چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا


نقش خانواده در بزهکاری کودکان و نوجوانان


نقش خانواده در بزهکاری کودکان و نوجوانان
● مقدمه:
در مطالعه علل رفتار مجرمانه همیشه باید عوامل چندگانه موجد جرم و تاثیر متقابل آنها را در یكدیگر مورد نظر قراردهیم. برحسب مورد ممكن است تاثیر یكی از این عوامل از عامل دیگر بیشتر باشد، ولی هیچ گاه یك عامل واحد، علت كلیه رفتارهای مجرمانه نیست.
در بزهكاری، عوامل اجتماعی و روانی هردو بر یكدیگر اثر میگذارند و با یكدیگر همبستگی دارند. عوامل دسته اول در محیط وجود دارد و فرد را تحت تاثیر قرار میدهد. عوامل دسته دوم نیز در درون شخصیت موجود است و در مقابل محیط واكنش نشان میدهند و روشن است كه از لحاظ كیفیت و كمیت، تغییر پیدا میكنند و ممكن است به صورتهای بیشمار با یكدیگر تركیب یابند.
انسان ممكن است از سه راه به انجام فعالیت های مجرمانه وادار شود:
۱) وقتی تمایلات ضد اجتماعی در معرض نفوذ عوامل جرم زا قرار گیرد و تحت تاثیر این عامل، بیشتر برانگیخته شود.
۲) وقتی در شخص به علت احساس گناه عمیق كه در اثر افعال قبلی او به وجود آمده، یك میل شدید برای مجازات شدن بوجود آمده باشد.(یعنی از طریق ارتكاب جرم جدید ، برای خود مجازات تهیه میكند)
۳) شخصی كه از لحاظ عاطفی، احساس ضعف و عدم اطمینان میكند، ممكن است برای مخفی داشتن این احساس، روحیه ای دفاعی و پرخاشگر در خود به وجود آورد.
در پیدایش عمل مجرمانه باید سه عامل را در نظر گرفت:
۱) تمایلات مجرمانه(ت)
۲) وضعیت كلی(و)
۳) مقاوت ذهنی و عاطفی شخص در مقابل وسوسه(م)
كه ماحصل آن فرمول و قانون چگونگی پیدایش یك عمل مجرمانه است:
(عمل مجرمانه حاصل جمع تمایلات مجرمانه شخص به اضافه وضعیت كلی او تقسیم بر میزان مقاوت او است.)
تمایلات مجرمانه شخص و مقاومت وی در مقابل آنها ممكن است به عملی ضد اجتماعی یا مجرمانه منجر شود، و یا به صورت رفتاری كه مورد تایید اجتماع است درآید، و این امر بستگی به آن دارد كه از تمایلات مجرمانه و مقاومت ،كدامیك قویتر باشند.
همه افراد دارای تمایلات و ضد تمایلاتی هستند. عمل مجرمانه تنها وقتی ممكن است روی دهد كه مقاومت شخص كافی نباشد و نتواند فشار تمایلات مجرمانه و وضعیت خاص را تحمل كند.
مشكلترین كار، تشخیص میزان مقاومتی است كه شخص ممكن است در موقعیت های خاص در مقابل ارتكاب جرم داشته باشد. مقاومت دارای ریشه های عاطفی، فكری و اجتماعی است و این سه عامل با تشكیل فراخود و رابطه آن با خود، و موقعیت شخص، ارتباط نزدیكی دارد. وقتی شخص از یك بیماری روانی كه ریشه جسمانی دارد رنج ببرد، مسلم است كه مقاومت عاطفی و جسمانی او كمتر خواهد بود.
عامل اصلی در مقاومت، فراخود یا به زبان عامیانه وجدان است زیرا فراخود،خود را مورد تهدید قرار میدهد و به آن دستور میدهد كه فقط مرتكب اعمال خوب شود.
بدین ترتیب وقتی شخصی مرتكب جرم میشود، احساس گناه میكند، در صورتی كه وقتی عمل خوبی انجام میدهد، احساس رضایت و خوشی میكند.
● نقش خانواده:
خانوده كوچكترین واحد اجتماعی است كه بوسیله ازدواج زن و مرد تشكیل می شود و با تولد فرزندان تكامل می‌یابد.
اهمیت زندگی خانوادگی برای كودكان به مراتب از افراد بالغ بیشتر است. چراكه در اینجا است كه كودك اولین تجربیات خود را در زیستن با دیگران می آموزد. در محیط خانواده است كه پایه رشد و فعالیت های آینده كودك گذاشته میشود.
اینكه در روابط ما با سایرین عشق و محبت حكمفرما است یا خصومت و نفرت، تا حد بسیار زیادی به تربیت خانوادگی بستگی دارد.
اصولا كلیه رفتارهای دوران نوجوانی، جوانی و بالاتر، چه اجتماعی باشد ویا ضد اجتماعی، در نتیجه تجربیات گذشته به وجود می آید و با توجه به این تجربیات است كه میتوان این حالات و رفتارها را توجیه كرد.
امّا اینكه فرزندان چگونه پرورش یابند تا به این تناسل بقا ادامه دهند و صحت و سلامت جامعه را تأمین نمایند، خود زائیده ی تفكر، تلاش و روشهای تربیتی خانواده است.
پیامبر اسلام، حضرت محمد (ص) در تاكید بر اهمیت دوره های مختلف رشد و تحول شخصیت فرزندان، به ویژه هفت سال اول زندگی، فرموده اند: فرزند در هفت سال اول زندگی "محبت پذیر است"، در هفت سال دوم "آموزش پذیر است" و در هفت سال سوم حیات خود " مشورت پذیر است".
ویژگی های زیستی و روانی- اجتماعی كودكان در سالهای اولیه رشد (هفت سال اول حیات) بگونه ای است كه بیشترین تعلق خاطر را به پدر و مادر دارند و میخواهند همواره همه وجود پدرو مادر خود را در قبضه مهر خود داشته باشند. از همین رو زیباترین و موثرترین روش پرورش فرزند در این دوران، حاكمیت مهر و محبت وسیطره عاطفی كودك بر پیكره شخصیت پدر و مادر است.
بنابراین محرومیت های عاطفی، تنبیه، اعمال رفتارهای خشونت آمیز با كودك و تحمیل آزردگی ها وناكامی های مكرر بر احساس فرزندی با شاكله محبت پذیر، میتواند آسیب های اجتماعی همراه داشته باشد.
گزل، پدر روانشناسی كودك میگوید: شخصیت كودك در پنج، شش سالگی نسخه كوچكی از جوانی است كه بعدا خواهد شد.
كودكانی كه از مهر و محبت پدری و مادری محروم مانده و عموما در عین برخورداری از نعمت پدر و مادر، دچار بد سرپرستی شده اند و به گونه ای كه انتظار میرود از تعامل عاطفی خوشایند و دوست داشتنی با والدین بهره مند نمیشوند، با دنیایی از نگرانی و ناكامی، بی انگیزه و شكننده وارد مدرسه میشوند.
بزهكاری در كودكان و نوجوانان هرچند می تواند به عوامل بسیار، ازجمله مشكلات فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و غیر وابسته باشد. امّا در گام نخست این خانواده است كه كودك را به مسیر صحیح هدایت می كند یا بستر گناه و جرم و انحراف را برای او مهیا می سازد.
انسان به دلیل ویژگی اجتماعی بودن خود از بدو تولد تحت تأثیر افكار، عقائد و رفتار اطرافیان قرار می گیردو بعدها به تقلید از این رفتارها و گفتارها الگوهایی را كه به نحوی در ارتباط با او هستند سرمشق رفتاری خود قرار خواهد داد.
كودكان و نوجوانان بزهكار معمولاً دارای والدین بسیار خشن و سخت گیر یا بسیار بی تفاوت و بی توجهی هستند عدم توجه و اهمیّت به نیازها و خواسته های جسمی و روحی كودك، ذهن و فكر او را مغشوش كرده و دچار ناآرامی و التهاب می نمایند.
از طرفی خشونت ها، سرزنش و سركوفت های بی مورد، بی لیاقتی، سرخوردگی و در نهایت اضطراب دائمی را به ناخودآگاه فرد انتقال می دهد. در چنین وضعیتی كودك كه جایگاه مشخصی برای خود در خانواده نمی یابد كم كم از حالت عادی خارج شده و به اعمالی روی می آورد تا شاید از این طریق توجه دیگران را به خود معطوف دارد.
برای كودك در این مرحله زیاد مهم نیست كه این امر دارای نتایج مثبت و یا منفی هستند بلكه آنچه برای او حائز اهمیّت است فقط نیاز به نگاه و توجه دیگران است كه در اثر كمبودهای عاطفی در وجود او ریشه دوانده و او را وادار به چنین كارهایی كرده است.
تربیت كودكان در روزگاران پیشین امری سهل و ساده و طبیعی بوده است ولی در عصر ما به گونهای فوقالعاده دشوار تجلی كرده است. در جوامعی كه به مكتب نرفته و یا خط ننوشته بودند و هر پدر و مادر بر حسب اصول ساده و هم آهنگ تربیت میشدند كه والدین نیز بدان سان تربیت شده بودند. به این ترتیب شخصیت كودك تحت تأثیر تربیت منظم و متجانس والدین و افراد خانواده و اطرافیان بدون تلاش فوقالعادهای به خود شكل میگرفت و از هر گونه تعارضی مصون بوده است.
اما این امر در جامعه كنونی غیر ممكن است زیرا كسانیكه عهده دار تربیت كودكان هستند اغلب خودشان كاملاً منطقی نیستند به این معنی كه مجموعهای از تناقضات هستند: پدر با مادر ناسازگار است این یكی آن دیگری را قبول ندارد و هر یك با اجداد مربیان و با دیگران دچار تعارض و كشمكش هستند، گویی زندگی عصر ما صحنه جنگ و ستیز همه با همه و هر كس با خودش است. پدر و مادر كنونی هر یك برای اینكه بیش از دیگری در دل كودك راه یابد و مقام نخست را به خود اختصاص دهد احتمالاً بیش از پیش دچار تعارض میشوند.
در چنین وضعی محال است كه اولیای امور بتوانند بدون تناقض در تربیت صحیح كودك توفیق یابند همچنین برای هر یك از والدین محال است كه با خودش در كشمكش و جدال نباشد تناقض گویی نكند، زیرا رفتار هیچیك نمیتواند متكی بر یك فرهنگ متجانس باشد تا او را در صراطی مستقیم و غیر قابل تغییر حفظ كند. این تناقض گوییها و تضادها بیگمان خالی از تأثیر ناروا و انعكاس نامطلوب در فرزندان نخواهد بود. نخست آنرا به عدم اطاعت از والدین سوق میدهد زیرا كودك در برابر تناقض گویی پدر و مادر بلاتكلیف میماند و نمیتواند تضمینی عاقلانه اتخاذ كند.
ناگریز ترجیح میدهد از او امر و نواهی آنها سرپیچی كند به این ترتیب نه فقط از میزان اطلاعت فرزندان از والدین كاسته میشود و خللی در انضباط كودكان راه مییابد بلكه به رابطه والدین نسبت به فرزندان لطمه شدید وارد میشود. به علاوه اطاعت فرزندان و اقتدار والدین تا حدود وسیعی به اعتبار و شان این دو بستگی دارد و در عین حال تابع وضع و موقع اجتماعی والدین و هماهنگی انتظارات و توقعاتی است كه از فرزند خود دارند.
فقر و بیچارگی، ظواهر مادی، میل به هم چشمی، روحیه سبقت جویی، درجه توفیق و كامیابی، وضع اجتماعی والدین در مقایسه با اشخاص دیگری كه كودك آنها را میشناسد از جمله تعارضها و تناقضات و تضادهای اجتماعی است كه میتواند اعتبار و شان والدین را در نظر كودك خوار و خفیف سازد.
رفتار والدین كه باید سر مشقی برای كودكان باشد تحت تأثیر عوامل یاد شده بالنسبه بیاثر میماند. تعارض بین اعضای خانواده به وحدت و یگانگی آن لطمه میزند. شدت تعارض موجب بروز نفاق و پرخاشگری و ستیزه جویی و سرانجام انحلال و زوال خانواده میگردد.
كانون خانواده كه بر اثر تعارض و نفاق و جدال بین پدر و مادر آشفته است آثاری در روان كودك میگذارد كه چندین سال بعد به صورت عصیان جوانی و سركشی از مقررات اجتماعی بروز میكند. وجدان اخلاقی هر كس مرهون طرز زندگی شخص در كودكی و رفتار پدر و مادر و برادران و خواهران و سایر اطرافیان در آن دوران است اگر این الگوی رفتار، سالم و متحد و روشن باشد، كودك مكانیسم یكسان سازی را به راحتی عینیت میدهد و در زندگی دچار تزلزل و اضطراب و تردید و دلهره نخواهد بود.
بررسی تبهكاری كودكان ثابت كرده است كه نفاق و ستیزه جویی میان پدر و مادر در بروز آن نقش عمدهای داشته است نه فقط ستیزه جویی و نفاق و رفتار خشونت آمیز مفاسد خطرناك برای كودك و جامعه به بار میآورد بلكه خونسردی و سكوت دایمی والدین و كانون سرد و بی فروغ و خالی از محبت و مهر و نوازش آنان نیز پیامد شومی در برخواهد داشت. بسیاری از مجرمین خطرناك و سنگدل و مجرمان به عادت كسانی هستند كه در كودكی از نوازش مادری و محبت پدری محروم مانده و از این محرومیت رنج بردهاند.
تعارض زوجین مستقیماً یا غیر مستقیم منجر به بزهكاری میشود. فردی كه تحت تأثیر چنین تعارضی قرار گیرد به سوی جرایم گوناگون سوق داده میشود. شوهری كه با همسرش توافق نداشته باشد كانون خانوادگی را مركزی برای تحریك اعصاب تشخیص میدهد، ترجیح می دهد كه از آنجا رو برتابد و به محیط آرامتر و مطبوعی رو آورد كه از نظر جرم زایی، مخاطره آمیزتر است. از خانه به مراكز تفریحات ناسالم و فساد میرود.
كانون نامنظم یا غیر متحد كه در آن توافق والدین حكومت ندارد مولد اختلالها و یا دگرگونیهای نابهنجار تقریباً غیر قابل درمان برای كودكان كم سن است و عواقب شوم آن در بزرگسالی نیز نمایان خواهد بود.
بد نیست قبل از آنكه با دیدگاه جرم شناسی به مسئله نگاه نماییم، از دید یك نویسنده رمان با موضوع همراه شویم:
▪ زنگ انشا
... ابراهیم پسر فقیری بود اما خیلی در كلاس در كلاس عزیز بود. عزت او یكی به علت گردنكشی وی بود یكی به علت مهربانی او. بعلاوه دنیا دیده تر از ما بود- او برخلاف ما با مردم انس داشت چون نوكر خانه خودشان بود مجبور بود خرید كند نان و گوشت و مرغ و روغن و هیزم و... را بخرد با بقال و عطار و نانوا سر و كله بزند. ابراهیم اجتماع را دیده بود همین دیدار به وی قوت و قدرتی بیش از ما داده بود. آقا معلم گفت: ابراهیم بیا انشایت را بخوان.
چشم آقا! و بلافاصله ابراهیم از جایش بلند شد، شلوار وصله دارش را بالا كشید، چشمان درشتش را به اطراف دوخته دفتر انشایش را برداشت و جلو میز معلم سیخ ایستاد.
چرا نمیخوانی؟...بغض گلوی ابراهیم را گرفت مثل اینكه بار سنگینی دوشش را فشار میدهد، كمی خم شد چشمهای نزدیك بینش را به دفتر انشا چسباند و با صدایی كه آهنگ گریه داشت اینطور خواند:
پدرم ! پدر خشن و تند خویم!
آقای معلم نفسش از جای گرمی بلند میشود او نمیداند من در چه جهنمی به نام خانه زندگی می كنم. او از تندخویی و خشونت شما از بدبختی و نكبت من خبر ندارد، او بدون توجه به زندگی تیره و تار ما دستور داده است نامه ای به شما بنویسم و از شما خواهش كنم در تابستان مرا به ییلاق ببرید، چه كلمه قشنگی! مرا به باغها ببرند تا در كنار جویها بازی كنم شادی كنم گل بچینم... از درخت بالا بروم آب روی همبازیها بریزم، سنبله گندم را چیده در ساقه اش سوت بزنم، تاب بسته و تاب بخورم... از كوه بالا بروم و شب خسته در كنار مادربزرگ نشسته و قصه گوش كنم... چه آرزوهایی آقای معلم اینها را از شما خواسته است اما نمیداند ییلاق شما چگونه است.
او نمی فهمد كه شما به جای ییلاق هر صبح مرا شلاق می زنید و با لگد مرا از خواب می پرانید كه بلند شوم و نان بخرم او نمی داند كه من به جای ییلاق فقط آرزو دارم یك بار خنده پدرم را ببینم او به خانه ما نیامده و نمیداند كه به جای آرامش خانوادگی چه غرش و نهیبی سراسر فضا را گرفته است. او نمی داند كه شما مدام با مادرم دعوا میكنید و مادرم شما را نفرین میكند و این من بدبخت هستم كه باید مانند گندم در میان سنگهای آسیاب له و لورده شوم. آقای معلم خیلی حواسش جمع است متوجه نیست كه من شبها باید كتاب درسم را نیمه تمام گذاشته و شیشه سیاه را به دكان عرق فروشی ببرم آن را پر كنم و برای شما بیاورم. او برای من، برای من بدبخت هوس ییلاق میكند و من هم باید ریا كنم دروغ بنویسم و مثل بقیه شاگردان از حضرت خداوندگار تمنا كنم كه به ییلاق برویم!!
نه! من ییلاق نمیخواهم فقط دلم یك جو مهربانی و نوازش میخواهد، آرزو میكنم مرا آرام از خواب بیدار كنید به من فحش ندهید، شب بدمستی نكنید، مرا در تاریكی وحشتزای كوچه به دنبال عرق نفرستید و اگر پنیر و یا گوشت یا نان خریدم به آن ایراد نگیرید، مرا دوباره به دكان بقال و قصاب و نانوا نفرستید كه پنیر و گوشت ونان را پس بدهم. دكاندارها مر مسخره می كنند، متلك میگویند و من تحمل این تحقیر را ندارم.
من ییلاق نمی خواهم فقط دلم می خواهد یك روز مرا به بازار نفرستید و مرا با این دكانداران موذی و مكار رو به رو نكنید. آنان مرا تحقیر می كنند و من زور ندارم كتكشان بزنم، خورد میشوم، دلم میشكند، گریه میكنم ولی چقدر میتوان گریه كرد؟
پدر جان! من ییلاق نمیخواهم فقط آرزو میكنم یك روز با مادرم دعوا نكنید و مادرم یك روز شما را نفرین نكند. من هم شما و هم مادرم را ودست دارم. تكلیف من در این كشمكش چیست؟ آیا با مادرم همصدا شده، شما را نفرین كنم یا با شما گام بردارم و با مادر مظلومم دعواكنم، ما كه یكدیگر را داریم چرا با هم مهربان نیستیم، چرا یكدیگر را نوازش نمی كنیم و چرا خانه را به گورستان تیره مبدل ساخته ایم؟
نه! من ییلاق نمی خواهم ولی دلم می خواهد این گور تیره و تاریك، روشن شود و برای یك لحظه گرمی خانواده را حس كنم.
در حالی كه ابراهیم به گریه افتاده بود، كلاس در خاموشی و بهت فرو رفته بود. معلم سرش را میان دستهایش گرفته بود و من دیدم كه یك قطره اشك از گوشه چشمش بر روی دفتر حضور و غیاب افتاد. گفت ابراهیم جگرم را آتش زدی، برو بنشین دیگر نمیتوانم بشنوم.
▪ "كوتاه شده از كتاب شلوارهای وصله دار- اثر رسول پرویزی"
شاید نام بیجه را همگان به خوبی با آن آشنا باشیم ولی بحق آیا وی خود قربانی نبود؟ آیا وی بیشتر از آنكه بزهكار باشد، بزه دیده نبود؟؟
بررسی روانشناسانه و روانكاوی وی حكایت از آن دارد كه محمد بیجه، قاتل كودكان پاكدشت، خود قربانی سال های متمادی زندگی اسفناك و كمبود و فقر شدید فرهنگی و عاطفی خانواده و والدین وی بود كه تمام این فجایع هولناك در واقع تخلیه تمام آن رویداد های دهشتناك زندگی سیاه وی بود.
آنچه از نظر شما میگذرد، نگاهی روانكاوانه به مسایل بیجه و زندگی وی میباشد:
▪ تصویر یك زندگی...
۲۶ سال پیش "محمد بیجه" در خانواده ای به دنیا می‌آید كه فقر فرهنگی همراه با فقر اقتصادی و محرومیت عاطفی بر آن حاكم بوده است. مادر وی مریض و پریشان حال بود و پدرش عصبی مزاج، مستبد، دیكتاتورمنش، تنبیه گر و شاغل در كوره‌های آجر پذیری.
"بیجه" در اوایل سنین كودكی، مادرش را از دست میدهد، از مهر و محبت مادری كاملا محروم میشود و زندگی اش با پدر نامهربان و خشن ادامه میابد. پدر، بعد از چند صباحی، بدون توجه به احساسات فرزندان نسبت به جایگاه مادر و نظر فرزندان، همسر دیگری برای خود بر‌می گزیند و بدین ترتیب اولین رگه های به وجود آمدن عقده های روانی و ناامنی درونی در وی ریشه میگیرد.
زن دیگری به جای مادر وارد خانه میشود، اما بچه ها نه تنها احساس خوشایندی نسبت به او ندارند بلكه حضور وی در خانه را در نمادی از نامادری نامهربان پنداشته كه غاصبانه جای مادر آنها را میخواهد بگیرد.
در همین رابطه ذكر خاطره از زبان بیجه قابل تامل است: " حدودا هفت ساله بودم و خیلی از شبها و روزها با خاطره مادرم سپری میكردم. همیشه عكسی از مادرم به همراه داشتم، یكروز از مدرسه كه برگشتم چشمم به شناسنامه نامادری ام افتاد، از دیدن عكس او ناراحت شدم و یاد چهره مظلوم مادرم افتادم، بلافاصله عكس نامادری ام را كندم و عكس مادر را چسباندم. پدرم وقتی آنروز فهمید آنقدر مرا با مشت و لگد و زنجیر و شلنگ كتك زد كه احساس كردم مرده‌ام، البته ای كاش میمردم و نمی ماندم"
كودكی كه دوران "محبت پذیری" خود را پشت سر میگذارد، به خاطر یك شیطنت بچه گانه كه منشا اصلی آن هم خلا عاطفی است، زیر ضربات شدید و شلاق های بیرحمانه پدر، با تحمل دردهای جانكاه، در مرز جان دادن قرار میگیرد. این واقعه زمینه‌های اولیه سخت ترین عقده های روانی را در وی بارور میكند و با چند تجربه تلخ دیگر در موقعیت های مختلف بر شدت آن افزوده میشود.
بیجه با خلا شدید عاطفی و عقده شدید روانی، ناامنی درونی و اضطراب فراوان پای به مدرسه میگذارد. وی اگرچه دارای هوش بالای متوسط و حافظه فوق العاده ای بود، به خاطر نابسامانی خانوادگی و عدم حمایت پدر، بیش از پنجم ابتدایی را نمی گذراند و زودهنگام به كارهای نه چندان مناسب گماشته میشود.
وی با دنیایی از نفرت و تنفر از پدر و كوله باری از عقده های روانی، بالاجبار از تربت حیدریه به همراه خانواده به پاكدشت كه دچار فقر فرهنگی شدید است و بافتی خاص دارد، مهاجرت میكند.
" بیجه" به لحاظ وضعیت خاص روانی و اضطراب و ناامنی درونی، مهارت چندانی نداشت، لذا بعد از مدت‌ها، در حدود ۱۲ سالگی با نوجوانی دوست میشود كه بر حسب شواهد دچار اضطراب و افسردگی شدید بوده است و مدت كوتاهی از رفاقت آنها نمیگذرد كه تنها دوست او "خودكشی" میكند، با توجه به آنكه افراد كمرو و خجالتی به سختی دوست پیدا میكنند، این واقعه نیز ضربه عاطفی سخت دیگری بر وی وارد میكند.
در حدود ۱۸ سالگی به دختری از نزدیكان علاقمند میشود، اما علاقه و سعی او نمیتواند زمینه ازدواج آنها را فراهم كند و با ناكامی دیگری مواجه میشود و عقده های روانی او سنگین‌تر میشود.
بیجه میگوید: به پدرم گفتم شناسنامه ام را بده تا به اداره نظام وظیفه بروم و خدمت سربازی‌ام را بگذرانم تا بعدش بتوانم تصدیق رانندگی بگیرم و جایی استخدام شوم، اما پدر بی رحم و سنگدل گفت: نمیدانم شناسنامه ات كجاست و اصلا لازم نیست به سربازی بروی. بیجه در ادامه میگوید: من با كمرویی و خجالت نمیتوانم بروم ادارات و شناسنامه جدیدی بگیرم و به سربازی بروم و دیگر احساس كردم روزنه امیدی برای زنده ماندن ندارم.
آری، "بیجه" آن كودك محروم از مهر و محبت مادری و رنج كشیده از نامهربانی های پدری، آشفته از خودكشی تنها دوست همدل، ناكام از وصلت با دختر محبوب، این بار با اندیشه رفتن به سربازی با پاسخ منفی و خصمانه پدر و نداشتن شناسنامه مواجه میشود و در پی یك ناكامی دیگر، ظرفیت وجودش مملو از عقده چركین و سر‌ریز از تنفر و نفرت میشود.
او به دلیل اضطراب اجتماعی، كمرویی شدید، ضعف در برقراری ارتباط موثر و مفید، ناتوانی در انتخاب روشی معقول و استفاده از وجود شخصی رابط برای حل مشكل، بی بهره از وجود مشاوری حاذق و مددكاری دلسوز، خود را در برابر دیوارهای بن بست زندگی میابد، اینك در این شرایط و موقعیت، بیجه نه امیدی به آینده ای روشن دارد و نه انگیزه برای ادامه حیات. وجودش پر از اضطراب و عقده های مخرب روانی است. دوران كودكی و " محبت پذیری اش" با محرومیت ها، رنج ها و شكنجه ها سپری شده، نوجوانی اش با كارهای سخت و بیگاری های پرمشقت بی بهره از مهر و محبت خانوادگی گذشته و دوران جوانی اش با ناكامی های مكرر و انباشته شدن عقده ها همراه بوده است.
در یك نگاه، خمیرمایه شخصیت پر اضطراب "بیجه" با تاروپودی از ناكامی‌ها و عقده‌های روانی تنیده شده و پیكره وجودش به‌سان كوه آتشفشان، تهی از هرگونه عاطفه و احساس، بیرحمانه آماده انفجار است. در حقیقت، اضطراب اجتماعی و كمرویی شدید "بیجه"، نیز حاصلی است از رفتارهای خصمانه، پرخاشگرانه و دیكتاتور منشانه پدر.
آری، اندیشه و رفتار ضد‌اجتماعی، تخریب و ویرانگری، انتقام و طغیان‌گری، قتل و جنایت در این مرحله از زندگی بی سامان بیجه آغاز میگردد و او قربانیان خود را از میان كودكان معصوم، با انگیزه نابودی آنها و پریشانی خانواده هایشان و نه صرفا تجاوز، انتخاب میكند.
علت انتخاب كودكان ۲ چیز بود:
الف) به لحاظ كمرویی شدید و عدم توانایی برقراری ارتباط با همسالان یا جنس مخالف برای طعمه گیری، طعمه های خود را از میان كودكان انتخاب كرد. چراكه برقراری ارتباط با آنها ساده تر است.
ب) مشاهده بچه هایی كه به خانواده ای تعلق دارند و با چهره هایی پرنشاط در كوچه و خیابان و در دشت و صحرا به بازی مشغول‌اند برای "بیجه" تداعی‌گر همه دردها و رنج‌های دوران كودكی و نامهربانی‌ها و خشونت‌های پدرش بود.
او مدتها پیش، خود را با طنابی كه از ناكامی‌ها، نا‌امیدی ها و عقده‌های روانی بافته بود به دار آویخته بود، دل‌مردگی در وجودش بارز و آشكار بود و از او كالبدی از سنگ و یخ باقی گذاشته بود...
□□□
هیچ انسانی جانی بالفطره زاده نمیشود و اساسا واژه "جانی بالفطره" برچسبی غیر علمی و غیرمنطقی است. بدیهی است شرایط محیطی حاكم بر فرایند رشد و تحول كودكان و نوجوانان، حیات جنینی و محیط زندگی قبل از تولد و چگونگی محیط رشد و تحول بعد از تولد، ممكن است زمینه مستعدی باشد برای برخی آسیب پذیری های فردی و كژروی های اجتماعی،چراكه اغلب رفتارهای ما، بر پایه یادگیری های محیطی دوران كودكی، تجارب خوشایند، تلخی ها و ناكامی ها و عقده های روانی است كه پایدارترین تاثیر را در پدیدآیی شخصیت اجتماعی انسان دارند.
سید علیرضا ناصریان
منابع:
كتب:
۱- مبانی جرم شناسی جلد دوم- دكتر مهدی كی نیا
۲- روانشناسی كیفری- دیوید ایبراهمسن- ترجمه دكتر پرویز صانعی
۳- نابهنجاری و بزهكاری اطفال و نوجوانان- دكتر علی نجفی توانا
۴- تحلیلی از رگه‌های شخصیتی بیجه- دكتر غلامعلی افروز
۵- شلوارهای وصله دار- رسول پرویزی
مقالات:
۶- بزه‎دیدگی اطفال بزهكار- اداره پژوهش سازمان زندانها و اقدامات تامینی و تربیتی