سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا


راه بی برگشت، بی فرجام


راه بی برگشت، بی فرجام
همزمان با پایان جنگ دوم جهانی و سقوط فاشیسم در آلمان و آزادی بشر از یوغ نظام هیتلری و درست هنگامی که در بخشی از اروپا و امریکا از پای درآمدن غول نازیسم را جشن گرفتند، در بخش دیگری از جهان غرب نوع جدیدی از نظام سلطه رفته رفته ریشه های خود را در خاک مستحکم می کرد؛ سوسیالیسم تحت لوای روسیه کمونیستی با شعارهایی که بر پیشانی نشان داس و چکش داشتند بر اروپای شرقی سایه افکند و اندک اندک این بخش از اروپا تحت قیمومیت برادر بزرگ تر، اتحاد جماهیر شوروی، بلوک شرق را به وجود آورد.
در این زمان اروپا با موج جدیدی از مهاجران روبه رو شد که این بار از وحشت کمونیست ها شهر و دیار را ترک کرده و به آغوش دیگر کشورها پناه می بردند. کنستان ویرژیل گئورگیو نویسنده رومانیایی در رمان «دومین شانس» تصویرگر این برهه خطیر از زندگی مردم اروپای شرقی و به خصوص میهن خود، رومانی، است. رمان دومین شانس با هیچ کس سر سازش ندارد. تیغ تیز انتقاد ویرژیل گئورگیو به همان نسبت که ددمنشی های نظام فاشیستی آلمان و متحدانش را به باد ناسزا می گیرد، جنایات و خونریزی های حزب حاکم کمونیسم در رومانی و شوروی را نیز که با رنگ و لعاب برابری و مساوات و احقاق حق کارگران و کشاورزان به وقوع می پیوندد، محکوم می کند.
نویسنده از این هم فراتر می رود و سخت به مناسبات مبتنی بر سود و سرمایه که بخش دیگری از جهان غرب یعنی دنیای به اصطلاح آزاد سرمایه داری را شکل می دهد، می تازد. چهره عبوس و بی شفقت این دنیا را آن گونه تصویر می کند که در نهایت از دو رقیب خود فاشیسم و سوسیالیسم هیچ کم نمی آورد و در این میان تنها مردم سرگردانی که دائم از جور یکی از این نظام ها به دیگری پناه آورده اند، قربانیان اصلی مناسبات جهانی به شمار می روند، بدون آنکه فرصت کنند از خود بپرسند که کیستند و در میانه این دنیای پرآشوب در پی چیستند و چرا؟ در رمان ویرژیل گئورگیو هیچ کس روی سعادت نخواهد دید، چه آن که امیدوارانه و البته با اعتقادی درونی رومانی را ترک کرده و در روسیه کمونیستی برادران واقعی خود را یافته و در پی تحقق آرمان های به زعم خود جهان شمول سوسیالیسم است، چه دهقانی که از جور رژیم تازه به قدرت رسیده کمونیستی وطن را در پی یافتن آزادی به سوی غرب ترک کرده و چه آن که در پی یافتن سرزمین موعود قدم به خاکی تازه گذارده تا دست کم به جرم اینکه از نژادی دیگر است، سوزانده نشود.
غافل از آنکه بردگی در هر لباسی بردگی است و هیچ درختی که ریشه اش را از خاک برکشیده اند، نمی تواند سبز و سربلند باقی بماند. در این میان البته نگاه بدبینانه نویسنده، آنگاه زهر تلخ خود را به تمامی به خواننده می چشاند که تصویرگر جنایتکارانی می شود که در پی مهاجرت کماکان کامروا باقی می مانند؛ میلان پاترفیک و اورل پوپسکو از این دسته اند. گویا عذاب فقط برای مردم عادی است نه جنایتکاران و نه فرصت طلبان. اما نکته ظریف دیگری نیز در این بین از دیدگاه نویسنده باقی است. رمان او نباید زمانمند باشد.
آوارگی و ظلم محدود به زمان و دوره یی خاص نیست، پس از این رو است که رمان ۴۶۰ صفحه یی ویرژیل گئورگیو قریب به شش دهه از قرن پرآشوب بیستم را شامل می شود و همه در سرگردانی و مصیبت. در واقع اگر سقوط فاشیسم طلیعه ظهور دیکتاتوری سوسیالیسم است، فروپاشی این نظام سیاه در پایان رمان نیز سرآغاز دوران مصیبت بار دیگری است. در انتهای رمان وقتی نویسنده پیشگویانه سقوط سوسیالیسم را به تصویر می کشد (دومین شانس در سال ۱۹۵۲ منتشر شد) عفریت شوربختی هنوز شعبده های جدیدی برای مردم نگون بخت در آستین دارد؛«... در همان حالی که دهقانان امیدوار و معتقد شده بودند که دیگر روس ها وجود ندارند و آنها می توانند به خانه هایشان که روس ها مصادره کرده بودند مراجعت کنند، وحشتناک ترین حمله ها شروع شده بود... هر روز پناهندگان جدیدی به جنگل روی می آوردند و به نظر نمی رسید که وضع فراریان بهتر شود.» (ص ۴۵۵)شاید وضع از آنچه بود هم بدتر شده باشد.
پی یر پیلات که عمری را در جست و جوی مامن و ماوایی سراسر اروپا را مانند کولی سرگردانی زیر پا گذاشته بود، محکوم است که در خاک وطنش توسط نیروهای به ظاهر پیام آور آزادی کشته شود و هرگز روی آسایش نبیند. این جملات پس از مرگ پی یر پیلات بیانگر تمام درونمایه رمان است.« هرچه درد و رنج و ترس و دلهره و ظلم و بی عدالتی و تحقیر بود با این چند گلوله پایان یافت. اکنون سکوت و آرامش بود و دیگر هیچ...» (ص ۴۶۰) شاید نگاه کنستان ویرژیل گئورگیو به قرن بیستم نگاهی سرشار از ناامیدی و نفرت و سیاهی و در یک کلام بدبینانه باشد (که هست) اما این نگاه می تواند از وجهی نمایانگر وضعیت بشر در این دوران باشد و البته متاسفانه واقع بینانه است و نه چندان عاری از حقیقت. چه استعدادها که همچون استعداد ادی تال به چوب سیاست به هرز رفت و چه شرافت های اصیلی که مانند ایون کوستاکی به خواری به گورستان ها سپرده شد، و چه روشنفکرانی چون پی یر پیلات که مامن نهایی شان ذلت رانده شدن و آرامش شان لذت مرگ است.
دومین شانس اگر هیچ نداشته باشد، همین کافی است که همچون بسیاری دیگر از آثار ارزشمند ادبی، سند تردیدناپذیر حماقت انسان در ظلمت عصری است که گاه گستاخانه متمدنش خوانده اند و چشم پوشانه تقدیسش کرده اند و نابخردانه عصر طلایی اش لقب داده اند، حال آنکه برای انسان تنها و بی پناه این عصر، نوش اش نیشی بیش نبوده است.
نام مقاله برگرفته از شعری از مهدی اخوان ثالث با نام «چاووشی» است.
محسن حکیم معانی
منبع : روزنامه اعتماد