سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

مطهری و فلسفه اسلامی


مطهری و فلسفه اسلامی
● به مناسبت سالروز عروج علامه شهید مرتضی مطهری
فلسفه دوره هایی را گذراند كه هر دوره ای مكمل ادوار گذشته بود. تا این كه رسید به دو راه جدای از هم، یكی فلسفه مشاء و دیگری فلسفه اشراق. در فلسفه حقایق جهان یا از راه استدلال و علم حصول و اندیشه های بشری جهان شناخته می شود و یا اسرار عالم از راه صفای درون، تهذیب جان و گردگیری آئینه دل، در دل می تابد، و با علم حضور مشاهده می شود. گرچه هر یك از این دو راه مراحلی را گذراند و هر كدام كه ادواری را پشت سر گذاشتند در فن خود كامل شدند، اما كمال هر یك از این دو رشته موضع گیری آن را در برابر رشته دیگر هم بیشتر می كرد، فلسفه اشراق وقتی به كمالش رسید كاملاً در برابر فلسفه مشاء ایستاد، فلسفه مشاء وقتی به كمالش رسید در برابر فلسفه اشراق ایستاد، دو مبنا و دو برداشت و دو طرز فكر از نحوه جهانبینی داشتند، تا این كه در اثر نشر معارف اسلامی به وسیله ائمه معصومین علیهم السلام كه هم راه های علم حصولی را تقویت می كردند و هم راه های تهذیب نفس را شكوفا می نمودند، شاگردانی از این مكتب برخاستند كه به این فكر برآمدند تا هر دو را تلفیق كنند و بگویند آنچه را در فلسفه اشراق یك حكیم متأله می بیند همان است كه در فلسفه مشاء یك حكیم الهی می فهمد و آنچه را كه حكیم الهی می فهمد می توان با فلسفه اشراق و تأله مشاهده كرد.
عده زیادی در صدد جمع میان این دو مشرب برآمدند، می توان «ابن تركه» را از این گروه بشمار آورد، او در تمهید القواعد سعی كرد راهی را كه عارف طی می كند و راهی را كه با اشراق و شهود طی می شود، با راه فكر تطبیق كند و آن را مبرهن سازد.
شیخ اشراق در فلسفه اشراق حكما را به ۳ قسم تقسیم كرد، یك قسم حكیم متأله باحث است، قسم دوم حكیم متأله محض است، قسم سوم حكیم باحث محض.
قسم اول حكیمی است كه هم اسرار و عالم را با دل می بیند و هم آنچه را كه فهمید می تواند با علم حصولی و تصور و تصدیق پیاده كند و به قالب برهان درآورد.
قسم دوم كسی است كه اسرار عالم را از راه تهذیب دل مشاهده كرد، جهانبینی شهودی و اشراقی داشت و دارد ولی توان طرح آن را بر مبنای علم حصولی و فكری ندارد و اهل بحث نیست. قسم سوم حكیمی است كه اهل فكر و بحث است نه اهل دل و شهود و اشراق. می تواند قضایای نظری را به قضایای بدیهی ارجاع دهد، خوب بفهمد و خوب بفهماند. اما اهل دیدن نیست.
آن گاه شیخ اشراق می گوید مراتب فضل و درجات معنوی این ۳ قسم آن است كه قسم اول از همه والاتر است بعد قسم دوم و بعد قسم سوم.
لذا به این فكر افتاد آنچه را كه مشاهده كرد با قلم بنویسد آنچه را كه مشاهده كرد با بیان بگوید، ولی موفق نشد و از عهده این كار برنیامد، زیرا آنچه را كه یافت حق یافت ولی وقتی خواست پیاده كند، در قالب اصالت ماهیت پیاده كرد و این اصل ماهوی نتوانست آن مشاهدات عرفانی او را ارائه دهد.
طرف تفكر اصالت ماهیت هرگز نمی تواند مبین و روشنگر مشاهدات یك عارف و حكیم متأله باشد. آنگاه كه تنها فلسفه اشراق و فلسفه مشاء التیامی پیدا نكردند ، بلكه این شكاف ماند و یا بیشتر شد. این شكافت ماند لذا بعد از شیخ اشراق این دو روش بود تا رسید به عصر اساتید صدرالمتألهین، آنها هم گرچه كم و بیش در نثر و نظمشان و در خلال كلماتشان صحبت از شهود اشراق و عرفان می كردند اما نشد آنچه را كه عارف می یابد مدلل كنند.
مرحوم محقق داماد - استاد صدرالمتألهین در علوم عقلیه - در این راه موفق نشد، خیلی ها سعی می كردند كه جمع كنند و كامیاب نشدند تا این كه نوبت به صدرالمتألهین رسید. چون آن دوره دوره تحول و انتقال بود . در فلسفه های مشاء روش های استدلالی اصالت وجود و اصالت ماهیت از یك طرف دور می زد، در فلسفه های اشراق هم همین دو دید بی نقش نبود، صدرالمتألهین اوایل عمرش و دورانی از تفكر فلسفی اش را با اصالت ماهیت گذراند، چون آن عصر، عصر نبوغ اصالت ماهیت بود، با اصالت ماهیت دورانی از عمر فلسفی اش را گذراند.
وقتی صدرالمتألهین در سایه تهذیب نفس و كوشش ها و مجاهدت ها موفق شد پی به اصالت وجود ببرد و مرحله تكاملی فلسفه استدلالی را طی كند، آن گاه توانست مسأله اصالت وجود را بعد از تثبیت، از بند تباین وجودی درآورد، او را در سرزمین وسیع تشكیك منتقل كند و از راه تشكیك وجود جمع میان فلسفه مشاء و فلسفه اشراق كند كه در حقیقت جمع میان عرفان است و جدال، عرفان است و برهان. صدرالمتألهین اصرار دارد كه انجام این خدمت بزرگ جز به رهبری قرآن كریم میسر نیست و می گوید قرآن كریم است كه هم راه عرفان را از دل آغازمی كند و هم راه برهان را از فكر شروع می كند.
وقتی در دوره های فلسفه های اسلامی با راهنمایی های قرآن كریم، عرفان و برهان آن نزاع را پشت سر گذاشتند و هماهنگ شدند دیگر در حوزه های فلسفه اسلامی صحبت از مشاء و اشراق نبود، صحبت از عرفان و حكمت كه در مقابل هم باشند، نبود. این مطلب را ابن تركه در تمهید القواعد دارد، همان طور كه منطق زمینه است برای فلسفه، فلسفه و از فلسفه به عرفان می رسد، از پیمودن این درجات به آن مقام كاملتر می رسد.
وقتی در فلسفه های اسلامی و در حوزه های اسلامی این مطلب جا افتاد، در طی این چهار قرن شاگردان و استادانی كه آمدند و مؤلفان و محققانی كه آمدند، همین محور را حفظ و تكمیل كردند و شكوفا نمودند، چون دیگر درگیری میان این دو طرز فكر نیست. تا این كه نوبت رسید به عصر علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه.
علامه طباطبایی توانست آثار صدرالمتألهین را در محدوده وسیعی از حوزه های علمی اسلامی ایران و خارج ایران با قلم و بیان منتقل كند و ترویج نماید. در محضر درس علامه طباطبایی چند نوع بهره برده می شد، علامه یك درس عمومی داشت كه در آن، درس سطح فلسفه مطرح بود، یك درس خصوصی داشت كه خارج فلسفه مطرح بود.
آنها كه فلسفه مشاء و حكمت متعالیه را دیده بودند، مجاز بودند در حوزه خصوصی درس استاد علامه طباطبایی كه خارج فلسفه بود - و همان زمینه بود كه برای نوشتن كتاب بدایهٔ الحكمه و نهایهٔ الحكمه - شركت كنند. وقتی آن حوزه درس خارج فلسفه تمام شد، شروع به عرفان كردند. تمهید القواعد ابن تركه را تدریس كردند؛ وقتی دوره عرفان تمام شد، شروع كردند به مسأله كتاب و سنت، بحث های عمیق آیات و روایاتی كه در جوامع روایی ما درباره توحید، نبوت، علم النفس، معاد، بهشت، جهنم، برزخ، صراط، حساب و دیگر مسائلی كه در جوامع روایی ما به بركت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام به ما رسیده است، به آنها پرداختند، یعنی اول از منطق و فلسفه شروع كردند، به عرفان رسیدند، آنگاه به خدمت قرآن كریم و احادیث رفته و پایان پذیرفت، چون راه همین بود كه از مقدمه انسان به نتیجه برسد.
در بیش از ۳۰ سال كه علامه طباطبایی رضوان الله تعالی علیه این رحل احیای تفكر اسلامی را در حوزه علمیه قم پهن كردند، شاگردان زیادی به محضر ایشان باریافتند و در محضر ایشان شركت كردند.
عده ای در مرحله اول حضور پیدا كردند و در مرحله دوم موفق نشدند، عده ای در مرحله دوم بودند، در مرحله سوم نبودند، گروهی در مرحله سوم بودند، در مرحله چهارم و پنجم نبودند، عده معدودی كه همه این مراحل را با استاد بودند و در همه مراحل حضور علمی داشتند هم در نحوه تدریس فلسفه مشاء هم در نحوه تدریس حكمت متعالیه و هم در عرفان و هم در تفسیر و هم در حدیث حضور همه جانبه داشتند و یكی از آنها، بلكه یكی از مهمترین آنها را می توان آیت الله شهید مرحوم مرتضی مطهری، رضوان الله تعالی علیه نامید.
شهید مطهری رضوان الله علیه در كنار سفره ای نشست كه فلسفه اش پخته بود. زیرا بعد از التیام میان فلسفه اشراق و مشاء، بعد از هماهنگی عرفان و برهان، بعد از حضور عرفان و برهان در خدمت قرآن كریم این فلسفه پخته شد، كامل شد و رسا شد.
استادی چون علامه طباطبایی كه هم در قرآن كریم حكیمی نامور بود و هم در عرفان عارفی نامدار بود و هم در فلسفه حكیمی نامی بود، حضور داشت و هم خود شهید مطهری دلی داشت دلباخته به قرآن كریم. مغزی داشت سرسپرده به عرفان، جانی داشت وابسته به برهان متفكر بود، اهل دل بود، اهل معنی بود آنچه در تمام برخوردها با شهید مطهری كاملاً محسوس بود چه در جلسات خصوصی و چه در حضور استاد در جلسه خصوصی استاد حریت و آزادی شهید مطهری بود، او دارای دلی بود آزاد و دارای مغزی بود آزاد؛ قهراً دارای زبان و قلمی آزاد بود.
من بارها درباره شهید مطهری فكر می كردم كه او در تداوم كدامیك از محققان اسلامی ما قدم بر می داشت، به كدامیك از محققان پیشین ما شبیه تر بود، دیدم او از سرزمینی برخاست كه محقق طوسی از آن سرزمین برخاست، مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی از آن سرزمین برخاست، نمی خواهم بگویم فاصله میان محقق طوسی و شهید مطهری كم نیست فاصله میان شهید مطهری و محقق طوسی خیلی است، وقتی علامه حلی می گوید من شاگرد خواجه نصیرم كه در عصر خودم به عظمت خواجه كسی را نیافتم، عده ای گفته اند نگو در عصر خودم، خواجه اصولاً كم نظیر است، در تمام ادوار كم نظیر است، اما نمونه مختصری از محقق طوسی است؛ محقق طوسی اهل تحریر بود، محرر بود، در تمام رشته ها محرر بود در عرفان محرر خوبی بود، در برهان محرر خوبی بود، در ریاضیات با تمام شعبش محرر خوبی بود، در اخلاقیات محرر خوبی بود، در دیگر معارف اسلامی محرر خوبی بود.
محرر تنها به كسی نمی گویند كه مطلب را تحریر كند، قلم حر و آزادی داشته باشد، انشاء حر و آزادی داشته باشد، ادبیاتش آزاد باشد، او را نمی گویند. محرر ممكن است ادیب نامور باشد، او محرر نیست، محرر تنها به كسی نمی گویند كه بیان رسایی داشته باشد، مطلب را خوب و در كمال آزادی و بدون حشو و زواید بیان كند، محرر به كسی می گویند كه دلش از بند آز و شهوت و غضب رها باشد تا اسرار عالم به طور آزاد در جان او بتابد.
محرر به كسی می گویند كه فكرش از وهم و خیال رها باشد كه بتواند در جهان بینی یك فیلسوف آزاد باشد و خیال در طرز تفكر فلسفی او راه پیدا نكند، در عقل و نظر حر و آزاد باشد، درست بفهمد، در عقل عملی حر و آزاد باشد هر چه را فهمید پیاده كند. شرك آلودش نكند، هوس آلودش نكند، آزآلودش نكند، با طمع دربند نگذارد.
اگر آزاد بود اسرار عالم در بعد مشاهدات اشراقی و عرفانی به طور آزاد و به طور رها در جان او ظهور می كند و همان اسرار به عنوان مسائل فلسفی و علم های حصولی بدون آنكه وهم یا خیال نقشی داشته باشند در طرز تفكر او وصول پیدا می كند. این هم در عقل نظری آزاداندیش است و هم در عقل عملی.
اگر اسرار عالم به طور آزاد در جان او ظهور كرد و اگر مسائل برهانی به طور آزاد در مغز او ظهور كرد آنگاه می تواند با بیان آزاد تبیین كند، با قلم رها و بدون پیچیدگی آن را بیان كند. این كه می بینیم آثار شهید مطهری رضوان الله علیه خوب قابل فهم است و قلم او كم و زیاد ندارد، بیان او پیچیده نیست و او بیانگر خوبی است چون فهمنده خوبی بود و یابنده خوبی وقتی خوب بیابد و آزاد بیابد، آزاد بیان می كند، آزاد می نویسد چون انسانی است آزاده.
گفتاری از آیت الله جوادی آملی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید