جمعه, ۲۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 14 March, 2025
مجله ویستا
در جست وجوی ملاعمر

طالبان هفت سال تمام چرخ تاریخ در افغانستان را به عقب بردند. دختران را از درس و مدرسه محروم و میراث فرهنگی را تخریب و در عوض فردی چون بن لادن را مهمان محترم و ویژه شمردند و بالاخره پس از واقعه ۱۱ سپتامبر بود كه ایالات متحده آمریكا این كابوس ساخته و پرداخته خود را از اریكه قدرت به زیر انداخت. از آن زمان به بعد طالبان دیگر از تیتر اول رسانه های جهانی هم پایین آمده و جایی در كوه های پاكستان مأوا گرفتند و از همان جا و هر روز به خاك افغانستان حمله و گریزی می زنند. اخبار و اطلاعات كمی در مورد این منطقه در دست است. دولت پاكستان هم این منطقه را برای روزنامه نگاران غربی به عنوان منطقه ممنوع اعلام كرده است. در سال ۲۰۰۳ دو گزارشگر فرانسوی به خاطر اینكه می خواستند از یكی از اردوگاه های آموزشی طالبان دیدن كنند، به زندان افتادند و دیگرانی هم كه قصد ورود به این منطقه را داشته اند، از پاكستان اخراج شده اند. اما این به اصطلاح طلبه های جنگجو در حال حاضر تا چه حد قدرت دارند؟ چه چیزی هنوز در آنان انگیزه جنگ و مبارزه را ایجاد می كند؟ رهبر یك چشم آنها «ملاعمر» كجاست؟ آیا هنوز هم با یار گرمابه و گلستانش یعنی «اسامه بن لادن» رابطه ای دارد؟
ما هم راهی این منطقه مرزی شدیم تا جواب این سئوال ها را پیدا كنیم. در شهر «كویته» مركز استان بلوچستان پاكستان گزارشگر افغانی هفته نامه آمریكایی «نیوزویك»، «سامی یوسف زای» (Sami Yousafzai) در انتظار ما است و هموست كه این كوهستان دوردست و دست نیافتنی را مثل كف دست می شناسد و در نوع خودش منحصر به فرد است. اما صرف آشنایی او با محل و شبكه ارتباطی منحصر به فردش هم نمی تواند برای ما اروپایی ها مجوزی برای ورود به این منطقه باشد، به همین خاطر ما پیش از هر چیز برای این كار نیاز به حمایت نیروهای محلی و بومی داریم. قبل از سفر موفق شدیم تا در اروپا با یكی از افراد ایل یا قبیله «آچاك زای» (Achakzai) ملاقاتی داشته باشیم و اعتماد وی را به خود جلب كنیم. این قبیله پشتون تبار در واقع حاكم و مسلط بر منطقه مرزی میان «كویته» و «قندهار» است و از راه قاچاق تا به حال ثروتی میلیاردی اندوخته است.
هنگامی كه «شاه جهان آچاك زای» می بیند كه ما چطور از ترس دیده شدن توسط گشت های نظامی در صندلی عقب ماشین فرو رفته ایم، پوزخندی می زند و با صدای بلند می گوید: «نه، نترسید!» سپس با دست اشاره ای به قله كوهی كه چهارصد متر از جایی كه ما هستیم، ارتفاع دارد، می كند و می گوید: «كوهستان را ببینید. از اینجا به بعد منطقه از آن ما است و شما در امنیت كامل هستید.» از زمانی كه «شاه جهان» در فرودگاه «كویته» با آغوش باز به استقبالمان آمد، یك ریز با ما صحبت می كند و نگاه های مشوش و هراسان ما را مسخره می كند. او برادرزاده رئیس قبیله است و ما را به شهر مرزی «چمن» می برد. همان شهری كه تعداد زیادی از فرماندهان طالبان به همراه خانواده هایشان در آنجا جای گرفته اند.
شاید این دست تقدیر است كه به اصطلاح همه درها به روی ما باز می شود و به راحتی از پست های بازرسی و نیروهای امنیتی می گذریم و لحظه به لحظه به منطقه تحت نفوذ ایل «آچاك زای» نزدیك تر می شویم.در گذر از میان این منطقه ممنوعه از كنار مكان هایی عبور می كنیم كه شبیه به داستان های افسانه ای هستند. گلستان، شلاباغ، جنگل، پیرعلی زای نام هایی كه یكی از چمنزارهای افسانه ای را تداعی می كنند و علاوه بر آن تداعی كننده آن باغ های سرسبز و جنگل های استوایی با نهرهای زیبا هستند. سال های زیادی از آن دوران خوب می گذرد و از آن زمان به بعد این منطقه روی خوشی و سعادت به خود ندیده است. آثار و بقایای بلایای طبیعی و جنگ به خوبی هویدا است و علاوه بر آن از هشت سال قبل تا به امروز قطره ای باران بر این زمین خشك نباریده است. در حال حاضر در این مسیر ۱۱۰ كیلومتری حتی ساقه علفی هم دیده نمی شود. اردوگاه های خالی شده از پناه جویان كه در امتداد همین جاده قرار دارد، یادآور جنگ های افغانستان و یادآور زمانی است كه صدها هزار پناه جو به این منطقه می آمدند. آن پناه جویان تازه چندی قبل و مدت ها بعد از حمله آمریكا و سقوط رژیم طالبان به خانه و كاشانه های خود بازگشتند. حتی شهرهای مقدس و مذهبی این كشور هم از تعرض و جنگ مصون نماند و گویی مشت های آهنین یك هیولای عظیم الجثه اند آنها را ویران و خراب كرده است. در كیلومتر ۹۷ و در دامنه «خوجك» (Khijak) اولین نشانه از حضور طالبان را می بینیم، یك نفتكش منهدم شده كه به گفته «شاه جهان» «برای سربازان آمریكایی بنزین حمل می كرده است.» در مقابل خود دشت وسیعی را داریم كه تا قندهار ادامه دارد و قبل از آن شهر مرزی چمن قرار دارد. شهری با ۲۷۰ هزار جمعیت و چهل مدرسه آموزش قرآن و صدالبته هیچ زنی هم در خیابان ها به چشم نمی خورد. روی دیوار یكی از این مدرسه ها نوشته شده: «زنده باد ملاعمر» و قاعدتاً این جمله گرامیداشتی است از رهبر افسانه ای طالبان. بدون توقف به سوی مرز می رویم. در اینجا بود كه طالبان تهاجم خود برای تصرف افغانستان را در سال ۱۹۹۴ آغاز كردند و همین جا بود كه در سال ۲۰۰۱ طلبه های جنگجویی را كه به خاطر بمب های آمریكایی فرار می كردند، دوباره در خود جای داد. آثار بر جای مانده از اصابت گلوله ها بر برجك های نگهبانی نشانگر آن عقب نشینی سخت و خونین است.
آن طرف مرز محلی موسوم به «Spin Boldak» قرار دارد و همان جا بود كه آمریكایی ها اردوگاه هایشان را برپا كردند. دولت ایالات متحده آمریكا برای امن كردن این مرز پروژه ای گران و ۷۳ میلیون دلاری را به اجرا درآورد. فرمانده نیروهای آمریكایی یعنی ژنرال «دیوید بارنو» (David Barno) برای شكار افراد طالبان و القاعده ۱۸ هزار سرباز را در آن منطقه به حال آماده باش درآورد. اوایل دسامبر گذشته بود كه عملیات موسوم به «Enlightening Freedom» با هدف پایان دادن و جلوگیری از حملات هر روزه طالبان علیه افغانستان آغاز شد. و البته این منطقه عملیاتی تنها تا مرزهای پاكستان ادامه دارد و بنا به دستور دولت پاكستان، آمریكایی ها حق ورود به خاك این كشور برای شكار طالبان را ندارند. از یكی از مرزبانان پاكستانی می پرسیم كه از آخرین باری كه یكی از افراد طالبان را دیده است چه مدت می گذرد، و او در حالی كه آشكارا بداخلاق و بی حوصله نشان می دهد، می گوید كه آنها اینجا نیستند. پس كجا هستند؟ «شاید در كوه ها، هیچ كس نمی داند آنها كجا هستند.» این منطقه با آن كوه های پر از غار و مخفیگاه و ۱۵۰۰ كیلومتر وسعت كه از كوه های هندوكش تا خلیج فارس ادامه دارد، ایده آل ترین پناهگاه برای فراریان و تروریست ها به حساب می آید. این رشته كوه در واقع مانعی طبیعی میان آسیای مركزی و زمین های هندوستان است، منطقه ای كه متجاوزانی از اسكندر و چنگیز گرفته تا اتحاد شوروی سابق زمانی در آن به دشمنان خود چنگ و دندان نشان داده اند.
خشك و خشن تر از این سرزمین ساكنان آن یعنی پشتون ها هستند، قومی با ۲۵ میلیون جمعیت كه در دوسوی این مرز زندگی می كنند. پشتون ها به اصطلاح حكومت ناپذیرترین مردم دنیا محسوب می شوند و تا به حال هیچ كس نتوانسته بر آنها غلبه كند. زمانی بریتانیایی ها سعی كردند تا با تز «تفرقه بینداز و حكومت كن» بر این قوم غلبه كنند و بدین ترتیب در سال ۱۸۹۳ خطی مرزی میان ایالت «پشتونستان» كشیدند. اما «پشتون ها» كه خود از چندین ایل و طایفه مختلف تشكیل شده اند، هرگز این خط مرزی دروغین و ساخته و پرداخته بریتانیا را نپذیرفتند و همواره به این سو و آن سوی مرز یعنی میان افغانستان و پاكستان در رفت و آمد هستند.
«شاه جهان آچاك زای» به سوی خانه می راند و با اتومبیلش از میان آن خیابان پیچ درپیچ ما را به سمت بالای تپه می برد. در مقابل خانه ای بزرگ و تقریباً به مساحت یك زمین فوتبال توقف می كند و می گوید: «به خانه آچاك زای خوش آمدید.» بچه ها از خانه بیرون می ریزند. به گفته «شاه جهان» این خانواده ۱۷۵ عضو دارد و همه آنها اینجا و در زیر یك سقف با هم زندگی می كنند. اقامتگاه رئیس قبیله در واقع دژی مستحكم با برجك های نگهبانی است كه دیواری به ارتفاع ۵ متر دورادور آن را فراگرفته است. این خانواده پرنفوذ روی دیوارهای این خانه توپ های ضد هوایی و مسلسل های اتوماتیك مستقر كرده اند و علاوه بر آن به صورت ۲۴ساعته نگهبانانی مسلح به كلاشینكف و نارنجك دستی از آن مراقبت می كنند. هیچ پشتونی بدون اسلحه از این خانه بیرون نمی آید. عشق به مسلسل و هفت تیر یكی از فصول مشترك همه پشتون ها است. از دیگر مشتركات آنها بدگمانی به خارجی ها، ضعف در مقابل تنباكوی جویدنی سبز و اعتقاد به كتابی به نام «پشتون والی» (Pashtunwali) است و جالب آنكه به عقیده آنها یك قسمت از این كتاب از بلایایی می گوید كه بر سر دشمنان بن لادن می آید. این بخش از آن كتاب «ناناواته» (Nanawateh) نام دارد و البته بیش از هر چیز دیگر هر پشتون را موظف می كند تا به هر كس درخواست نیاز می كند، كمك كند.«حاجی حیات الله آچاك زای» یكی از دوازده پسر رئیس قبیله است و می گوید: «اگر حتی یك سرباز آمریكایی پشت در خانه ما بیاید و تقاضای كمك كند، به او كمك كرده و حمایتش می كنیم. درست مثل آنكه یك طلبه بیاید و چنین تقاضایی داشته باشد. این یك سنت پشتونی است.» «حاجی حیات الله» تشك نرمی را كه در اتاق كناری افتاده، نشان می دهد و می گوید: «حامد كرزی رئیس جمهور افغانستان زمانی روی این تشك خوابیده است. امروز این تشك متعلق به شما است و چه بسا فردا ملاعمر شب را روی آن به صبح برساند.» سپس با پوزخندی سرش را تكان می دهد و می گوید: «البته ملاعمر به كمك من احتیاج ندارد، چون به اندازه كافی دوست و رفیق دارد و علاوه بر آن به هیچ شهری نزدیك نمی شود.» به گفته «حیات الله» چند سال از آخرین ملاقات رئیس قبیله «آچاك زای» با رئیس طالبان می گذرد. آن طور كه وی می گوید ملاعمر ملایی ساده و صمیمی است كه تحصیلات كلاسیك ندارد و باعث تعجب است كه چطور چنین آدمی تا این حد شهرت و به عقیده او محبوبیت دارد. عمر در آن ملاقات ها چندان حرفی نمی زده و «گاه به نظر می آمد كه افكارش در دوردست ها سیر می كند.» «حیات الله» می گوید كه با همه این احوال قبیله وی اسلحه در اختیار عمر و طالبان قرار داده اند و به خاطر موفقیت آنها دعا می كنند: «قبل از روی كار آمدن طالبان افغانستان دچار هرج ومرج و جنگ داخلی بود. تنها میان قندهار و مرز ۴۲ ایستگاه وجود داشت كه پول بازرگانان را به زور می گرفتند و كنترل واردات و صادرات به افغانستان برای قبیله آچاك زای در حكم یك فاجعه است.»
صبح روز بعد با یك خبر شوكه كننده روبه رو می شویم. بلافاصله بعد از صبحانه باید به كویته برگردیم. دلیل این مسئله هم البته به ما گفته نمی شود. با عجله هر چه تمام تر به راه می افتیم. در حومه شهر یك تاكسی دربست برای ما كرایه شده و در عرض ۳ ساعت ما را از شهر _ قلعه آچاك زای به «كویته» می برد و ظاهراً باید از این به بعد در این شهر منزل كنیم. تازه حالا دلیل آن عزیمت اجباری را می شنویم. آن طور كه «شاه جهان» می گوید افراد طالبان به دلیل حضور ما در آنجا به رئیس قبیله شكایت كرده و گفته اند از آنجایی كه خارجی ها باعث ناراحتی مردم می شوند، باید بی درنگ آن محل را ترك كنند. «شاه جهان» دلیل این مسئله را در این می داند كه مردم شهر «چمن» چیز زیادی از دنیای بیرون نمی دانند و از آنجایی كه خاطرات بسیار تلخی از جنگ دارند، تصور می كنند همه غربی ها آمریكایی هستند. بدگمانی و رفتار غیردوستانه مردم شهر مرزی «چمن» در كویته كاملاً و عیناً مشخص است. در بازار این شهر در هر گوشه ای طلاب جوان با آن لباس و عمامه های سیاه به چشم می خورند. این بازار هم مثل مراكز خرید دیگر مناطق آسیا است. در اینجا هم مردم مشغول خرید به خصوص عینك و ساعت هستند و با غرور هر چه تمام تر سوار بر دوچرخه های جدید ساخت چین از مقابل چای خانه ها می گذرند. شك نیست كه افراد زیادی از طالبان در كویته حضور دارند. در خیابان مركزی شهر یعنی خیابان «كاسی» (Kassi) فروشندگان و دستفروش ها برای عرضه كالاهایشان گویی كه مسابقه می دهند. در بالای بساط یكی از آنها پوستر بزرگی از بن لادن قرار دارد كه با آن لباس بلند سفید، كلاه سفید و ریش جوگندمی، انگشت اشاره اش را به آسمان برده است. از جمله پرفروش ترین كالاهای این بازار نوارهای كاستی است كه بر روی آنها سخنرانی های مذهبی و آتشین ضبط شده و به قیمت نازلی به فروش می رسد. عكس های رهبران مذهبی در اندازه های مختلف، بیوگرافی و داستان های زندانیان گوانتانامو هم فروش زیادی دارد.
اما چرا افراد طالبان در این شهر آن هم در حالی كه چند كیلومتر آن طرف تر ۱۸ هزار سرباز آمریكایی حضور دارند، به این صورت آزادانه در رفت و آمد هستند؟ هنگامی كه این سئوال را با یكی از ناشران و روزنامه نگاران قدیمی كویته مطرح می كنیم، او به جای هر پاسخ ما را به شام دعوت می كند تا در این مورد صحبت كنیم. در خانه وی علاوه بر ما یكی از نمایندگان سابق مجلس پاكستان هم حضور دارد. اما متاسفانه در این مهمانی هم جوابی برای سئوال خود پیدا نمی كنیم چون هم آقای ناشر و هم جناب نماینده سابق چنان در شایعات بی اساس و پوچ و سطح پایین غرق هستند كه دهان ما از تعجب باز می ماند. یكی می گوید كه بن لادن در زیرزمین كاخ سفید زندانی است و از او استفاده تبلیغاتی می شود و دیگری می گوید همه این كارها زیر نظر چین و هندوستان است تا بتوانند افغانستان را تصرف كرده و پاكستان را تحت فشار قرار دهند، خلاصه مطلب اینكه از آن مهمانی چیز دیگری نصیب ما نمی شود، پس ترجیح می دهیم تا باز هم به میان مردم كوچه و بازار برویم. اما گویی تمام شهر «كویته» در مقابل این سئوال ها لجوجانه مقاومت می كنند و جواب های سربالا می دهند.
اما چند ساعت بعد به طور اتفاقی شانس یار ما می شود. در گوشه ای از یك رستوران یك طالب با موهای باز و ریش مجعد چمباتمه زده و با چشم های نیمه بسته به تلویزیونی كه در گوشه رستوران است و خانم گوینده ای مهمترین اخبار افغانستان را می گوید، نگاه می كند. بازوی چپش بسته و به گردنش آویزان است. چه اتفاقی افتاده؟ با اشاره و خلاصه می گوید كه كتفش شكسته است. آیا مجروح جنگی است؟ سكوت. سپس آهسته می گوید كه اینجا نمی تواند حرفی بزند و برای فردا قرار می گذارد. آدرسش را هم دیكته می كند. «مالاخایل» (Mala Khail) در ۳۰ كیلومتری شمال «كویته».
هنگامی كه این طالب مجروح را صبح روز بعد ملاقات می كنیم، می گوید: «وقتی هوا سرد می شود، دست و شانه مجروحم درد می گیرد.» نامش «ملاجانان» است، ۲۴ ساله. متاهل و صاحب دو فرزند كه از ماه ها پیش آنها را ندیده است. او می گوید كه ندایی از درون به وی گفت كه از آن حمله سالم بیرون نمی آید و او نیز قبل از عزیمت به جنگ با همه افراد روستایش خداحافظی كرد: «ما دوازده نفر بودیم و اسلحه های AK-،۴۷ موشك های ضدتانك، نارنجك های دستی و مواد منفجره داشتیم. می خواستیم یك پاسگاه پلیس را منفجر كنیم. در میانه راه به مسجدی برای نماز و استراحت رفتیم. در حال چرت زدن بودیم كه صدای فریادی از سوی دهكده آمد: كافرها آمدند! ناگهان محاصره شده بودیم و در همان حال جهنم گوانتانامو در مقابل نظرمان آمد. سپس نارنجك ها را پرتاب كردیم. در همان حال نقشه كشیدیم كه سه نفر با شلیك مسلسل پوشش بدهند تا بقیه بتوانند فرار كنند. نیم ساعت نگذشته بود كه نجات پیدا كردیم، اما آن سه نفر همرزم ما به خواست خدا در همان مسجد به شهادت رسیدند.» به گفته خودش پس از سقوط طالبان مدتی در این فكر بوده كه به خانه اش برود و زمینش را شخم بزند و در كنار خانواده اش بماند. اما خیلی زود دوباره به جبهه جنگ بازگشته است و برای جنگ با دشمن قوی ای چون آمریكا مدتی تمرینات آمادگی مجدد را آغاز كرده است. جالب آنكه به گفته خود «ملاجانان» مربی های آن دوره آمادگی مجدد «برادرانی از خاورمیانه، آسیای مركزی و چچن بوده اند كه البته همگی آنها جزء كادر ثابت القاعده به شمار می آمدند.»
منبع: ولت ووخه
ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی
منبع : روزنامه شرق
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست