چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
کافکا در خاطر من
![کافکا در خاطر من](/mag/i/2/erfzc.jpg)
من و فرانتس در شتیگلس زندگی می كردیم بعد هم به دوسلدورف رفتیم و این اسباب كشی فقط به خاطر صاحب خانه بود، او می گفت: «او از سر انزجار، انزجاری كه تنها عامل حركت او بود به ما می رسید.»
او می نوشت و این نوشتن بود كه به او اجازه نفس كشیدن می داد. وقتی می بینید كه در جایی اشاره می شود او چهارده روز پیاپی می نوشت یعنی كه چهارده روز و چهارده شب بی هیچ وقفه ای می نوشت.اول كار همیشه كند و بی میل بود و من تنهایش می گذاشتم. وقتی كه داستان به اوج می رسید این حس ها ناپدید می شد و آن روزها را تنها می توانم با رنگ ها معنا كنم، قرمز روشن، سبز تیره، آبی روشن. بعدها وقتی می نوشت دوست داشت من همان اطراف پرسه بزنم. یك بار آن قدر نوشت كه من سر میز شام خوابم برد وقتی چشم باز كردم او بالای سرم بود و دگرگونی مشهودی را می شد در چهره اش دید. یكی از داستان های آخرش را درست در طول یك شب نوشت: «یادم هست زمستان بود. در اول غروب پشت میزش نوشت و صبح دوم بود كه صفحه آخر داستان را با خطی بست. بعد هم شروع كرد به شوخی و جدی از آن داستان حرف زدن یك داستان اتوبیوگرافیك كه یكی از شخصیت هایش من بودم. كمتر پیش می آمد كه آنچه را نوشته برایم تحلیل كند. خیلی از شخصیت هایی كه در داستان هایش بود او را آزار می داد و كافكا از آنها به عنوان اشباح یاد می كرد و دلش می خواست از دست آنها راحت شود. می خواست هرچه كه تا به حال نوشته بسوزاند. در روزهای پایانی عمر از من خواست كه برخی كارهایش را جلوی چشم هایش بسوزانم، آن موقع فكر می كردم فرانتس همین روزها از بستر بلند می شود و آنچه را كه باید خلق می كند.ادبیات برای او عرصه ای تقدیس شده بود. كافكا هیچ وقت در گفت وگوها پافشاری نمی كرد. اما اگر پای ادبیات به میان می آمد به هیچ وجه حاضر به سازش نبود، زیرا كه ادبیات جوهره اصلی وجود او را شكل می داد، او در ادبیات غرق شده بود و ادبیات درنهایت اساس وجود او شده بود.بسیاری از منتقدان و دوستان كافكا بارها برای سوزاندن برخی از داستان هایش به من سركوفت زده اند، من آن وقت ها جوان بودم هركسی در آن سن و حال و هوا فقط به زندگی روزمره می اندیشد، یا دست كم به آینده نزدیك. كافكا آن روزها فكر می كرد اگر آن دست نوشته ها را بسوزانم او از فكر كردن به آن همه اتفاق ناراحت كننده خلاص می شود، اما این چاره كار نبود. همه مشكلات گذشته و زندگی حال او به هم وصل شده بود، همین كه به یكی از آنها نزدیك می شدی، تمام گذشته اش آشفته می شد. او در درون اش به دنیایی عمیق و ژرف دست داشت. كافكا هرگز از پراگ متنفر نبود، بلكه اروپا را دوست داشت و تنها به این خاطر كه وابستگی هایش را از بین ببرد از پراگ گریخته بود، و این یكی از دلایلی بود كه با حساب و كتاب خرج می كرد تنها از ترس اینكه اوضاع بد مالی برایش وابستگی خانوادگی ایجاد نكند. مدتی تصمیم گرفته بود به آشفتگی های درونی و بیرونی اش سرو سامان بدهد پیشنها دكردم كافه ای بزنیم و او در این كافه گارسون باشد، او می توانست همه چیز را زیرنظر بگیرد و در عین حال در زندگی روزمره غرق شود، اما نشد. فرانتس ذاتاً مؤدب و خوش لباس بود، برایش یك بی ادبی بود كه یك نفر با سرووضع آشفته در جمعی حاضر شود. همیشه خیاط های درجه یك برایش لباس می دوختند. برای سرووضع اش وقت صرف می كرد، بی هیچ غروری سرووضع اش را در آینه ورانداز می كرد. عاشق مردم ساده بود برای همین همیشه با من به خرید می آمد. ظرف شیر و سبد خرید در دست تمام همسایه ها بارها او را در این حالت دیده بودند. زندگی روزمره اش برنامه ریزی شده بود همیشه دفترچه یادداشتی همراهش بود كه هرآنچه را كه هنگام پیاده روی جلویش ظاهر می شد در آن یادداشت می كرد. كمتر پیش می آمد كه به اشیا دلبستگی داشته باشد اما در این میان ساعت جیبی اش را با عشق نگاه می كرد. مدتی با صاحب خانه سر نور چراغ برق كه تا صبح روشن بود دعوا داشتیم، فرانتس چراغ نفتی خرید كه نور دوست داشتنی به اتاق می پاشید. نور چراغ نفتی او را آرام می كرد و او با ظرافت خاصی نفت دان چراغ را پر می كرد، با فتیله بازی می كرد و هربار چیز تازه ای را در چراغ كشف می كرد. از تلفن متنفر بود، زنگ تلفن عصبی اش می كرد همیشه من باید به تلفن ها جواب می دادم، اصولاً وسایل مكانیكی روحش را می آزرد. عاشق تقویم هایی بود كه در آن از كلمات قصار استفاده شده بود، گاه و بی گاه آنها را به اتفاقات روزمره ربط می داد. یك بار كه میوه های دلخواهش (انگور و آناناس) برایش می شستم ظرف میوه افتاد و شكست، فرانتس سریع سر تقویم اش رفت و جمله ای كه در صفحه آن روز نوشته شده بود برایم خواند: «یك لحظه می تواند همه چیز را از بین ببرد!» هیچ كس پیش او احساس ناراحتی نمی كرد، همه را جذب خودش می كرد دوستدارانش با شادی خاصی سراغ اش می آمدند، انگار می ترسیدند چیزی بشكند یا حسی شبیه این، بیشتر وقت ها تنها بودیم و او با صدای بلند برای من كتاب می خواند. داستان هایی از هر جنس برادران گریم، اندرسن، عاشق كلاسیت بود و هركدام از داستان هایش را بارها و بارها برایم خوانده بود. كارهای هرمان هسه را هم بارها برایم خوانده بود، مخصوصاً داستان هرمان و دوروتا را با عشق عجیبی دوست داشت، انگار البته روزمرگی این داستان بود. او همیشه امیدوار بود بتواند آن طور كه دوست دارد زندگی كند، به همین خاطر درگیر یك رابطه عینی با خانواده، چكسلواكی و پول شد. و این یعنی یك رابطه ضد بورژوایی. او همیشه درست مثل یك شاهد بیرونی و بی طرف از نامزد قبلی اش كه یك خرده بورژوا بود برای من حرف می زد و دلیل قطع این ارتباط این بود كه دختر هم از طبقه بورژواها بود. او فكر می كرد ازدواج با چنین كسی درست مثل قبول كردن همه دروغ هایی است كه در زندگی اروپایی رواج دارد. از طرفی می ترسید رابطه های این چنینی قدرت نوشتن را از او سلب كند. و این نامزدی گامی بلند بود برای اینكه او به زندگی طبقه متوسط عادت كند، كافكا فقط می خواست كمی به چنین زندگی نزدیك شود و بعد از اینكه این حس را درك كرد از آن بگذرد. یك سرفه خونی همه تردیدها را برایش روشن كرد و درنهایت به سل ختم شد. همه عمر در تلاش بود كه از دلبستگی به پراگ رها شود و انگار نمی توانست تا به این آرزو نرسد دست از دنیا بردارد. كافكا به خانه پدری بازگشت و این انگار برای او بازگشتن به گذشته و دنیای بدون كارش بود. این مسأله بیش از هرچیز روح فرانتس را آزار می داد. من ماندم و فرانتس به تنهایی به پراگ رفت زیرا كه دوست نداشت من با خانه ای مواجه شوم كه همه تیره روزی هایش از آنجا نشأت می گیرد. او از پدرش متنفر بود و این تنفر حس گناه آلودی را در او برمی انگیخت كه همه عقده هایش از آن ناشی می شد، او بارها در كابوس هایش پدرش را كشته بود. وقتی به پراگ رفت هر روز برایم نامه می نوشت، اما گشتاپو نامه ها و دفترچه خاطرات روزنامه ام را گرفت و دیگر هرگز پس نداد. چیزی حدود سی و پنج نامه كه در آنها از خواب هایش و هر چیزی كه در آن روزها ذهن او را مشغول كرده بود برایم می نوشت. هیچ چیز به آن اندازه شروع ناگهانی بیماری او را آزار نمی داد. انگار این ناآگاهی خودخواسته بود، او از بیماری اش استقبال كرد، اما در روزهای آخر انگار پشیمان شده بود و دلش می خواست دوباره همه چیز به شكل اولش برگردد و او زندگی اش را از سر بگیرد. دفعه بعد كافكا را در آسایشگاهی كه خواهرش در ونیه والد فراهم كرده بود دیدم. همانجا بود كه فهمیدیم او سل حنجره گرفته است و نباید حرف بزند، همه چیز را می نوشت، از روزهای بد پراگ می نوشت. حال اش كه وخیم تر شد به وین رفتیم. در بیمارستان وین چهار هم اتاقی داشت كه هرشب یكی از آنها می مرد. كافكا خبر مرگ آنها را هر روز روی صفحه سفید برای من می نوشت. یك بار پسر پرشور و حالی را به من نشان داد كه با وجود لوله ای كه در گلویش گذاشته بودند شاد بود و كافكا از این حالت او خوشحال می شد. فردا صفحه سفید را به من نشان داد و وحشت زا خبر مرگ پسر جوان را برایم نوشت. هیچ وقت لبخند تلخ و كنایه آمیز آن روز را فراموش نمی كنم. از آن جا به آسایشگاهی نزدیك وین رفتیم. در اتاقی آفتابگیر ساكن بود. من هم آنجا ماندم. كافكا در این آسایشگاه برای تمام اعضای خانواده اش نامه نوشت. در آسایشگاه دیگر كار نمی كرد. شب قبل از مرگ اش آخرین حك و اصلاحها را روی یك گفت وگو كه با او انجام شده بود انجام داد. چهار صبح دكتر را خبر كردم، كافكا نمی توانست نفس بكشد. پزشك یك كیسه یخ روی گلوی فرانتس گذاشت، او تا فردا ظهر هشیار بود، هنگام ظهر سوم اوت ۱۹۲۴ كافكا چشم هایش را بست. تا سالها كتابهایش را می خواندم، درست همانطور كه او برایم می خواند. سعی می كردم لحن اش را به خاطر بیاورم. حس می كردم آلمانی زبانی دشوار است و تازه و داستانهای او زبان قدیمی تری را می طلبد. به نظرم او تا حدی نماینده یك دوران است و نه نماینده یك ملت. او آنقدر واقع گرا بود كه زندگی روزمره طاقت اش را نداشت.
*دورا دیمنت/ ترجمه: اكرم جوانمرد
*دورا دیمنت تنها كسی بود كه به حریم شخصی كافكا نزدیك شد و با او زیست. دیمنت تنها كسی بود كه كافكا در زندگی اش به او اعتماد كرد.
منبع : روزنامه ایران
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست