یکشنبه, ۱۵ مهر, ۱۴۰۳ / 6 October, 2024
مجله ویستا
کفش های نو
شیرین کوچولو از ذوق خریدن لباس و کفش نو برای عید خوابش نمی برد. این چند روزه توی خونه، مدرسه و خیابون همه حواسش به ویترین مغازه ای بود که توش کفش پاشنه دار خوشگل دیده بود.
اون روز مامان شیرین به او قول داده بود که بعد از مدرسه برای خرید لباس و کفش نو به خیابون می رن و شیرین کوچولو از خوشحالی داشت پر در می آورد.
خیلی وقت بود آرزوی چنین روزی رو داشت. یکی دو ماه قبل کفش پاشنه دار و تق تقی خوشگل رو پشت ویترین مغازه دیده بود اما چون گرون قیمت بود مامانش گفته بود خرید اون باشه برای یک فرصت مناسب تر.
فرصت مناسب رسید. امروز با مامانش برای خرید اون کفش و لباس نو به بازار می رن. انگار زمان نمی گذشت. توی مدرسه همه حواس شیرین به ساعتش بود و معلم شیرین کوچولو که متوجه حواس پرتی او شده بود ازش پرسید: شیرین جون مشکلی واست پیش اومده؟ شیرین که تو فکر ویترین مغازه بود اصلا صدای خانوم معلم رو نشنید. خانوم معلم با صدای بلندتری گفت: شیرین، معلومه حواست کجاست؟ شیرین یک دفعه به خودش اومد و با صدایی لرزون گفت: بله خانوم معلم، ببخشید حواسم نبود.
خانم معلم گفت: حواستو جمع کن، دیگه تکرار نشه. دیگه صبر و تحمل شیرین داشت به پایان می رسید که بالاخره زنگ مدرسه به صدا در اومد و شیرین با عجله و دوان دوان به سمت خونه رفت تا با مامانش به بازار برن و کفش دلخواهش رو بخرن.
شیرین کوچولو همراه مامان مهربونش به خیابون رفتن ولی وقتی به مغازه مورد نظر رسیدن مغازه تعطیل بود و از کفش پاشنه دار خوشگلی که شیرین یکی ۲ ماه قبل دیده بود خبری نبود.شیرین خیلی ناراحت شد و از شدت ناراحتی اشک بر گونه هایش جاری شد، مامان شیرین هم از این موضوع غمگین شد و با خودش گفت: کاش می تونستم همون موقع کفش پاشنه دار رو واسه دخترم بخرم تا شب عید ناراحت و دلخور نشه.
بغض گلوی شیرین رو گرفته بود.وقتی شیرین و مامانش به خونه رسیدن، دیدن که شیوا خواهر بزرگ تر شیرین کوچولو و باباش اتاق رو تزئین کردن، هر دو تعجب کردن. با دیدن کیک و بادکنک و شرشره ها کم کم خنده بر لبان شیرین کوچولو نقش بست.
شیرین و مامانش یادشون رفته بود که امروز روز تولد شیرینه! شیوا و بابا تصمیم گرفته بودن با خریدن کیک تولد و تزئین اتاق شیرین رو غافلگیر کنن.
شیرین با باز کردن هدیه پدرش و دیدن کفش های پشت ویترین مغازه شگفت زده شد و از خوشحالی مدام بالا و پایین می پرید و نمی دونست خوابه یا بیداره، اشک توی چشماش جمع شد و از این که دید همه به فکر او هستن خیلی خوشحال شد و از اون ها تشکر کرد. اون شب یکی از زیباترین شب ها و اون سال عید یکی از خاطره انگیزترین عیدهای شیرین کوچولو بود.
عابدیان
منبع : روزنامه خراسان
وایرال شده در شبکههای اجتماعی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست