چهارشنبه, ۱۹ دی, ۱۴۰۳ / 8 January, 2025
مجله ویستا
جوامع مسلمانان مهاجر و سیاست خارجی در اروپای غربی
برای کشورهای اروپای غربی، حضور دائم ساکنین اقلیت مسلمان پدیده نسبتا تازهای است; چرا که از اروپای شرقی، جایی که به طور طبیعی قرنها جوامع مسلمانان را در خود جای داده، مجزا بوده است. این حضور جدید، یکی از مسائلی است که کشورهای مختلف به تدریج فرا میگیرند که چگونه با آن زندگی کنند.
البته با وجود اینکه این جوامع را مسلمان نامیدهاند، آنها با هم یکسان نیستند; چرا که آنها از کشورهای مختلف آسیا، آفریقا و آمریکا مهاجرت کردهاند. با وجودی که اکثر آنها دارای زمینه مشترک میباشند، ولی اغلب آنها از لحاظ حرفه و تکنیک مردم تحصیلکردهای هستند و از بازرگانان کوچک و بزرگ محسوب میشوند. شمار فرزندان آنها که در اروپا متولد میشوند، رو به افزایش است. آنها در اروپا ساکن بوده، به هیچ وجه با موطن اصلی خود در تماس نمیباشند. برای بسیاری از آنها، اسلام، حداکثر یک جنبه از فرهنگ آنها محسوب میشود و آنها کمترین اعمال و تعهدات مذهبی را بجا میآورند. ولی برای بعضی، (اسلام) یک تعهد مذهبی و انجام منظم بعضی یا تمام فرایض مذهبی میباشد. اینها (مؤمنین) یقینا نسبتبه مسیحیان، درصد بالاتری را شامل میشوند. تقریبا بطور حتمی، این تعهدات مذهبی منجر به تقسیمات بیشتر افراد مسلمان میشود که با مساجد مختلف و گرایشهای مذهبی متفاوت خود را هماهنگ میکنند.
با این حال، همان طور که در همه جوامع شایع میباشد، ضرورتا نهتنها آنها، بلکه مذهب آنها نیز (اسلام) شامل امپراتوری اروپا میشود. سه کشور عمده اروپای غربی که مهاجرپذیر هستند، بریتانیا، فرانسه و آلمان غربی میباشند. جمعیت مهاجر بریتانیا اغلب از مستعمرات سابق کارائیب و شبهقاره هند میباشد و مهاجران مسلمان فرانسه از شمال و غرب آفریقا مهاجرت کردهاند. مهاجران مسلمان آلمان نیز اغلب از ترکیه مهاجرت کردهاند، جایی که با یکدیگر دارای مناسبات اقتصادی و سیاسی بوده، مشابه امپراتوری آنها نمیباشد. کشورهای کوچکتر اروپای غربی تمایل دارند تا از روش این سه کشور بزرگ پیروی کنند. آنها همچنین جذب کارگران مهاجر را شروع کردهاند.
فرانسه اکنون کشوری با بیشترین جمعیت مسلمان است. بیش از سه میلیون نفر مسلمان که دو سوم آنها از سه کشور عربی شمال آفریقا، الجزایر، مراکش و تونس میباشند. تنها یک میلیون نفر از مسلمانان فرانسه، الجزایری میباشند .
جمعیت مسلمان آلمان را حدود ۸/۱ میلیون نفر برآورد کردهاند که حدود ۵/۱ میلیون نفر آنها ترکها و یا کردهای ترکیه میباشند. این رقم در بریتانیا بیشتر از یک میلیون نفر میباشد که دو سوم آنها مستقیم یا غیرمستقیم، از مسلمانان شبهقاره هند، شرق آفریقا و یا پاکستان میباشند و بزرگترین گروه منفرد در بریتانیا نیز میباشند. دیگر گروههای کوچکتر از جهان عرب، ایران، صحرای آفریقا، قبرس و ترکیه میباشند. در هلند حدود ۱۵۰۰۰۰ مسلمان ترک و مراکشی وجود دارد که با حدود ۱۰۰۰۰۰ مسلمان دیگر که از جاهای مختلف مثل شبهقاره هند مهاجرت کردهاند، به حدود ۴۰۰۰۰۰ نفر بالغ میگردند. حدود نیمی از جمعیت ۳۰۰۰۰۰ نفری مسلمانان بلژیک را مراکشیها، یک چهارم آنها را ترکها و بقیه را مهاجرین دیگر نواحی شمال و غرب آفریقا تشکیل میدهند. ایتالیا نیز مانند بلژیک، تقریبا به همان نسبت، جمعیت مسلمان دارد که غالب آنها از عربهای شمال آفریقا و خاورمیانه میباشند. شمار جمعیت دقیق مسلمانان اسپانیا به دلیل نسبتبالای مهاجرین غیرمجاز، غیرقابل دسترسی میباشد، ولی تخمین زده میشود که حدود ۲۵۰ هزار نفرند که بیشتر آنها از اهالی مراکش میباشند. هرکدام از سه کشور سوئد، سوئیس و اتریش، حدود ۱۰۰۰۰۰ نفر مسلمان دارند که اکثر آنها را ترکها تشکیل میدهند. در دانمارک، حدود ۶۰۰۰۰ مسلمان وجود دارد که اکثر آنها ایرانی، پاکستانی، عرب و ترک میباشند. اکثریت جمعیت چهل هزار نفری مسلمانان نروژ را ترکها و مهاجرین مراکشی تشکیل میدهند.
نتیجه این تحقیقات نشان میدهد که امروزه در اروپای غربی، حدود هشت تا ده میلیون مسلمان زندگی میکنند که خیلی از آنها به عنوان خارجی تلقی میشوند. برخی از آنها هنوز با کشورهای مبدا خود و خویشاوندانی که در آنجا زندگی میکنند، در ارتباط مستمر میباشند. با تولد نسلهای جدید و رشد آنها و وارد شدن آنها به دوره بزرگسالی، این ارتباطات ضعیف میگردد.
این جوامع که جمعیت کل آنها در اروپا دو برابر جمعیت کشور دانمارک است و در شهرهای مهم تمرکز یافتهاند و دارای مناسبات فرهنگی مستحکم با خارج اروپا هستند، چرا نباید بر سیاستخارجی اروپا تاثیرگذار باشند؟
وقایع زیادی در گذشته اتفاق افتاده که باید مورد توجه قرار گیرند. قبل از دوره مهاجرت گسترده، مسجد پاریس و سپس مسجد مرکزی لندن، با حمایتهای دولتساخته شد. مسجد پاریس در سال ۱۹۲۹ در جهتشناسایی نیروهایی که از شمال آفریقا در جنگ جهانی اول شرکت کرده بودند، افتتاح گردید و آن زمانی بود که بعضی از اقشار جامعه در شمال آفریقا، شروع به اعتراض به حاکمیت فرانسه در کشورشان کرده بودند. مسجد مرکزی لندن نیز در سال ۱۹۴۴ با اجازه دولت، در مقابل اجازه ساخت کلیسای جامع انگلیس در قاهره، ساخته شد.
در زمان وقوع این موارد، یقینا مسلمانانی در این دو کشور (انگلستان و فرانسه) زندگی میکردند که تعدادشان در فرانسه بیشتر از بریتانیا بود. هر دو دولت، تحت فشار اعضای رهبری این جوامع، سعی در تصویب لایحههایی داشتند. بنابراین این اقدامات میتوانستبه عنوان اقدامات داخلی تلقی شود که در سایه ملاحظات سیاستخارجی قرار دارد و آن خلاف چیزی است که ما به دنبال آن هستیم. ایجاد یک قبرستان و مسجد در برلین در سال ۱۸۶۶، نشانههای اولیهای از مناسبات عمیق سیاسی و اقتصادی بین دولتهای پروس (آلمان) و امپراتوری عثمانی بود.
در حقیقت، با ورود و اقامت مسلمانان در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ بود که امکان نفوذ مسلمانان در سیاستخارجی افزایش یافت. اولین موردی که باید مورد توجه قرار گیرد، تصمیم دولتبلژیک در سال ۱۹۷۴ است که بر طبق آن، اسلام را مانند مذاهب کاتولیک، پروتستان، یهود و کلیسای انگلیس به رسمیتشناخت. این زمانی بود که شمار مسلمانان مهاجر بین ۷۰ تا ۸۰ هزار نفر بود که تقریبا دو برابر پروتستانها بودند. با وجودی که شناسایی رسمی اولیه در سال ۱۹۷۱ صورت گرفته بود، ولی تصمیم مناسب که به طور صریح اتخاذ شد، بعد از بحران نفتی ۷۴-۱۹۷۲ بود که در آن بحران، کشورهای عرب به دنبال جنگ اکتبر ۱۹۷۳ اعراب و اسرائیل تصمیم گرفتند از نفتبه عنوان یک سلاح سیاسی استفاده نمایند. بنابراین، حرکتبلژیک باید در پاسخ به فشارهای خارجی و دستیابی به اهداف سیاسی خارجی تلقی گردد، حتی اگر حقوق جوامع مسلمانان داخل رعایت گردد.
تصمیم دولت ایتالیا در رابطه با حمایتسیاسی از ساخت مسجد جامع در رم در اواخر دهه ۷۰ که از نتایجسفر نخستوزیر ایتالیا به عربستان بود نیز میتواند در این راستا ارزیابی گردد. در فاصله زمانی بین این دو واقعه، به عنوان مثال در اواخر دهه ۱۹۷۰، وقایع پیچیدهتری بین آلمان غربی و ترکیه به وقوع پیوست که در آن، سازمانهای اسلامی نقش مهمی ایفا کردند. در خلال تشدید بحران قدرت در ترکیه، مبارزات احزاب مختلف زیرزمینی علیه مقامات ترکیه که کاملا تجهیز شده بودند و مورد حمایت مهاجران، خصوصا مهاجران ترک در آلمان، قرار گرفته بودند، کاملا مشهود بود. این امر باعث ارتباط بین احزاب چپآزاد و گروههای کرد ترکیه از قبیل گروههای ملیگرای کرد و گروههای کمونیست و مارکسیست گردید. همینطور اتحاد گروههای اسلامگرای مخالف را که با قواعد خشن دهه ۱۹۲۰ مخالف بودند و با مصالحه دهه ۱۹۴۰ موافق نبودند، به دنبال داشت. این گروهها اتحاد احزاب با گرایشات نسبتا میانهرو تا احزاب با گرایشات نسبتا افراطی راست را برای اسلامگرایان با گرایشات ملیگرای ترک، فراهم آوردند. انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹ باعث دلگرمی گرایشات اسلامگرا در ترکیه گردید.
کودتای نظامی سپتامبر ۱۹۸۰، منجر به تغییر سیاست نسبتبه سازمانهای اسلامی وابسته به آنکارا در بن گردید. با امضای موافقتنامه بن، دولت ترکیه کنترل سازمانهای اسلامی ترکیه را در آلمان به دست گرفت. مهمترین ابزار، بخش امور مذهبی بود (که به عنوان دیانتشناخته میشود) که در دفتر نخستوزیری مستقر بود. دولت آلمان موافقتخود را با اعزام طلاب و ائمه جماعات معرفی شده از سوی دیانتبه آلمان جهت اداره مساجد برای یک دوره خاص که معمولا ۵ ساله میباشد، اعلام نمود. در سال ۱۹۸۱، دیانت دفتری در کلن افتتاح نمود که در آغاز، ترکها آن را به نام DLTIB میشناختند. با ایجاد این دفتر، دیانتبه طور موفقیتآمیزی نفوذ خود را در میان جوامع مسلمان گسترش داد، به نحوی که در پایان دهه ۱۹۸۰، تخمین زده میشد که حدود پنجاه درصد یا دو سوم مساجد ترکها در آلمان، تحت نظارت دیانتباشند.
نتیجه این امور آن بود که هرگونه اقدام و فشار بر مسلمانان ترکیه در آلمان را خنثی کرد. در نتیجه، خط و مشی آنان نیز در جهت منافع ترکیه قرار میگرفت. در هر واقعهای، این فشارها ضعیف میگردید و به دولت آلمان نیز این امکان را میداد که احتمال شهروند آلمانی شدن مسلمانان ترک را به حداقل میرساند و در نتیجه، امکان مشارکت آنان در هر روند و جریان سیاسی از بین میرفت. همین طور کاملا مشهود بود که در خلال دهه ۱۹۸۰، آنکارا ارجحیت کار خود را بر این مبنا قرار داده بود که ترکهای مقیم آلمان دیگر تبدیل به پایگاهی برای اقدامات مخالفین ترکیه نگردند. این مهم یقینا باعث آن نشد که نگرش آلمان به دولت ترکیه در قبال این فشارهای بالقوه تغییر کند. به عنوان مثال، درخواست ترکیه برای عضویت در اتحادیه اروپا، مورد حمایت آلمان قرار نگرفت. این امر مغایر با تلاش کلیسای کاتولیک در جلب نظر بن برای تحت فشار قرار دادن اتحادیه اروپا در به رسمیتشناختن کرواسی و اسلوونی در ۱۹۹۲ بود.
در جوامع مسلمان، مهاجرین زیادی وجود دارند که به عنوان یک پایگاه امن و یا استراتژیک برای مخالفان سیاسی در کشور مبدا محسوب میگردند. در خلال جنگهای استقلالطلبانه الجزایر، مقامات الجزایر دریافتند که الجزایریهای مقیم فرانسه منبع اصلی حمایت از این شورشها هستند. در آن زمان، دهها هزار الجزایری بازداشت گردیدند تا این حمایتها از بین بروند. بارها بیان شده بود که بسیاری از حمایتهای خارجی از قیام اخوانالمسلمین در سوریه در خلال سالهای ۱۹۸۱- ۱۹۷۹، از ناحیه مرکز فرهنگی اسلامی در آخن آلمان بوده است. در بیان شدت تاثیر این حمایتها، شاید اغراق شده بود، اما با بررسی این مرکز و دیگر مراکز در آلمان، اینگونه تلقی میشود که از آنها به عنوان "خانههای امن" و دیگر اشکال حمایت، چه از مخالفین سوریه و چه دیگر گروههای سیاسی در تبعید، تعبیر میشود. دیگر گروههای کوچک خارجیان اغلب با گروههای زیرزمینی آلمان در ارتباطند که خدمات مشابه و مشخصی را برای گروههای فعال در خاورمیانه به انجام میرسانند.
چهار مورد وجود دارد که به طور بالقوه، اقداماتی را که ما به دنبال آن هستیم و در آن نامی از سیاستخارجی اروپایی و تاثیرپذیری آن بوسیله یک اقلیتبا ریشه خارجی دیده میشود، توجیه مینماید. این موارد عبارتند از مساله رشدی، جنگ خلیج فارس، جنگ بوسنی و قیام اسلامگراها در الجزایر.
ما باید دو بعد از مساله رشدی را از همدیگر تفکیک نمائیم. اول آنکه این مساله یک مساله داخلی بود که تلاش گروههای مختلف مسلمان در منع فروش و یا جمعآوری کتاب آیات شیطانی را از کتابفروشیها به همراه داشت. این اقدامات بلافاصله پس از چاپ کتاب آغاز شد; با وجود آنکه تا زمان آتش زدن کتاب توسط تظاهراتکنندگان در برادفورد در ژانویه ۱۹۸۹، چهار ماه پس از انتشار کتاب، هنوز افکار عمومی متوجه این کتاب نشده بود. توجه شماری از دولتهای مسلمان به این کتاب باعثشد که بسیاری از تشکلهای اسلامی بریتانیا ماهیت ضداسلامی به این کتاب بدهند، ولی فقط پس از بعد دوم آن بود که این مساله به عنوان یک اهرم فشار سیاستخارجی مطرح گردید و آن موقعی بود که آیتالله امام خمینی (ره) در فوریه ۱۹۸۹ حکم به ارتداد نویسنده کتاب داد.
از این دیدگاه، پیچیدگی این امر باعثشد که این مساله ماهیتبینالمللی پیدا کند، ولی در بریتانیا بود که هنوز بین ابعاد داخلی و بینالمللی رابطه وجود داشت. باید به این نکته توجه داشت که با استثنائات خیلی کم، به جوامع مسلمین در کشورهای اروپای غربی اجازه نشر شرح مختصری از کتاب رشدی به زبانهای مختلف را دادند. فتوا باعث تکرار بحران بین ایران و کشورهای اروپای غربی گردید، ولی بحران با ایجاد شک در چگونگی واکنش دیگر کشورهای مسلمان، پیچیدهتر گردید.
زمانی که بریتانیا روابط سیاسی خود را با ایران قطع کرد و روابط دیگر کشورها با ایران سرد و تیره گردید، حل بحران حقیقتا خارج از توان وزیران خارجه کشورهای اروپایی بود. در ضمن، در بریتانیا مخالفتها و واکنشهای داخلی هنوز ادامه داشت. در همان زمان، دولتهای محلی و مرکزی اقدام به کنترل جوامع مسلمین و تفحص اهداف اصلی آنان نمودند و روشهای رسمی و غیررسمی به کار گرفته شد تا این تماسها برقرار و حفظ گردد.
هیجده ماه بعد، با اشغال کویت توسط عراق، توجه افکار عمومی به آن کمتر گردید. زمانی که مشخص شد بریتانیا، فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی، به طرق مختلف آماده هستند تا در اقدام نظامی علیه عراق شرکت کنند، درخواست همبستگی اسلامی، هم توسط عراق و هم مخالفین او در خاورمیانه، صورت گرفت. عراق تهدید کرد که جوخههای ترور را علیه دشمنان خود تشکیل خواهد داد.
هم در بریتانیا و هم در فرانسه، دو کشور اصلی درگیر مساله، صدها تن که گمان میرفت "ناقض امنیت" باشند، بازداشت گردیدند. فرانسه مانع از انتشار روزنامههایی شد که گمان میرفتحامی عراق باشند; از قبیل روزنامههای فلسطینی القدس والعربی که در لندن به چاپ میرسید. گزارشهای مطبوعاتی حاکی از آن بود که دولت فرانسه نگران واکنش مسلمانان فرانسه نسبتبه سیاستهایش بوده است و بعضی نیز خواستار آن بودند که این سیاستها متعادل شود. در بریتانیا، رسانهها تقریبا به اتفاق، از مواضع دولتحمایت میکردند و تنها اختلاف عقیده در میان بخشهای باقیمانده کوچک سیاسی، کلیساها و اجتماعات مسلمین دیده میشد. تقریبا این مخالفین مسلمان بودند که به طور اجتنابناپذیری، متهم به خیانت میگردیدند; همان طور که موضوع رشدی، منجر به بروز مسائل داخلی گردید و منجر به آن شد که مشارکت جوانان مسلمان در مسائل سیاسی نیز افزایش یابد. این زمانی بود که پارلمان مسلمانان بریتانیا تاسیس گردید و حزب اسلامی بریتانیا شروع به معرفی کاندیداهای خود جهت انتخابات شوراهای محلی نمود. در این مساله، نهتنها آنها به موفقیتهایی دستیافتند، بلکه بیانگر تمایلات آنها نیز بود.
هم در مساله رشدی و هم در جنگ خلیجفارس، جوامع مسلمان در اروپای غربی، آنچه را شایسته آن بودند، نشان دادند. مهمترین مساله این بود که آنها مخالف اعمال دولتخود بودند، ولی مقامات دولتی نگرانی خود را از وضع جوامع مسلمین ابراز و اظهار میداشتند که کشورهای خارجی از آنها (جوامع مسلمین) استفاده میکنند تا فشارهای داخلی ایجاد کنند، که البته دلیل و مدرکی دال بر مؤثر بودن این فشارها دیده نشده است. بجز در موارد جزئی که تصمیماتی گرفته میشد، تاثیر این فشارها محسوس بود. دلیل دیگری که این فشارها را کم اثر میکرد، نبودن صدای متحد مسلمین بود.
درمورد جنگ بوسنی، تردید کمی وجود داشت که جوامع مسلمان در سراسر اروپا دیدگاههای خود را یکسان نمودهاند. ولی این مورد به خوبی این حقیقت را روشن نمود که سیاستخارجی بندرت تحت تاثیر مستقیم و فشار افکار عمومی داخلی قرار میگیرد. حمایت مسلمانان از دولتبوسنی، با انزجار گسترده افکار عمومی و بینتیجه ماندن اقدامات صربها، افزایش یافت. ولی این پیوستگی کمترین اثر را بر سیاستهای دولت داشته است. هم پاریس و هم لندن، هرکدام به روش خود، دخالتهای عملی خود را بر اهداف بشردوستانه و در موارد خیلی زیاد، مداخله نظامی مستقیم، متمرکز ساختند. بطور کلی، سیاست اتحادیه اروپا این بود که از این مساله به دور باشد و دستبه اقدامی نزند که غرور روسیه در قبال آن جریحهدار گردد. اتفاقنظر ایالات متحده و مسلمانان اروپا در به تعلیق انداختن تحریم تسلیحاتی دولتبوسنی، مورد تایید کشورهای اروپایی قرار نگرفت.
در نهایت، روابط الجزایر فرانسه پس از ابطال انتخابات عمومی در سال ۱۹۹۲، باید بطور خلاصه مورد ارزیابی قرار گیرد. قیام جبهه نجات اسلامی بدنبال وخیم شدن اوضاع اقتصادی و اجتماعی در الجزایر در اواسط دهه ۸۰، باعث نگرانی فرانسه گردید. یک جنبه خاص از نگرانی فرانسه، بخاطر این حقیقت است که اسلامگرایی مخالف همه ایدئولوژیهای جمهوری غیردینی است که با قوانین فرانسه، پیوند خورده است. یک عنصر قوی از این ماهیت غیردینی، ناشی از حوادث خاصی است که منجر به تصویب قانون ۱۹۰۵ گردید و آن یک جریان پنهان و مخالفتبا دینگرایی بود و بطور صریح، مواجهه خود را با مذاهب سنتی و کلیسای کاتولیک رم اعلام میکرد. همچنین در اواسط دهه ۱۹۸۰ فراگیر شدن نفوذ جنبش Foietpratique آسودگی خیال ناظران نگران فرانسوی را فراهم آورد، با این حال این جنبش تقریبا یک بخش جامع از جنبش "جماعت تبلیغ" بود که معتقد به پارسایی و سکوت بود و ریشه در شبهقاره هند داشت.
مساله حجاب در سپتامبر ۱۹۸۹ و واکنش گسترده فرانسه نسبتبه خاورمیانهایها، باعث ترویج تروریسم گردید. ترس از احتمال فشار فزاینده مهاجران در فرانسه به طور آشکار از جنوب احساس میشود که با افزایش حمایت از جبهه نجات اسلامی الجزایر در ارتباط است و گفته میشود که در ارتباط با موفقیت چشمگیر آنها در انتخابات محلی است. همان طور که در انتخابات عمومی الجزایر به نظر میرسید که پیروزی جبهه نجات اسلامی تضمین شده باشد، مناظره عمومی در فرانسه و بحث در میان جامعه علمی در یک سطح پیشبینی نشدهای از تنش که تاکنون سابقه نداشت، شروع گردید. (در کشور فرانسه، معمولا در تلویزیون و دیگر رسانهها، نسبتبه دیگر جاهای اروپا، کمتر مسائل عمومی مورد بحث قرار میگیرد) به دنبال لغو نتایج انتخابات از سوی ارتش الجزایر، در فرانسه نارضایتیهایی بوجود آمد. پس از آن وقایع، خط و مشی فرانسه در الجزایر نسبتبه الجزایریهای مقیم فرانسه، چگونه بوده است؟ خصوصا دستگیریهای گسترده مبارزان مسلمان، تاییدی بر این نکته است که مقام فرانسوی که این سخن را گفته است، چه قدر دیرفهم است: همه مسلمانان فعال فرانسه، هر برنامهای که داشته باشند، یا از فعالان جبهه نجات اسلامی هستند و یا بطور بالقوه از اعضای آن محسوب میشوند و عقاید آنها هیچ هماهنگی با دیگر نظرات جهانی، روشها و اهداف مختلف که جهانشمول است، ندارد.
واضح است که مقامات فرانسوی ذیربط، نهتنها با بیان این مطلب که عقاید مسلمانان هماهنگ نمیباشد، بیصلاحیتی خود را نشان دادند، بلکه یک جنبه از نژادپرستی سنتی اروپا و بیگانه ترسی را نیز نمایان ساختند. ولی این مساله در سطح بینالمللی مورد اعتراض سیاسی قرار گرفت، تا جایی که جبهه ملی در انتخابات با تهدید، احزاب راست مرکزی را تشویق کرد که برای بدست آوردن رای وارد عمل شوند.
به نظر میرسد که مقامات دولتی فرانسه از تشکیل یک اقلیت مسلمان در داخل مرزهای اروپا، که میتوانند به عنوان ستون پنجم به نفع یک قدرت خارجی وارد عمل شوند، نگران میباشند. اصلیتبعضی از این مسلمانان به کشورهای همجوار در شمال آفریقا برمیگردد. به عقیده من، این خطر بیشتر میتواند از ناحیه معکوس آن یعنی هرگونه دخالت آشکار مذهبی در ایدئولوژی و اصولا ضد دین بودن و دنیاگرایی دولت فرانسه، احساس شود.
در بررسی و توجه به این چهار عامل، با بررسی تمام دیدگاهها، من به این نتیجه رسیدم که هنوز این مورد که اسلام تهدید میباشد، اثبات نشده است. شاید عوامل قومی و منافع ملی در موارد خاص مطرح باشد، ولی این ادعا که اسلام عامل تشدیدکننده است صحیح نمیباشد.
تنها نتیجهای که میتوان گرفت این است که اقلیتهای مسلمان در اروپا، تاکنون بر سیاستخارجی اروپا تاثیر نگذاشتهاند، ولی نمیتوان گفت که در آینده نیز تاثیر نخواهند گذاشت که البته در آینده نزدیک احتمال آن میرود.
حال ثمربخش خواهد بود که راهها و روشهایی را که در آن، روابط اقلیتهای مسلمان داخل و تاثیر آن بر سیاستخارجی احساس میشود، بررسی گردد. برای این امر، نیاز به شناخت دو عامل داریم: نخست، ما باید دو دسته از جنبشها را برحسب اهداف و نقش آنها در جوامع مسلمان اروپا و شیوه آنها در رسیدن به اهدافشان مورد بررسی قرار دهیم. دوم آنکه ما نیاز داریم نقشی را که این مسلمانان برعهده دارند، به دقت مورد ارزیابی قرار دهیم.
برای رسیدن به این تحلیل، شناسایی چهار مشخصه از جنبشهای اسلامی در اروپا الزامی است:
اول: بعضی از آنها مورد حمایت کشورهای مبدا خود قرار میگیرند. ما قبلا نیز از روابط بین دفتر مذهبی دولت ترکیه، دیانت و حمایتهای آن در شهر کلن آلمان صحبت کرده بودیم. از این طریق، کارمندان ترکیه به مساجد آلمان و دیگر مراکز هدایت میشدند. ارتباط این افراد با دولت ترکیه، بیشترین اهمیت را داشت. این افراد به مدت پنجسال از جانب ترکیه تعیین میگردیدند و این باعث میشد که خطر بالقوه بودن بدست گرفتن رهبری مذهب آنها توسط آلمان، به حداقل میرسید.
در یک اقدام متفاوت، یک گروه مراکشی دستبه عملیاتی در فرانسه زد. عملیات علیه مقری که در سال ۱۹۷۳ تاسیس شده بود، انجام گرفت. با این حال، بلژیک و هلند علیرغم اینکه در این مورد با دولت میزبان همکاری لازم را نداشتند، روابط خود را با هیات رئیسه مراکشی این گروه حفظ نمودند.
در هلند، خارجیان میتوانند در انتخابات محلی شرکت کرده، نمایندگان خود را انتخاب نمایند. که در انتخابات محلی مسلمانان به موفقیتهایی دستیافتند و این بیانگر وجود ارتباط قوی بین مسلمانان بود. برای اولین بار که اجازه داده شد خارجیان در انتخابات محلی آلمان شرکت کنند، شمار قابل توجهی از مراکشیهای مهاجر در این انتخابات نامنویسی کردند. مدتی قبل از برگزاری انتخابات، مقامات مراکشی اعلام کردند که آنها نمیخواهند مراکشیها در انتخابات آلمان شرکت داشته باشند. و نتیجه آنکه بخش عظیمی از کاندیداها از نامنویسی خود انصراف داده، شمار زیادی از آنها در رایگیری شرکت نکردند. همچنین قابل توجه است که در تظاهرات علیه رشدی، کمتر مراکشیها و ترکها دیده شدهاند.
این نتیجهگیری، منطقی به نظر میرسد که جنبشهای مسلمان با اینگونه ماهیت در جهت منافع کشور مبدا خود گام بردارند. اهداف آنها هم این است که از آنها حمایتشود و از اخراج مخالفین سیاست دولت میزبان یا به کنترل درآوردن آنها در اروپا جلوگیری گردد. در کشورهای ترکیه و آلمان در این خصوص و در تمامی زمینهها با هم همکاری میکردند، در حالی که دیگر کشورهای اروپایی آن را رد میکردند. سوئد حتی از قبول معلمین برای درس زبان (مادری) و امامان جماعتبرای مساجد مسلمین خودداری میکرد.
دوم، بعضی گروهها هنوز غیرسیاسی باقی ماندهاند و بیشتر تلاش خود را معطوف به جذب نیروی جدید و حفظ و ارائه خدمات به حامیان خود نمودهاند. با این وجود، فعالیتهای غیرسیاسی آنها، از قبیل رفاه اجتماعی، تحصیل و تشویق افراد به پرهیزگاری جوامع مسلمین اهمیت دارد. آنها در امور سیاسی کشور مبدا و کشور میزبان دخالتی ندارند و اگر هم دخالتی داشته باشند، در حداقل ممکن و برای این است که از آزادی عمل خود دفاع کنند. حوزه کاری جماعت تبلیغی، مثال خوبی از این مورد میباشد.
سوم، بعضی از جنبشها بطور مشخص دستورالعملهای سیاسی خاصی دارند، ولی این دستورالعملها بیشتر به نقش آنها در کشورهای مبدا میپردازند تا حیطه کاری در سطح بینالملل. بسیاری از سازمانها با تفکرات صوفیگرایانه و طریقتها را میتوان در این مقوله گنجاند. بعضی از طریقتهای غرب آفریقا، خصوصا سنگال و شبهقاره هند سکوت اختیار کردهاند. در سالهای اخیر، آنها با سکوت خود، در میان مردم نیز طرفدارانی یافتهاند. تا مدتهای زیادی در بریتانیا حضور آنها مشهود نبود. و در خارج، ناظران اینگونه ارزیابی میکردند که صوفیگری با مهاجرت آنها از بین رفته است. در اواسط دهه ۱۹۸۰، فعالیت آنها دوباره مشهود گردید و این امر تا حدودی بخاطر محققینی بود که قبلا در این زمینه کار کرده، فعالیت آنان را میشناختند و تا حدودی هم بخاطر آن بود که فعالیت آنها در تشکیلات سازمان یافتهای آغاز گردیده بود. همچنین تا حدودی هم بخاطر شرکت آنها در برخی از گروههای بریتانیایی بوده است. امروزه آنها نقش مهمی در زندگی مسلمانان مهاجر از شبهقاره هند دارند. دخالت و شرکت آنها در یاستبریتانیا بیشتر در سطح محلی میباشد و بیشتر، هدف این است، که موقعیتهای خود را بهبود بخشند. در فرانسه، طریقتهای غرب آفریقا، دارای تشکلهای سازمانیافتهتری نسبتبه طریقتهای شبهقاره میباشند.
چهارم، گروههای کمی هستند که ماهیت صریح و روشن سیاسی دارند. در این موارد، سؤالی که پرسیده میشود این است که افقهای سیاسی آنها کجاست؟ که تقریبا در تمام موارد به کشور مبدا آنها برمیگردد. در این حالت، مهاجرین جدید اروپا خارج از کنترل دولت و محدودیتهای رسمی کشور مبدا میباشند. این پدیدهای است که در آن، کشوری مثل ترکیه، به دنبال آن است که بر سیاست مذهبی خود در آلمان چنگ بیاندازد. ولی این گروههای مخالف با برنامه اسلامی، در کشور میزبان از دیگر گروههای مخالف آن کشور نیز تفکیک نمیگردند، خواه آنها کردهای ترکیه درسوئد و یا دیگر گروههای مخالف عراقی در لندن باشند. اگر شمار زیادی از مهاجران باشند، ممکن است که در یک واقعه یا موقعیت، احساس همدردی آنها نیز دیده شود، مثل آن چیزی که در قضیه کشمیر در بریتانیا رخ داد. ولی حادثه هر چه باشد، اعمال فشار آنها بر سیاستهای دولت میزبان برای دولت مبدا بسیار حیاتیتر میباشد تا برای آن مهاجرین. در نهایت، کشمکشهای ایجادشده، یکی از موضوعات قابل بحث امنیت داخلی محسوب میشود تا چیز دیگر.
با توجه به این چهار مشخصه، من نمیخواهم تاثیر آنها را انکار نمایم، ولی به نظر من، اگر تاثیری وجود داشته، بیشتر برروی سیاستخارجی کشور مبدا بوده است و بیشتر بر روی سیاستهای داخلی کشورهای میزبان از جنبه محلی و ملی تاثیرگذار بوده است.
عامل دومی که نیاز به بررسی اجمالی دارد، سرمایهگذاری میباشد و این خصوصا به خاطر آن است که در افکار عمومی، اغلب عامل اصلی نگرانی محسوب میگردد. بیتردید، بسیاری از سازمانهای غیرمستقل، با سرمایهگذاری خارجی حمایت میشوند. با گذشت زمان، از مقدار این کمکها کاسته شده است. افزایش مسجدهای جدید که یا ساخته شده و یا خریداری شدهاند، با سرمایه جوامع مسلمانان داخلی بوده است. به تازگی نسل جدیدی از امامان جماعت دیده شدهاند که آنها یا اغلب نیمه وقتبه این کار اشتغال دارند و یا از افراد داوطلب میباشند.
جدا از بعضی سازمانها که در عمل، سازمانهای دولتی محسوب میشوند، از قبیل DITTB آلمان، هنوز پرسشهای زیادی در مقابل نفوذی که این سرمایهگذاریها در عمل میتواند داشته باشد، وجود دارد. مسجد صدامحسین در بیرمنگام با سرمایه دولت عراق ساخته شد، ولی امروزه تنها اثری که از دولت عراق دارد، نام آن میباشد. بنیاد اسلامی لستر بطور متناوب متهم گردید که برای عربستان سعودی کار میکند. این بنیاد بطور یقین کمکهایی از عربستان دریافت میکردهاست، ولی اگر شباهت و هماهنگی در دیدگاهها دیده شود، بخاطر حمایتهای مالی میباشد تا نتایج آن. پس از یک دوره از همکاری، بین کالج مسلمانان در لندن (که لیبی آن را براساس انجمن ندای اسلامی بنا نهاد) و برخی سازمانها که مقر اغلب آنها در برلوی بود، این روابط بخاطر مساله سلمان رشدی از بین رفت. در خلال جنگ خلیجفارس، بعضی از نمایندگیهای عربستان پی بردند که سرمایه و با نیروی انسانی که آنها مهیا کردهاند و یا هنوز در حال تدارک آن هستند، توان رویارویی و یا پیشگیری خصومت مسلمانان بریتانیا با عربستان سعودی، بخاطر شکست عراق را ندارند.
با ملاحظه این عناصر بود که من به این نتیجه رسیدم، هرگونه فشار اقلیت مسلمان در اروپا بر سیاستخارجی اروپا کمترین تاثیر را دارد و در هر رویداد وقتی که تاثیری نیز وجود دارد، بخاطر برنامه مسلمین نمیباشد، بلکه بخاطر مسائل قومی وملی است. در حقیقت، تاثیر اقلیتهای مسلمان در اروپا قابل توجه است، ولی فقط بر چند جنبه از سیاست داخلی، از قبیل دولت محلی، تحصیل، بهداشت، رفاه اجتماعی و غیره تاثیرگذار میباشند. با این حال، به نظر میرسد که آنها تهدید بالقوهای در آینده نمیباشند. در حقیقت، اگر تهدیدی هم وجود داشته باشد، به نظر میرسد که در درازمدت بخاطر حضور مسلمانان اروپا میباشد که بر یاستخارجی تاثیر میگذارند و آن هم به طور مستقیم و از راه فشار مبارزه است و یا غیرمستقیم و از طریق تاثیر بر افکار عمومی. این مساله میتواند برای مسلمانانی که در اروپا متولد شدهاند و اکنون اروپایی محسوب میگردند نیز مهم تلقی گردد. در حال حاضر، حدود نیمی از مسلمانان انگلیس را متولدین در انگلیس تشکیل میدهند. برای اینها و نسل بعد، ارتباط با کشور مبدا ضعیف و ضعیفتر میگردد. بعضی از آنها ممکن است هویتخود را در ارتباط با کشور مبدا حفظ نمایند و برخی دیگر ممکن است هویت اسلامی خود را از روی میل و آگاهانه تقویت نمایند. بیشک، سازماندهندههایی که توان بسیج مسلمین را دارند و میتوانند بر کشور میزبان فشار وارد نمایند، بوسیله احزاب کشور مبدا اداره میگردند و چیز عجیبی هم نمیباشد. همین سیاست را قدرتهای اروپایی علیه امپراتوری عثمانی در استانبول، برای اقلیتهای غیرمسلمان در پیش گرفتند. در نهایت، امکان دارد که این اعمال فشارها به میانهرو کردن دولتهای اروپایی در اتخاذ سیاستهای سازنده با جهان اسلام منجر شود; میتوان بعضی دولتهای مسلمان را به عنوان "ستون پنجم" در نظر نگیریم و آن هم صرفا به خاطر ماهیت اسلامی و معنوی همه کشورهای مسلمان میباشد.
۱) رئیس مرکز مطالعات اسلام و روابط اسلام و مسیحیت در دانشکده سلیاوک دانشگاه بیرمنگام انگلیس
۲) کارشناس دفتر تحقیقات اسلامی
۲) کارشناس دفتر تحقیقات اسلامی
منبع : طوبی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست