دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا
جانباز محمدرضا سبز قبایی: مــا را فرامـــوش کردهانـــد
آنها هشت سال در دفاع مقدس از آرمانهای نظام دفاع كردند، جان خود را در این راه فدا كردند تا پای دشمن به كشور نرسد خیلیهاشان شهید شدند و عدهای هم شهید نشدند، جانباز شدند كه از آنان به عنوان شهدای زنده یاد میكنیم.
(محمدرضا سبزقبایی) بچه خوزستان یكی از آنهاست. شاید فكر كنید او مزد هشت سال بودن در جبهههای جنگ را به خوبی گرفت و حالا در ناز و نعمت زندگی میكند اما او تاكنون دنبال درصد جانبازی هم نرفته و با این وجود كه زندگیاش را در راه جبهه و جنگ گذاشته اما به خودش اجازه نداده تا پروندهای برایش تشكیل شود. او مشكلات مالی فراوانی دارد و محتاج كمك اما حتی اگر هم بخواهد، نمیتواند، چرا كه بدنش دیگر توان این كار را ندارد، او بیمار است. (از دكتر خواستم كاری كند كه قرصها را ترك كنم، گفت برو بخور كه همین قرصها تو را زنده نگه داشته است، قیمت قرصها گران است، من خودم دفترچه ندارم)!
محمدرضا این روزها فقط درد میكشد و قرص اعصاب میخورد، روان او آزرده است، چرا كه جنگ در او اثری نهادینه باقی گذارده است...
(نه... جنگ در من اثری نگذاشته است، رفتارهای پس از جنگ مرا به این روز انداخته است، جنگ كه تمام شد، احساس كردم، چیزی گم كردهام... دلم برای گذشتها و مردانگیهای آن زمان تنگ شده است دنیا خیلی كوچك است) او فراموش شده است... (بله، ما را فراموش كردهاند.)
گزارش همكار ما مهدی مرادی در باب زندگی او كه از خوزستان برایمان ارسال شده را بخوانید، سرگذشت مردی كه در فتح خرمشهر سهیم بوده است. (ما سهم خود را از خداوند گرفتیم، همین برایمان كافی است و خداوند را شاكریم.)
خانه ساده است و كوچك. خانه ای فقیرانه در محله یوسفی اهواز. محله مهربانی كه بچههایش را از مسجد حجازی به جبهه فرستاده است. كم نیستند این آدمها.
آنها سالها پیش عاشقانه لباس رزم پوشیدند و از زیر قرآن كه رد میشدند میدانستند چه میكنند و چه میخواهند؛ انگار در جشنی جاودانه شركت داشتند. این جا خانه یكی از آن آدمهاست. شهید زنده محمدرضا سبزقبایی. جانباز فراموش شدهای كه آن چنان به دنیا پشت كرده كه شگفت زده و مبهوت میمانی. گویا دنیا آن چنان به تو چسبیده است كه گاه وقتی با سبزقباییها برخورد میكنی نمیتوانی بپذیری كه واقعیت دارد. كم نیستند این آدمها. اما انگشت شمارند. میان بسیاری كه آز و هوس لحظهای رهایشان نمیكند، دیده نمیشوند، انگشتشمارند. غبار چیزهای كدر اطراف را پوشانده است و آنها در خلوت خود گفت و گویی عاشقانه با ملكوت دارند.
مادر جانباز كه چای میآورد میفهمی بخشی از این ایثار سهم اوست یا كه نه اصلا او خود ایثار است.
مادر، خود ایثار است چه رسد به مادری كه شهادت پیوسته فرزند خود را در بستر بیماری و رنج میبیند و تاب میآورد؛ ایثار مضاعف.
همرزم اش ترك زاده میگوید: سبزقبایی این روزها فقط درد میكشد و قرص اعصاب میخورد. روان او آزرده است. جنگ در او اثری نهادینه باقی گذارده است و قرصها، امان از قرصها كه باعث ریزش دندانهایش شدهاند و زندگیاش را مختل كردهاند.
خودش در این باره میگوید: از دكترم خواستم كاری كند كه قرصها را ترك كنم. گفت برو بخور كه همین قرصها تو را زنده نگه داشته است. من با خودم لج كردم كه نخورم چون دفترچه ندارم و قرصگران است.
زنم كه از من طلاق گرفت حالم بدتر شد. بر اثر مسائل مادی دچار مشكل بودم. درهمان حال افكاری به سراغم آمد سرم را به در و دیوار میكوبیدم. حالت روانی داشتم الان تقریبا ۱۳ سال است كه این حالت را دارم.
حالم آنقدر بد بود كه در بیمارستان گلستان بستری شدم و ۶ بار شوك مغزی به من وارد شد. با این كه پیش دكتر میرفتم اما باز هم اذیت میشدم و باز هم خوابم نمیبرد. دكتر به من گفت باید شوك برقی بخوری تا دیگر فكر نكنی. بیهوشم كردند و شوك برقی به من زدند.
۶ دفعه سرم را زیر شوك برقی گذاشتند تا دیگر فكر نكنم. الان به بیمارستان سپاه میروم. درمانگاه ولیعصر هم كه میروم سیصد یا پانصد تومان میگیرند.
سبزقبایی بریده بریده حرف میزند و با لهجه غلیظ دزفولی... او نمیتواند به تنهایی خود را جمع و جور كند و سروسامان بدهد این را در خلال حرفهایش میتوان فهمید.
سبزقبایی سربار مادر است. خودش این را بهتر از همه میداند و رنج میكشد.
مادرش میگوید: حتی یك روز هم نمیتوانم مسافرت بروم چون كسی نیست از محمدرضا مواظبت كند. چهار سال است كه تمام كارهایش را من انجام میدهم.
محمدرضا سبزقبایی درباره نحوه جانباز شدنش میگوید: من در عملیات بستان، یك هفته بیدار بودم شب و صبح همش حمله میشد. پوتینهایی كه در پایم بود باعث شده بود پاهایم پیر شود. یك اسلحه داشتم كه آن را روی شانههایم میگذاشتم و دولا دولا در یك منطقه بسیار وسیع كه دشت بود راه میرفتم در همین حال تیری به بغل اسلحهام خورد. دیگر نمیتوانستم كاری بكنم.
بعد از آن شروع كردم به جمع كردن آر.پی.جیهایی كه مال بچههای شهید بود. با آن آر.پی.جی تانكهای دشمن را میزدم. فاصله ما تا تانكها ۳۰۰ متر بود و برد خود آر.پی.جیها ۵۰۰ متر. من جلوتر میرفتم و تانكها را میزدم. عراقیها را هم زدم نزدیك به ۳۰ عراقی را با اسلحه كشتم. یك بیسیمچی و كمك، هردو را با هم زدم.
پیشروی كردیم و رفتیم جایی كه دقیقا یادم نیست كجا بود اما درگیری در آن جا شدید بود. بچهها خیلی خسته بودند و نیرویی هم برای تعویض نیامده بود تا ما بكشیم عقب. هوا سرد و مه و تمام بدن ما خیس بود.
یك هفته بیكار ماندیم و نخوابیدیم. حالم بد بود و مرا به بیمارستانی بردند تا حالم بهتر شود. آنجایی كه مرا بردند حدود ۱۰ كیلومتر از خط مقدم فاصله داشت. در این هفت شب اصلا نخوابیدم. یادم نیست كجا بود.
سبزقبایی هرشب خواب جبهه میبیند. او صحنهها را فراموش نكرده است.
نصفه شب از خواب بیدار میشود. در اتاق راه میرود گاهی پا روی پای مادرش میگذارد و او را بیدار میكند بعد دوباره میخوابد و باز خواب جبهه میبیند، آه میكشد: ( من در بستان موج گرفتم. من تك تیراندازی میكردم. دیده بان هم بودم و كمك یار بیسیمچی. میخواستم تك تیراندازی كنم. به بی سیم چی گفتم برو كنار میخواهم تك تیراندازی كنم بعد متوجه شدم كه تیری در گردن او خورده بود و در جا شهید شده بود.
شهدا زیاد بودند، شهدای زیادی روی زمین افتاده بودند و من شاهد شهادت همرزمان زیادی بودم. زمانی كه داشتیم میرفتیم برای فتح خرمشهر حدود ۲۵ نفر روی مین رفته و شهید شده بودند. من دیدم همه خوابیده اند من از روی آنها رفتم و به خط مقدم عراقیها رسیدم بعد نیروی كمكی آمد. هم توپخانه ما منور میزد و هم توپخانه عراقیها.)
دوستان او همه رفتند و شهید شدند. او باقی ماند تا ذره ذره شهید شود: (خیلی ناراحت میشدم. به آنها رحم نمیكردند از رود كارون تا جاده خرمشهر صاف بود و حتی یك گودال هم وجود نداشت تا در آنجا پنهان شویم. نیروهای عراقی آمدند و در هنگام بمباران، ما وسط پل بودیم هواپیماهای عراقی آمدند و روی سرمان بمب ریختند الحمدا... نتوانستند پل را بزنند یعنی اگر پل را میزدند ما نمیتوانستیم جاده خرمشهر را بگیریم یك هفته آنجا بودم و دستور از بالا آمده بود كه ما باید تا مرز ایران و عراق برویم مرز جاده خرمشهر حساب نمیشد كه مرز ایران است ما باید از سمت جاده آسفالت به سمت مرز برویم كه درگیری و عملیات شد.)
● خاطرات او از جنگ پایان ناپذیر و پراكنده است:
(من یك مدت قبل از اینكه مشمول بشوم بسیجی بودم. در اروندكنار ۷ ماه ماندم و با عراقیها جنگیدم بعد در عملیات شكست حصر آبادان مدتی جنگیدیم.
در فتح المبین و عملیات بستان هم بودم.اینها همه مربوط به قبل از سربازی من است. خرمشهر هم بودم آنجا خدمت كردم بسیجی بودم رفتم جبهه و بعد از آن از سپاه رفتم به ارتش. سربازی من خرم آباد بود ۳ ماه آموزش دیدم و حدود ۹ ماه در مانورهای مختلف شركت كردم.
مجموعا ۶ سال جبهه بودم، ۱۵ سال است كه جانباز شدم بعد از اتفاقاتی كه برایم افتاد باز هم به جبهه رفتم.
از خدا میخواستم در سپاه خدمت كنم، جبهه مثل بهشت بود. ما را با ارتش ادغام كرده بودند كه عملیات انجام دهیم من دائم به سنگر بسیجیها میرفتم بعد فرمانده به من گفت چرا به سنگر بسیجیها میروی مگر سنگرت اینجا نیست در جواب به فرمانده گفتم: تا حالا كه برای شما خدمت كردم برای خودتان، كارتم را هم باطل كنید كه من در ارتش خدمت نكردم و یك برگه بدهید كه من از فردا بروم در سپاه خدمت كنم.
من با لشكر محمد رسولا... بودم با بچههای تهران...)
سبزقبایی تا به حال دنبال درصد جانبازی اش نرفته است و با وجود این كه زندگیاش را در راه جبهه و جنگ گذاشته به خودش اجازه نداده پروندهای برای خودش تشكیل بدهد. امروز هم كه مشكلات مالی فراوان دارد و محتاج كمك نهادها و ارگانهای مربوطه است حتی اگر بخواهد دیگر توان انجام این كار را ندارد.
جانباز سبزقبائی میگوید: من یك جانباز گمشدهام. به مرور زمان كه وضع من بد و بدتر میشد همسرم با من نمیساخت و درگیر بودم... تمام دندانهایم ریخت. جای خالی دندانهایش را نشان میدهد.
بعد ادامه میدهد: یك دختر دارم كه ۱۴ سال دارد. الان پیش مادربزرگش است. همسرم هم بعد از آن كه كلی سر ناسازگاری داشت رفت دنبال زندگیاش... دخترم نسبت به من محبت دارد.
از او میپرسیم آیا پشیمان نیست از این كه به دنبال مزایا از سوی بنیاد جانبازان نرفته كه وی میگوید: من آن موقع كه زن داشتم وضع زندگیم خراب بود. آن قدر مشكل داشتم كه اصلا دنبال این چیزها نمیرفتم. حالا هم نمیتوانم چون توانش را ندارم. از این كه جبهه رفتم پشیمان نیستم این سندی است برای روز قیامت. امید به یك مبدا، امید به خدای خالق كه تمام این محرومیتها و سختیهای او را به بهایی سنگین میخرد. در چشمان سبزقبایی امید پرسه میزند اگرچه ، گاه آن قدر دور میشود كه دیگر به سختی میتوان آن را تشخیص داد اما وقتی لب باز میكند و از آرزوهایش حرف میزند میتوانی بارقههای زندگی را ببینی.
(علاقه دارم كه زندگی تشكیل بدهم و زن بگیرم و مادرم راحت بشود. مادرم به من خیلی علاقه دارد و همیشه پشتیبان من است. آرزو دارم خداوند به من سلامتی بدهد. دلم میخواهد قرصها را ترك كنم. تا زنده ام باید قرص بخورم تا بتوانم بخوابم.)
( من مشكل مالی دارم، خیلی زیاد.من یك سالی بود كه جبهه نرفته بودم به دلیل مشكلات خانوادگی در ساختمانی كار میكردم و ده تا دوازده هزار تومان به مادرم كمك میكردم. آن روزها را به یاد دارم جنگ كه تمام شد مثل این بود كه چیزی را گم كرده ام.) بعد از جنگ هیچ شخص و نهادی سراغ سبزقبایی نمیرود و هیچ نشانی از او نمیگیرند.
( نه! كسی نیامد. ولی بچهها كه جمع میشدند از من میخواستند كه برای آنها صحبت كنم. هیچ ارگان و سازمانی برای كمك به من نیامد. دوستان پول روی هم میگذاشتند و به من كمك میكردند.)
وی ادامه میدهد: (من حتی نمیتوانم درست نماز بخوانم. خیلی ناراحتم. وقتی نماز میخوانم همین كه الله اكبر میگویم دیگر نمیدانم كجا میروم. درحال نماز خواندن تمركز ندارم. پیش روانشناس رفتهام. آنها فقط به من دارو دادهاند.)
فرصت كوتاه است. همیشه فرصت كوتاه است. سبزقبایی ۶ سال از زندگیاش را در جبهه گذرانده. جوانیاش را در جبهه گذرانده. او عاشق جبهه بود. او شیفته امام بود... او حالا فقط زنده است.
جسم او رنج میكشد و روح او نیز... و این مسولیت من و تو، ما و شما است كه او و امثال او را فراموش نكنیم و خبری از آنها بگیریم و احوالشان را بپرسم و اگر بضاعتی داریم به آنها كمك كنیم.
دنیا با تمام زیباییها و سرمستیها تمام میشود هم برای سبز قبائی هم برای من و هم برای شما، بیاییم قدر یكدیگر بدانیم و تا فرصت باقی است وظیفهمان را در زندگی دنیا برای حسابرسی آخرت انجام دهیم انشاا...
منبع : خانواده سبز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست