جمعه, ۴ خرداد, ۱۴۰۳ / 24 May, 2024
مجله ویستا

آزادی از فقر یا آزادی برای ثروت؟


آزادی از فقر یا آزادی برای ثروت؟
درونمایه آزادی در طول تاریخ تغییر كرده است. به كارگیری هركدام از این درونمایه ها نه تنها مناسبات كنونی قدرت را منعكس می كند بلكه پژواك نبردهای خاتمه یافته نیز هست. سون اریك لیدمن (Sven-Eric Liedman) استاد تاریخ عقاید و علوم در دانشگاه گوتنبرگ سوئد، كتابی با عنوان Tankens Latthet,Tingens Tyngd;Om Frithet نگاشته است كه در آن مفهوم آزادی در تاریخ اندیشه غرب را دنبال می كند. این كتاب به قلم «سعید مقدم» و تحت عنوان «سبكی فكر، سنگینی واقعیت؛ درباره آزادی» ترجمه شده است كه به زودی از سوی نشر «اختران» به بازار عرضه خواهد شد. ویژگی بارز لیدمن تعهد اجتماعی اوست و به این اعتبار، تحقیقات لیدمن را می توان حول دو محور انسجام داد. محور اول، «تاریخ عقاید و علوم در سوئد» و محور دوم را می توان زیر عنوان «انسان در جهان ، جهان در انسان» خلاصه كرد. لیدمن در بحث های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی چند دهه اخیر همواره حضور فعال داشته است. نوعی موضعگیری چپ و رادیكال را چه در كتاب های فلسفی و چه در مقالات و ملاحظات شخصی او می توان تشخیص داد كه این امر در كتاب او نیز بارز است. فرانكلین روزولت، رئیس جمهور آمریكا، در سخنرانی خود در كنگره در سال ۱۹۴۱ نظریه ای درباره چهار آزادی بنیادی مطرح كرد. دو آزادی اول «آزادی بیان» و «آزادی مذهب» شگفتی بر نمی انگیزند. اما دو جزء بعدی، یعنی «آزادی از نیاز» و «آزادی از ترس» قابل توجه اند. این سخنرانی در بحبوحه جنگ جهانی دوم ایراد شد. البته ایالات متحده آمریكا هنوز به جنگ كشیده نشده بود اما جنگ در سراسر جهان ویرانی به بار می آورد. منظور روزولت از «آزادی از ترس» ، آزادی از زور سرنیزه، تهدید و مرگ است. وی خوش بینانه می گوید كه دوران صلح و خلع سلاح به زودی فرا می رسد و نیازی كه او مستقیماً به آن اشاره می كند، نیازمندی حاصل از جنگ است. او چشم انداز جهانی رسته از جنگ جاری را طرح می كرد كه در آن هر كشوری می توانست برای «ساكنان خود زندگی سالم و سرشار از صلح و آرامش فراهم كند». «آزادی از نیاز» و «آزادی از ترس» با درك بنتام و برلین از آزادی سلبی مطابقت دارد. بنتام از «آزادی از اجبار» سخن می گوید و در سخنرانی روزولت نیز صحبت از آزادی از چیزی است. اما قالب زبانی به كار رفته موجب سردرگمی می شود زیرا «آزادی از نیاز» در حقیقت آزادی از یك كمبود، فقدان یك فقدان، یك خلأ است. بر طبق قانون نفی دوگانه - فقدان فقدان - نتیجه مثبت می شود، یعنی دسترسی به مایحتاجی كه یك خلأ را پر می كند. درك روزولت از آزادی با برنامه اجتماعی اش مطابقت داشت. روشن است كه او در سخنرانی اش در سال ۱۹۴۱ تنها ایالات متحده آمریكا را در نظر نداشت، بلكه به همه جهان اشاره می كرد. اما تصویر او از آزادی ، اشاره های ضمنی به سیاست داخلی هم داشت. بنا به درك او، دولت در برابر كسانی كه به كمك نیاز دارند مسؤول است. وی این امر را پیش از این بارها گفته بود اما هنگامی كه در سخنرانی اش در كنگره مواضع خود را در قالب اصطلاحات آزادی بیان كرد، جنبه ای به یادماندنی به آن بخشید. این امر شگفت آور نیست كه سخنرانی روزولت از جانب كسانی كه معتقدند آزادی نباید با ارزش های دیگر آمیخته شود به باد انتقاد گرفته شود. فریدریش ای.هایك، اقتصاددان اتریشی كه در طول اقامت طولانی اش در ایالات متحده به چهره اصلی نولیبرالیسم بدل شده بود، از جمله كسانی به شمار می آمد كه به سخنرانی روزولت با انتقاد برخورد كردند. او در اثر حجیم خود، اساسنامه آزادی، توضیح می دهد كه خود او دو واژه «Freedom» و«Liberty» را به طور متناوب به كار می برد. معنای هر دو آزادی است، و خود او «Freedom» را بیشتر می پسندد؛ اما «Liberty» این مزیت را دارد كه نمی توان از آن سوء استفاده كرد، همچنان كه روزولت در سخنرانی مشهورش این كار را می كند، و اصطلاح Freedom from want را به كار می برد. زیرا نمی توان گفت «Liberty From want» . هایك تنها به روزولت انتقاد نمی كند، بیشتر از او به جان دیویی، فیلسوف و متخصص آموزش آمریكایی ، حمله می كند كه در مقاله ای در سال ۱۹۳۵ نوشته بود آزادی «قدرت» است و نبود اجبار تنها «جنبه سلبی آزادی» و پیش شرطی برای آزادی واقعی است. جان دیویی در این مقاله علیه كسانی بحث می كند كه آزادی خود را امتیازی می بینند كه باید مورد حفاظت قرار گیرد نه چیزی كه باید آن را با دیگران قسمت كرد. از دید او برای بررسی این كه فرد چه آزادی ای دارد باید پرسید كه او امكان انجام چه كاری را دارد. هایك با هدف دیویی در طرح موضوع فوق به خوبی آشناست و آن را به مطالبه برابری اقتصادی در جامعه پیوند می زند. بنا به درك دیویی، برای آن كه آزادی واقعی بتواند شكوفا شود باید منابع اقتصادی به طور عادلانه تری تقسیم شوند؛ اما از دید هایك، دیویی با طرح چنین مطالبه ای از واژه «آزادی» سوء استفاده كرده است. هایك استدلال می كند كه هم منابع اقتصادی و هم آزادی چیزهایی اند كه تلاش برای كسب آنها ارزشمند است اما این دومفهوم نباید در هم آمیخته شوند. بنا به درك هایك، این دو كاملاً مجزا از یكدیگرند، این كه فرد «بتواند آزادانه انتخاب كند» یك مسأله و اینكه «تعداد چیزهایی كه انتخاب می كند كم یا زیاد است»، مسأله دیگری است. هایك به این ترتیب با وضوح ستایش انگیزی تفاوت تعیین كننده بین «آزادی سلبی» و «آزادی ایجابی» را روشن كرده است. آزادی سلبی صرفاً به آزادی انتخاب مربوط می شود. آزادی ایجابی نه تنها به آزادی انتخاب بلكه به گزینه هایی نیز مربوط می شود كه در این آزادی انتخاب می گنجند. هر چه گزینه های واقع بینانه بیشتر باشد آزادی ایجابی جامع تر است.در صورتی كه صاحبان قدرت در برابر فرد مانع ایجادنكنند، آزادی سلبی كامل ایجاد می شود. آزادی سلبی حاكی از این است كه هر كس در ایالات متحده آمریكا به دنیا آمده باشد می تواند رئیس جمهور آمریكا شود. در مقابل آزادی ایجابی حاكی از این است كه كسی كه در محله های فقیرنشینی مانند برونكس و ریچموند به دنیا آمده باشد چنین امكانی را تنها روی كاغذ دارد. هومبولت، میل، روزولت و دیویی در این درك با یكدیگر وحدت دارند كه آزادی به این مسأله نیز مربوط می شود كه در واقعیت سخت چه راههایی در برابر فرد گشوده است. هومبولت و میل قبل از هر چیز بر این نكته تأكید می كنند كه انسانها از طریق تربیت فكری و اخلاقی، كه به آنها توان استقلال و ابتكار شخصی می بخشد، می توانند به آزادی انتخاب بیشتری دست یابند. چنین دركی با اندیشه های جان دیویی كه اصلاحگر نظام آموزش بود بیگانه نیست. اما وی همچون روزولت بر اهمیت منابع اقتصادی تأكید می ورزد. در شرایط مأیوسانه فقر، افقی در برابر فرد هویدا نیست. كسی كه هر روز باید برای نان شب جان بكند به ندرت در پی برنامه های درازمدت است. مطالبه اصلی جنبش اصلاحات، كه نقش تعیین كننده ای در تاریخ مدرنیت در سراسر جهان داشته است، آموزش رایگان و عدالت اقتصادی است. كاربرد واژه «آزادی» در جنبش گسترده اصلاحات چندان رایج نیست بلكه به جای آن واژه «رهایی» (emancipation) به كار برده می شود. مطابق چنین اصطلاحی زنان، همچون طبقه كارگر یا خلق های تحت ستم، باید خود را رها كنند. اصلاحگران همه چیز را به زمان آینده احاله می كنند؛ چیزی در آینده باید تغییر كند؛ چیزی در آینده باید برقرار شود. همین كه اصلاحگران به این نتیجه برسند كه برنامه اصلاحاتشان كامل شده است، با بحران رو به رو می شوند. برای آنها آینده، تكرار بدون تحول وضعیت حاضر است. در مقابل، مفهوم «رهایی» در جنبش های انقلابی جایگاهی كلیدی دارد. واژه «آزادی» به طور عمده برای آینده ای به كار می رود كه قرار است بعد از دوران دگرگونی های انقلابی فرا رسد. در عین حال باید گفت كه مدافعان «آزادی سلبی» نیز می توانند خواهان تغییرات باشند. اما برنامه اصلاحات آنها محدودتر و مشخص تر است. برنامه اصلاحات ازدیدگاه آنها باید شامل لغو موانع تجاری، دفاع از مالكیت خصوصی، تضمین آزادیهای اساسی از قبیل انتخابات آزاد، آزادی بیان و آزادی اجتماعی و جز اینها باشد. بنا به نظر آنها، با تأمین این شرایط آزادی برقرار می شود. هواداران آزادی سلبی اغلب از دموكراسی های غربی در دوران جنگ سرد به عنوان جهان آزاد یاد می كردند و در این گفته آنها هیچ نشانی از طنز نبود زیرا اكثر كشورهای غربی این خواستهای حداقل را فراهم آورده بودند. در این كشورها موانع آزادی برطرف شده بود و این به عهده تك تك انسانها بود كه از موقعیت خود به بهترین نحو ممكن بهره گیرند. اینكه آنها چه گزینه هایی برای انتخاب داشتند در مقوله آزادی نمی گنجید. هواداران آزادی ایجابی نیز گاهی عبارت «جهان آزاد» را به كار می بردند. اما كاربرد چنین عبارتی برای آنها بدون مشكل نبود زیرا از دیدگاه آنها آزادی هنوز یك برنامه به فرجام نرسیده بود. بنا به درك آنها، دموكراسی های غربی تا حدودی موفق شده بودند اما هنوز كار بسیاری باید صورت می گرفت. در این كشورها «دموكراسی سیاسی» كم و بیش برقرار شده بود اما اكنون باید «دموكراسی اقتصادی» بنا می شد. آرای هایك و پیروان او در دهه آخر قرن بیستم با اقبال زیادی رو به رو شدند. مخالفان این دیدگاه در ایالات متحده دوران ریگان و در بریتانیای دوران مارگارت تاچر به عنوان مدافعان ضعیف جریانی شهرت یافتند كه پیش از این بی اعتبار شده بود. حتی در كشورهای دیگر هم، كه هژمونی نولیبرالیسم چندان آشكار نبود، تغییرات ظاهراً اجتناب ناپذیری در مسیر مشابه رخ داد. انسانها با مجموعه ای از گزینه هایی كه شرایط موجود در اختیارشان گذاشته بود تنها رها شدند تا به نیروی خویش زندگی برای خود دست و پا كنند. به نظر می رسید سقوط دیوار برلین و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی آرای طرفداران آزادی سلبی را تأیید كرده است. البته از زمانی كه شوروی به عنوان یك برنامه آزادی تلقی می شد مدتهای طولانی گذشته بود. اكثر قریب به اتفاق كسانی كه در حوزه قدرت شوروی زندگی می كردند فروپاشی آن را به عنوان رهایی خود خوشامد گفتند. پس از پایان جنگ سرد، در فضای سیاسی كشورهای غربی هم تغییرات بزرگی رخ داد. اكنون به نظر می رسید كه هرگونه تلاش برای تغییر فراگیر شرایط مردم توسط ابزار سیاسی مخاطره انگیز یا حتی بی اعتبار شده ست. اموری كه پیش از این به عنوان مسائلی تلقی می شدند كه باید مورد دخالت و مراقبت همگانی قرار بگیرند، به ابتكار شخصی واگذار شدند. بخشهای بزرگی از سازمانهای اجتماعی به معنی واقعی كلمه خصوصی شدند، یعنی از این طریق جایگاه عمومی خود را از دست دادند. زندگی امری شد كه هركس باید به تنهایی از پس آن برآید.
سون اریك لیدمن ـ مترجم: سعید مقدم
منبع : روزنامه ایران