چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
زبان و هستی شعورمند
علم زبانشناسی گامی است در راستای آگاهی انسان به خویشتن. در این مقاله کوشیدهام پس از بیان تمثیلی از قول یکی از مؤلفان غرب، به نقش زبان در حیطههای زیر نگاهی بیفکنیم.تلازم اندیشه و زبان، بررسی منتقدانه زبان در گفتمان ادبی ـ سیاسی، نگرش هستیشناختی ـ تاریخی، زبانشناسی نقادانه و سبکشناسی، ساختگرائی و نقد جامعهشناختی محتوا و صورت کلام، پست مدرنیسم و بازیهای زبانی. کلاننگری و خردنگری در زبانشناسی، و بستر تاریخی ـ فرهنگی ذهن انسان. گفتنی است نگارش این مقاله بر پایهٔ چند منبع انگلیسی و فارسی و با الهام از برخی مباحث زبانشناختی و در زمانی نسبتاً طولانی صورت پذیرفته است. تا از ”قبول خاطر و لطف سخن“ ، نشانی بههمراه داشته باشد.
● مقدمه
پال سیمپسون (۱۹۹۴، ص ۱)، در آغاز کتابش زبان، ایدئولوژی و چشمانداز تمثیل جالبی نقل میکند که در آن ظرافت نقش زبان را به هنر نقاشی مانند میکند. به این وجه تشابه پس از نقل حکایت اشارت خواهیم کرد، گوش فرا دهید:
میگویند پادشاهی بود گوژپشت، دارای یک چشم و یک پا، روزی از هنرمندان دربارش خواست که از او تصویری بکشند. هنرمند نخست که خود را در موقعیت دشواری میدید بر آن شد که از ترسیم عیوب پادشاه صرفنظر کند؛ مبادا که خاطر پادشاه رنجه شود و بر وی خشم آورد. اما برخلاف تصور، پادشاه هنرمند را در کارش امین ندید و حکم به قتل وی داد. آنگاه پادشاه هنرمند دیگری را به حضور طلبید و این مأموریت را بر وی محول کرد. هنرمند دوم که از سرنوشت بدفرجام هنرمند نخست آگه بود، در کشیدن تصویر پادشاه کار را بهدرستی و صداقت هر چه تمامتر انجام دارد. اما واقعیت خندهآور شمایل پادشاه که به روی بوم نقاشی نقش بسته بود، پادشاه را غضبناک کرد و فرمان به قتل هنرمند دوم داد. هنرمند سوم احضار گردید. او که از روش کار و عاقبت مرگبار دو هنرمند پیشین باخبر بود برای یافتن ترفندی در انجام این رسالت به فکر فرو رفت و آنگاه تصمیم گرفت پادشاه را در صحنه شکار به تصویر کشد: تیر بر چله، کمان کشیده، یک پا بر کندهٔ درختی، یک چشم بسته، و با کتفی اندکی برآمدهتر از کتف دیگر. هنرمند سوم توانسته بود با عرضه تصویر پادشاه در حالت شکار، اندام ناموزون و چهره زشت پادشاه را از چشم بیننده مخفی بدارد، عیوبی که نمایش آنها، هنرمند دوم و اختفای آنها، هنرمند اول را به کام مرگ فرستاده بود. پادشاه از این تمهیدی که هنرمند سوم بهکار بسته بود خاطر شادمان گشت و بفرمود که او را خلعت فراوان دهند.
به تصور ما وجه تشابه میان ترفند هنرمند سوم و نقش زبان در ارتباطات کلامی واضحتر از آن است که به شرح تفصیلی نیاز باشد. سیمپسون، با بیان تمثیل فوق در آغاز کتابش خواسته بگوید همانطور که هنرمند میتواند هنر خود را در راه انجام رسالت واقعی بهکار گرفته، واقعیتها را به تصویر بکشد و یا پردهای از غرض بر تابلو خود بیفکند، سیاه را روشن، روشن را تیره عرضه بدارد، نویسنده / گوینده نیز میتواند با ابزار ذهنها را برآشوبد، دلهای پریش را جمعیت خاطر بخشد، سر دلبران را در حدیث دیگران بیاورد، انبان تهمت را بر فرق مردم بریزاند، فرد را مصلوبالاختیار و یا او را بر کرسی قدرت بنشاند. در این باب، سخن فراوان است، اما بگذارید بر سر مقصود برگردم.
از دیرباز موضوع زبان بهعنوان ابزاری در شکلبخشی رفتار افراد جامعه در جهت مقاصد متولیان امور نظر مرا بهخود جلب کرده، آرزومند بودم همت مددکار شود تا در این باره قلم روی کاغذ بگذارم و مطالب چندی را به رشته تحریر کشم. امروز در یکی از روزهای پائیز ۸۴ خود را میبینم که پشت میز کارم نشستهام تا آنچه مرا ماهها منظور نظر بوده، و صد البته در حد توان، به نگارش درآورم و خود را از بار عهدی که بسته بودم رها سازم. برای تدارک کار، نخست لازم دیدم منابع چندی را به فارسی و انگلیسی تورق کنم و آراء تنی چند از صاحبنظران را نشانه کنم، آنها را پشتبند باورهای خود قرار داده، مقالهای رقم زنم. حاصل خلوتگزینی و تأمل در گفتههای بزرگان همین نوشته است تا چه قبول افتد و در نظر آید.
● تلازم اندیشه و زبان
برای گشودن باب سخن، نخست به بیان دیدگاه یوهان گوتفرید فون هردر (۱۸۰۳ـ۱۷۴۴) در قرن هیجدهم میلادی میپردازم، کسی که معتقد بود زبان و اندیشه از یکدیگر جدائی ناپذیرند: زبان هم ابزار اندیشه است و هم محتوای آن؛ آن دو منشائی مشترک دارند و به موازات هم پیشرفت و با هم از مراحل مختلف و متوالی رشد و کمال عبور میکنند. (Herder ـ ۱۸۹۱). ویلهم فون هامبولت (۱۸۳۵ـ۱۷۶۷) این رأی و نظر هر دو را دنبال کرده، گامی فراتر میرود و میگوید زبان و اندیشهٔ هر ملتی در پیوند تنگاتنگ با هم میباشند. کلام هر ملتی روح آن، و روح آن ملت در کلامش متجلی میباشد. (Humboldt ـ ۱۹۴۹).
در اوایل قرن بیستم، بررسی رشد زبان و اندیشه را در حیطهٔ علاقه سمینوویچ ویگوتسکی میبینم. این دانشمند بزرگ روس، در تحلیل تکوینی رابطهٔ بین تفکر و زبان، همه پژوهشهائی را که تفکر و واژه را عناصر مجزا و مستقل دانسته، تفکر زبانی را حاصل ترکیب آن دو میدانند، مطرود میشمارد. به زعم ویگوتسکی، تفکر در قالب واژهها بیان نمیشود، بلکه با استعانت آنها بهوجود میآید. بدینسان، ویگوتسکی بر التقاط زبان و اندیشه مهر تأیید میزند؛ واژه را کلید فهم ماهیت آگاهی (هشیاری) انسان تلقی میکند: ”واژه دنیای صغیر ضمیر آگاه انسان میباشد.“ (Vygotsky ـ ۱۹۶۲، ص ۱۱۹).
دربارهٔ پیوند اندیشه و زبان برخی از متفکران معاصر در روسیه و کشورهای غربی، مانند ویگوتسکی (۱۹۶۲)، لوریا (۱۹۶۱)، گرین فیلد و برونر (۱۹۶۶)، اسکربنر (۱۹۷۴)، کول (۱۹۷۴)، بری و داسن (۱۹۷۳)، لوید (۱۹۷۲) به لایههای عمیقتر تاریخی ـ اجتماعی مسئله پرداخته، ابراز عقیده کردهاند که تحولات تاریخی و شیوههای متداول کار در جامعه در شکلگیری فرآیندهای شناختی افراد آن جامعه مؤثرند. طلیعهٔ این اندیشه را نخستین بار در نیمه دوم قرن نوزدهم در آثار چارلز داروین و جانشین فکری او، هربرت اسپنسر، مشاهده میکنیم. اینان معتقد بودند که هشیاری انسان معلول تاریخ اجتماعی است و فرآیندهای بنیادین ذهنی، نه تظاهرات روان انسان، که بازتاب واقعیتهای اجتماعی میباشند. در نیمه اول قرن بیستم، لوریا پژوهشی در راستای این باور که ساختار فکری بر ساختار فعالیت غالب اجتماعی قائم است، پژوهشی در ازبکستان و قرقیزستان بهعمل آورد که شرح آن در کتابش رشد شناختی؛ مبانی فرهگی و اجتماعی آن (۱۹۷۶) به زبان برگردانی این نگارنده (۱۳۸۵) آمده است.
امروزه همگان این اصل را پذیرفتهاند که اندیشه بر زبان، و زبان بر اندیشه اثر میگذارد، و ما نیز با پذیرش این اصل میخواهیم دربارهٔ چگونگی استفاده از ابزار زبان در شکلبخشی اندیشهٔ گویشوران جامعه از منظر گفتمان اجتماعی ـ سیاسی به کند و کاو بپردازیم ـ کاری است پر مهابت، اما ”ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم“.
● بررسی منتقدانه زبان در گفتمان ادبی ـ سیاسی
فرانتیس بواس میگوید اگر بدانیم سنتهای حاکم در جامعه چگونه بر دست و پای ما غل و زنجیر میزند میتوانیم آنها را بشناسیم و آنها را در هم بشکنیم. فیرکلاف (۱۹۸۹) کتاب زبان و قدرت را با دو هدف به نگارش درآورده است: الف) بررسی نقش زبان در ایجاد، حفظ و تغییر رابطههای اجتماعی قدرت، ب) کمک به بالا بردن آگاهی مردم برای رهائی از زنجیر انقیاد که از قبل عادتهای زبانی بر پندارها و کردارهای آنان بسته شده است. قراردادهای موجود در زبانشناسی جامعهشناختی از یکسو، مولود رابطههای قدرتاند و از سوی دیگر نگهبان این رابطهها. برخی از این قراردادهای سنتی بر فرضهای عام مبتنی میباشند. بهعنوان مثال، در رابطهٔ بین دکتر و فرد بیمار، اقتدار از آن دکتر میباشد. بهعبارتی، این دکتر است که دربارهٔ علم طبابت سر رشته دارد، راه درمان را میشناسد و لذا از قدرتی فرادست برخوردار بوده، امتیاز تصمیمگیری در معالجت و تجویز درمان از آن اوست.
بدیهی است این جاگیاه همین طور دیگر فرضهای ایدئولوژیک مربوط به رئیس و مرئوس، معلم و متعلم، پدر / مادر و کودک، ارباب و رعیت، کارفرما و کارگر... که ریشه در قراردادها، و قراردادها ریشه در رابطههای قدرت دارند. ایدئولوژی با کاربرد زبان در پیوند تنگاتنگ میباشد، و اعمال قدرت از طریق ایدئولوژی، بهویژه از گذار راهبردهای ایدئولوژیک زبان تحقق مییابد. ایگلتون (۲۰۰۰) در جائی از کتاب خود به نکتهای اشارت دارد که در ارتباط با موضوع این مقاله در خود تأمل میباشد، بدین معنا شیوهای که در بیان حقایق بهکار میبریم در واقع مبین نظام ناپیدای احکام اعتباری ماست. آن احکام اعتباری (داوریهای شخصی) که در وراء ساختارهای کلامی ما نهفتهاند بخشی از ایدئولوژی ما میباشند. در واقع، طرز بیان ما راهی است به جهان باورها و عواطف ما. در اغلب موارد احکام اعتباری، از ایدئولوژیهای اجتماعی متعلق به قشر غالب جامعه که قدرت را بهدست دارند نشأت میگیرند. بحث این موضوع به گونهٔ برجسته در آثار پییر بوردو، میشل فوکو، و یورگن هابرماس بهچشم میخورد.
استفاده از زبان نه تنها در جهت تحکیم موضع قدرت، بلکه به منظور جلب رضات افراد مادون در سر سپردگی و ابراز عبودیت نیز بهکار میرود این نکته ذهن مرا بهسوی نقش دوگانه تلطیف و تخریب زبان میبرد. فوکو میگوید گفتمان معصوم و بیطرف نداریم. در عمل، زبان میتوان بسازد، میتواند نابود کند، هر گفتمان از همان آغاز در خدمت سلطه است و دارای نقش اقناعی و اغوائی میباشد. (امینی، ص ۲۹ـ۳۰). گفتمان به مثل، چهرهٔ ژانوس است که یک رویش خشونت، و روی دیگرش گفتمان است. خشونت پیش از آنکه بهوسیله دیکتاتورهائی چون موسولینی، هلیتر یا استالین بهکار رود در زبان حضور پیدا میکند. استفاده نادرست از گفتمان و تبدیل انسان خردورز به موجود ابزاری مایهٔ نگرانی فوکو، دریدا، لیتوتار و دیگر متفکران پست مدرنیسم میباشد.
در عصر پیشرفتهای عظیم تکنولوژی و صنعتی آنچه جامعهٔ بشری را تهدید میکند عموماً بحران فرهنگی است. تهاجم فکری از تهاجم نظامی خطرناکتر است. هم از اینروست که در دوره پست مدرنیسم، بهویژه در نگرش هابرماس، گفتمان در صدر مصطبهٔ علم سیاست مینشیند. نویسنده کتاب ارزشمند گفتمان ادبیات سیاسی ایران (۱۳۸۰)، علیاکبر امینی، در مقدمه کتابش ضمن آنکه بر گفتمان سیاسی و اجتماعی برخی از بزرگان ادب فارسی نظری میاندازد، میگوید ”قدرت امروز بیش از هر زمان دیگر خود را در پشت گفتمان و زبان و کلام پنهان میکند“ و نتیجه میگیرد ”بر همه پژوهشگران علم سیاست و علوم اجتماعی... لازم است که وارد اینگونه مباحث شده و جنبههای گوناگون این ادبیات غریب را از منظر اجتماعی، انسانی، سیاسی، فلسفی، عرفانی و زیباشناختی به نقد و تفسیر بکشند.“ (ص ۱۳).
● نگرش هستی شناختی ـ تاریخی
چرا برای شکستن مرزهای قدرت رجعت به گذشته لازم میباشد؟ در این که گفتهاند ”گذشته چراغ راه آینده است“ چه حکمتی نهفته است؟ پیام لوکاچ (۱۳۷۷) پاسخ درخوری برای این پرسش میباشد: ”گذشته را باید به معنی هستیشناختی در نظر گرفت، و نه بهمعنای روش شناختی.“ (گلدمن، ۱۳۷۷). دربارهٔ این تداوم تاریخی هستی انسانها، کلام اوکتاویو پاز (۱۳۷۱) به دل مینشیند: ”ما آثار تاریخی یک زندگی هستیم.“ (ص ۵۵). دیدگاه گلدمن (۱۳۵۷) نیز مؤید آراء فوق میباشد، بدین معنا که واقعیت اجتماعی، واقعیت تاریخی؛ و بهعکس، هر واقعیت تاریخی، واقعیتی است اجتماعی. (گلدمن، ۱۳۷۷، صص ۲۷ـ۳۵). امروزه این اصل پذیرفته است که رسالت اصلی تاریخ صرفاً گردآوری تجارب گذشتگان نیست تا بتوان آنها را در عمل راهنمای خود در حال و آینده قرار داد. زمانی تاریخی سودمند است که ارزشها، اهداف و نیز راهکارهای برون رفت از مسائل و حوادث مد نظر باشد. بنیاد معنوی تاریخی رابطهٔ انسانهاست با انسانهای دیگر. ”من“ با بودن ”او“ هستی مییابد. به باور گلدمن، ما در گذشته به دنبال همان چیزی هستیم که در اعماق معرفت انسان امروزین جست و جو میکنیم.
نیازها، آرزوها، دلمشغولیها، هیجانها و... رشتههای اتصال انسانها در حال، آینده، گذشته میباشند. شعور تاریخی تنها برای کسانی وجود دارد که از ”من“ و ”تو“ فراتر رفته، به واقعیتی برسند که بر تداوم هستی و بر رابطهٔ دیالکتیکی انسان و جهان قائم است. به باور گلدمن، تاریخ فقط یک محمل عینی دارد و آن زندگی اجتماعی است. از نظر وی، جماعتی انسانی یک ارزش کلی محسوب میشود (و این خود مؤید مفهوم جملهٔ زبانزد انگلیسی است: ”صدای مردم، صدای خداست“)؛ بنابراین، هر واقعهای که در سرشت این جماعت تأثیر قابل ملاحظهای بگذارد واقعهای است تاریخی. این معیار در مورد بزرگان ادب و آثار نیز صدق میکند. از اینرو، فرد ادیب و آثار قلمیاش زمانی یک واقعیت تاریخی مهم به حساب میآید که در زمان معین در سیاق فکری و عاطفی افراد وابسته به گروههای اجتماعی معین تأثیری پایدار گذاشته باشد. بهعبارتی، آن اثر ادبی برای مورخ اهمیت دارد که خصیصههای نوعی زمانهٔ خود را منعکس کند. در پرتو همین اندیشهٔ تاریخگیری است که نامها و رشحههای قلمی فرزانگانی چون محمدتقی بهار، علیاکبر دهخدا، سید اشرفالدین گیلانی، ادیبالممالک فراهانی، محمد فرخی یزدی، ابوالقاسم لاهوتی، میرزاده عشقی، میرزا علی اکبر صبا، میرزا ملکم خان، میرزا آقاخان کرمانی، میرزا فتحعلی آخوندزاده، و...در نقش آینهٔ زمان، واقعیتهای اجتماعی دوران خود را برای پژوهشگران اجتماعی و منتقدان ادب جذاب و ارزشمند میکند.
یکی از محاسن پدیدارشناسی و مکتب روانشناسی گشتالت این است که به ذهن کنجکاو پویندهٔ تاریخ فرصت میدهد به آگاهی انسان در برهههای گوناگون تاریخ، و نیز به معناهائی که اعمال و وقایع به مدد این آگاهی بهخود میگیرند، توجه عمیق کند. زبان تودهٔ مردم، ادبیات فولکلوریک، سرودهها، مثلها، ترانهها و... در واقع بهمثابهٔ مشعلی است که بر زوایای تاریک و هزارتوی جامعه و روابط افراد با یکدیگر در ردههای گوناگون اجتماعی پرتوی از واقعیت میافکند. در اینجا یکی از نوآوریهای فکری باختین از ذهنم خطور میکند... باختین تمایز بین زبان ادب بهعنوان گونهٔ خاص و محدود و زبان عادی رایج در میان تودهٔ مردم را مردود میشمارد. به باور او، زبان مردم شامل گسترهٔ وسیعی از گفتمانهای گوناگون میباشد که به طرق پیچیده در عرصه زبان وادب در هم میآمیزند. وی زبان تودهٔ مردم را تجسم انواع کلام اجتماعی و تنوع صداهای فرد میداند. در تعریفی که از رمان میدهد: ”قشربندی درونی زبان متشکل از گویشهای اجتماعی، سیاقهای زبانی متعلق به مکاتب مختلف، زبان نسلها به دورانها و افراد مردم در ردههای گوناگون اجتماعی، طنز، زبان اشرافی، زبان قدرت، زبان هر روز و حتی هر ساعت را خصیصهٔ ذاتی ژانر رمان“ اعلام میکند. (Lee ـ ۱۹۹۲). در واقع، وقتی رمان از تعریف منثور مفهوم باختینی عبور میکند طیفی از صور گوناگون زبانی، کارکردها و معانی دلالتی و استنتاجی ایجاد میکند که با اندیشهٔ کثرتگرایانه پست مدرنیسم در ساخت تأویل و تفسیر پدیدههای اجتماعی همسوئی دارد. هم از این روست که اصطلاحات ”ادبی“ و ”غیرادبی“ از منظر کنشگرایانه زبان رنگ میبازد.
اگر بپذیریم که رخدادهای اجتماعی همواره از گذار زبان دریافت و بیان میشوند، واقعیتی که دیوید لی (۱۹۹۲، ص ۵۱) در کتابش گفتمانهای رقیب: چشمانداز و ایدئولوژی در زبان، به شرح آن پرداخته؛ در اینصورت، رهائی از تختهبند تلقینات، تحکمات، مواعید کاذب میسر خواهد شد، و در این میان حیلت کسانیکه در جهت شکار ذهنها و دلهای مردم سادهاندیش، واژهها و جملههای مسموم کننده را با لعاب شیرین از تریبون رسمی و غیررسمی بهکار میبرند، عقیم خواهد ماند.
● زبانشناسی نقادانه و سبکشناسی
در بررسی رفتار زبانی، ساختارها و کنشها مطمح نظر میباشد، موضوعی که در حیطهٔ علاقه زبانشناسی نقادانه و سبکشناسی زبان قرار دارد. این دو رشته دانش رویکردهای متفاوتی را در برخورد با زبان اختیار کردهاند: زبانشناسی نقادانه نشأت گرفته از آراء راجر فاولر در سالهای دهه ۱۹۷۰، تلاشی است در زمینه تأویل متون بر مبنای تحلیلهای زبانشناختی. در زبانشناسی نقادانه، ایدئولوژی زبان موضوع اصلی بهشمار میرود.
ایدئولوژی غالب از آن گروهی است که قدرت را در نهادها، فرقهها، حزبهای سیاسی و تشکلهای اجتماعی در اختیار دارد. ایدئولوژی غالب، زبان خاص خود، و زبان غالب، واژهها، اصطلاحات و مضامین خاص خود را دارا میباشد. و تودهٔ مردم یاد میگیرند چگونه رفتار فردی و اجتماعی خود را با مفاهیم القائی این زبان مطابقت داده به آهنگ آن برقصند بدون آنکه بر حرکاتی که انجام میدهند شعور داشته باشند، یا بر صدق گفتار و کردارشان ایمان. اما سبکشناسی با کاربرد زبانشناسی در بررسی ادبیات سر و کار دارد.
در سکبشناسی توجه عمدتاً بر زبان معطوف بوده، روش تحلیلی، عینی است و کوشش زبانشناسی بر آنست که معنای هر آنچه نویسنده بهکار برده، از متن برون بکشد و چون روشهای تحلیلی در زبانشناسی همواره پیچیدهتر و کاملتر میشود، سبکشناسی نیز پیوسته روشهای تحلیل خود را در پرتو یافتههای زبانشناختی متکاملتر میکند. زبانشناسی نقادانه در تحلیل ساختارها و کنشها گامی فراتر برداشته، از حوزهٔ ادبیات خارج میشود و متون دیگر را نیز وجههٔ همت خود قرار میدهد، و در این رویکرد بر نظامهای ارزشی و عقاید مندرج در متن، آنچه اصطلاحاً ایدئولوژی گفته میشود توجه و تأمل میکند.
حال که بحث تحلیل متون در میان است بهجاست یادآور شویم که در متون مربوط به مسائل حیات بشری و مورد بحث شاخههای گوناگون معرفت چون مارکسیسم، فرویدیسم، ناسیونالیسم، ساختگرائی، خردگرائی، تفکر مدرنیسم و پست مدرنیسم و... گاهی شیوهٔ تحلیل متن صرفاً بر واژهها و جملههای آن قائم است و هر آنچه برون از متن قرار دارد مدنظر نمیباشد (اثباتگرائی یا پوزیتیویسم)، و گاهی نیز در کار تحلیل، رابطهٔ متن با فرامتن، آنچه بستر تاریخی ـ فرهنگی محسوب میشود و دارای خصلت دیالکتیکی میباشد در کانون توجه قرار دارد. تحلیل دیالکتیکی متن، قرینهٔ مفهوم ساختگرائی تکوینی است که در آن بر پیوند متن با عوامل برون از متن تأکید میشود.
گلدمن معتقد است هیچیک از پدیدههای انسانی اعم از اجتماعی، فردی، مادی و معنوی، عدالتخواهی، نظامیگری و... را نمیتوان بدون در نظر گرفتن بستر تاریخی ـ فرهنگی آنها بهدرستی درک و تشریح کرد. (امینی، ص ۱۷). او همچون مقتدایش لوکاچ پذیرفته که دیالکتیک عالیترین نوع تفکر میباشد. در این شیوهٔ تفکر، اندیشهها با توجه به رابطههای بین آنها، آنچه در تحلیل گفتمان ”انسجام معانی“ نامیده میشود، تفسیر میشوند. در این نگرش جملهٔ واحد و خارج از بافت کلام دارای معنای خبریه / دلالتی میباشد و چون پیش یا پس جملهٔ دیگر در متن قرار گیرد گاهی تغییر معنا داده، معنائی بهخود میگیرد که از آن با عنوان معنای تلویحی / ارتباطی / پراگماتیک نام میبرند که مورد بحث زبانشناسی نقادانه، تحلیل گفتمان و نیز زبانشناسی قومی میباشد.
● ساختگرائی و نقد جامعه شناختی
ساختگرائی را کلود لوئی استروس بنیان نهاد که در نیمهٔ دهه ۱۹۶۰ بر نقد قرن بیستم تأثیر عظیمی برجای گذاشت.
▪ سه خصیصه عمدهٔ این مکتب عبارت است:
۱) اندیشه کلیت نظام که دگرگونی هر جزء آن مایه دگرگونی اجزاء دیگر میشود.
۲) اندیشه تبدیل، بدین معنا که هر مؤلفه میتواند نمونههای فراوان دیگر از نوع خود پدید آورد؛
۳) اندیشهٔ خودتنظیمی نظام، (گرین و دیگران ۱۹۷۶، ص ۲۷۸).
در مکتب ساختگرائی فاعل فردی و خرد آئینی رد شده است. استروس میگوید دنیا بدون انسان آغاز شد و بدون او نیز پایان مییابد. بعد از افول ستارهٔ بخت ساختگرائی، ضرورت درک عوامل سیاسی و تاریخی گفتمان در دهه ۱۹۷۰ برجسته میشود و در تفسیر مسائل ادبی و سیاسی، نقد جامعهشناختی/نقد مارکسیستی بر کرسی منزلت مینشیند و در سالهای ۱۹۸۰ گفتمان با مفهوم قدرت گره میخورد و به قول فوکو ”گفتمان محل تلاقی قدرت دانش شده، خردباوری صورتکی میشود بر چهره اقتدار.“ (احمدی، ص ۲۱۲).
گفتمان، همانند ساختگرائی، دارای خصلتهائی میباشد.
▪ گفتمان به مفهوم:
۱) اجبار، مانند قوانین و فرامین و در شکل کمرنگترش اداء عبارات کلیشهای، نه از سر ارادت و به میل باطن، که بنا بر سنتهای رایج اجتماعی انجام میگیرد، مانند دعا و نفرین، مرده باد و زنده باد، و در زبان فارسی بهکار بردن واژهء قافیهساز ”باید“ در سر دادن شعارهای سیاسی.
۲) اعتراض، که میتواند از هر دو سوی صاحب قدرت و فاقد قدرت تظاهر یابد؛ ارکان دولتی معترض رفتار مردم میشوند و مردم به روش دولتمردان اعتراض میکنند.
۳) پنهان کاری، اختفاء همه یا بخشی از حقایق، لوث کردن واقعیت یا عبارات دروغین.
۴) توجیه کردن و ترغیب نمودن، زبان در نقش توجیهی بهصورت ابزاری برای اقناع مردم از سوی سیاستگزاران و متولیان امور بهکار میرود. اینان شوخچشمانه با خلق خدا، به قول حافظ، ”صنعت“ میکنند، طوریکه مردم شب را به عوض روز، ماه را بهجای خورشید میپندارند، آنچه ناپیداست بهچشم میبینند و آنچه آشکار است، نمیبینند. زبان در نقش ترغیبی برای شکل بخشیدن رفتار افراد جامعه بهکار میرود و در این راه از سیاست هویج و چماق استفاده میشود. آهنگی نواخته میشود و مردم یاد میگیرند با فراز و فرود آن حرکات مورد نظر را انجام دهند. در این فرآیند مبتنی بر اصول شرطیسازی رفتار، انسان منفعل از جذبهٔ پاداش از خرد فاصله میگیرد و پاسخهائی ابراز میکند که عامل دیگر صور رفتاری وی میشوند. در این کارکرد، گفتمان صبغهٔ سیاسی بهخود میگیرد و چنانچه در ایفاء این نقش کوتاه آید، بحران فرهنگی، و بهدنبال آن بحران سیاسی میآید. (نویمان، ص ۴۹).
● محتوا و صورت کلام
ایگلتون (۱۹۹۲) در فصل اول کتابش با عنوان ”ادبیات چیست؟“ ضمن ارائه تعاریفی چند از ادبیات میگوید حکم اعتباری یا بهعبارتی سادهتر، داوری بر مبنای ارزشهای شخصی درباره آثار ادب پذیرفتنی نیست چرا که این کار متأثر از هنجارهای رایج فرهنگی و تاریخی جامعه میباشد. جوامع گوناگون هر یک در اعصار گوناگون شکسپیر، هومر و میلتون و... خود را دارند. واکنش کارل مارکس به این پرسش: ”چرا هنر یونانی با وجود آنکه شرایط خلق آنها از بین رفته هنوز هم جاذبهٔ جاودانه خود را حفظ کرده است؟“ ظریف و در خورد تأمل میباشد: ”مگر تاریخ به پایان خود رسیده است؟!“ ما اگر از تراژدی یونانی لذت میبریم برای این است که دلمشغولیهای روزگار خود را داریم و چنانچه روزی بهمعنائی که تراژدی یونانی برای مردن دوران باستان داشت، پی ببریم شاید آن را چندان لذتبخش در نیابیم. هومر ما مردم قرن بیستم، شباهتی به هومر قرون وسطی ندارد و همین طور شکسپیر مردم قرن شانزدهم، شکسپیر روزگار ما نمیباشد. در گذار زمان ارزش این آفریدههای ادبی یا فزونی میگیرد یا کاستی میپذیرد. در واقع هر نسلی ادبیات را برای خود ”بازنویسی“ میکند.
چرا وضع به گونهای است که شرح آن رفت. در پاسخ گفته میشود در هر دوره معرفتشناسی خاصی بر کرسی حاکمیت و حکمیت مینشیند. بهعنوان مثال در دهههای نخستین قرن بیستم فورمالیسم روسی به تبع حاکمیت ساختگرائی، آن هم به سائقه رواج جاذبهٔ علم از منزلت و مقدرت کافی برخوردار میگردد و فورمالیستها در بررسی ادبیات از محتوای اثر به نفع صورتهای زبانی چشم میپوشیدند. در نظر اول، محتوا صرفاً انگیزهای برای خلق صورت زبانی میباشد، فرصتی فراهم میآورد برای کاربست تمهیدات ساختاری متن، دنکیشوت، اثر سروانتیس، درباره شخصیتی به همین نام نمیباشد، بلکه، این شخصیت آفریده سروانتیس، که سری پرسودا و دلی سلحشورانه دارد وسیلهای میشود برای بهکارگیری فنون ادب روائی؛ همینطور، مزرعه حیوانات به باورهای فورمالیستها تمثیل استالینیسم نیست، بلکه برعکس، استالینیسم بهعنوان محتوا انگیزه قوی برای ساختن تمثیل میشود. در تاریخ ادب ایران زمین خودمان، با پیدائی مشروطیت، رواج افکار آزادیخواهانه و در نتیجه تظلم و دادخواهی مردم آزرده از جور و ستم مسندنشینان (بهعنوان محتوا) طنزنویسی را سبب میگردد و ادبیات را به خلق نزدیکتر میسازد؛ زبان عادی طبقات مختلف مردم، عبارات، اصطلاحات و ضربالمثلهای متداول بین آنها در آثار منثور و منظوم صاحب قلمها مجال حضور پیدا میکند. این شیوه را دهخدا، دبیر صوراسرافیل، رهبری کرد و بعدها جمالزاده و صادق هدایت و دیگران هر یک به سلیقهٔ خود آن را دنبال کردند؛ پیشوائی شعر طنزآمیز با سیداشرفالدین قزوینی بود. (آرینپور، ص ۳۹). در واقع نبود آزادی برای بیان واقعیتهای تلخ اجتماعی عهد قاجار محرکی برای ولادت و رشد ادبیات طنز میشود.
برخلاف نظریه فورمالیستی، امروزه در نزد اهل ادب دوگانگی صورت و محتوا مردود میباشد. رابرتسون (۱۹۶۷) این تمایز را زیانبار میداند زیرا در این مفکره، صورت و محتوا که پیوند اورگانیک و متقابل دارند، بهگونه نازا و مجزا تلقی میشوند؛ فورم، مقوله واژگانی و ساختاری است؛ محتوا به مفهوم دلالت میکند. فومر به چگونگی بیان، و محتوا بهخود پیام مربوط میشود، و محتوا با واسطهٔ فورم به عواطف و انفعالات روانی خواننده/بیننده چنگ میزند. محتوا، و با اندکی تسامح، مفاهیم، خرد، جهانبینی یک قوم در بستر تاریخی ـ فرهنگی آن شکل میگیرد و در تعامل با فورم موالدی ذوقی گوناگونی را سبب میگردد که غالباً مختص جامعه و مردم معینی میباشند.
● پست مدرنیسم و بازیهای زبانی
صحبت از پست مدرنیسم بدون اشاره به مکتب سلف آن، مدرنیسم، حق سخن را بهدرستی ادا نمیکند و لذا جا دارد در همین جا به اختصار بگوئیم که مشرب مدرنیسم در معنای کلی و فلسفی آن عبارت از ”آرمان حاکمیت خرد بر زندگی فردی و اجتماعی انسان“ است. (حقیقی، ۱۳۸۱، صص ۲۹ـ۳۴). در دنیای مدرن، خردباوری با دکارت آغاز شد ـ ”میاندیشم، پس هستم“. اما از آنجا که وجه برجسته فلسفه خردباورانهٔ دکارت فردباوری است، توجیه عقلانی باورهای فرد زمانی میسر میباشد که این باورها بر پایهٔ اصولی مسلم بنا شده باشد. بنابراین، نظریه دانش دکارت بر دو اصل استوار میباشد: فردباوری و شالودهباوری که در نهایت به مطلقباوری میانجامد. از دیدگاه متفکران پست مدرنیسم مانند نیچه، ژاک دریدا، میشل فوکو، ژان فرانسوا لیوتار آرمان تحقق عقل و سازماندهی عقلی جامعه باقیمانده سنت روشنگری است ودر دوران پست مدرنیسم اعتبارش را از دست داده است. به باور این اندیشمندان، خردباوری و ادعاهای جهانگستری اصول و ارزشها، یعنی از میان بردن تفاوتها و گونهگونی فرهنگها، و در نتیجه امحاء تنوع هستی و الگوهای زندگی. (حقیقی، همان، ص ۲۹).اگر چه متفکران مدرنیسم شناخت ساختار کلیت اجتماعی را ممکن و ضروری میدانند، متفکران پست مدرنیسم بر محلی بودن و نسبی بودن و غیرضروری بودن حقیقت احکام کلی تأکید میورزند. در نظر اینان، فروریختن جامعه سوسیالیستی شوروی، حدوث بحران اجتماعی ناشی از تباعد چشماندازهای طبقه حاکم و نسل جوان، بروز شکاف در میان اقشار دارا و ندار، و در همین سالهای اخیر ظهور پدیده تروریسم متأثر از عقاید جرماندیشانه سیاسی ـ مذهبی همه به نشانه توهمی بودن آرمانهای مدرنیسم و پایان عصر آرمان شهرها، و قول فوکو (۱۹۷۹) از میان رفتن هر چه بیشتر آزادی تحت لوای آزادی است.
کتاب وضعیت فرامدرن، نوشته متفکر پرآوازه فرانسوی به نام ژان فرانسوا لیوتار، در واقع مانیفیست اندیشه پست مدرنیسم میباشد. به باور لیوتار، دوران مدرن کوشیشی است در توجیه جایگاه علم و دستیابی به ”روایت بزرگ“، یعنی اصول کلی حاکم بر رفتار بشری.
در دوران پست مدرنیسم، بهدلیل گوناگونی ماهی بازیهای زبانی، جائی برای مطلقگرائی، یا بهعبارتی، برای اصول کلی یا روایتهای بزرگ مانند روایت مادیگرانه مارکیستی، روایت روانکاوانه فرویدی، روایت عقلگرایانه کانتی و... وجود ندارد. به گمان لیوتار، فرضیه کلیدی فلسفه اجتماع در سنت مدرن این بوده که جامه بالقوه یک کلیت پیوسته و دارای هماهنگی درونی است، اما لیوتار اندیشه هماهنگی، یکپارچگی و یگانگی جامعه را که در آن هر سازهای کارکردی ویژه دارد، رد میکند به ادعای لیوتار، توافق درباره قوانینی که حرکت در یک بازی زبانی را تعریف میکند، باید محلی و موقتی باشد.
توافق بر سر قوانین جهانشمول که بتوان همهٔ بازیهای زبانی را در پرتو آنها تفسیر کرد، میسر نمیباشد.مفهوم بازیهای زبانی را لیوتار از ویتگنشتاین، فیلسوف برجسته قرن بیستم آلمانی به عاریت گرفت. در این مفکره، زبان مجموعهای ناهمگن از بازیهای زبانی بسیار گوناگون است که هر یک دارای قواعد ویژه خود میباشد. زبان دارای جوهر یگانه نیست و بازیهای زبانی قیاسناپذیرند.
همانطور که پارادایمها/الگوهای علمی قیاسناپذیرند (بهعنوان مثال قوانین ریاضی از جزمیت بیشتری برخوردارند تا فیزیک؛ و یا علوم طبیعی به لحاظ اصول علمی جایگاهی والاتر از جامعهشناسی و زبانشناسی دارند). داوری درباره قوانین دوبازی یا بهدلیل فقد معیارهای عقلی، و یا بهدلیل تفاوتی که میان دو دیدگاه برای نگریستن امری یگانه وجود دارد، متعارض میباشد. از نظر لیوتار، زبان ماهیتاً مجادلهآمیز، و مبارزهای بر کسب امتیاز در مقابل حریف میباشد. (هابرماس، ۱۳۸۳، ص ۹۱). گفتهها حرکاتی هستند که بهوسیله حریفی به منظور کسب موفقیت در مقابل حریف دیگر انجام میشود. سخن گفتن، یعنی جنگیدن، معنای ”باری کردن“ است. سرچشمه لذت، در این بازیهای زبانی، غلبه ما بر خود زبان و اشارات و معانی آن است.
در معرفت فلسفی، یورگن هابرماس متفکر معاصر آلمانی و نمایندهٔ نظریه انتقادی، برخلاف شیوهٔ تفکر لیوتار، در پی یافتن فراگفتمان یا روایت بزرگ میباشدک ه از قبل آن بتوان درباره همه فعالیتهای اجتماعی، یا به قول لیوتار ”بازیهای زبانی“ به توافق رسید. هابرماس به تبع اندیشهوران دوران روشنگری قرن نوزدهم، درمان تکه تکه شدن فرهنگی را در دستیابی بهگونهای یگانگی در تجربههای گوناگون بشری میداند تا از این طریق بتوان پلی میان شکافها و گفتمانهای اخلاقی و سیاسی ایجاد نمود. این تفکر هابرماس با مشرب تعالی جویانهٔ هگل پیوند میخورد که درصدد بود با یک کاسه کردن همه بازیهای زبانی به آنها یگانگی ببخشد و همین طرز فکر بود که بستر فکری نازیستم هیتلری را فراهم کرد، نظامی که میخواست همه را زیر چتر برتری نژادی آلمان قرار دهد. در جهان پست مدرن جائی برای تعبیر فراگیر هابرماس وجود ندارد.
۱ـ۸ـ کلاننگری و خردنگری در زبانشناسی
تلاش برای یافتن روایت بزرگ، ساختارهای فراگیر، و احیاء ارزشهای فلسفه خردباوری قرن نوزدهم و به تعاقب آنها گرایش به نسبیتباوری و لزوم بذل توجه به شرایط فریدی و مشخص امور در جایگاه مشخص زمانی و مکانی در قرن بیستم، ناخواسته دو نکته را در مطالعات زبانشناختی به ذهن نگارنده تداعی میکند.نکته اول آنکه پژوهشگران در تلاش برای افزایش دانش خود در عرصه آموزش زبان دوم معمولاً به دو شیوه عمل کردهاند:
الف) حرکت از نظریه به جانب پژوهش، ب) حرکت از پژوهش به جانب نظریه، حرکت نخست عموماً به جزماندیشی و تعصب فکری میانجامد، در حرکت دوم، کوشش پژوهشگر به تدوین و ارائه نظریه جامع و فراگیر منتهی نمیشود، ولیکن به کسب بینشهای چندی درباره پدیده تحت بررسی مشاهده نائل میآید. دیدگاه فکری عصر مدرنیسم با مفهوم ”حرکت از نظریه به پژوهش“ همسوئی دارد، و جریانات فکری پست مدرنیسم با مفهوم ”حرکت از پژوهش به نظریه“ قیاسپذیر میباشد. نکته دوم به مناقشه میان دو مکتب نهادگرائی (نظریه فطریت) و کنشگرائی (نظریه گفتمان) در توجیه استحصال زبان مربوط میگردد.
نوام چامسکی، بهعنوان سخنگوی پرآوازهٔ مکتب نهادگرائی، معتقد است که کودک با دستگاه فطری مجهز به برنامهٔ درونی زبانآموزی پا به عرصه وجود میگذارد و با دسترسی به قواعد جهانشمول زبان (قواعد هستهای) میتواند نظام پیچیده هر یک از زبانهای طبیعی جهان را تا سه سالگی بهخوبی فرا گیرد؛ دادهها و شرایط محیطی در روند یادگیری کودک تأثیر چندانی ندارد. در این مشرب زبانشناختی بر شباهتهای زبانی تأکید نهاده میشود. برعکس، طرفداران نظریه گفتمان یا کنشگرائی، به سرکردگی هچ، کارکردهای زبانی را عامل ایجاد ساختارهای زبانی میدانند. بهعبارتی دیگر، اینان استحصال زبان را در پرتو نظریه کاربرد زبان توجیه میکنند و معتقدند رشد ابزار زبانشناختی برای متحقق ساختن کارکردهای زبانی از گذار تعامل زبانی بین گویشوران صورت میپذیرد.
به تصور نگارنده، قرابت دو نگرش متفاوت بر پدیدههای جهانی در معرفت مدرنیسم و پست مدرنیسم با دو دیدگاه نهادگرائی و کنشگرائی در زبانشناسی از آن روست که در مفکرهٔ نهادگرائی همگانیهای زبانی، وجه مشترک همه زبانها، بهمثابهٔ روایت بزرگ میباشد. در مشرب کنشگرائی تنوع رفتارهای زبانی، بافتهای کلامی و متغیرات تعامل بهمثابهٔ امور مشخص و منفردی هستند که با منشأ یگانه و واحد، و بهعبارتی ”روایت بزرگ“، سر سازگاری ندارند.
اگر توضیح بیشتر مطلب عذرخواه اطناب کلام شود میگویم تضاد موجود بین متفکران مدرنیسم و اندیشهوران پست مدرنیسم بهلحاظی یادآور مناقشات فکری بین نهادگرایان و کنشگرایان میباشد. اگر در مدرنیسم اصحاب خرد در عصر روشنگری به جست و جوی روایت بزرگ برآمدهاند، رویکرد کلاننگرانه را در توجیه مسائل حیات بشری برگزیدهاند و گونهگونی رفتار انسانها در جوامع بشری را جلوههای پراکنده و متأثر از شرایط اقلیمی و زمانی دانسته، آنها را در برابر قواعد، اصول، پاردایمهای کلی حقیر شمردهاند، در زبانشناسی نیز پیروان فطریت (نهادگرائی) همگانیهای زبانی را وجه مشترک همه زبانهای طبیعی اعلام کرده، بر قواعد هستهای و برنامهٔ فطری زبانآموزی تأکید ورزیدهاند و تفاوتهای زبانی را در پرتو قواعد حاشیهای تعبیر کردهاند. اگر در پست مدرنیسم احکام فراگیر و جهانگستر مهر ابطال خورده و اندیشه نسبی بودن امور و شرایط مشخص مکانی و زمانی پدیدههای مورد بررسی بر کرسی منزلت نشسته است، در نظر به گفتمان نیز بر سازههای ارتباط مانند مکان، زمان، هدف، ابزار، هنجار، حالت عاطفی گویشور و... تأکید نهاده شده است (هایمز، ۱۹۷۴).
یادگیری زبان، نه در پرتو برنامه فطری زبانآموزی، که در سایه مشارکت زبانآموز در گفت و گو که پدیدهای است بسیار متنوع، تعبیر و تفسیر شده است.
نگارنده با الهام از مباحث زبانشناختی و نتایج حاصله از مناقشات فکری بین طرفداران نهادگرائی و کنشگرائی در توجیه فراگیری زبان، ضمن پوزشخواهی از بزرگان اندیشه در قلمرو فلسفه و علوم اجتماعی به لحاظ جسارتی که در بیان دیدگاه شخصی ابراز میدارم، میگویم تفاوت موجود بین احکام کلی و در کنار آن کلاننگری، و اندیشهٔ نسبیت باوری و همسور با آن خردنگری ناشی از وجود تفاوت در چشماندازهای صاحبان اندیشه میباشد. انسان زمانی بر ستیغ کوه درونمای اطراف خود را در منظر چشم قرار داده (Bird۰۳۹;s view)؛ گاهی نیز خیره بر برگ گلی به معرفت کردگار رسیده است (Worm۰۳۹;s view).
نگرش نخست عموماً در قالب واژه ”استدلال قیاسی“ (از بالا ـ به ـ پائین)، و رویکرد دوم عبارت ”استدلال استقرائی“ (از پائین ـ به ـ بالا) بیان شده است. تضادهای فکری از این دست بیشتر در حول محور بحثهای مربوط بهصورت و معنا، زبان و تفکر، نظام زبان و رفتار زبانی، و ذهن و جامعه وجود داشته و هیچیک از طرفین بحث در جهت حل مناقشه راه بهجائی نبردهاند. در چنین مواردی باید تن به مصالحه داد و حقیقت را نه در یک قطب فکری، بلکه در میانه پیوستار جست.در این حالت، دو رویهٔ موضوع مورد بحث با یکدیگر رابطه تکمیلی خواهند داشت، و نه جانشینی و در صورت وجود اختلاف آراء، منازعه، نه بر سر ماهیت قضیه که دربارهٔ درجهٔ اهمیت یکی از دو جنبه آن خواهد بود، و ناچار خواهیم پذیرفت که صورت حامل معنا، و معنا از قبل صورت متحیز میشود؛ زبان محمل اندیشه، و اندیشه مایهٔ توسع زبان میباشد؛ نظام زبانی به رفتار زبانی معنا میبخشد، و رفتار زبانی از گذار قواعد/نظام زبانی مفهوم میشود؛ ذهن جامعه را میسازد، و جامعه موجب بالندگی ذهن میشود. در اینگونه تفکر، هر دو رویهٔ اندیشه، حقیقت احکام کلی و حقیقت نسبیت باوری چهره واقعیت یگانه را تشکیل میدهند. اگر فیالمثل گونهگونی رفتار زبانی در پرتو قواعد ثابت دستور زبان میسر میشود، نسبیت باوری نیز از قبل احکام کلی عقلی تحقق مییابد وگرنه هر یک از امور نسبی در روند تکاملی به حکم کلی مبدل میشود و ما در کنار آن حکم کلی شاهد زایش امور نسبی دیگر خواهیم بود. معنای پراگماتیک زبان و نمونه عالی آن در اشعار حافظ و نیما و اخوان و سهراب سپهری از این رو برایمان جذاب و لذتبخش میباشد که پیشتر نظام زبانی (حاوی رابطههای یک به یک صورت و معنا) را فرا گرفتهایم. اگر غیر این بود نه تنها از درک زیبائیهای نوآورانه شعر این بزرگان عاجز میبودیم، بلکه آنها را از قماش کلام بیمار روانپریش تلقی میکردیم. ناگفته نگذاریم در حرکت آرام، عمیق و گستردهٔ معرفت بشری وجود این کشمکشهای فکری و کلامی در عرصههای گوناگون علوم انسانی، ادبیات و فلسفه، زبانشناسی، جامعهشناسی، روانشناسی و... امری طبیعی و نشانگر بالندگی اندیشه و دانش میباشد.
در تاریخگیری اندیشه انسان هر از گاهی نوساناتی در دو قطب پیوستار فکری رخ داده است، و این نه خلاف آمد عادت، که شیوه مألوف در رویکرد دیالکتیکی اندیشههاست. اگر در دوران مدرنیسم ”آرمانشهری“ و ”روایت بزرگ“ مطرح میشود و در پست مدرنیسم نسبیت باوری؛ در مطالعات زبانشناختی گاهی نظام زبانی در صدر مصطبه ساختگرائی و دستور زبان زایا ـ گشتاری قرار میگیرد و زمانی رفتار زبانی در تحلیلهای گفتمانی چشمهاو ذهنها را بهسوی خود فرا میخواند؛ گاهی تفاوتهای زبانی بحث اصلی دستوریان ساختگرا را تشکیل میدهد، و زمانی همگانیهای زبانی داعیهٔ حقانیت را علم میکند؛ گاهی در آموزش زبان دوم از کاربرد زبانشناسی صحبت به میان میآید و زمانی زبانشناسی کاربردی نسخهٔ بیبدیل برای درمان ناکامیهای یادگیری زبان دوم تجویز میشود؛ گاهی از محوریت نقش معلم در صحنه آموزشی سخن میرود و زمانی اهداف، علائق و نیازهای زبانآموز راهبر روششناسی آموزش زبان میشود. در همه این بحثها، پذیرش یک بعد قضیه بدون التفات به بعد دیگر آن نه تنها تمامیت حقانیت تحت بررسی را ملوث میکند، بلکه خود رویکرد از پایبندی فرد پژوهشگر به ارزشهائی که خود محصول آنهاست، حکایت دارد. این ارزشها عموماً در بستر تاریخی ـ اجتماعی هر یک از اقوام بشری تکوین یافته، رشد میکنند.
● بستر تاریخی ـ فرهنگی ذهن انسان
از قرن هفده و هجده میلادی به اینسو یکی از مسائل بحثانگیز در میان فلاسفه رابطه میان ذهن و ادراک جهان برونی بوده است، اینکه آیا دانش انسان، همانگونه که تجربهگرایانی مانند لاک، هیوم و برکلی میپنداشتند حاصل تجربه است و ذهن صرفاً وظیفه ثابت ادراکات حسی را برعهده دارد؛ و یا اینکه به باور خردگرایان، بهویژه دکارت، ادراک جهان خارج برحسب مکانیسمهای فطری، و یا به قولی به مدد انگارههای ذاتی/معرفت ازلی صورت میگیرد و ذهن تنها منبع دانش میباشد.
در نیمه دوم قرن نوزدهم تلاش برای شناخت فرآیندهای ذهنی انسان نخستینبار بهوسیله چارلز داروین و خلف فکری او، هربرت اسپنسر صورت رفت. این دو دانشمند در پی آن بودند که دریابند چگونه صورت پیچیده فعالیت ذهنی در اثر سازگاری زیستشناختی با شرایط محیط رشد میکند. در اوایل قرن بیستم دورکیم، جامعهشناس فرانسوی و پییر ژانت روانشناس فرانسوی اعلام نمودند که فرآیندهای بنیادین ذهن انسان، نه تظاهرات روان انسان و نه نتیجه تکامل طبیعی میباشند، بلکه ریشه در جامعه دارند، همسو با این متفکران غرب، ویگوتسکی در شوروی تز مارکسیست ـ لنینیسم را مبنی بر این که فرآیندهای شناختی بنیادین انسان در بستر تاریخی ـ اجتماعی شکل میگیرد، جانی تازه بخشید و در این راستا، همکار علمی وی لوریا، پژوهشی در مناطق دورافتاده ازبکستان و قرقیزستان انجام داد و هشیاری/شعور را عالیترین بازتاب واقعیت اجتماعی اعلام نمود.
نگاهی از منظر تاریخی ـ اجتماعی بر فعالیتهای هر یک از جوامع بشتری میتواند حاوی این پیام باشد که در جریان تفسیر مسائل اجتماعی و داوری نباید صرفاً به ظواهر پدیدهها چشم دوخت، بلکه در جست و جوی رابطههای علت و معلول میباید به ریشههای ناپیدای قضایا اندیشید. در چنین رویکردی درک و تفسیر اندیشه، کردار و زبان مردم و متولیان یک جامعه در برههای از زمان آسانتر شده، در مییابیم عادت ستمکشی مولود دوام ستمگری است، مداحی شاعر، زائیده طبع تملقپسند حاکم وقت است، حبسیّهنویسی انسانی در بند، به نشانه قساوت محتسبی است که ”مستست و در حق او کس این گمان ندارد.“
برخی از اندیشمندان در چارهاندیشی دربارهٔ مسائل اجتماعی و ارائه راه حل به لزوم ارتقائ سطح فرهنگ مردم اشاره میکنند و معتقدند تا سطح آگاهی مردم بالا نرفته است، پیشرفت جامعه صوری، گذرا و کاذب خواهد بود. هر چند در اعتبار این کلام تردیدی نیست، لیکن ارتقاء فرهنگ مردم جامعه مقولهای نیست که از قبل فرامین و بخشنامه و مشوقهای مادی تحقق پذیرد. شعور توده مردم در درازنای تاریخ و بر اثر شیوههای رفتاری غالب در جامعه شکل میگیرد و تا دگرگونی در لایههای عمیقتر زندگی اجتماعی صورت نگرفته، تأثیر و دوام هر اقدام تحولآفرین منوط به حضور گزمههای قدرت در صحنه اجتماع خواهد بود. و به محض تضعیف یا امحاء مغناطیسم قدرت، عقربه رفتار اجتماعی دوباره به نقطه آغاز برمیگردد و در این میان آنچه در حافظه تاریخی مردم جامعه میماند خاطرهای بیش نیست که آن هم در سدههای بعد مایه سخره و به قول باختین، ”خنده کارناوالی“ میشود.
تجلی عناصر فرهنگی که از ساختارشکنی و یا بهعبارتی از عقلانیت هر یک از اقوام بشری حکایت دارد در بستر تاریخی تکوین و رشد یافته است. راه بردن به دنیای اندیشه انسان از طریق نقش واسطهگر زبان میسر میباشد. این دو ـ اندیشه و زبان ـ در رابطه متقابل و پر رمز و راز با یکدیگر، هشیاری انسان، این ”هستی ذیشعور“ را بهوجود آورده که از جمله جلوهگریهایش آثار ادب اوست. در تاریخ ادب پرغنای فارسی نادرهکارانی هستند که خواننده از زیبائی کلام و ظرافت اندیشه آنان در حیرت میشود. بحث در این مقال را به نوشته دیگر موکول میکنیم تا به خاطر درازنویسی ملامت نبینیم و نیز در اداء حق سخن درباره نقد ادب معاصر و ذکر جمیل پیشتازان این رویکرد اجتماعی ـ ادبی کوتاهی نکرده باشیم.
دکتر بهروز عزبدفتری
منبع:
۱. آرینپور، صبا (۱۳۷۲). از نیما تا صبا. تهران؛ انتشارات زوار.
۲. احمدی، بابک (۱۳۷۳). مدرنیته و اندیشه انتقادی. تهران: مرکز نشر.
۳. امینی، علیاکبر (۱۳۸۰). گفتمان ادبیات سیاسی ایران در آستان دو انقلاب. تهران: انتشارات سیرنگ.
۴. پاز، اوکتاویو (۱۳۷۱). سنگ آفتاب. ترجمه احمد میرعلائی. تهران: نشر زندهرود.
۵. حقیقی، شاهرخ (۱۳۸۱). گذار از مدرنیته: نیتچه، فوکو، لیوتار، دریدا. تهران: انتشارات آگه.
۶. گرین، ولیفرد، و دیگران (۱۳۷۶). مبانی نقد ادبی. ترجمه فرزانه طاهری، تهران: انتشارات نیلوفر، (چاپ سوم: ۱۳۸۳).
۷. گلدمن، لوسین، و دیگران (۱۳۷۷). درآمدی بر جامعهشناسی ادبیات. ترجمه و گزیده محمدجعفر پونده، تهران: نقش جان.
۸. گلدمن، لوسین (۱۳۷۷). فلسفه و علوم انسانی. ترجمه حسین اسدپور پیرانفر. سازمان انتشارات جاویدان.
۹. نویمان، فرانتس (۱۳۷۳). آزادی و قدرت و قانون. گردآوری و ویرایش و پیشگفتار از هربرت مارکوزه، ترجمهٔ عزتالله فولادوند. تهران: خوارزمی.
۱۰. Berry, J. W. and Dasen, P. R. (۱۹۷۳). Culture and Cognition (eds.). London: Methuen.
۱۱. Bloomfield, L. (۱۹۱۴). Introduction to the Study of Language. New York: Hotle.
۱۲. Chomsky, N. (۱۹۶۶). "Cartesian Linguistics". New York: Harper and Row, pp: ۱۹-۲۲.
۱۳. Cole, M. and Scribner, S. (۱۹۷۴). Culture and Thought. New York: Wiley.
۱۴. Greenfield, P. M. and J.S. Bruner, J. S. (۱۹۶۶). "Culture and Cognitive Growth" International Journal of Psychology, ۱, ۸۹-۱۰۷.
۱۵. Fairchlough, N. (۱۹۸۹). Language and Power. London: Longman.
۱۶. Herder, Johan Gottfried von (۱۸۹۱). Abhandlung Uber den Ursprung der Sprache.
۱۷. Humboldt, Wilhem Von (۱۸۳۶). Uber die Verschiedenheit des Menschlischen Sprachlauses. Berlin. Republished. Darmstadt: Classen and Roether, ۱۹۴۹.
۱۸. Lee, David (۱۹۹۲). Competing Discourses: Perspectives and Ideology in Language. London: Longman.
۱۹. Llyod, A. R. (۱۹۷۲). Perception and Cognition: A Cross-cultural Perspective. Harmondsworth: Penguin Books.
۲۰. Luria, A. R. (۱۹۷۶). Cognitive Development: Its Cultural and Social Foundations. Harvard University Press.
۲۱. Luria, A . R. (۱۹۳۲). The Nature of Human Confticts. New York: Liveright.
۲۲. Scribner, S. (۱۹۷۴). "Developmental aspects of categorized recall in West African Society". Cognitive Psychology, ۶, ۴۷۵-۴۹۴.
۲۳. Simpson, Paul (۱۹۹۴). Language, Ideology, and Paint of View. London: Routledge.
۲۴. Egleton, Terry (۱۹۹۳). Literary Theory. Blackwell.
۲۵. Vygotsky, L. S. ۱۹۶۲. Thought and language. Cambridge: Massachusetts Institute of Technology Press.
منبع:
۱. آرینپور، صبا (۱۳۷۲). از نیما تا صبا. تهران؛ انتشارات زوار.
۲. احمدی، بابک (۱۳۷۳). مدرنیته و اندیشه انتقادی. تهران: مرکز نشر.
۳. امینی، علیاکبر (۱۳۸۰). گفتمان ادبیات سیاسی ایران در آستان دو انقلاب. تهران: انتشارات سیرنگ.
۴. پاز، اوکتاویو (۱۳۷۱). سنگ آفتاب. ترجمه احمد میرعلائی. تهران: نشر زندهرود.
۵. حقیقی، شاهرخ (۱۳۸۱). گذار از مدرنیته: نیتچه، فوکو، لیوتار، دریدا. تهران: انتشارات آگه.
۶. گرین، ولیفرد، و دیگران (۱۳۷۶). مبانی نقد ادبی. ترجمه فرزانه طاهری، تهران: انتشارات نیلوفر، (چاپ سوم: ۱۳۸۳).
۷. گلدمن، لوسین، و دیگران (۱۳۷۷). درآمدی بر جامعهشناسی ادبیات. ترجمه و گزیده محمدجعفر پونده، تهران: نقش جان.
۸. گلدمن، لوسین (۱۳۷۷). فلسفه و علوم انسانی. ترجمه حسین اسدپور پیرانفر. سازمان انتشارات جاویدان.
۹. نویمان، فرانتس (۱۳۷۳). آزادی و قدرت و قانون. گردآوری و ویرایش و پیشگفتار از هربرت مارکوزه، ترجمهٔ عزتالله فولادوند. تهران: خوارزمی.
۱۰. Berry, J. W. and Dasen, P. R. (۱۹۷۳). Culture and Cognition (eds.). London: Methuen.
۱۱. Bloomfield, L. (۱۹۱۴). Introduction to the Study of Language. New York: Hotle.
۱۲. Chomsky, N. (۱۹۶۶). "Cartesian Linguistics". New York: Harper and Row, pp: ۱۹-۲۲.
۱۳. Cole, M. and Scribner, S. (۱۹۷۴). Culture and Thought. New York: Wiley.
۱۴. Greenfield, P. M. and J.S. Bruner, J. S. (۱۹۶۶). "Culture and Cognitive Growth" International Journal of Psychology, ۱, ۸۹-۱۰۷.
۱۵. Fairchlough, N. (۱۹۸۹). Language and Power. London: Longman.
۱۶. Herder, Johan Gottfried von (۱۸۹۱). Abhandlung Uber den Ursprung der Sprache.
۱۷. Humboldt, Wilhem Von (۱۸۳۶). Uber die Verschiedenheit des Menschlischen Sprachlauses. Berlin. Republished. Darmstadt: Classen and Roether, ۱۹۴۹.
۱۸. Lee, David (۱۹۹۲). Competing Discourses: Perspectives and Ideology in Language. London: Longman.
۱۹. Llyod, A. R. (۱۹۷۲). Perception and Cognition: A Cross-cultural Perspective. Harmondsworth: Penguin Books.
۲۰. Luria, A. R. (۱۹۷۶). Cognitive Development: Its Cultural and Social Foundations. Harvard University Press.
۲۱. Luria, A . R. (۱۹۳۲). The Nature of Human Confticts. New York: Liveright.
۲۲. Scribner, S. (۱۹۷۴). "Developmental aspects of categorized recall in West African Society". Cognitive Psychology, ۶, ۴۷۵-۴۹۴.
۲۳. Simpson, Paul (۱۹۹۴). Language, Ideology, and Paint of View. London: Routledge.
۲۴. Egleton, Terry (۱۹۹۳). Literary Theory. Blackwell.
۲۵. Vygotsky, L. S. ۱۹۶۲. Thought and language. Cambridge: Massachusetts Institute of Technology Press.
منبع : کتاب ماه ادبیات و فلسفه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست