یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


زندگی در پارادوکس


زندگی در پارادوکس
زمانی که کودک به دنیا می آید ضربه ای را به او می زنند تا به خاطر درد آن به گریه بیفتد و بدین طریق زندگی در این دنیا را آغاز کند. پس از آن در اوایل زندگی با زبان گریه خواست های خود را می گوید تا با ارضاء آنها شادی را تجربه کند. در کودکی حتی زمانی که از مادر خویش می رنجد و حتی به گریه می افتد باز به آغوش مادر پناه می برد. کم کم سال اول مدرسه فرا می رسد و با وجودی که کودک حاضر نیست محیط امن خانه را با هیچ جای دیگر عوض کند و نمی تواند از پدر و مادر خویش دور باشد اما ناچار است برای تحصیل علم و دانش ساعاتی را دور از خانه باشد. در زمان تحصیل در عین حال که می خواهد به تفریح و شادی بپردازد اما گاهی باید از اینها چشم پوشی کند تا در فعالیت های مدرسه موفق باشد و اوج این مبارزه میان دو کشش زمانی است که درصدد ورود به دانشگاه و ادامه تحصیل باشد. زمانی که به دنبال یافتن همسفر زندگی است، ممکن است به دلیل برخی تنگناها نتواند در زمان دلخواه ازدواج نماید و گاهی اوقات با وجود آماده بودن زمینه و داشتن آمادگی لازم شاید میان میل قلبی خود از یک سو و برخی ملاحظات از سوی دیگر به ناچار دست به گزینش یکی از آنها بزند و دیگری را نادیده بگیرد. در زمینه کار و کسب درآمد نیز مجبور به معامله است. از سویی کار می کند و می خواهد روزها به سرعت بگذرند تا اگر حقوق ثابتی دارد به ماه بعد برسد و حقوق آخر ماه را دریافت کند و اگر حقوق ثابتی ندارد با گذشت روزها ، درآمدی را که برای مایحتاجش نیاز دارد کسب نماید و زودتر آنها را برآورده سازد.
اما از سوی دیگر از گذر عمر خود بسیار نگران و متاسف است. گاهی حتی در انتخاب شغل خود شاید مجبور باشد بین برخی ملاحظات و منافع خود ناچار یکی را انتخاب کند. در طول زندگی با وجود تعلق خاطر و دلبستگی به برخی افراد مرگ میان آنها فاصله انداخته و فرد ناگزیر برای اینکه کارش به جنون نکشد این تعلق خاطر و دلبستگی را کم رنگ و کم رنگ می نماید؛چرا که در غیر اینصورت نمی تواند تاب بیاورد. زمانی دو نفر هم دیگر را وفادارانه دوست دارند اما وقتی قرار است به هر دلیلی این وفاداری به شخص دیگری منتقل شود دقیقاً به همین دلیل که سوژه تغییر می کند و باید به او وفادار بود باید حلقه وفاداری قبلی گسسته شود و بعضاً آدمی چه قدرت معجزه آسایی پیدا می کند که عشق را برداشته و نفرت را جایگزین آن می کند چرا که فکر می کند اگر عشق قبلی بماند چطور به عشق فعلی خیر مقدم بگوید. پس برای اینکه خود را متقاعد نماید که درست عمل کرده باید با مرور چیزهایی که روی داده ،در ذهن خود برداشت جدیدی ایجاد کند تا آنچه که زمانی ،تعبیر مثبتی داشته به عکس خود تبدیل شود. بسیاری اوقات افراد به دلیل حرفه خود بین یک ارزش اخلاقی و منافع خود دچار کشمکش می شوند. مثل پزشکی که با وجودی که طبق ارزشهای اخلاقی اش خواهان سلامت افراد است، اما اگر هیچ بیمار و مراجعه کننده ای نداشته باشد، زندگی خودش به خطر می افتد.
اوج تراژدی در زندگی افراد زمانی پیش می آید که انسان ناچار باشد حتی میان ارزشهای شخصی خود که همه آنها برایش اساسی هستند دست به گزینش بزند. مثل فردی که در یک سو اعتقاد راسخ به راستگویی دارد و در سوی دیگر ارزش دیگری چون دفاع از جان دیگران برایش مطرح است اما در موقعیتی قرار می گیرد که ناچار است برای حفظ جان فردی دروغ بگوید. در چنین مواقعی است که مرزهای ارزشها و اخلاقیات بهم می ریزد و بسیاری بحث ها از این نقطه نضج می گیرند که کار درست و غلط کدام است و چه کسی اخلاقی تر عمل می کند و کدام ارزش والاتر است و بنابراین در اولویت. چه کسی بر حق است و... .
در اینجا سئوالاتی پیش می آید از جمله اینکه آیا می توان به ارزشی به نام «ارزش ثبات در باورها و ارزش ها» معتقد بود؟ آیا می توان در همه مکان ها و زمان ها به ارزشی به یک میزان اعتقاد داشت؟ آیا علومی چون فلسفه اخلاق قادرند حد و مرز این ارزشها را به دقت تعیین کنند؟ آیا در حوزه اخلاق و ارزش ها می توان به قاعده ای جهانشمول رسید؟ آیا تمام پارادوکس های اینچنینی زندگی غیر قابل حل هستند؟ آیا احساس درونی انسان ها هنگام پندار و گفتار و کردارهایشان می تواند شاخص سنجش اخلاقی بودن یا غیر اخلاقی بودن آنها باشد؟ آیا اگر بتوان در امور اساسی به پاسخ قاطعی رسید و با قطعیت بتوان امری را اخلاقی یا غیر اخلاقی قلمداد نمود، مسایل بشریت حل نخواهد شد؟ و آیا ما انسان ها بنابر نظر دکتر شریعتی انسان ایده آل می شویم؟ آیا انسان ایده آل شدن در ذات خود دارای پارادوکس نیست؟
از نظر دکتر شریعتی یکی از شرایط ایده آل بودن این است که حضور انسان ،شدن باشد و تبدیل به بودن نشود یعنی انسان در هر لحظه رو به سوی تعالی در حرکت باشد. پس هیچگاه نمی تواند در موضعی بایستد و بگوید من انسان ایده آل هستم زیرا دقیقا همین ایستادن و گفتن این جمله مساوی می شود با بودن و از حرکت ایستادن. از سوی دیگر اگر انسان همیشه در حال شدن و در حرکت باشد هنوز انسان ایده آل نیست و نمی تواند بگوید که ایده آل هستم اما باز در حرکتم. زیرا وقتی می گوید ایده آل یعنی به نهایت چیزی که مدنظر است رسیده پس در این صورت حرکت او بیش از آن بی معنی است زیرا دیگر نمی خواهد به جایی برسد. حتی نمی تواند بگوید من انسان ایده آل هستم اما برای حفظ این موقعیت هنوز حرکت می کنم زیرا اگر حرکت به عنوان عامل حفظ کننده موقعیت او در آن مقام است پس آن مقام، ایده آل نیست و به نوعی ناقص است زیرا باید عامل دیگری به بقای آن کمک کند. پس ایده آل(کامل) نیست. چطور چیزی می تواند کامل باشد در حالی که برای بقای خود به عامل دیگری نیاز دارد؟ و آیا بزرگترین پارادوکس زندگی انسان این نیست که از سویی درصدد حل تناقض های حاکم بر زندگی است و از سوی دیگر تناقض جزء ذاتی فلسفه زندگی اوست؟ اما تمامی پارادوکس هایی که بر زندگی انسان ها حاکمند غیر قابل حل نیستند. با تن دادن به برخی پارادوکس ها و باقی ماندن در حلقه زندگی می توان برخی تناقض ها را از میان برداشت تا موجودات انسانی دنیای بهتر و زیباتری را تجربه کنند.


نرگس زحمتی
منبع : روزنامه همشهری