در جامعه، پول، قدرت و توان انجام بسیاری از کارها را به او میدهد، میل به قدرت که در نهاد او ریشه دارد، وادارش خواهد کرد تا برای به دست آوردن پول - که قدرتافزاست - دست به تلاشی پیگیر بزند تا به وسیلهٔ آن بتواند کارهایی را به انجام رساند.
بنابراین، کسب پول و ثروت ممکن است با انگیزههای مختلفی انجام گیرد. این نکته را قبلاً نیز متذکّر شدهایم که گاهی یک کار و تلاش در انسان با انگیزههای مختلف انجام میگیرد. مثلاً، همین کسب مال و فراهم آوردن ثروت برای تأمین و تهیهٔ نیازهای جسمانی مثل خوراک و پوشاک و امثال اینهاست؛ ولی، گاهی نیز به عنوان وسیلهای برای کسب قدرت و با انگیزهٔ قدرتطلبی به چنین تلاشی دست میزنیم چنانکه گاهی نیز ممکن است وسیلهای برای عبادت و پرستش باشد مثل تلاش و فعالیّت کسی که میخواهد پولی به دست آورد تا در راه خدا انفاق کند به ضعفا و فقرا کمک کند و یا براساس دستورات الهی در کارهای عامّالمنفعه به مصرف برساند که طبعاً، این نیز انگیزهٔ سوّمی برای تحصیل مال و کسب ثروت خواهد بود. و سرانجام آنچنان که در روایات آمده که “الکادّ علی عیاله کالجاهد فی سبیلالله” (بحارالانوار، ج ۱۰۳، روایت ۵۹، باب ۱) [کسی که در تأمین نیازمندهای خانواده خود تلاش کند مانند کسی است که در راه خدا جهاد میکند.] ممکن است انگیزه تحصیل مال در انسان سیر کردن شکم زن و فرزند و تأمین نیازها و معیشت ایشان باشد که انگیزه الهی وی را وادار به این کار کرده است.
انسان کمکم متوجّه میشود که با کسب نوع دیگری از قدرت میتواند بر نیروهای طبیعت فائق شود تا اینجا قدرتهایی بود که در چارچوب طبیعت به وسیلهٔ ابزار کسب میکرد و در اینجا به فکر کسب نوع دیگری از قدرت میافتد که غالب بر نیروهای طبیعت باشد. در مرحلهٔ قبلی انسان در مقابل نیروی طبیعت عاجز بود و البته، سعی داشت تا ممکن است آنها را در مسیر هدف خود قرار دهد؛ ولی، در این مرحله سعی میکند بر نیروهای طبیعت غالب شود و قدرتی پیدا کند که محکوم قوای طبیعی نباشد. او به فکر میافتد تا به وسیله ریاضت یک قدرت روحی کسب کند که حاکم بر قوای طبیعت باشد و نیازی به کار گرفتن آنها نداشته باشد.
سرانجام، نوع دیگری از قدرت، قدرت اجتماعی است که بستگی به نظام ارزشی و فرهنگی حاکم بر جامعه دارد. هر جامعه چیزهایی را وسیلهٔ قدرت و تسلّط بر دیگران و کنترل رفتارشان قرار میدهد تا از این رهگذر در درجهٔ اوّل ارادۀ دیگران را تابع ارادۀ خود کند و حتی بالاتر اینکه بر دلهای دیگران تسلّط یابد.
● گرایشات منشعب از قدرتطلبی
انواعی که نام بردیم در شمار قدرت ردهبندی میشوند. اکنون میگوییم: جبّ استقلال نیز - که یکی دیگر از گرایشات روانی انسان است - ریشه در قدرت طلبی او دارد.
اینکه آدمی میخواهد مستقلّ باشد؛ محتاج به دیگران و متّکی بر آنان نباشد، در واقع، میتوان گفت: ریشه در میل به قدرت دارد و یا منشأ آن، میل به قدرت است پس استقلالطلبی انسان از فروع میل به قدرت و شعب آن شمرده میشود.
یکی دیگر از گرایشاتی که ریشه در قدرتطلبی دارد گرایش به این است که طفیلی دیگران نباشد و به امید دیگران ننشیند و به عبارت کوتاه و روشن: اعتماد به نفس داشته باشد، این نیز ریشهاش قدرتطلبی انسان است.
اعتماد به نفس در صورتی تحقّقپذیر است که انسان قدرت خودش را باور داشته باشد.
شخصی که ضعیف باشد یا خود را ضعیف پندارد، نمیتواند از اعتماد به نفس بهرهای داشته باشد مگر در همان حدّی که قدرت دارد و محدودهای از آن را که باور دارد.
یکی دیگر از گرایشات فرعی و منشعب از گرایش اصیل قدرتطلبی، مقامخواهی یا جاهطلبی است کسانی که مقام میخواهند به خاطر این است که دیگران زیر سلطه و تحت فرمان آنها باشند تا از کار و رفتار آنان در جهت منافع و مقاصد خودشان بهره ببرند یا دلهای دیگران مسخّر آنها باشد. البته، غالب روانشناسان، حبّ جاه و تمایل به محبوبیّت و احترام را از مقولات دیگری حساب میکنند؛ ولی، میتوان گفت: همهٔ این گرایشات که نام بردیم همگی فروع و شاخههای میل اصیل و ریشهدار قدرتطلبی در انسان هستند.
● شرایط فعّال شدن قدرتطلبی در انسان
قدرتطلبی در انسان ریشهٔ طبیعی و فطری دارد و جزو تمایلات اصیل انسان است. اما در فعّال شدن و جهتیابی خود و در وادار کردن انسان به تلاش و فعالیّت، نیازمند سه شرط دیگر میباشد که همهٔ آن سه شرط از مقولهٔ معرفت، توجّه و شناخت هستند و عبارتند از:
۱) شناخت یک نوع قدرت خارجی
۲) شناخت عجز و ناتوانی خود و فقدان آن قدرت.
۳) نیازی که به آن قدرت در خود احساس کند.
بنابراین، همانطور که حبّ ذات، خود به خود، منشأ هیچ فعلی در انسان نمیشود، قدرت دوستی انسان نیز، به تنهایی، منشأ فعالیّت وی نمیشود؛ بلکه، باید همراه شرایط نامبرده باشد و در یک جمله بداند که فاقد یک نوع قدرتی است که نیاز به آن دارد و باید واجد آن باشد و از اینجاست که خیلی از روانشناسان گفتهاند: عامل فعالیّت انسان نیاز است و نیاز، انسان را وادار به کار و تلاش میکند، سپس با دادن چنین نقشی به آن، دربارهٔ ماهیّت و حقیقت آن به بحث و برّرسی پرداختهاند.● قرآن و قدرتطلبی
اکنون، پس از ذکر مقدّمهٔ بالا سؤال این است که آیا میل به قدرت با همهٔ شؤون و مظاهرش از نظر قرآن یک میل فطری محسوب میشود و آیا شاهدی از آیات قرآن میتوان بر این مطلب ارائه داد؟
در پاسخ باید بگوئیم: آیات زیادی در قرآن هست که غیرمستقیم میشود فطری بودن قدرت با همهٔ شؤونش را از آنها استنباط کرد؛ ولی از بعضی از آیات شاید بتوان مستقیماً و بطور روشن و بدون احتیاج و استلزامات این مطلب را استفاده کرد.
داستان حضرت آدم علیهالسّلام و وسوسهٔ شیطان را که در قرآن کریم آمده است، در این زمینه ملاحظه میکنیم:
وقتی شیطان میخواهد آدم را وسوسه کند تا او را به تناول از آن شجرهٔ منهیّه وادار سازد به او میگوید:
شیطان آدم را وسوسه کرد و گفت: ای آدم، آیا تو را هدایت کنم به درخت جاودانگی و سلطنت و قدرت بیزوال؟
(یٰا آدَمُ هَلْ اَدُلُّکَ عَلیٰ شَجَرَهِٔ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لٰایَبْلیٰ) (سورهٔ طه، آیهٔ ۱۲۰)
براساس آنچه از این آیه استفاده میشود: شیطان برای وسوسهٔ آدم و فریب دادن او بر دو چیز تکیه کرد تا توجّه وی را جلب و او را وادار به خوردن از آن شجره کند:
نخست روی خلود و جاودانگی آدم تکیه کرد و به او گفت: اگر میخواهی تو را به شجرهٔالخلد یا درخت جاودانگی رهنمون شوم درختی که هرگاه از آن بخورید جاودانه خواهید شد؛ یعنی، خواست از گرایش به بقاء انگیزه جاودانگی که در جان آدم ریشه داشت استفاده کند که این فعلاً مورد بحث ما نیست بلکه میل دیگری جز قدرتطلبی است که در آینده دربارهٔ آن به بحث و بررسی میپردازیم.
بار دوم روی قدرت تکیه کرد و خواست از مطلوب بودن آن و گرایشی که آدم نسبت به آن دارد سوءاستفاده کند و آدم را به بیراهه بکشاند. از اینرو، به وی گفت: آیا میخواهی ترا به سلطنت بیزوال و کهنه نشدنی هدایت کنم؟ “سلطنت” و به تعبیر موجود در خود آیه “ملک” در واقع سمبل قدرت است. بزرگترین قدرت انسان عبارت از تسلط بر دیگران؛ یعنی، قدرت اجتماعی است. و تسلّط بر دیگران یا قدرت اجتماعی همان است که، ما از آن به “سلطنت” تعبیر میکنیم و در قرآن از آن به “ملک” تعبیر شده است.
آری شیطان سپس به او گفت:
اگر جاودانگی و قدرت بیزوال میخواهی باید از این شجره (شجرهٔالخلد) یا درخت جاودانگی) تناول کنی.
سپس قرآن حکایت میکند که آدم و حوّا تحت تأثیر وسوسهەای شیطان قرار گرفتند و فریب وعده وعیدهای او را خوردند.
پس (آدم و حوا) از آن شجره خوردند و عورتهاشان برایشان ظاهر و آشکار گردید.
(فَأَکَلٰا مِنْهٰا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْءٰ اتُهُمٰا) (سورهٔ طه، آیهٔ ۱۲۱)
و این به خوبی نشان میدهد که گرایش به جاودانگی و قدرت در آدم و حوا ریشه داشته است که آنان را وادار به انجام این کار منهی کرد تا آن قدرت را به کف آورند.
در واقع، از داستان فوق، میتوان فهمید که شیطان روانشناس ماهری بود و میدانست که در نهاد انسان میل به قدرت وجود دارد و نقشهاش این بودکه از وجود این میل سوءاستفاده کند و آدم و حوا را به بیراهه بکشاند و او این کار را کرد و موفّق هم شد و این نشانگر وجود این میل در فطرت انسان است و دلالت دارد بر این که آدم حتّی قبل از آنکه هبوط کند و به این عالم بیاید، از چنین میل فطری برخوردار بوده و همین میل او منشأ سوءاستفاده شیطان و فریب خوردن آدم از وی گردیده است.
● ارزش قدرت در قرآن
دوّمین پرسشی که در مورد قدرت جلب توجّه میکند این است که نظر قرآن دربارهٔ بار ارزشی مثبت یا منفی به کارگیری این میل چیست؟ آیا قرآن دربست آن را خوب میداند و یا دربست بد میداند و یا این که بین موارد آن تفصیل میدهد.
در پاسخ به پرسش بالا میگوییم: اصولاً، نباید توقّع داشت که قرآن بهطور دربست انسان را از اعمال یک میل فطری باز دارد؛ زیرا، هم از نظر عقلی و هم از نظر قرآنی آنچه را که خدای متعال در فطرت انسان قرار داده لغو و بیهوده نیست بلکه زمینهٔ تکامل وی را فراهم میکند وجود یک میل طبیعی در انسان نمیتواند مطلقاً خطرناک باشد و بنابراین، لازم نیست و نباید به کلّی سرکوب بشود. نتیجهٔ سخن فوق این است که سرکوب کلّی یک میل فطری را نه عقل میپذیرد و نه آیات قرآن تأیید میکند.
شاید از آیهٔ فطرت “فِطْرَهَٔ اللهَ الَّتی فَطَرَ النّٰاسَ عَلَیْهٰا ” (سورهٔ روم، آیهٔ ۳۰) و آیاتی دیگر نظیر آن، بتوان استفاده کرد آنچه را که خدا بر انسان عطا کرده و در نهادش آفریده برای این است که وسیلهای برای تکاملش باشد و بر این اساس استفاده از آن را دربست منع نخواهد کرد و اگر در ارتباط با آن منعی وجود داشته باشد، مربوط به کمیّت و کیفیّت، تحصیل یا بهکارگیری آن و به منظور دادن جهت صحیح به آن خواهد بود.
● عوارض سوء قدرت
بنابراین، ما برای آن که به اعمال و کارهای قدرتی خود جهت تصحیح بدهیم - اعمّ از کارها و اعمالی که منشأ قدرتند و در طریق تحصیل آن قرار میگیرند و کارهایی که ناشی از قدرتند و با استفاده از قدرتی که داریم به آنها دست میزنیم - لازم است به اینگونه معارف که در بالا نام بردیم دست پیدا کنیم و اگر عارف به این حقایق نباشیم با دستیابی به قدرتی هرچند ناچیز به صفات زشت و نکوهیدهای چون غرور، تکبّر برتریطلبی، خودخواهی، خودمحوی و نظایر آن مبتلا خواهیم شد و همین صفات است که منشأ بزرگترین خیانتها و جنایتها در عالم انسانی و اجتماعی میشوند. و در تاریخ زندگی بشر قدرتمندان را وادار به چه ظلمها و ستمهایی که نکردهاند، ولی، قبل از دیگران دودش به چشم خود شخص خواهد رفت و از انعکاسها و آثار این صفات رذیله در رنج و عذاب خواهند بود.
● تربیت قرآنی در زمینهٔ قدرت
قرآن کریم دربارۀ قدرت و بالا بردن معارف و شناختهایی که ما را در دادن جهت صحیح به قدرت کمک میکند رهنمودهایی دارد که در اینجا به نمونههایی اشاره میکنیم:
در بعضی آیات تأکید بر این است که قدرت در اصل، اختصاص به خدای متعال دارد؛ چنانکه در یک آیه میفرماید:
همهٔ قدرت از آن خداوند است.
(إنَّ الْقُوَّهَٔ لِلهِ جَمیعاً) (سورهٔ بقره، آیهٔ ۱۶۵)
و در آیهٔ دیگری همین مفهوم را با تعبیر دیگر و با استفاده از واژهٔ عزّت اظهار داشته میگوید:
هر کس عزّت (و قدرت) خواهد پس (باید بداند که) محقّقاً هر عزّتی از آن خداست و (باید از او بخواهد).
(مَنْ کٰانَ یُریدُ الْعِزَهَٔ فَلِلّٰهِ الْعِزَهُٔ جَمیعاً) (سورهٔ فاطر، آیهٔ ۱۰)
و از آنجا که مفهوم لغوی عزّت “شکستناپذیری” است با واژهٔ قدرت از نظر مفهومی خیلی نزدیک خواهد بود و جاه و مقام اجتماعی هم که عزّت نامیده میشود، به لحاظ این است که پیوسته، با قدرت، ملازمه دارد و تأیید میکند که جاهطلبی نیز چهرهای از قدرتطلبی میباشد و آیات دیگری نیز این حقیقت را تأیید میکنند، یعنی، عزیز را در مورد خدای متعال در جایی به کار برده که مناسبت با قدرت دارد و نه مفهوم دیگر مانند آیهٔ:
هرگاه از آنان بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است حتماً میگویند آنها را عزیز علیم آفریده است.
(اِنَّ اللهَ لَقَویٌ عَزیزٌ) (سورهٔ حج، آیهٔ ۴۰) و آیهٔ (وَ لَئِنَ سَئَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماٰوٰاتِ وَالأَرْضَ لَیَقُو لُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزیزُ الْعَلیمُ) (سورهٔ زخرف، آیهٔ ۹)
عزیر در آیهٔ نخست در کنار قوی قرار گرفته و در آیهٔ دوّم برکسی اطلاق شده که آسمانها و زمین را آفریده، و این قدرت است که با آفریدن مناسبت دارد نه محبّت. آری، آفرینش منوط بر دو حقیقت علم و قدرت است و کسی که چنین جهانی را آفریده از قدرت مطلق و علم مطلق برخوردار است و از اینرو است که عزیز همراه با علیم به کار رفته. چنانکه در آیهٔ
“ اَخَذْنٰاهُمْ اَخْذَ عَزیزٍ مُقْتَدِرٍ” (سورۀ قمر، آیهٔ ۴۲) عزت با اقتدار توأم شده است.
آیات دیگری هم با لفظ عزت و هم با تعبیر قوّت، گویای آن است که هرکس عزّت و یا قدرت میخواهد باید از سرچشمهٔ اصلی آنها یعنی خدای متعال بخواهد. در یک آیه آمده است که:
آن کس که در جستجوی عزّت است پس (باید بداند که) محقّقاً هر عزّتی در اصل از آن خداوند خواهد بود.
(مَنْ کٰانَ یُریدُ الْغِزَهَٔ فَلِلّٰهِ الْعِزَّهُٔ جَمیعاً) (سورهٔ فاطر، آیهٔ ۱۰)
و در آیهٔ دیگر میگوید:
جز قدرت خدا قدرتی نیست.
(مٰاشٰاءَ اللهُ لٰا قُوَّهَٔ اِلّٰا بِاللهِ) (سورهٔ کهف، آیهٔ ۳۹)
و هیچ قوّت و قدرتی نیست جز با درخواست خداوند.
فرعونها و نمرودها و دیگر طغیانگران جهان کسانی که به این حقایق معرفت کافی نداشتند و زمینههای معرفتی لازم و کافی را یا فراهم نکرده و یا از آن غفلت ورزیده بودند به انحراف از مسیر حقّ و گرفتار شدن به صفات زشت بویژه غرور قدرت و طغیان مبتلا گردیدند. فرعون با غرور و نخوت در میان قوم خود فریاد میکرد که:
آیا سلطنت و پادشاهی مصر از آن من نیست؟ و آیا این نهرها زیر پای من جاری نیست آیا نمیبینید.
(اَلَیْسَ لی مُلْکُ مِصْرَ وَ هٰذِهِ الاَنْهٰارُ تَجْری مِنْ تَحْتی اَفَلا تُبْصِرُونَ) (سورهٔ زخرف، آیهٔ ۵۱)
آری ویژگی فکری و اخلاقی فرعون که او را به سقوط کشاند و جنایتهای بزرگی را به دستش جاری ساخت این بود که اوّلاً، او این قدرتها را اصالهًٔ از آنِ خود میدانست و در ثانی او قدرت خود را بالاترین حدّی از قدرت میدانست که انسان ظرفیّت رسیدن به آن را دارد.
و بر همین اساس بود که سرمستانه ادّعای خدایی کرد و آشکارا به مردمش میگفت:
من بالاترین ربّ و صاحب اختیار شما هستم.
(اَنَا رَبُّکُمُ الْاَعْلیٰ) (سورهٔ نازعات، آیهٔ ۲۴)
و نمرود نیز تا آنجا از معرفت دور شد و در ظلمت و جهل فرو رفته بود که میگفت:
من هستم که زنده میکنم و میمیرانم. زیرا، قدرت، بر زنده نگهداشتن دیگران و یا کشتن آنان دارم.
(اَنَا اُحْیی و اُمیتُ) (سورهٔ بقره، آیهٔ ۲۵۸)
اگر انسان به هر مقامی که رسید به ضعفهای خود بیندیشد و به نداریها و ناتوانیها توجّه داشته باشد، هیچگاه متکبر نمیشود. انسانهای شایسته و اولیای خدا هرچه قدرتشان بیشتر میشود، ضعف خود را بیشتر درک میکنند و متواضعتر میشوند؛ یعنی مشاهده میکنند که این قدرت مال آنها نیست، بلکه، هرچقدر زیاد هم که باشد قدرت الهی است که در اختیار آنان قرار داده است و منهای قدرت الهی انسان ذاتاً چیزی از خود ندارد و نیز هر چقدر که قدرتشان هم زیادتر بشود بامعرفت بالایی که دارند، خود را در سیطرهٔ قدرتی بالاتر میبینند که این قدرتها در مقایسه با آن بسیار ناچیز خواهد بود. چنانکه هرچه علم انسان بیشتر میشود ضعف خودش را بیشتر میفهمد و این یک موضوع اعجابانگیزی است در روند علم.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست