چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
به بهار پیوست
«مهندس مجتبی صافی گلپایگانی» را سالهای سال بود که میشناختم. البته این توفیق را کمتر داشتهام که فرزندان علمای دینی را از نزدیک بشناسم. امّا او را، چرا.
چرا؟ چون نخستین ویژگی جذّاب و تأثیرگذارش تواضع بود. روزها و ماهها و گاه سالها با او بودی، امّا این انتظار همچنان به قوّت خود باقی میماند که از زبان آرامگوی و ادب آموزش بشنوی: «من آقازادهام»! هیچگاه به یاد ندارم که در سلام کردن و احترام کردن به آشنا و ناآشنا پیشدستی نکرده باشد. بعضی بزرگزادهها را دیدهاید؟ از دور به سلسله جبال البرز نهیب میزنند: «هشدار که منم».
برخلاف مولانا که سریع و سبک میچرخید و میگفت: «این نه منم نه من منم»، همیشه مولانا زادگانی را میتوانی دید که وزین و سنگین میروند و میآیند و میفرمایند: «این منمو دومن منم». البته در بند ظاهر الفاظ نباید بود. چه بسا که با هر دو قول، هر دو نوع، هر دو بیان، بتوان یک معنا را پیام داد: خودپرستی و خودبرتر بینی یا لااقل خودْ ممتازْ بینی و خودْ متمایزْبینی. هرجا به اقتضای همانجا. چنانکه گاه کسی برخلاف اصرار و احترام دیگران و در عین حال که در همه سوی مجلس میتوان جای خالیِ بسیاری را با دو چشم خویش دید، مخصوصاً و متعمّداً در دمِ در و بلکه تاحدودی بر روی کفشها جلوس میفرمایند تا منتهای تواضع و نفسکُشی و خودْکفشبینی و خاک کفش دیگران بودن را به رخ بکشند. شاید دکانداری به سبکی دیگر!
همانطور که گفتم فقط بعضی را میتوان چنین دید، نه همه را. و بعضی دیگر را نیز میتوان دید که هرجا (در جمع یا در جامعه) بتوانند مینشینند، بیآنکه صدر و ذیلنشینیشان دکانداری و داعیهداری باشد. مهندس مجتبی صافی اینگونه بود. اگر این دریچه، امروز خود را در آستانه بهار و نشاط و شادابی، موظف میبیند که سوگوارانه از آن جوانیِ خاک شده و از آن بهاریِ خزان شده یاد کند، دقیقاً به همین دلیل است. مجتبی، آقازاده بود. فرزند یکی از فقهای برجسته و بزرگ، که در ملاّیی و مرجعیّت و فقاهت حوزویاش از نامآوران معاصر است. تعلق داشتن به خانواده اصیل فقاهت البته امتیازاست، ولی نه تنها این ویژگی نَسبی، تواضع و مهربانی و ادبورزی او را نِسبی نکرد، بلکه در برابر همگان همچنان رفتار و گفتار انسانیاش را پاس میداشت، بیآنکه اخلاق مواجهه و مصاحبه و مناظره را نسبت به میزان ثروت و شهرت و قدرت و موقعیّت مخاطبش، تنظیم کرده باشد.
خدایا، در آستانه بهاریم و در آستانه ایّامی که میگرییم و میگوییم: یا مقلّب الخزان و البهار(!) کرم کن و اکنون دلهای زرد خزان زدة بعضی از ما را بهاری کن و دعای سرد زمستانی برخی از ما چوپانان و چوپانزادگان عامیِ عادیِ عربی نفهم را به برکت انفاس گرم و قدسیِ موسایان و موسیزادگانِ وادی ایمان و ایمن مستجاب کن. خدایا در چنین حال و احوالی، بهتر از هر کس میدانی به تملّقِ مجتبای از دست رفته و خانواده ارجمندی که سوگوار اوست، نیازی ندارم. فقط روزی روزگاری همسلام و همکلام خود او بودهام.
راست میگویم. هیچگاه به آقازادگیاش ننازید. برزبان نیز نیاورد. تا نفس در سینه داشت به علم و ایمان و کار و تلاش و مهندسی و مدیریت خویش اتّکا داشت و به چیزی یا کسی بسیاری از ما میدانیم که آقازادگی در ادبیات پارسی و پارسایی، حامل هر دو معنای مثبت و منفی است. بستگی به آقاییِ حقیقی یا تصنّعیِ همان کسی دارد که ممکن است به این نام فراخوانده شود. ما گاه به کسی میگوییم: «آقاست، یکپارچه آقاست، آقازاده است». و مرادمان این است که خوبیها را به ارث برده است. خیر و خدمت و خونگرمی و خداخواهی و خلق دوستی بیآلایش را از خاندان خویش به وراثت و به تربیت، هدیه گرفته است. گاهی هم به کسی گفتهایم: «آقازادهست». امّا با این آدرس دادن، منظور دیگری داشتهایم. شنونده نیز طعم طعن یا طنز یا طیبت را در این کلامِ گس، احساس کرده است. چنانکه در میان طوایف و طبقات دیگر جامعه، لفظ «شاهزاده» و «شازده»، برخوردار از همین دوگانگی بوده و هست. به قول امروزیان، دوگانگی پارادوکسیکال!
امروز این دریچه را نه فقط برای آقازادگیاش، نه فقط برای امتیاز خانوادگیاش، نه فقط برای آوازهی نام و نشانش، نه فقط برای انتساب حوزویاش، چنانکه نه فقط برای تحصیل و تخصّص مهندسی دانشگاهیاش، بلکه فقط برای انسان بودن و مسلمان بودنش، به روی خویش و بیگانه میگشایم تا با این وسیله شاید بار وظیفه ویژهیی را که احساس میکنم لنگان لنگان بردوش کشیده باشم.
«اصولالکفر ثلاثه، الحرص والحسد والاستکبار». چقدر این حدیث خوب، قشنگ است! مثل همه حدیثهای خوب و قشنگ. نیاز به ترجمه هم ندارد. پس این «دریچه» را، تسلیت گویان به همه بزرگترها و کوچکترهای بیت و اهل بیت، فقط برای دلصافی و صیقلیاش روی به خویش و بیگانه میگشایم تا نفْس خفهخون (خفقان) گرفتهی خودم مگر نفَسی تازه کند. برای مهندسِ مجتبای از حوزه برخاسته ی دانشگاه رفتهی رنج دیدهی درس خواندهی زحمت کشیدهی تربیت یافتهی از دام حرص و حسد و استکبار بیرون جستهی... سرانجام سرطان گرفتهی از زندان دنیا رها شدهی به وصال محبوب رسیدهیی که زاد و توشه سفرش آزادگیاش بود نه آقازادگیاش!... امّا بعد:
به روزگار چو عمر پدر به سر آید
خوش است گر پسری بر سر پدر آید
ولی چسان گذرد در زمانه بر پدری
که وقت مرگ، پدر بر پسر آید!
جلال رفیع
منبع : روزنامه اطلاعات
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست