سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
مجله ویستا
پلنگ سیاه دربار!
●نقش اشرف در دوره دوم پهلوی
افراد زیادی، از جمله اعضای خاندان پهلوی، معتقد بودند كه جای اشرف و محمدرضا از نظر جنسیت عوض شده، ولی عملا هم ماجرای زندگی این دوقلوهای رضاشاه فرق چندانی باآنچه میگفتند نداشت. اشرف با خصوصیات مردانه و خشن خود مانند سایهای هولناك بر حكومت ایران افتاده بود و كمبودهای شخصیتی شاه در سیاستبازی، سركوب، ترور و اقدامات مافیایی را جبران میكرد. اشرف پهلوی به چنان قدرت و نفوذی در دستگاه سلطنت محمدرضا دست یافت كه بهعنوان زن قدرتمند ایران شناخته میشد و حوزه این قدرت او حتی به مناسبات برونمرزی نیز كشیده شد. در این مقاله، سنگینی و تیرگی سایه او بر سیاست و حكومت در عصر پهلوی دوم، مورد ارزیابی و مطالعه قرار گرفته است.
اشرف و محمدرضا پهلوی (خواهر و برادر دوقلو) در چهارم آبان ۱۲۹۸ در تهران متولد شدند. آنها در آن زمان فرزندان یك خانواده متوسط بودند. بااینهمه بیشتر توجهات پدرومادر به فرزند پسر معطوف بود. بهطوریكه خود اشرف در خاطراتش مینویسد، وی در كودكی، بهخاطر بیتوجهی پدر و مادر، گوشهگیر و غمگین بوده است. اشرف ــ كه به هنگام تولد او را زهرا نامیدند ــ تحصیلات خود را نزد معلمان خصوصی فراگرفت و زبان فرانسه را نیز نزد مادام ارفع آموخت. اشرف چندی هم در دبیرستان انوشیروان دادگر به تحصیلات خود ادامه داد و در سن هفدهسالگی، به دستور پدرش، با علی قوام، فرزند قوامالملك شیرازی، كه در آن ایام در لندن مشغول تحصیل بود، ازدواج نمود. آن دو از نخستین روزهای ازدواجشان با یكدیگر توافق و صمیمیت نداشتند. اشرف در سال ۱۳۱۸ از علی قوام صاحب فرزند شد اما پس از شهریور ۱۳۲۰ اختلاف میان آنها شدت یافت و سرانجام به جدایی انجامید.
اشرف عاشق سیاست بود. او از همان نخستین روزهای شهریور ۱۳۲۰ با كمك و مساعدت مادرش به جمعآوری عدهای پرداخت كه بعدها بتوانند در دولتها عوامل اجرایی او باشند. اشرف از نیمههای سال ۱۳۳۱ درصدد برآمد تمام همّ خود را در راه سقوط مصدق بهكار گیرد. فعالیت سرسختانه او زمانی آغاز شد كه دكتر مصدق پیشنهاد بانك بینالمللی را در مورد نفت رد كرد و امیدی به حل مساله نفت باقی نماند. اشرف دراینزمان بهطورجدی با انگلیسیها وارد مذاكراتی پیرامون یك كودتای نظامی شد و پس از آمادهشدن كار در لندن، اقداماتی نیز در تهران توسط ایادی وی انجام گرفت. پس از كودتای بیستوهشتم مرداد، نخستوزیرانی در مصدر كار نشستند كه جز حسین علا و دكتر امینی، همگی در راستای اجرای خواستههای اشرف میكوشیدند. مدارك و اسناد موجود نشان میدهند كه اشرف و افراد باند او هزینههای هنگفتی را همهساله برای مسافرتهایشان مصرف میكردهاند.
دركل تاثیر اشرف پهلوی بر حیات اجتماعی و سیاسی ایران تا حد بسیار زیادی قابل توجه است؛ چراكه او حیات سیاسی و اجتماعی كشور را چندین دهه واقعا متاثر ساخته بود؛ ازاینرو، پس از مقدمه كلی كه در بالا ذكر شد، این مقاله سعی خواهد كرد روند تكمیل شخصیت اشرف را از دوران كودكی پیگیرد و در ادامه به تشریح فعالیتهای سیاسی و اجتماعی او ــ كه بدون شك ریشه آنها را باید در حوادث دوران كودكی او جستجو كرد ــ خواهد پرداخت. چنانكه گفته شد، دوران كودكی این دختر سركش، در آشفتگی و سرگشتگی سپری شد. او كه از همان اوان تولد مورد بیمهری پدر و مادر قرار گرفته بود، همواره احساس میكرد مورد بیمهری و ناخواستن واقع شده است. فشارهای روحی ناشی از كمبود محبت، سرانجام روحیه او را چنان متاثر ساخت كه وی بهتدریج به شخصیتی ناآرام، سركش و لجوج تبدیل شد؛ لجاجتی كه در سنین بعدی به نوعی عصیانگری مبدل گردید. او سعی میكرد بیتوجهی دیگران به خود را با نوعی ابراز بیتفاوتی متقابل نسبت به اطرافیان و خواستههایشان، پاسخ دهد و ازاینطریق بود كه سعی میكرد خودش را بهعبارتی مهم جلوه دهد. خود اشرف دراینباره میگوید: «پنجساعت بعد كه من متولد شدم دیگر از شور و هیجان كه به هنگام تولد برادرم پدید آمده بود، اثری دیده نمیشد. شاید چندان منصفانه نباشد اگر بگویم كه كسی مرا نمیخواست. اما این موضوع زیاد هم دور از واقعیت نیست. قبل از من خواهر دوستداشتنیام شمس بهدنیا آمده بود و حالا هم پسری متولد شده بود كه رویاهای پدر و مادرم را برآورده میساخت.»[i]
دوران كودكی اشرف، سراسر با ترس و نگرانی آمیخته بود. او كه دختربچهای بیش نبود، از تنهایی خویش در هراس بود. پدرش او را جوجهاردك سیاه مینامید و مادرش او را مورد تمسخر قرار میداد. اشرف در سراسر دوران كودكی، به دنبال پناهگاهی بود تا اندكی امنیت و آرامش و ازهمهمهمتر محبت به دست آورد. ثریا اسفندیاری، دختر جوان بختیاری كه سالها بعد وارد این خانواده شده بود، در خاطراتش مینویسد: «... در یك عكس خانوادگی كه به آلبوم خاندان پهلوی چسبیده بود، رضاخان در حالی دیده میشد كه محمدرضا و شمس را روی زانوان خود نشانده و اشرف با نگاهی غمگین و گمشده كه ویژه كودكانی است كه احساس محبت نمیكنند در دورتر ایستاده است.»[ii]
طبق نظریات روانشناسی، بهویژه براساس نظریه روانشناسی فردی آدلر، هرگاه نیاز محبت و توجه كه در درون هر فردی به ودیعه نهاده شده است، مورد بیاعتنایی قرار گیرد، این بیتوجهی در سنین بعد به صورت عقدههای روانی بروز میكند، عقدههایی كه با آزادی بیشتر، رشد بیشتری مییابد و درنهایت به اعمال خودسرانه و خلاف جامعه میانجامد؛ امری كه بعدها در زندگی اشرف بهخوبی نمایان میشود؛ چه او بهطورغریزی هنگامی كه مورد مهر و محبت و توجه پدر و مادر قرار نگرفت، مانند غریقی كه در وسط آب یكه و تنها مانده باشد، به هر وسیلهای دست یازید تا خود را سرپا نگه دارد و كمبودهای شخصیتی خود را جبران كند. دراینمیان برادرش محمدرضا علاوه بر ابراز محبت كودكانه به خواهر همزادش، تنها عاملی بود كه به اشرف قوت قلب میداد تا خودش را سرپا نگاه دارد.[iii] ازاینرو اشرف تمامی علاقه خود را متوجه برادرش كرد و با تلقی محمدرضا بهعنوان یگانه یاور، فقط در كنار او آرامش مییافت: «... باوجودآنكه اینهمه بچه در خانواده ما وجود داشت، دوران كودكی من اغلب بهتنهایی میگذشت. شمس كه اولین بچه بود مورد علاقه خانواده بود. برادرم را هم كه اولین پسر بود همه دوست داشتند. ولی من خیلی زود احساس كردم كه بیگانهای بیش نیستم و باید برای خود جایی باز كنم.»[iv] شدت علاقه اشرف به محمدرضا، در او روحیهای مردانه بهوجود آورده بود. بهویژهآنكه محبتهای مادر نسبت به شمس و حس احترام بیشازحد به قدرت پدر، حالتی از تنفر نسبت به زن و نوعی شیفتگی نسبت به قدرت در او پدید آورد. البته بعدها خود اشرف از این خصوصیات برای نیل به اهداف ویژهای استفاده كرد. او پس از خروج برادر از ایران، تمامی تلاش خود را صرف یادگیری دروس مختلف نمود و بههمیندلیل در اندك زمانی مورد تشویق پدر قرار گرفت و اجازه یافت با مادر و خواهر بزرگش در سال ۱۳۱۲.ش برای دیدار برادرش محمدرضا به سوئیس برود. اولین آشنایی اشرف با تمدن غرب، از همین سفر آغاز شد. او به محض دیدار سوئیس، چنان مجذوب غرب گردید كه علیرغم آشنایی با خلقوخوی پدر، تصمیم گرفت از او بخواهد برای ادامه تحصیل، در سوئیس بماند، اما رضاشاه با اوقات تلخی و تحكم، به این خواسته او پایان داد: «فكر ترك اروپا و بازگشت به زندگی سراسر انضباط و توأم با تنهایی تهران برایم بسیار دردناك بود. وقتی به ایران برگشتم، همان احساس كمبود و فقدانی را كردم كه به هنگام عزیمت برادرم به سوئیس كرده بودم.»[v] اشرف پس از بازگشت، جسورتر از پیش به روابط آزاد با جنس مخالف پرداخت تاجاییكه روزی به هنگام گردش در باغ، منباب شوخی با افسری جوان كه نظرش را جلب نموده بود، اسلحهاش را برداشته و شلیك كرد. اتفاقا در آن هنگام رضاشاه در همان حوالی حضور داشت. رضاشاه عدهای را برای تحقیق واقعه به سمت صدای گلوله گسیل نمود. بیان حقایق، رضاشاه را بر تصمیم خود جدیتر نمود: دختران میبایست هرچهسریعتر شوهر كنند.[vi]برای این منظور، دو نفر از دو خانواده معروف كه سرسپرده انگلیسیها بودند كاندید شدند: فریدون جم پسر محمود جم (مدیرالملك)، كه بعدها به درجه ارتشبدی رسید و علی قوام (قوامالملك) شیرازی. حسین فردوست مینویسد: «همانروز، خود اشرف با ناراحتی برای من تعریف كرد كه پدرم ما را صدا كرد و گفت: موقع ازدواجتان است و دو نفر برای شما در نظر گرفته شده است. شمس چون خواهر بزرگتر است، انتخاب اول با او است و دومی هم نصیب تو خواهد شد! چنین شد و چون فریدون جم خوشتیپتر و جذابتر بود شمس او را انتخاب كرد و علی قوام، كه چه از نظر قیافه و چه از نظر شخصیت با جم تفاوت داشت سهم اشرف شد.»[vii] فردوست در جای دیگر مینویسد: «موقعیكه رضاخان تصمیم گرفت شمس و اشرف را شوهر دهد، فریدون دانشجوی دانشكده افسری فرانسه بود و علی قوام در كمبریج انگلیس دوره میدید. در ظرف یك هفته عقد و عروسی انجام شد و فریدون و علی هر دو به دانشكده افسری اعزام شدند. جم به سال دوم رفت، چون قبلا یكسال در سنسیر بود و قوام به اول معرفی شد و همكلاس من و محمدرضا شد. او فردی كمهوش بود. شمس و اشرف كه در زمان رضاخان جرات نداشتند حرف طلاق را بزنند تا مرگ رضاخان با آنها زندگی كردند و پس از فوت او، هر دو طلاق گرفتند.»[viii] ثریا اسفندیاری مینویسد: «ازدواج اشرف با علی قوام در زندگی اشرف عواقب وخیمی گذارد. البته قبل از ازدواج با علی، میدانستم كه اشرف آمادگی زیادی برای فساد دارد. ازدواج با علی قوام در اشرف یك عقده شد و این روحیه او را تشدید كرد.»[ix] به گفته فردوست «اشرف برای دیدار پدر به آفریقای جنوبی رفت و پس از مراجعت توقفی در مصر داشت. او در آنجا عاشق یك فرد مصری به نام احمد شفیق شد و خواستار ازدواج با او گردید. در بازگشت به ایران مساله را با محمدرضا مطرح كرد و محمدرضا خواست كه شفیق را ببیند. او به ایران دعوت شد و با محمدرضا ملاقات كرد. او را پسندید و موافقت كرد. اشرف از احمد شفیق دارای دو فرزند شد: یك پسر بهنام شهریار كه افسر نیروی دریایی بود و پس از انقلاب در پاریس كشته شد و یك دختر بهنام آزاده كه فساد و جاهطلبی را از مادرش به ارث برده است. باید اضافه كنم كه قبل از ازدواج با احمد شفیق، اشرف مدتی شدیدا عاشق هوشنگ تیمورتاش، پسر تیمورتاش وزیردربار رضاخان شد و از محمدرضا اجازه خواست كه با تیمورتاش ازدواج كند. محمدرضا بهعلت سوابق پدرش و تیمورتاش، بهشدت با این ازدواج مخالفت كرد. بههرحال، اشرف مدتی هم معشوقه هوشنگ تیمورتاش، كه جوان خوشتیپی بود، شد. بدبختی شوهران اشرف این بود كه پس از ازدواج، اشرف از قیافهشان بیزار میشد و تحمل دیدنشان را نداشت. او مدتی زن احمد شفیق بود و سپس از او جدا شد و در همان زمان در مسافرتی به پاریس عاشق فردی بهنام مهدی بوشهری گردید. با اصرار به محمدرضا گفت كه حتما باید با او ازدواج كنم و محمدرضا موافقت كرد.»[x] فردوست در ادامه مینویسد: «آنچه گفتم درباره شوهران اشرف بود و اما درباره روابط نامشروع و فساد اشرف اگر بخواهم وارد جزئیات شوم خود كتاب مفصلی خواهد شد و لذا فقط به مهمترین موارد میپردازم. در زمان فوزیه، مدتی اشرف معشوقه تقی امامی شد. در مسافرت به مصر مدتی با ملك فاروق بود. در سالهای ۱۳۳۱ــ۱۳۳۲ كه در پاریس بودم و به دیدار اشرف میرفتم دیدم كه با سه مرد رفیق است. دو نفر اهل پاریس بودند و یكی افسر جوان اهل یوگسلاوی بود كه گویا آجودان شاه یوگسلاوی بوده و به فرانسه پناهنده و تبعه شده بود و احتمالا بیارتباط با سرویسهای جاسوسی نبود. من هرگاه به دیدارش میرفتم، یكی از این سه مرد را در اتاقش میدیدم. مثلا ساعت نُه صبح به دیدار اشرف میرفتم و میدیدم كه یك مرد گردنكلفت با لباس خواب در اتاق است و اشرف در تختخواب خوابیده و خمیازه میكشد. دفعه دیگر میرفتم و ساعت نُه ــ ده صبح میدیدم كه پسر بلندقد و خوشتیپ فرانسوی با لباس خواب در دستشویی است و دست و رویش را میشوید و مشخص است كه شب آنجا بوده. اشرف نیز با حالت كاملا عادی او را معرفی میكرد. در دورانی كه همسر بوشهری بود، مدتی عاشق دكتر غلامحسین جهانشاهی شد كه در كابینه علم وزیر بازرگانی بود. پسازاینكه از وزارت بركنار شد، او را رئیسدفترش كرد و درعینحال معشوقهاش هم بود، و این علاقه شدت نداشت. چندبار نیز ذوالفقار علی بوتو، كه در آن موقع وزیرخارجه پاكستان بود، به تهران آمد و اشرف با وی بود. از این نمونهها زیاد است. ماجرای دیگر مربوط به پرویز راجی است. پرویز، پسر دكتر راجی، جوان بسیار خوشتیپی بود كه مورد علاقه خاص هویدا قرار گرفت و هویدا او را رئیسدفتر خود كرد. اشرف شدیدا عاشق پرویز شد و واقعا او را كلافه كرد. بههمیندلیل راجی در سن كم (شاید سیودو تا سیوپنج سالگی) مشاغل حساس داشت و این اواخر سفیر ایران در انگلستان شد و تا زمان دولت بختیار، در همین پست بود.»[xi]
اشرف میگوید: «طی آخرین روزهای اقامت پدرم در اصفهان بارها از او تقاضا میكردم كه مرا هم همراه خود ببرد و هربار پاسخ داد من دلم میخواهد كه تو همراه من باشی اما برادرت به تو بیشتر احتیاج دارد. میخواهم كه نزد او بمانی و بعد افزود دلم میخواست پسر بودی و حالا میتوانستی برادری برای او باشی.» بیتردید شنیدن این سخنان از دهان پدر كه مردی بسیار سختگیر و خشن بود، برای اشرف پیروزی بزرگی به حساب میآمد و او را در شادی فرو میبرد؛ زیرا تا آن روزگار اشرف حتی تصور نمیكرد پدرش به تفاوت بین فرزندانش پی برده باشد.
●فعالیتهای سیاسی اشرف پهلوی
اشرف پس از سقوط سلطنت خودكامه پدرش، به چند نتیجه مهم رسید:
۱ــ در دنیای امروز دیگر نمیتوان مانند دوران داریوش، اردشیر، شاهعباس، نادرشاه و حتی قاجاریه سلطنت كرد و شاه هر اندازه هم سطوت و خشونت و قدرت و ظاهر خشن داشته باشد، صرفا قادر است در برابر ایرانیها گردنفرازی كند، ولی در عرصه جهانی با یك نهیب و تشر و حتی با نسیم مختصر نامساعد بینالمللی، چه رسد به تندباد، از تخت خود سرنگون میشود و حتی به او اجازه تصرف در املاك مازندران یا فریمان را نمیدهند و او را با یك پسگردنی به اعماق اقیانوس پرت میكنند و بدبختانه در آنجا هم راحتش نمیگذارند و به جای برزیل و آرژانتین، به موریس میفرستند تا حساب دستش بیاید. بنابراین كسب محبوبیت و وجاهت ملی برای شاه و خاندان او لازم است و باید بههرترتیب كه امكان دارد، شاه و سلسله او محبوب شوند و یكی از راههای دستیابی به این مقصود، بهراهانداختن جمعیتهای نیكوكاری و خیریه و ازاینقبیل است. این درحالی است كه تشكیل جمعیت خیریه، بهطور غیرمستقیم درواقع مراتب ضعف و ناتوانی دولت و گردانندگان امور را در توزیع امكانات معیشت و رفاه در میان مردم، و سیرشدن یك عده تا مرحله خفهشدن و مردن دیگران از گرسنگی را نشان میدهد. اما اشرف به این نتیجه رسید كه باید ازاینطریق برای خانواده بهشدت منفور و آبروباخته كه مملكت را در سایه بیتدبیری و بیدانشی دستخوش ماجرا و بدبختی كرده، وجهه ملی كسب كند.
۲ــ باید به جای تكیه صرف بر نیروی نظامی و انتظامی، به طبقات و قشرهای گوناگون ملت، عشایر، روحانیان و سیاستمداران كهنهكار بازنشسته دلگرم بود؛ زیرا كاری كه فروغی بازنشسته و مریض انجام داد و ارتشهای بیگانه را از پیشروی به سوی تهران بازداشت، رضاشاه را بدوناینكه مخالفان تشنه به خونش كمترین مزاحمتی برایش ایجاد كنند، از كشور خارج كرد و پسر او را بر تخت نشاند، كار كمارزشی نبود و بنابراین ازاینپس باید دنبال رجالی از این دست گشت كه ذخایر ملی و در حكم در مسجد هستند؛ یعنی نه سوزاندنیاند و نه دور ریختنی و نزد خودی و اجنبی آبرو و اعتبار دارند.
۳ــ دربار باید به جای توجه به روزنامههای مهوع و بلهقربانگو و بیارزش و بیمحتوای عصر بیستساله كه مدیران كمسواد حروفچین و قصاب و كارمند دونپایه دولت و كاغذنویس جلو عدلیه آنها به مفت نمیارزیدند و فقط به فكر كسب وكالت مجلس، خارجكردن ارز و نقود و جواهر از كشور، سیركردن شكم خود و خانواده و خویشاوندان و خلاصه بالابردن كاخ و ویلا بودند، گروهی از جوانان تحصیلكرده لایق و زباندان و اروپارفته را مورد حمایت قرار دهد و از پخته آنان و دانش و تبحرشان در مسائل سیاسی و اجتماعی برای تثبیت قدرت سلطنت بهره گیرد و افسانه سلطنت مشروطه و شاه معصوم و محبوب را به ملت القا كند.
۴ــ تاجاییكه میتوان باید ثروت اندوخت و برای روز مبادا و روز خطر در جاهای امن پنهان و ذخیره كرد و به جای بانك ملی، آن را به خارج از كشور، بهویژه به بانكهای سوئیس فرستاد تا مانند تجربه پدر تاجدار، شصتوهشتمیلیون تومان آن را رنود بهیكباره از كف انسان به در نیاورند و با چند كلمه تشكر خشكوخالی، آنهم به صورت نیش و متلك، مشت در قفا به آدمی نزنند.
۵ــ از زمین و ملكداری نباید غافل شد، بلكه باید به جای اداره مستقیم و حرفدرآوردن سر آن، آن املاك را به دیگران اجاره داد و پولهای بهدستآورده را به بانكهای داخل و خارج فرستاد.
۶ــ به جای دركاخنشستن و بستن در به روی خود، بهتر است گهگاه اعضای مونث و متملق جمعیتهای نسوان و كانون زنان و امثالهم را كه آرزومند زیارت شاهزادهخانمها و عكسبرداشتن با آنان بودند، به حضور پذیرفت و با آنان چای و عصرانه خورد. گهگاه از محلات فقیرنشین شهر دیدن كرد. به زندان زنان و بیمارستانها و شیرخوارگاهها سرك كشید و خلاصه آن فخرفروشی را كه مردم از خانواده پهلوی در خاطر داشتند، از ذهن مردم سادهدل و بیچاره و مظلوم ایران دور كرد و شاهزادهخانمی محبوب و محجوب و نازكدل و شیفته و فریفته كودكان در اذهان آفرید. تظاهر به مهربانی و خوشقلبی، نقشی مهم در جذب قلوب مردم ایفا میكند. اشرف با زیركی و فراست زنانهاش دریافت اكنون زمانی است كه تا میتواند باید برای برادرش معصومیت و مظلومیت ذخیره كند و مطبوعات را وادارد تا درباره افكار دموكراتیك او و مخالفت پنهانی و ضمنی وی با اقدامات استبدادی خودكامانه و نیز خشكی، جمود و خشونت رضاشاه مقاله بنویسند و به مردم القا كنند كه شاه جوان با پدر قزاق و دنیاندیده و خشن و عصبی خود تفاوت دارد و تربیت سوئیس و احساسات لطیفی كه از مادر به ارث برده، از او پادشاهی آزادیخواه و دموكرات ساختهاند.
۷ــ باید به جای رمانهای عاشقانه و تماشای فیلمهای سینمایی عاشقانه، بیشتر اوقات روزنامهها و كتابهای جدی و سیاسی خواند و طرز سخنگفتن با سیاستمداران و روزنامهنگاران را فراگرفت. باید ژنرالهای فرتوت و بیسواد و بیلیاقتی مانند بوذرجمهری و مطبوعی و نظایرشان را از دربار دور ساخت و بهجایآنان سرتیپهای جوان و سینسیردیده و واقعگرا مانند رزمآرا را به محیط دربار نزدیك كرد. اشرف این نكات را به ذهن سپرد و برای آموختن درس سیاست از وجود فتحالله نوری اسفندیاری، یكی از دیپلماتهای باسوادتر وزارت امورخارجه، بهره گرفت. اشرف كه دیگر خواهینخواهی به گود سیاست وارد شده بود و میخواست در كنار برادرش بایستد، ساختن و پرداختن جبههای متشكل و طرفدار سلطنت شامل عناصر مدعی خوشفكری، لیاقت، كمادعایی، وطندوستی و تااندازهای دموكراتنما را كه درست یا غلط در جامعه به خوشنامی شهره بودند، سرلوحه كارهای خویش قرار داد.[xii] او كه پس از شكستهای عاطفی شدید، بهویژه در اولین عشق خود، وارد ماجراهای پشتپرده سیاسی شد، تنها تشنه قدرت بود؛ قدرتی كه مایه همهچیز، و از جمله لذت، باشد. او برای كسب این قدرت به فعالیتهای همهجانبهای تا سطح اعمال افراطی دست زد؛ از جمله: افراط در میگساری، افراط در بازی ورق، افراط در شنیدن موسیقی جاز و دیدن فیلمهای سینمایی و سرانجام افراط در برپایی مجالس میگساری و بادهگساری. بهتدریج مجالس شبنشینی اشرف به گذرگاه اخبار و اطلاعات سیاسی تبدیل شد و مهمترین مسائل روز در آنجا حلوفصل میگردید. طولی نكشید كه اشرف در تمامی توطئههای سیاسی و حوادث درباری، نقش موثری ایفا میكرد. گاه با وزیر یا وكیلی دست به یكی میشد و گاه جمعی از رجال را در خانه خود گرد میآورد تا بهطورپنهان و آشكار در امور سیاست داخلی كشور دخالت كند.اشتغال اشرف به مسائل سیاسی و حضور محسوس او در امور كشوری، شایعه دخالت او را در تمامی زمینهها و مسائل سیاسی از حوادث كماهمیت گرفته تا قتل كارمندان عالیمرتبه دولت گسترش داد. این شایعات آنقدر ادامه پیدا كرد كه بالاخره از مرزهای كشور هم خارج شد و طولی نكشید كه روزنامههای اروپا اشرف را قدرت پشت صحنه سلطنت و یا پلنگ سیاه نامیدند.[xiii] هژیر یكی از دوستان اشرف بود كه ازهمینطریق به قدرت رسید. اشرف همهجا از او حمایت مینمود و سیاستورزی او را میستود؛ تا بدانجاكه در پارهای موارد هژیر را آماج حسد سیاستمداران دیگر قرار میداد. نفوذ هژیر در دربار، موضوع ساده و پیشپا افتادهای نبود؛ زیرا شخص شاه به هژیر اعتماد خاصی داشت. او از جانب اشرف پهلوی تایید میشد و به خود حق میداد هر كاری كه دلش میخواهد، انجام دهد؛ كمااینكه یكبار در مجلس شورای ملی چند تن از وكلا تصمیم گرفتند كابینه هژیر را استیضاح كنند، اما اشرف كه به وسیله یكی از دوستان خود از جریان مطلع شده بود، با دعوت وكلای مخالف به یك مهمانی در منزل خود، از آنان خواست تا در تصمیم خود تجدیدنظر كنند.[xiv]
●اشرف و رزمآرا
بهقدرترسیدن هژیر، آنهم از طریق دوستی با اشرف، بسیاری از جوانان آرزومند و مشتاق كسب مقام را به تكاپو انداخت. از جمله این افراد حاجعلی رزمآرا، یكی از افسران ارتش، بود. او یكی از وزنههای پرقدرت در ارتش به حساب میآمد. او كه از موفقیت هژیر در برقراری ارتباط با دربار، ناراضی بود، این توفیق را شایسته خود میدانست. رزمآرا با ترفندهای خاصی، علاوه بر نشاندادن نواقص دولت، خود را حامی دربار و سلطنت معرفی مینمود. بیشك این مساله از چشم شاه و اشرف بهدور نماند. بهتدریج دقت و هوش سرشار رزمآرا توجه اشرف را جلب كرد، بهطوریكه یكبار وقتیكه میان هژیر و رزمآرا اختلاف درگرفت، اشرف هر دو را به منزل خود دعوت كرد و ترتیبی داد كه رفع كدورت شود. بههرصورت شخصیت قوی رزمآرا كه فردی بینهایت قدرتطلب بود، بعد از ترور هژیر مورد توجه اشرف قرار گرفت. رزمآرا برای كسب مقامات بالاتر به حمایت یك مهره قوی نیاز داشت. ارتباط اشرف و رزمآرا بهتدریج شكل گرفت و حتی تا سطح ابراز علاقه متقابل پیش رفت.[xv]
سیاست اشرف در ایجاد موازنه میان قدرت امریكا و روسیه در ایران، در سالهای بعد پس از ملاقاتهای او و برادرش از امریكا، سرانجام به وابستگی ایران به امریكا انجامید، تاحدیكه خود اشرف و عناصر حكومت پهلوی به عوامل دستنشانده امریكا در ایران تبدیل شدند.
●مبارزه پنهانی دكتر مصدق و اشرف
از میان نخستوزیران قوی ایران، اشرف فقط با قوامالسلطنه موافق بود؛ زیرا قوام علیرغم قلدری و خودخواهی جبلّی، به اهمیت و نفوذ اشرف پی برده بود و اغلب توصیهها و سفارشهای او را میپذیرفت.
دكتر مصدق از همان ابتدای نخستوزیری، با اشرف از در مخالفت درآمد. آیتالله كاشانی نیز در این مبارزه مصدق را همراهی میكرد. اشرف كه قریب ده سال بر صحنه سیاست ایران سایه افكنده بود، ناگهان خود را در میان طوفانی از مخالفتها دید و سرانجام تحت فشار دكتر مصدق كه به افكار عمومی متكی بود، مجبور به ترك ایران شد. اما اشرف زنی نبود كه به این سادگیها از میدان مبارزه خارج شود. او در كشورهای اروپای غربی، مخالفان سیاسی مصدق را به دور خود جمع كرد و مبارزه علیه حكومت مصدق را در خارج از ایران ادامه داد. ازیكطرف اطرافیان اشرف به انتشار مقالات و مطالبی علیه دكتر مصدق در مطبوعات اروپا مبادرت نمودند و ازطرفدیگر خود اشرف مرتبا نامههایی به برادر تاجدار خود مینوشت و ازاینطریق حس بدبینی شاه را نسبت به مصدق تحریك و تقویت میكرد. البته مصدق از تحركات و تحریكات اشرف غافل نبود و پیوسته شاه را از القائات اشرف برحذر میداشت.[xvi]
این مبارزه پنهانی میان اشرف و مصدق ادامه داشت تااینكه حكومت مصدق متزلزل و ضعیف گردید و اشرف موقع را برای مراجعت به ایران مناسب تشخیص داد. به محض مراجعت اشرف به تهران، مصدق دریافت كه دیر یا زود جریان علیه او عوض خواهد شد. مبارزه دوباره از سر گرفته شد. اشرف بسیار سریع و ماهرانه نقشههای خود را به موقع اجرا گذاشت. اما قیام و اغتشاشی كه پس از استعفای دكتر مصدق و رویكارآمدن قوام در ایران پیش آمد، برای اشرف غیرمنتظره بود. فردای این قیام خونین، دكتر مصدق به شاه تاكید كرد كه ملكه مادر و اشرف دو مانع مهم دوستی و صمیمیت میان آنها (شاه و مصدق) هستند و لذا باید از ایران خارج شوند. اشرف برای بار دوم، با موافقت شاه از ایران خارج شد. البته پس از خروج اشرف، دكتر مصدق درخصوص خروج ملكه مادر اصرار نكرد. حسین مكی درخصوص واقعه سیام تیر كه نقش اشرف در آن انكارناپذیر است، مینویسد: «آنچه مسلم است، طرح وقایع سیام تیر در ایران و كودتای نجیب در مصر، به موازات هم پیریزی شده بود كه در ایران با مقاومت ملت مواجه گردید ولی در مصر چون افكار عمومی علیه دربار فاروق بود به ثمر رسید. مساله دیگر این است كه در وقایع سیام تیرماه، اشرف پهلوی دخالت تامی داشته كه به شكست دربار منجر گردید. در وقایع بیستوهشتم مرداد هم اشرف پهلوی نقش مهم و اساسی داشته و همان دخالت و ایجاد حوادث، سرانجام مملكت را بهطرف پرتگاه حكومت فردی و پلیسی سوق داد كه در نتیجه به انقلاب ایران و تغییر رژیم منجر گردیده است؛ عجب این است كه نتیجه دخالت اشرف در سیاست مملكت را نگارنده در همان روز پنجم مرداد ۱۳۳۱ پیشبینی نموده و بهوسیله مخبرین خبرگزاریهای خارجی و داخلی ابراز كرده و به دربار پهلوی گوشزد نموده و هشدار داده بود.»[xvii]
پس از وقایع سیام تیر ۱۳۳۱، اشرف كه از تردید امریكائیان در مورد مصدق و نهضت ملی نفت ایران آگاه شده بود، تصمیم به جلبنظر آنان در نابودی مصدق و دولت نوپای او گرفت. اشرف با دادن اطلاعات دروغین و جلب اعتماد آنان به خانواده سلطنتی، سعی در برانگیختن احساسات آنان داشت. اما تلاشهای اشرف در این زمان به جایی نرسید و او بار دیگر راهی پاریس شد. در تابستان ۱۳۳۲ ناگهان طی تماس دو نفر امریكایی، اشرف از تصمیم دولت امریكا مبنی بر سرنگونی دولت مصدق مطلع گشت. اشرف خود در رابطه با تماس امریكائیان در خاطراتش میگوید: «در تابستان ۱۳۳۲.ش یك نفر ایرانی كه نمیتوانم نامش را فاش كنم و بنابراین او را آقای ب خواهم نامید، به من تلفن كرد و گفت: پیامی فوری برایم دارد. وقتی با هم ملاقات كردیم، به من گفت كه امریكا و انگلیس درباره وضع كنونی ایران بسیار نگرانند و نقشهای برای حل مساله دارند كه به نفع شاه خواهد بود. او افزود كه همكاری من برای عملیشدن این نقشه ضروری است. وقتی از جزئیات طرح پرسیدم، گفت كه اگر بپذیرم با دو مرد، یكی امریكایی و یكی انگلیسی ملاقات كنم، ایشان همهچیز را برایم توضیح خواهند داد. ازآنجاكه آقای ب را خوب میشناختم و از جمله میدانستم كه وی دو گذرنامه دارد، یكی ایرانی و دیگری امریكایی و نیز با صاحبمنصبان عالیرتبه امریكایی در تماس است و بهعلاوه بهعلتآنكه به او اعتماد داشتم، با اینكار موافقت كردم.»[xviii]اشرف با آن دو نفر پنهانی ملاقاتی انجام داد و بنا به سخنان آنان، قرار شد اشرف به ایران بیاید و در تماس با شاه مطالب را به او بگوید تا آنها نیز از بیرون مقدمات كودتا را فراهم كنند: «آنها توضیح دادند كه اولین قدم برای اجرای نقشه موردنظر، یافتن وسیله كاملا مطمئنی است برای رساندن پیامی به شاه و چون شخص حامل پیام بایست بسیار قابل اعتماد باشد تا هیچ نوع امكانی برای درزكردن خبر وجود نداشته باشد، به فكر من افتادند. پرسیدم آقایان آگاه هستید كه من در تبعیدم و گذرنامه معتبری كه بتوانم با آن به ایران وارد شوم، در اختیار ندارم؟ مرد امریكایی گفت: این جزئیات را به ما محول كنید. آیا حاضرید این كار را بهخاطر برادرتان انجام بدهید؟ [من گفتم:] البته، كی میتوانید مرا سوار هواپیما بكنید؟ [آنها گفتند:] پسفردا... . قرار شد كه دو روز بعد به فرودگاه اورلی رفته بلیط گرفته به ایران سفر كنم. در آنجا به دنبال باربری از دری گذشتم و وارد دالان درازی شدم كه در آن اتومبیلی در انتظار من بود. سوار اتومبیل شدم و با آن مستقیما تا پلكان هواپیما رفتم. در آنجا به من كارت عبور داده شد و پاكتی كه بایست به برادرم برسانم. به مجردی كه در هواپیما بر روی صندلی نشستم، متوجه دو مردی شدم كه آشكارا مامور حفاظت من بودند یا بهتر بگویم، مامور حفاظت پاكتی بودند كه با خود داشتم.»[xix]
«اشرف بهمحض رسیدن به تهران با كمك دوستانش مخفیانه به منزل یكی از برادران ناتنیاش رفت. نیمساعت پس از ورود، خدمتكاری نزد اشرف رفت و به او گفت كه فرماندار نظامی تهران از ورود او مطلع شده است. طی برخورد فرماندار نظامی تهران با اشرف، وی علت ورود را جمعآوری پول برای مخارج بیمارستان پسرش بیان كرد. و از فرماندار نظامی خواست تا در صورت عدم موافقت، او را دستگیر كند. بهدنبال مذاكره فرماندار نظامی تهران با مصدق، اجازه اقامت اشرف برای بیستوچهار ساعت داده شد و به تمام دوائر دولتی نیز دستور داده شد كه با اشرف در مورد جمعآوری پول مخارج بیمارستان همراهی شود.»[xx] بههرصورت اشرف از آشنایی با گاردهای كاخ سلطنتی استفاده كرد تا برادرش را ببیند و پاكت مزبور را به او تحویل دهد.
اشرف نُه روز بعد، پس از انجام كارهای شخصیاش، از ایران خارج شد و به پاریس بازگشت. اندكی بعد عملیات آژاكس كه عبارت بود از یك سلسله عملیات نظامی برای بازگرداندن قهری شاه به تخت سلطنت، انجام شد. این عملیات كه با كمك نیروهای مخالف مصدق و ارتش در ایران صورت گرفت، برای امریكا بیش از شصتهزار دلار مخارج دربرنداشت؛ درحالیكه سیا حاضر بود تا یكمیلیوندلار نیز برای بركناری مصدق هزینه كند. پس از استقرار رژیم كودتا در ایران، همه عوامل و مزدوران امریكایی كه در سركوب نهضت ملی ایران دست داشتند، پاداش خیانت خود را گرفتند. نظامیان ترفیع یافتند و مقامات مهم نظامی و امنیتی را قبضه كردند. از میان نظامیان، افرادی كه با سیا و اینتلیجنسسرویس ارتباط مستقیم داشتند و به صورت مهرههای موثر رژیم درآمدند، اردشیر زاهدی داماد شاه شد و به یكی از گردانندگان موثر سیاست خارجی ایران و رابط مورد اعتماد امریكا و شاه تبدیل گردید و برادران رشیدیان نیز در جرگه بانكداران معتبر ایران درآمدند. دركل طراحان كودتا در خارج و همه كسانی كه در این امر دخالت داشتند، پاداشهای كلانی دریافت كردند.
●●نتیجه
تحقیق و بررسی در زمینههای مختلف اجتماعی و شناخت بهتر زوایای تاریك تاریخ، دقت خاصی میطلبد؛ بدینمعناكه در كاوش مسائل و حوادث، باید به علل و عوامل اصلی بروز یك حادثه پرداخت و حوادثی را كه گاه از یك ندانمكاری، یك سخن ساده، حسد، رقابت و حتی عشق برمیخیزند و تحولات تاریخی یك جامعه را رقم میزنند، نباید نادیده گرفت. دراینبین بررسی نقش زنان و تاثیر آنان در فرایند مسائل تاریخی، بسیار مهم و حیاتی است. در بررسی تاریخ ایرانزمین، در رجعت به اعصار كهن این مرزوبوم، جای پای زنان در ورای حوادث، كاملا مشهود است.
در دوران سلسله پهلوی كه غربگرایی اساس فعالیتها و جزو اهداف اصلی دولت قرار گرفت، زن بهاجبار به درون اجتماع كشیده شد و به ایفای نقش تصنعی و ظاهری در جامعه پرداخت. این نقش هرچند بهشكلیصوری انجام میشد، اما تاثیر زنان را در مسائل و حوادث تاریخی افزون میساخت، بهطوریكه گاه یار سلطان وقت میشدند و در بروز حوادث سیاسی نقشی حساس ایفا مینمودند و گاه در رقابت با قدرت حاكمه، گروهها و انجمنهای سیاسی كشور را در دست گرفته و در آنها به فعالیت میپرداختند. تاجاییكه زنی چون اشرف پهلوی در دوام و بقای سلسله پهلوی و در ارتباط دولت با قدرتهای بیگانه، به ركنی منحصربهفرد تبدیل شد و خود به یكی از پایههای قدرت و استحكام رژیم پهلوی تبدیل گردید؛ چنانكه در بسیاری از موارد قتل، تبعید، زندان، عزل و نصب و... جای پای او مشخص است. او در رقابت با همسران برادرش محمدرضاشاه، بهویژه در رقابت با فرح پهلوی و یا در ایجاد دستهها و باندهای سیاسی، تا آنجا پیش رفت كه سرانجام ناخواسته به یكی از عوامل موثر در سقوط سلسله پهلوی تبدیل شد.
پینوشتها
[i]ــ اشرف پهلوی، من و برادرم، تهران، نشر علم، ۱۳۷۵، ص۳۲
[ii]ــ ثریا اسفندیاری بختیاری، كاخ تنهایی، تهران، نشر البرز، ۱۳۷۲، ص۱۴۹
[iii]ــ اشرف پهلوی، همان، ص۳۲
[iv]ــ منوچهر فرمانفرمائیان، خون و نفت: خاطرات یك شاهزاده ایرانی، تهران، ققنوس، ۱۳۷۷، ص۱۲۸
[v]ــ اشرف پهلوی، همان، ص۶۸
[vi]ــ اسماعیل جمشیدی، دوقلوی میرپنج، تهران، علمی، ۱۳۷۶، صص۳۸ــ۳۷
[vii]ــ حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، انتشارات اطلاعات، ۱۳۶۹، ص۶۳
[viii]ــ همان، ص۶۶
[ix]ــ ثریا اسفندیاری بختیاری، همان، ص۴۸
[x]ــ حسین فردوست، همان، ص۲۳۱
[xi]ــ همان، صص۲۳۳ــ۲۳۲
[xii]ــ خسرو معتضد، اشرف از سرای سنگلج تا سریر سلطنت، تهران، نشر پیكان، ۱۳۷۷، صص۵۵۵ ــ۵۵۲
[xiii]ــ اشرف پهلوی، همان، ص۱۵۱
[xiv]ــ اسماعیل جمشیدی، همان، ص۱۳۷
[xv]ــ نیلوفر كسری، زنان ذینفوذ خاندان پهلوی، تهران، نشر نامك، ۱۳۷۹، صص۱۵۴ و ۱۵۲
[xvi]ــ حسین مكی، وقایع سیام تیر۱۳۳۱، تهران، انتشارات ایران، ۱۳۶۶، ص۳۲۳
[xvii]ــ همان، صص۳۲۴ و ۳۲۶
[xviii]ــ اشرف پهلوی، همان، ص۲۴۴
[xix]ــ همان، ص۲۴۹
[xx]ــ همان.
عبدالله ناصری چوپلو
منبع : ماهنامه زمانه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست