چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
مجله ویستا
بررسی کامل مسئله اعجاز قرآن
و ان كنتم فی ریب مما نزلنا علیعبدنا فاتوا بسورهٔ من مثله و ادعوا شهداءكم من دون اللهان كنتم صادقین فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتقوا النار التی وقودها الناس و الحجارهٔ اعدت للكافرین
● تفسیر كلمات و جملههای آیات
و اگر از آنچه ما بر بنده خویش نازلكردهایم بشك اندرید سورهایمانند آن بیارید و اگر راست میگوئید غیر خدا یاران خویش را بخوانید.
و اگر نكردید و هرگز نخواهید كرد پس از آتشی كه هیزمشمردم و سنگ است و برای كافران مهیا شده بترسید.
.(فاتوا بسورهٔ من مثله)امر در(فاتوا، پس بیاورید)، امر تعجیزیاست، تا بهمه بفهماند: كهقرآن معجزه است، و هیچ بشری نمیتواند نظیرش را بیاورد، و اینكه این كتاباز ناحیه خدا نازلشده، و در آن هیچ شكی نیست، معجزه است كه تا زمین و زمان باقی است، آن نیز باعجاز خودباقیاست، و این تعجیز، در خصوص آوردن نظیری برای قرآن، در قرآن كریم مكرر آمده، مانندآیه: (قل لئن اجتمعت الانس و الجن علیان یاتوا بمثل هذا القرآن، لا یاتون بمثله، و لو كان بعضهملبعض ظهیرا، بگواگر انس و جن دست بدست هم دهند، كه مثل این قرآن بیاورند، نمیتوانند و نیز مانند آیه: (امیقولون افتریه؟قل فاتوا بعشر سورمثله مفتریات، و ادعوا من استطعتم من دون الله، ان كنتم صادقینو یا آنكه میگویند: این قرآنافترائی است كه بخدا بسته، بگو اگر راست میگوئید، غیر از خدا هر كس را كه میخواهیددعوتكنید، و بكمك بطلبید، و شما هم ده سوره مثل آن بخدا افتراء ببندید) .
و بنا بر این ضمیر در كلمه(مثله)، به كلمه(ما)، در جمله(ممانزلنا)برمیگردد، و در نتیجهآیه شریفه تعجیزی است از طرف قرآن، و بی سابقه بودن اسلوب و طرز بیان آن.
ممكن هم هست ضمیر نامبرده به كلمه(عبد)، در جمله(عبدنا)برگردد،كه در این صورتآیه شریفه تعجیز بخود قرآن نیست، بلكه بقرآن است از حیث اینكه مردی بی سوادو درس نخواندهآنرا آورده، كسی آنرا آورده كه تعلیمی ندیده و این معارف عالی و گرانبها و بیانات بدیع و بی سابقهو متقنرا از احدی از مردم نگرفته، در نتیجه آیه شریفه در سیاق آیه: (قل لو شاء الله ما تلوته علیكم، و لا ادریكم به، فقد لبثتفیكم عمرا من قبله ا فلا تعقلون؟بگو: اگر خدا میخواست نه من آنرا برشما میخواندم، و نه از آن اطلاعی میداشتم،خود شما شاهدید كه مدتها از عمرم قبل از این قرآندر بین شما زیستم، در حالی كه خبری از آنم نبود، باز هم تعقلنمیكنید؟ و در بعضی روایات هردو احتمال نامبرده بعنوان تفسیر آیه مورد بحث آمده.
این نكته را هم باید دانست كه این آیه و نظائر آن دلالتدارد بر اینكه قرآن كریم همهاشمعجزه است، حتی كوچكترین سورهاش، مانند سوره كوثر، و سوره عصر، و اینكهبعضی احتمالداده، و یا شاید بدهند، كه ضمیر در(مثله)بخصوص سوره مورد بحث، و در آیه سوره یونسبخصوصسوره یونس برگردد، احتمالی است كه فهم مانوس با اسلوبهای كلام آنرا نمیپذیرد، برای اینكه كسی كه بقرآنتهمت میزند: كه ساخته و پرداخته رسول خدا(ص)است، و آنجنابآنرا بخدا افتراء بسته، بهمه قرآن نظر دارد، نه تنها بیك سوره و دو سوره.
با این حال معنا ندارد در پاسخ آنان بفرماید: اگر شك دارید، یكسوره مانند سوره بقره ویا یونس بیاورید، چون برگشت معنا بنظیر این حرف میشود، كه بگوئیم:اگر در خدائی بودن سورهكوثر یا اخلاص مثلا شك دارید، همه دست بدست هم دهید، و یك سوره مانند بقره ویا یونسبیاورید، و این طرز سخن را هر كس بشنود زشت و ناپسند میداند.
● اعجاز و ماهیت آن
قرآن كریم در آیه مورد بحث، و آیاتی كه نقل كردیم، ادعاء كردهاست: بر اینكه آیت ومعجزه است، و استدلال كرده باینكه اگر قبول ندارید، مانند یك سوره از آنرا بیاورید،و ایندعوی قرآن بحسب حقیقت بدو دعوی منحل میشود، یكی اینكه بطور كلی معجزه و خارق عادتوجود دارد، ودوم اینكه قرآن یكی از مصادیق آن معجزات است، و معلوم است كه اگر دعوی دومثابتشود، قهرا دعوی اولی هم ثابتشده،و بهمین جهت قرآن كریم هم در مقام اثبات دعویاولی بر نیامد، و تنها اكتفاء كرد باثبات دعوی دوم، و اینكهخودش معجزه است و بر دعوی خوداستدلال كرد به مسئله تحدی، و تعجیز، و وقتی بشر نتوانست نظیر آنرا بیاورد هر دو نتیجه راگرفت.
چیزی كه هست این بحث و سئوال باقی میماند، كه معجزهچگونه صورت میگیرد، با اینكهاسمش با خودش است، كه مشتمل بر عملی است كه عادت جاریدر طبیعت، یعنی استناد مسبباتباسباب معهود و مشخص آنرا نمیپذیرد، چون فكر میكند، قانون علت و معلول استثناءپذیرنیست، نه هیچ سببی از مسببش جدا میشود، و نه هیچ مسببی بدون سبب پدید میآید، و نه در قانونعلیت امكانتخلف و اختلافی هست، پس چطور میشود كه مثلا عصای موسی بدون علت كهتوالد و تناسل باشد، اژدها گردد؟و مردهچندین سال قبل با دم مسیحائی مسیح زنده شود؟!قرآن كریم این شبهه را زایل كرده، و حقیقت امر را از هر دو جهت بیانمیكند، یعنی همبیان میكند: اصل اعجاز ثابت است، و قرآن خود یكی از معجزات است، و برای اثبات اصلاعجازدلیلی است كافی، برای اینكه احدی نمیتواند نظیرش را بیاورد.
و هم بیان میكند كه حقیقت اعجاز چیست، و چطورمیشود كه در طبیعت امری رخ دهد، كه عادت طبیعت را خرق كرده، و كلیت آنرا نقض كند؟.
● اعجاز قرآن
در اینكه قرآن كریم برای اثبات معجزه بودنش بشر را تحدیكرده هیچ حرفی و مخالفینیست، و این تحدی، هم در آیات مكی آمده، و هم آیات مدنی، كه همه آنهادلالت دارد بر اینكه قرآنآیتی است معجزه، و خارق، حتی آیه قبلی هم كه میفرمود: (و ان كنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنافاتوا بسورهٔ من مثله)الخ، استدلالی است بر معجزه بودنقرآن، بوسیله تحدی، و آوردن سورهاینظیر سوره بقره، و بدستشخصی بی سواد مانند رسولخدا(ص)، نه اینكه مستقیما و بلا واسطهاستدلال بر نبوت رسول خدا(ص)باشد، بدلیل اینكه اگر استدلال بر نبوت آن جناب باشد،نه برمعجزه بودن قرآن، باید در اولش میفرمود: (و ان كنتم فی ریب من رسالهٔ عبدنا، اگر در رسالتبنده ما شك دارید)،ولی اینطور نفرمود، بلكه فرمود: اگر در آنچه ما بر عبدمان نازل كردهایم شكدارید، یك سوره مثل این سورهرا بوسیله مردی درس نخوانده بیاورید، پس در نتیجه تمامیتحدیهائیكه در قرآن واقع شده، استدلالی را میمانند كه برمعجزه بودن قرآن و نازل بودن آن ازطرف خدا شدهاند، و آیات مشتمله بر این تحدیها از نظر عموم و خصوص مختلفند، بعضیهادرباره یك سوره تحدی كردهاند، نظیر آیه سوره بقره، و بعضی بر ده سوره، و بعضی بر عموم قرآن وبعضی بر خصوصبلاغت آن، و بعضی بر همه جهات آن.یكی از آیاتیكه بر عموم قرآن تحدیكرده، آیه: (قل لئن اجتمعت الانس و الجن علیان یاتوا بمثل هذا القرآن، لا یاتون بمثله و لو كانبعضهم لبعض ظهیرا) است كه ترجمهاش گذشت، و این آیهدر مكه نازل شده، و عمومیت تحدیآن جای شك برای هیچ عاقلی نیست.
اعجاز قرآن فقط ازنظر اسلوب كلام یا جهتی دیگر از جهات، به تنهائی نیست پس اگر تحدیهای قرآن تنها در خصوص بلاغت و عظمت اسلوبآن بود، دیگر نباید ازعرب تجاوز میكرد، و تنها باید عرب را تحدی كند، كه اهل زبان قرآنند، آنهم نهكردهای عرب، كهزبان شكستهای دارند، بلكه عربهای خالص جاهلیت و آنها كه هم جاهلیت و هم اسلام را درككردهاند، آنهم قبل از آنكه زبانشان با زبان دیگر اختلاط پیدا كرده، و فاسد شده باشد، و حالآنكه میبینیم سخنی از عرب آن همبا این قید و شرطها بمیان نیاورده، و در عوض روی سخنبجن و انس كرده است، پس معلوم میشود معجزه بودنش تنها از نظر اسلوب كلام نیست.
و همچنین غیر بلاغت و جزالت اسلوب، هیچ جهت دیگر قرآن بهتنهائی مورد نظر نیست، و نمیخواهد بفهماند تنها در فلان صفت معجزه است مثلا در اینكه مشتمل بر معارفیاستحقیقی، و اخلاق.فاضله، و قوانین صالحه، و اخبار غیبی، و معارف دیگریكه هنوز بشر نقاب از چهرهآنبر نداشته، معجزه است، چون هر یك از جهات را یك طائفه از جن و انس میفهمند، نه همه آنهاپس اینكه بطور مطلقتحدی كرد، (یعنی فرمود: اگر شك دارید مثلش را بیاورید)، و نفرمود كتابیفصیح مثل آن بیاورید، و یا كتابی مشتملبر چنین معارف بیاورید، میفهماند كه قرآن از هر جهتیكه ممكن است مورد برتری قرار گیرد برتر است، نه یك جهت و دو جهت.
● عمومیت اعجاز قرآن برای تمامی افراد انس و جن
بنا بر این قرآن كریم هم معجزیست در بلاغت، برای بلیغترینبلغاء و هم آیتی است فصیح، برای فصیحترین فصحاء و هم خارق العادهایست برای حكماء در حكمتش،و هم سرشارترینگنجینه علمی است معجزهآسا، برای علماء و هم اجتماعیترین قانونی است معجزآسا،برای قانونگذاران، و سیاستی است بدیع، و بی سابقه برای سیاستمداران و حكومتی است معجزه، برایحكام، و خلاصه معجزهایستبرای همه عالمیان، در حقایقی كه راهی برای كشف آن ندارند، مانندامور غیبی، و اختلاف در حكم، و علم و بیان.
از اینجا روشن میشود كه قرآن كریم دعوی اعجاز، از هر جهتبرای خود میكند، آنهماعجاز برای تمامی افراد جن و انس، چه عوام و چه خواص، چه عالم و چه جاهل،چه مرد و چهزن، چه فاضل متبحر و چه مفضول، چه و چه و چه، البته بشرطی كه اینقدر شعور داشته باشد كهحرف سرش شود.
برای اینكه هر انسانی این فطرت را دارد كه فضیلت را تشخیصدهد، و كم و زیاد آنرابفهمد پس هر انسانی میتواند در فضیلتهائی كه در خودش و یا در غیر خودش سراغدارد، فكركند، و آنگاه آنرا در هر حدیكه درك میكند، با فضیلتی كه قرآن مشتمل بر آنست مقایسه كند، آنگاه بحق و انصافداوری نماید، و فكر كند، و انصاف دهد، آیا نیروی بشری میتواند معارفیالهی، و آن هم مستدل از خود بسازد؟بطوریكهبا معارف قرآن هم سنگ باشد؟و واقعا و حقیقتامعادل و برابر قرآن باشد؟و آیا یك انسان این معنا در قدرتشهست كه اخلاقی برای سعادت بشرپیشنهاد كند، كه همهاش بر اساس حقایق باشد؟و در صفا و فضیلت درست آنطور باشد كهقرآنپیشنهاد كرده؟!و آیا برای یك انسان این امكان هست، كه احكام و قوانینی فقهی تشریع كند، كهدامنهاش آنقدر وسیعباشد، كه تمامی افعال بشر را شامل بشود؟و در عین حال تناقضی هم در آنپدید نیاید؟و نیز در عین حال روح توحید وتقوی و طهارت مانند بند تسبیح در تمامی آن احكام ونتائج آنها، و اصل و فرع آنها دویده باشد؟و آیا عقل هیچ انسانیكهحد اقل شعور را داشته باشد، ممكن میداند كه چنین آمارگیریدقیق از افعال و حركات و سكنات انسانها، و سپس جعل قوانینیبرای هر حركت و سكون آنان، بطوریكه از اول تا باخر قوانینش یك تناقض دیده نشود از كسی سر بزندكه مدرسه نرفته باشد، ودر شهری كه مردمش با سواد و تحصیل كرده باشند، نشو و نما نكرده باشد، بلكه در محیطی ظهوركردهباشد، كه بهرهشان از انسانیت و فضائل و كمالات بی شمار آن، این باشد كه از راهغارتگری، و جنگ لقمه نانی بكف آورده،و برای اینكه بسد جوعشان كافی باشد، دخترانرا زندهبگور كنند، و فرزندانخود را بكشند، و به پدران خود فخر نموده، مادران را همسر خود سازند، وبفسق و فجور افتخار نموده، علم را مذمت، و جهل را حمایتكنند، و در عین پلنگ دماغی وحمیت دروغین خود، تو سری خور هر رهگذر باشند، روزی یمنیهااستعمارشان كنند، روز دیگرزیر یوغ حبشه در آیند، روزی برده دسته جمعی روم شوند، روز دیگر فرمانبر بی قید و شرطفارسشوند؟آیا از چنین محیطی ممكن است چنین قانونگذاری برخیزد؟و آیا هیچ عاقلی بخود جرئت میدهد كه كتابیبیاورد، و ادعاء كند كه این كتاب هدایت تمامیعالمیان، از بی سواد و دانشمند و از زن و مرد و از معاصرین من و آیندگان،تا آخر روزگار است، وآنگاه در آن اخباری غیبی از گذشته و آینده، و از امتهای گذشته و آینده، نه یكی، و نه دو تا، آنهمدربابهای مختلف، و داستانهای گوناگون قرار داده باشد، كه هیچیك از این معارف با دیگریمخالفت نداشته،و از راستی و درستی هم بی بهره نباشد، هر قسمتش قسمتهای دیگر را تصدیقكند؟!
و آیا یك انسان كه خود یكی از اجزاء عالم ماده و طبیعت است،و مانند تمامی موجوداتعالم محكوم به تحول و تكامل است، میتواند در تمامی شئون عالم بشری دخل و تصرفنموده، قوانین، و علوم، و معارف، و احكام، و مواعظ، و امثال، و داستانهائی در خصوص كوچكترین وبزرگترین شئونبشری بدنیا عرضه كند، كه با تحول و تكامل بشر متحول نشود، و از بشر عقبنماند؟و حال و وضع خود آن قوانین هماز جهت كمال و نقص مختلف نشود، با اینكه آنچه عرضهكرده، بتدریج عرضه كرده باشد و در آن پارهای معارفباشد كه در آغاز عرضه شده، در آخردو باره تكرار شده باشد، و در طول مدت، تكاملی نكرده تغیری نیافته باشد، و نیز در آن فروعیمتفرعبر اصولی باشد؟با اینكه همه میدانیم كه هیچ انسانی از نظر كمال و نقص عملش بیك حالباقی نمیماند،در جوانی یك جور فكر میكند، چهلساله كه شد جور دیگر، پیر كه شد جوریدیگر.پس انسان عاقل و كسی كه بتواند این معانی را تعقل كند، شكی برایشباقی نمیماند، كهاین مزایای كلی، و غیر آن، كه قرآن مشتمل بر آنست، فوق طاقت بشری، وبیرون از حیطه وسائلطبیعی و مادی است، و بفرض هم كه نتواند این معانی را درك كند، انسان بودن خود را كهفراموشنكرده، و وجدان خود را كه گم ننموده، وجدان فطری هر انسانی باو میگوید: در هرمسئلهای كه نیروی فكریتاز دركش عاجز ماند، و آنطور كه باید نتوانست صحت و سقم و درستیو نادرستی آنرا بفهمد، و ماخذ و دلیلهیچیك را نیافت، باید باهل خبره و متخصص در آن مسئلهمراجعه بكنی.
در اینجا ممكن استخواننده عزیز بپرسد كه اینكه شما اصراردارید عمومیت اعجاز قرآنرا ثابت كنید، چه فائدهای بر این عمومیت مترتب میشود، و تحدی عموم مردمچه فائدهای دارد؟باید خواص بفهمند كه قرآن معجزه است، زیرا عوام در مقابل هر دعوتی سریع الانفعال و زودباورند، و هر معاملهایكه با ایشان بكنند، میپذیرند، مگر همین مردم نبودند كه در برابر دعوت امثالحسینعلی بهاء، و قادیانی، و مسیلمهكذاب، خاضع شده، و آنها را پذیرفتند؟!با اینكه آنچه آنهاآورده بودند به هذیان بیشتر شباهت داشت، تا سخنآدمی؟در پاسخ میگوئیم: اولا تنها راه آوردن معجزه برای عموم بشر، و برای ابد این است كه آنمعجزه از سنخ علم ومعرفت باشد، چون غیر از علم و معرفت هر چیز دیگریكه تصور شود، كه سرو كارش با سایر قوای دراكه انسان باشد،ممكن نیست عمومیت داشته، دیدنیش را همه و برایهمیشه ببینند، شنیدنیش را همه بشر، و برای همیشه بشنوندعصای موسایش برای همه جهانیان، و برای ابد معجزه باشد، و نغمه داودیش نیز عمومی و ابدی باشد، چون عصای موسی،و نغمهداود، و هر معجزه دیگریكه غیر از علم و معرفت باشد، قهرا موجودی طبیعی، و حادثی حسیخواهد بود، كه خواهنا خواه محكوم قوانین ماده، و محدود به یك زمان، و یك مكان معینی میباشد، و ممكن نیست غیر این باشد،و بفرض محال یا نزدیك به محال، اگر آنرا برای تمامی افراد رویزمین دیدنی بدانیم، باری باید همه سكنه روی زمینبرای دیدن آن در یك محل جمع شوند، وبفرضی هم كه بگوئیم برای همه و در همهجا دیدنی باشد، باری برای اهل یك عصر دیدنیخواهد، بود نه برای ابد.
بخلاف علم و معرفت، كه میتواند برای همه، و برای ابد معجزهباشد، این اولا، و ثانیا وقتیاز مقوله علم و معرفتشد، جواب اشكال شما روشن میشود، چون بحكمضرورت فهم مردممختلف است، و قوی و ضعیف دارد، همچنانكه كمالات نیز مختلف است، و راه فطری و غریزیانسانبرای درك كمالات كه روزمره در زندگیش آنرا طی میكند، این است كه هر چه را خودشدرك كرد، و فهمید، كه فهمیده،و هر جا كمیت فهمش از درك چیزی عاجز ماند، بكسانی مراجعهمیكند، كه قدرت درك آنرا دارند، و آنرا درك كردهاند،و آنگاه حقیقت مطلب را از ایشانمیپرسند، در مسئله اعجاز قرآن نیز فطرت غریزی بشر حكم باین میكند، كهصاحبان فهم قوی، وصاحب نظران از بشر، در پی كشف آن برآیند، و معجزه بودن آنرا درك كنند، و صاحبان فهمضعیف بایشانمراجعه نموده، حقیقتحال را سئوال كنند، پس تحدی و تعجیز قرآن عمومیاست، و معجزه بودنش برای فرد فرد بشر، و برای تمامی اعصار میباشد.
● تحدی قرآن به علم
قرآن كریم بعلم و معرفت تحدی كرده، یعنی فرموده:اگر در آسمانی بودن آن شك دارید، همه دست بدست هم دهید، و كتابی درست كنید كه از نظر علم و معرفت مانندقرآن باشد، یكجافرموده: (و نزلنا علیك الكتاب تبیانا لكل شیء، ما كتاب را كه بیان همه چیزها است بر تو نازلكردیم)(سوره نحل ۸۹) و جائی دیگر فرموده: (لا رطب و لا یابس الا فی كتاب مبین، هیچ تر و خشكی نیست مگرآنكهدر كتابی بیانگر، ضبط است) (سوره انعام آیه ۵۹، )و از این قبیل آیاتی دیگر.
آری هر كس در متن تعلیمات عالیه اسلام سیر كند، و آنچه از كلیاتكه قرآن كریم بیانكرده و آنچه از جزئیات كه همین قرآن در آیه: ، (و ما آتیكم الرسول فخذوه، و ما نهیكمعنه فانتهوا، رسول شما را بهر چه امر كرد انجام دهید، و از هر چه و آیه: (لتحكم بینالناس بما اریكالله تا در میان مردم بانچه خدا نشانت داده حكم كنی)(سوره حشر آیه ۷) وآیاتی دیگر به پیامبر اسلام حوالت داده، و آنجناب بیان كرده، مورد دقت قرار دهد، خواهد دید كهاسلام از معارف الهی فلسفی، و اخلاق فاضله، و قوانین دینی و فرعی،از عبادتها، و معاملات، وسیاسات اجتماعی و هر چیز دیگری كه انسانها در مرحله عمل بدان نیازمندند، نه تنها متعرضكلیاتو مهمات مسائل است، بلكه جزئیترین مسائل را نیز متعرض است، و عجیب این است كهتمام معارفش بر اساسفطرت، و اصل توحید بنا شده، بطوریكه تفاصیل و جزئیات احكامش، بعداز تحلیل، به توحیدبر میگردد، و اصل توحیدش بعد از تجزیه بهمان تفاصیل بازگشت میكند.
قرآن كریم خودش بقاء همه معارفش را تضمین كرده، و آنرا نه تنهاصالح برای تمامینسلهای بشر دانسته، و در آیه: (و انه لكتاب عزیز، لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا منخلفه، تنزیلمن حكیم حمید، نه از گذشته و نه در آینده، باطل در این كتاب راه نمییابد، چون كتابی است عزیز، و نازل شده از ناحیهخدای حكیم حمید)(سوره فصلت آیه ۴۲ ۶) و آیه: (انا نحن نزلنا الذكر، و انا له لحافظون، ما ذكر رانازل كردیم، و خود ما آنرا حفظمیكنیم)(سوره حجر آیه ۹) فرموده: كه این كتاب با مرور ایام و كرور لیالی كهنهنمیشود، كتابی است كه تا آخرین روز روزگار،ناسخی، هیچ حكمی از احكام آنرا نسخ نمیكند وقانون تحول و تكامل آنرا كهنه نمیسازد.
خواهی گفت علمای علم الاجتماع، و جامعهشناسان، و قانوندانانعصر حاضر، این معنابرایشان مسلم شده: كه قوانین اجتماعی باید با تحول اجتماع و تكامل آن تحولبپذیرد، و پا بپایاجتماع رو بكمال بگذارد، و معنا ندارد كه زمان بسوی جلو پیش برود، و تمدن روز بروز پیشرفتبكند، و درعین حال قوانین اجتماعی قرنها قبل، برای امروز، و قرنها بعد باقی بماند.
جواب این شبهه را در تفسیر آیه: (كان الناسامهٔ واحدهٔ)الخ (سوره بقره آیه ۲۱۳) خواهیم داد انشاء الله.
و خلاصه كلام و جامع آن این است كه: قرآن اساس قوانینرا بر توحید فطری، و اخلاقفاضله غریزی بنا كرده، ادعاء میكند كه تشریع(تقنین قوانین)باید بر روی بذرتكوین، و نوامیسهستی جوانه زده و رشد كند، و از آن نوامیس منشا گیرد، ولی دانشمندان و قانونگذاران، اساسقوانینخود را، و نظریات علمی خویش را بر تحول اجتماع بنا نموده، معنویات را بكلی نادیدهمیگیرند، نه بمعارف توحیدكار دارند، و نه به فضائل اخلاق، و بهمین جهتسخنان ایشان همه برسیر تكامل اجتماعی مادی، و فاقد روح فضیلتدور میزند، و چیزیكه هیچ مورد عنایت آناننیست، كلمه عالیه خداست.
● تحدی بكسی كه قرآن بر وی نازل شده
قرآن كریم بشر رابشخص رسول خدا(ص)، كه آورنده آنست، تحدی كرده و فرموده: آوردن شخصی امی و درس نخوانده و مربیندیده كتابی را كه هم الفاظش معجزه است و هممعانیش، امری طبیعی نیست، و جز بمعجزه صورت نمیگیرد: (قل لو شاء الله ماتلوته علیكم، و لاادریكم به، فقد لبثت فیكم عمرا من قبله، ا فلا تعقلون؟بگو اگر خدا میخواست این قرآن را بر شماتلاوتنكنم، نمیكردم، و نه شما میفهمیدید، شما میدانید كه قبل از این سالها در میان شما بودم، آیا باز هم تعقلنمیكنید؟ (سوره یونس آیه ۱۶) آری رسول خدا(ص)سالها بعنوان مردی عادی در بین مردم زندگی كرد، در حالیكه نهبرای خود فضیلتی وفرقی با مردم قائل بود، و نه سخنی از علم بمیان آورده بود، حتی احدی ازمعاصرینش یك بیتشعر و یا نثر هم از او نشنید،و در مدت چهل سال كه دو ثلث عمر او میشود، (و معمولا هر كسی كه در صدد كسب جاه و مقام باشد، عرصهتاخت و تازش، و بحبوحه فعالیتش، از جوانی تا چهل سالگی است مترجم)با این حال آن جناب در این مدت نه مقامی كسبكرد، و نهیكی از عناوین اعتباری كه ملاك برتری و تقدم است بدست آورد، آنگاه در راس چهل سالگی ناگهان طلوع كرد، و كتابی آورد، كه فحول و عقلای قومش از آوردنچون آن عاجز ماندند، و زبانبلغاء و فصحاء و شعرای سخندانشان به لكنت افتاد، و لال شد، و بعداز آنكه كتابش در اقطارزمین منتشر گشت، احدی جرئت نكرد كه در مقام معارضه با آن بر آید، نه عاقلی این فكر خام را درسرپرورید، و نه فاضلی دانا چنین هوسی كرد، نه خردمندی در یارای خود دید، و نه زیركهوشیاری اجازه چنین كاری بخود داد.
نهایت چیزیكه دشمنانش در بارهاش احتمال دادند، این بود:كه گفتهاند: وی سفری برایتجارت بشام كرده، ممكن است در آنجا داستانهای كتابش را از رهبانان آنسرزمین گرفته باشد، در حالیكه سفرهای آنجناب بشام عبارت بود از یك سفر كه با عمویش ابو طالب كرد، در حالیكههنوزبسن بلوغ نرسیده بود، و سفری دیگر با میسره غلام خدیجه ع كرد، كه در آنروزهابیست و پنجساله بود، (نه چهلساله)،علاوه بر اینكه جمعی كه با او بودند شب و روز ملازمشبودند.
و بفرض محال، اگر در آن سفر از كسی چیزی آموخته باشد، چهربطی باین معارف و علومبی پایان قرآن دارد؟و این همه حكمت و حقایق در آنروز كجا بود؟و اینفصاحت و بلاغت را كهتمامی بلغای دنیا در برابرش سر فرود آورده، و سپر انداختند، و زبان فصحاء در برابرش لال والكن شده، از چه كسی آموخته؟.
و یا گفتهاند: كه وی در مكهگاهی بسر وقت آهنگری رومی میرفته، كه شمشیر میساخت.
و قرآنكریم در پاسخ این تهمتشان فرمود: (و لقد نعلم انهم یقولون:انما یعلمه بشر، لسانالذی یلحدون الیه اعجمی، و هذا لسان عربی مبین، ما دانستیم كه آنان میگویندبشری این قرآن رابوی درس میدهد، (فكر نكردند آخر)زبان آنكسی كه قرآن را بوی نسبتمیدهند غیر عربیاست، و این قرآن بزبان عربی آشكار است) (سوره نحل آیه ۱۰۳) .
و یا گفتهاند: كه پارهای از معلوماتش را از سلمان فارسی گرفته،كه یكی از علمای فرس، ودانای بمذاهب و ادیان بوده است، با اینكه سلمان فارسی در مدینه مسلمانشد، و وقتی بزیارتآنجناب نائل گشت، كه بیشتر قرآن نازل شده بود چون بیشتر قرآن در مكه نازل شد، و در اینقسمتاز قرآن تمامی آن معارف كلی اسلام، و داستانها كه در آیات مدنی هست، نیز وجود دارد، بلكه آنچه در آیات مكی هست،بیشتر از آنمقداری است كه در آیات مدنی وجود دارد، پس سلمانكه یكی از صحابه آنجناب است، چه چیز بمعلومات او افزوده؟.
علاوه بر اینكه خودشان میگویند سلمان دانای بمذاهب بوده، یعنیبه تورات و انجیل، و آنتورات و انجیل، امروز هم در دسترس مردم هست، بردارند و بخوانند و با آنچهدر قرآن هست مقایسهكنند، خواهند دید كه تاریخ قرآن غیر تاریخ آن كتابها، و داستانهایش غیر آن داستانها است، درتوراتو انجیل لغزشها و خطاهائی بانبیاء نسبت داده، كه فطرت هر انسان معمولی متنفر از آناست، كه چنیننسبتی را حتی به یك كشیش، و حتی به یك مرد صالح متعارف بدهد، واحدیاینگونه جسارتها را به یكی از عقلای قوم خود نمیكند.
و اما قرآن كریم ساحت انبیاء را مقدس دانسته، و آنان را ازچنان لغزشها بری میداند، و نیزدر تورات و انجیل مطالب پیش پا افتادهای است، كه نه از حقیقتی پرده برمیدارد، و نه فضیلتیاخلاقی به بشر میآموزد، و اما قرآن كریم از آن مطالب آنچه برای مردم در معارف و اخلاقشانبدردمیخورد آورده، و بقیه را كه قسمت عمده این دو كتابست رها كرده.
● تحدی قرآن كریم به خبرهائیكه از غیب داده
قرآن كریم در آیات بسیاری باخبرهای غیبی خود تحدی كرده، یعنی به بشر اعلام نموده: كه اگر در آسمانی بودناین كتاب تردید دارید، كتابی نظیر آن مشتمل بر اخبار غیبی بیاورید.
و این آیات بعضی در باره داستانهای انبیاء گذشته، و امتهای ایشاناست، مانند آیه: (تلكمن انباء الغیب، نوحیها الیك، ما كنت تعلمها انت و لا قومك من قبل هذا، اینداستان از خبرهایغیب است، كه ما بتو وحی میكنیم، و تو خودت و قومت هیچیك از آن اطلاع نداشتید) (سوره هود آیه ۴۹ ۲ ) ، و آیه: (ذلك من انباء الغیب نوحیه الیك، و ما كنتلدیهم اذا جمعوا امرهم و هم یمكرون، این سرگذشتیوسف از خبرهای غیبی است، كه ما بتو وحی میكنیم، تو خودتدر آن جریان نبودی، و ندیدی كهچگونه حرفهای خود را یكی كردند، تا با یوسفنیرنگ كنند)(سوره یوسف آیه ۱۰۲) و آیه: (ذلك من انباء الغیب، نوحیهالیك، و ما كنت لدیهم اذ یلقون اقلامهم، ایهم یكفل مریم؟و ما كنت لدیهم، اذ یختصمون، ایناز خبرهای غیبیاست، كه ما بتو وحی میكنیم.و گر نه تو آنروز نزد ایشان نبودی، كه داشتندقرعههای خود میانداختند، كهكدامشان سرپرست مریم شود، و نیز نبودی كه چگونه بر سر اینكار با هم مخاصمه میكردند)(سوره آل عمران آیه ۴۴ ۴) و آیه: (ذلك عیسی بن مریمقول الحق الذی فیه یمترون، اینستعیسی بن مریم آن قول حقیكه در او شك میكنند)، (سوره مریم آیه ۳۴) و آیاتی دیگر.و یك قسمت دیگر در باره حوادث آینده است، مانند آیه: (غلبت الرومفی ادنی الارض، و هم من بعد غلبهم سیغلبون فی بضع سنین، سپاه روم در سرزمین پائینترشكستخوردند، ولی همایشان بعد از شكستشان بزودی و در چند سال بعد غلبهخواهند كرد) (سوره روم آیات ۱ ) ، و آیه: (ان الذی فرضعلیك القرآن،لرادك الی معاد، آن خدائیكه قرآن را نصیب تو كرد، بزودی تو را بدانجا كه از آنجاگریختی، یعنی بشهر مكه برمیگرداند) (سوره قصص آیه ۸۵ ۳) ، و آیه(لتدخلن المسجد الحرام، انشاء الله آمنین، محلقینرؤسكم، و مقصرین لا تخافون، بزودی داخلمسجد الحرام میشوید، انشاء الله، در حالیكه سرهاتراشیده باشید، و تقصیر كرده باشید، و در حالیكه هیچ ترسی نداشته باشید)(سوره فتح آیه ۲۷ ۴ ، و آیه: (سیقولالمخلفون، اذا انطلقتم الی مغانم لتاخذوها، : ذرونا نتبعكم، بزودی آنها كه از شركت در جهادتخلفكردند، وقتی برای گرفتن غنیمت روانه میشوید، التماس خواهند كرد: كهاجازه دهید ما همبیائیم)(سوره فتح آیه ۱۵) و آیه: (و الله یعصمك منالناس، و خدا تو را از شر مردم حفظ میكند) (سوره مائده آیه ۶۷ ) ، و آیه - (انا نحننزلنا الذكر و انا له لحافظون بدرستیكه ما خودمانذكر را نازل كردهایم، و خودمان نیز بطور مسلمآنرا حفظ خواهیم كرد) (سوره حجر آیه ۹) ، و آیات بسیاری دیگر كه مؤمنین را وعدههاداده، و همانطور كه وعدهداد تحقق یافت، و مشركین مكه و كفار را تهدیدها كرد، و همانطور كه تهدید كرده بود، واقع شد.
و از این باب است آیات دیگریكه در باره امور غیبی است، نظیر آیه:(و حرام علی قریهٔاهلكناها، انهم لا یرجعون، حتی اذا فتحتیاجوج و ماجوج، و هم من كل حدب ینسلون،و اقتربالوعد الحق، فاذا هی شاخصهٔ ابصار الذین كفروا، یا ویلنا قد كنا فی غفلهٔ من هذا، بل كنا ظالمین، ممكن نیستمردم آن شهریكه ما نابودشان كردیم، و مقدر نمودیم كه دیگر باز نگردند، اینكه بازگردند، مگر وقتی كه راهیاجوج و ماجوج باز شود، در حالیكه از هر پشتهای سرازیر شوند، ووعده حق نزدیك شود، كه در آن هنگام دیده آنانكه كافر شدنداز شدت تحیر باز میماند، ومیگویند: وای بر ما كه از این آتیه خود در غفلت بودیم، بلكه حقیقت مطلب آنست كه ستمگربودیم)( سوره انبیاء آیه ۹۷) ، و آیه(وعد الله الذین آمنوا منكم، و عملوا الصالحات، لیستخلفنهم فی الارض، خدا كسانیاز شما را كه ایمانآوردند، و عمل صالح كردند، وعده داد: كه بزودی ایشانرا جانشین در زمینكند) ( نور ۵۵ ۹) ، و آیه(قل: هو القادر علی ان یبعثعلیكم عذابا من فوقكم، بگو خدا قادر است بر اینكهعذابی از بالای سر بر شما مسلط كند) (سوره انعام آیه ۶۵ ) .
باز از اینباب است آیه: (و ارسلنا الریاح لواقح، ما بادها را فرستادیم تا گیاهان نرو ماده راتلقیح كنند)، (سوره حجر آیه ۲۲ ۲) ، و آیه(و انبتنا فیهامن كل شیء موزون و رویاندیم در زمین از هر گیاهی موزونكههر یك وزن مخصوص دارد)(حجر آیه ۱۹ ۳) و آیه: (و الجبال اوتادا، آیا ما كوهها را استخوانبندی زمیننكردیم)،( نبا آیه ۷ ۴) كهاینگونه آیات از حقایقی خبر داده كه در روزهای نزول قرآن در هیچ جای دنیا اثریاز آن حقایق علمی وجود نداشته،و بعد از چهارده قرن، و بعد از بحثهای علمی طولانی بشرموفق بكشف آنها شده است.
باز از این باب است(البته این مطلب از مختصات این تفسیر استكه همانطور كه درمقدمه كتاب گفتیم، معنای یك آیه را از آیات دیگر قرآن استفاده نموده، برای فهمیك آیه سایرآیات را استنطاق میكند، و از بعضی برای بعضی دیگر شاهد میگیرد)آیه شریفه: (یا ایها الذینآمنوا من یرتد منكم عندینه، فسوف یاتی الله بقوم یحبهم و یحبونه، ای كسانیكه ایمان آوردهاید!هركس از شما از دین خود برگردد، ضرری بدین خدا نمیزند، چون بزودی خداوند مردمانی خواهدآورد، كه دوستشان دارد، و ایشان او را دوست میدارند)،(مائده آیه ۵۴ ۵ ) و آیهشریفه(و لكل امهٔ رسول، فاذا جاءرسولهم، قضی بینهم بالقسط، برای هر امتی رسولی است، همینكه رسولشان آمد، درمیان آن امتبعدالتحكم میشود)، تا آخر چند آیه(یونس آیه ۴۷) و آیه شریفه(فاقم وجهك للدین حنیفا، فطرهٔ الله التیفطرالناس علیها، روی دل بسوی دین حنیف كن، كه فطرهٔ خدائی است، آن فطرتی كه خدا بشر را بدانفطرت آفریده) (سوره روم آیه ۳۰) ،و آیاتی دیگر كه از حوادث عظیم آینده اسلام و یا آینده دنیا خبر میدهد، كه همه آنحوادث بعد از نزول آن آیات واقعشده، و بزودی انشاء الله مقداری از آنها را در بحث از سورهاسراء ایراد میكنیم.
● تحدی قرآن باینكه اختلافی در آن نیست
قرآن كریم باین معنا تحدی كرده، كه در سراپای آن اختلافی در معارفوجود ندارد، وفرموده: (ا فلا یتدبرون القرآن؟و لو كان من عند غیر الله، لوجدوا فیه اختلافا كثیرا،چرا در قرآنتدبر نمیكنند؟كه اگر از ناحیه غیر خدا بود، اختلافهای زیادی در آن مییافتند) (سوره نساء آیه ۸۲ ) ، و این تحدیدرستو بجا است، برای اینكه این معنا بدیهی است، كه حیات دنیا، حیات مادی و قانون حاكم در آن قانون تحول و تكامل است، هیچ موجودی از موجودات، و هیچجزئی از اجزاء این عالم نیست، مگر آنكه وجودش تدریجی است، كه از نقطه ضعف شروع میشود، وبسوی قوهٔ و شدت میرود، از نقص شروع شده، بسوی كمال میرود، تا هم در ذاتش، و هم در توابع ذاتش، و لوا حق آن،یعنیافعالش، و آثارش تكامل نموده، بنقطه نهایت كمال خود برسد.
یكی از اجزاء این عالم انسان است، كه لا یزال در تحول و تكاملاست، هم در وجودش، وهم در افعالش، و هم در آثارش، به پیش میرود، یكی از آثار انسانیت، آن آثاریستكه با فكر وادراك او صورت میگیرد، پس احدی از ما انسانها نیست، مگر آنكه خودش را چنین در مییابد، كه امروزشاز دیروزش كاملتر است، و نیز لا یزال در لحظه دوم، به لغزشهای خود در لحظه اولبر میخورد، لغزشهائی در افعالش، دراقوالش، این معنا چیزی نیست كه انسانی با شعور آنرا انكاركند، و در نفس خود آنرا نیابد.
و این كتاب آسمانی كه رسولخدا(ص)آنرا آورده، بتدریجنازل شده، و پاره پاره و درمدت بیست و سه سال بمردم قرائت میشد، در حالیكه در این مدت حالات مختلفی،و شرائطمتفاوتی پدید آمد، پارهای از آن در مكه، و پارهای در مدینه، پارهای در شب، و پارهای در روز، پارهایدر سفر، و پارهای در حضر، قسمتی در حال سلم، و قسمتی در حال جنگ، طائفهای درروز عسرت و شكست، و طائفهایدر حال غلبه و پیشرفت، عدهای از آیاتش در حال امنیت وآرامش، و عدهای دیگر در حال ترس و وحشت نازل شده.
آنهمنه اینكه برای یك منظور نازل شده باشد، بلكه هم برای القاءمعارف الهیه، و هم تعلیماخلاق فاضله، و هم تقنین قوانین، و احكام دینی، آنهم در همه حوائجزندگی نازل شده است، و بااین حال در چنین كتابی كوچكترین اختلاف در نظم متشابهش دیده نمیشود، همچنانكه خودشدراین باره فرموده: (كتابا متشابها مثانی)، كتابی كه با تكرار مطالب در آن نظم متشابهش محفوظاست. (سوره زمر آیه ۲۳ ۲) این از نظر اسلوبو نظم كلام، اما از نظر معارف و اصولی كه در معارف بیان كرده، نیزاختلافی در آن وجود ندارد، طوری نیست كهیكی از معارفش با یكی دیگر آن متناقض و منافیباشد، آیه آن آیه دیگرش را تفسیر میكند، و بعضی از آن بعض دیگررا بیان میكند، و جملهای ازآن مصدق جملهای دیگر است، همچنانكه امیر المؤمنین علی(ع)فرمود: (بعضی از قرآن ناطق بهمفادبعض دیگر و پارهای از آن شاهد پارهای دیگر است) (نهج البلاغه فیض الاسلام ص ۴۱۴ خ ۱۳۳ ) ، و اگر از ناحیه غیر خدا بود، هم نظم الفاظش از نظر حسن و بهاء مختلف میشد، و هم جملهاشاز نظر فصاحت و بلاغت متفاوتمیگشت، و هم معنا و معارفش از نظر صحت و فساد، و اتقان و متانت متغایر میشد.
● اشكال بر ادعای عدم اختلاف در قرآن و پاسخ آن
دراینجا ممكن استشما خواننده عزیز بگوئی: اینها همه كه گفتید،صرف ادعا بود، ومتكی بدلیلی قانع كننده نبود، علاوه بر اینكه بر خلاف دعوی شما اشكالهای زیادیبر قرآنكردهاند، و چه بسیار كتابهائی در متناقضات قرآن تالیف شده و در آن كتابها متناقضاتی در بارهالفاظ قرآنارائه دادهاند، كه برگشت همه آنها باین است كه قرآن از جهت بلاغت قاصر است، ونیز تناقضاتی معنوی نشان دادهاند، كه برگشتآنها باین است كه قرآن در آراء و نظریات وتعلیماتش بخطاء رفته، و از طرف مسلمانان پاسخهائی باین اشكالاتدادهاند، كه در حقیقتبرگشتش به تاویلاتی است كه اگر بخواهیم سخن قرآنرا بان معانی معنا كنیم، سخنیخواهد شدبیرون از اسلوب كلام، و فاقد استقامت، سخنی كه فطرت سالم آنرا نمیپسندد.
در پاسخ میگوئیم: اشكالها و تناقضاتی كه بدان اشاره گردید،در كتب تفسیر و غیر آن باجوابهایش آمده، و یكی از آن كتابها همین كتابست، و بهمین جهتباید بپذیرید، كه اشكال شمابه ادعای بدون دلیل شبیهتر است، تا بیان ما.
چون در هیچیك از این كتابها كه گفتیم اشكالی بدون جوابنخواهی یافت، چیزیكه هستمعاندین، اشكالها را در یك كتاب جمع آوری نموده، و در آوردن جوابهایشكوتاهی كردهاند، و یادرست نقل نكردهاند، برای اینكه معاند و دشمن بودهاند، و در مثل معروف میگویند:اگر بنا باشدچشم محبت متهم باشد، چشم كینه و دشمنی متهمتر است.
● رفع شبهه در باره نسخ كه در قرآن صورت گرفته
خواهی گفت بسیار خوب، خود شما در باره نسخی كه در قرآنصورت گرفته، چه میگوئی؟با اینكه خود قرآن كریم در آیه(ما ننسخ من آیهٔ او ننسها نات بخیر منها، هیچ آیهای رانسخنمیكنیم، مگر آنكه آیهای بهتر از آن میآوریم، )(سوره بقره آیه ۱۰۶ ۲) و همچنین در آیه: (و اذا بدلنا آیهٔ مكان آیهٔ، و اللهاعلمبما ینزل، و چون آیتی را در جای آیتی دیگر عوض میكنیم، باری خدا داناتر است بانچه نازلمیكند) (سوره نحل آیه ۱۰۱) ، اعتراف كرده:باینكه در آن نسخ و تبدیل واقع شده، و بفرضیكه ما آنرا تناقض گوئیندانیم، حد اقل اختلاف در نظریه هست.
در پاسخ میگوئیم مسئله نسخ نه از سنخ تناقض گوئی است،و نه از قبیل اختلاف در نظریهو حكم، بلكه نسخ ناشی از اختلاف در مصداق است، باین معنا كهیك مصداق، روزی با حكمیانطباق دارد، چون مصلحت آن حكم در آن مصداق وجود دارد، و روزی دیگر با آن حكم انطباق ندارد، برای اینكه مصلحت قبلیش به مصلحت دیگر مبدلشده، كه قهرا حكمی دیگر را ایجابمیكند، مثلا در آغاز دعوت اسلام، كه اكثر خانوادهها مبتلا بزنا بودند،مصلحت در این بود كهبرای جلوگیری از زنای زنان، ایشانرا در خانهها زندانی كنند، ولی بعد از گسترش اسلام،و قدرتیافتن حكومتش آن مصلحت جای خود را باین داد: كه در زنای غیر محصنه تازیانه بزنند، و درمحصنه سنگسار كنند.
و نیز در آغاز دعوت اسلام، و ضعف حكومتش، مصلحت در اینبود كه اگر یهودیان درصدد برآمدند مسلمانان را از دین برگردانند، مسلمانان بروی خود نیاورده، و جرم ایشانراندیدهبگیرند، ولی بعد از آنكه اسلام نیرو پیدا كرد، این مصلحت جای خود را بمصلحتیدیگر داد، و آنجنگیدن و كشتن، و یا جزیه گرفتن از آنان بود.
و اتفاقا در هر دو مسئله آیه قرآن طوری نازل شده كه هر خوانندهمیفهمد حكم در آیهبزودی منسوخ میشود، و مصلحت آن حكم دائمی نیست، بلكه موقت است، در باره مسئلهاولیمیفرماید: (و اللاتی یاتین الفاحشهٔ من نساءكم، فاستشهدوا علیهن اربعهٔ منكم، فان شهدوا، فامسكوهن فی البیوت،حتی یتوفیهن الموت، او یجعل الله لهن سبیلا و آن زنان از شما كه مرتكبزنا میشوند، از چهار نفر گواهی بخواهید،اگر شهادت دادند، ایشانرا در خانهها زندانی كنید، تامرگ ایشانرا ببرد، و یا خداوند راهی برای آنان معین كند)(سوره نساء آیه ۱۵ ۲ ) ، كه جمله اخیر بخوبی میفهماند: كهحكم زندانی كردن موقت است، پس این حكم تازیانه و سنگسار، از باب تناقض گوئی نیست.
و در خصوص مسئله دوم میفرماید: (ود كثیر من اهل الكتاب، لویردونكم من بعد ایمانكمكفارا حسدا من عند انفسهم، من بعد ما تبین لهم الحق، فاعفوا و اصفحوا، حتییاتی الله بامره، بسیاری از اهل كتاب دوست دارند بلكه بتوانند شما را از دین بسوی كفر برگردانند، و حسادتدرونیشانایشانرا وادار میكند كه با وجود روشن شدن حق این چنین بر خلاف حق عمل كنند، پس شما صرفنظر كنید، و به بخشید،تا خداوند دستورش را بفرستد) (سوره بقره ۱۰۹) ، كه جمله اخیر دلیل قاطعیاست بر اینكه مصلحت عفو و بخشش موقتی است، نه دائمی.● تحدی قرآن به بلاغت
یكی دیگر از جهات اعجاز كهقرآن كریم بشر را با آن تحدی كرده آسمانی بودن این كتاب شك دارید، نظیر آنرا بیاورید، مسئله بلاغتقرآن است، و در این بارهفرموده: (ام یقولون افتریه، قل فاتوا بعشر سور مثله مفتریات، و ادعوا من استطعتم مندون الله ان كنتمصادقین، فان لم یستجیبوا لكم، فاعلموا انما انزل بعلم الله، و ان لا اله الا هو، فهل انتم مسلمون؟ویامیگویند: این قرآن را وی بخدا افتراء بسته، بگو اگر چنین چیزی ممكن است، شما هم ده سورهمثل آنرا بخدا افتراءببندید، و حتی غیر خدا هر كسی را هم كه میتوانید بكمك بطلبید، اگر راستمیگوئید، و اما اگر نتوانستید این پیشنهادرا عملی كنید، پس باید بدانید كه این كتاب بعلم خدانازل شده، و اینكهمعبودی جز او نیست، پس آیا باز هم تسلیم نمیشوید؟!، و نیز فرموده: (امیقولون: افتریه، قل فاتوا بسورهٔ مثله، و ادعوا من استطعتم من دون الله، ان كنتم صادقین، بل كذبوابمالم یحیطوا بعلمه، و لما یاتهم تاویله، و یا میگویند: قرآنرا بدروغ بخدا نسبت داده، بگو: اگرراست میگوئید،یك سوره مثل آن بیاورید، و هر كسی را هم كه میتوانید بكمك دعوت كنید، لكناینها بهانه است، حقیقت مطلباین استكه چیزیرا كه احاطه علمی بدان ندارند، و هنوز بتاویلشدست نیافتهاند، تكذیب میكنند) .
این دو آیه مكی هستند، و در آنها بنظم و بلاغت قرآن تحدیشده، چون تنها بهرهایكه عربآنروز از علم و فرهنگ داشت، و حقا هم متخصص در آن بود، همین مسئلهسخندانی، و بلاغتبود، چه، تاریخ، هیچ تردیدی نكرده، در اینكه عرب خالص آنروز، (یعنی قبل از آنكه زبانش در اثراختلاطبا اقوام دیگر اصالتخود را از دست بدهد)، در بلاغت بحدی رسیده بود، كه تاریخ چنانبلاغتی را از هیچ قوم و ملتی، قبلاز ایشان و بعد از ایشان، و حتی از اقوامیكه بر آنان آقائی وحكومت میكردند، سراغ نداده، و در این فن بحدی پیش رفتهبودند، كه پای احدی از اقوامبدانجا نرسیده بود، و هیچ قوم و ملتی كمال بیان و جزالتنظم، و وفاء لفظ، و رعایت مقام، وسهولت منطق ایشانرا نداشت.
از سوی دیگر قرآن كریم، عرب متعصب و غیرتی را بشدیدترینو تكان دهندهترین بیان تحدیكرده، با اینكه همه میدانیم عرب آنقدر غیرتی و متعصباست، كه بهیچ وجه حاضر نیست برایكسی و در برابر كار كسی خضوع كند، و احدی در این مطلب تردید ندارد.
و نیز از سوئی دیگر، این تحدی قرآن یكبار، و دو بار نبوده، كهعرب آنرا فراموش كند، بلكه در مدتی طولانی انجام شد، و در این مدت عرب آنچنانی، برای تسكینحمیت و غیرت خودنتوانست هیچ كاری صورت دهد، و این دعوت قرآنرا جز با شانه خالی كردن، و اظهار عجز بیشتر اسخی ندادند، و جز گریختن، و خود پنهان كردن، عكسالعملی نشان ندادند، همچنانكه خود قرآندر این باره میفرماید: (الا انهم یثنون صدورهم، لیستخفوا منه، الاحین یستغشون ثیابهم، یعلم مایسرون و ما یعلنون، متوجه باشید، كه ایشان شانه خالی میكنند، تا آرام آرام خود رابیرون كشیده، پنهان كنند، باید بدانند كه در همان حالیكه لباس خود بر سر میافكنند، كه كسی ایشانرا نشناسد،خدا میداند كه چه اظهار میكنند، و چه پنهان میدارند)
● نمونههائی از معارضاتی كه با قرآن شده
از طول مدت این تحدی، در عصر نزولش كه بگذریم،در مدت چهارده قرن هم كه از عمرنزول قرآن گذشته، كسی نتوانسته كتابی نظیر آن بیاورد، و حد اقلكسی این معنا را در خور قدرتخود ندیده، و اگر هم كسی در این صدد بر آمده، خود را رسوا و مفتضح ساخته.
تاریخ، بعضی از این معارضات و مناقشات را ضبط كرده، مثلایكی از كسانیكه با قرآنمعارضه كردهاند، مسیلمه كذاب بوده، كه در مقام معارضه با سوره فیل بر آمده،و تاریخ سخنانش راضبط كرده، كه گفته است: (الفیل، ما الفیل، و ما ادریك ما الفیل، له ذنب و بیل، و خرطوم طویل،فیل چیست فیل، و چه میدانی كه چیست فیل، دمی دارد سخت و وبیل، و خرطومی طویل).
و در كلامیكه خطاب به سجاح(زنی كه دعوی پیغمبری میكرد)گفته:(فنولجه فیكنایلاجا، و نخرجه منكن اخراجا، آنرا در شما زنان فرو میكنیم، چه فرو كردنی،و سپس بیرونمیآوریم، چه بیرون كردنی)، حال شما خواننده عزیز خودت در این هذیانها دقت كن، و عبرتبگیرد.
بعضی از نصاری كه خواسته است با سوره فاتحه(سرشاراز معارف)معارضه كند، چنینگفته: (الحمد للرحمان، رب الاكوان، الملك الدیان لك العبادهٔ، و بك المستعان،اهدنا صراطالایمان، سپاس برای رحمان، پروردگار كونها، و پادشاه دین ساز، عبادت تو را باد، و استعانتبتو، مارا بسوی صراط ایمان هدایت فرما)و از این قبیل رطب و یابسهای دیگر.
● دو شبهه پیرامون اعجاز بلاغت قرآن
حال ممكن است بگوئی: اصلا معنای معجزه بودن كلامرا نفهمیدم، برای اینكه كلام ساختهقریحه خود انسان است، چطور ممكن است از قریحه انسان چیزیترشح كند، كه خود انسان ازدرك آن عاجز بماند؟و برای خود او معجزه باشد؟ با اینكه فاعل، اقوای از فعل خویش، و منشااثر،محیط باثر خویش است، و بعبارتی دیگر، این انسان بود كه كلمات را برای معانی وضع كرد، و قرار گذاشت كه فلان كلمه بمعنایفلان چیز باشد، تا باین وسیله انسان اجتماعی بتواند مقاصدخود را بدیگران تفهیم نموده، و مقاصد دیگرانرا بفهمد.
پس خاصه كشف از معنا در لفظ، خاصهایست قراردادی، و اعتباری،كه انسان این خاصهرا بان داده، و محال است در الفاظ نوعی از كشف پیدا شود، كه قریحه خود انسانبدان احاطهنیابد، و بفرضی كه چنین كشفی در الفاظ پیدا شود، یعنی لفظی كه خود بشر قرار داده، در برابرمعنائی معین،معنای دیگری را كشف كند، كه فهم و قریحه بشر از درك آن عاجز باشد، این گونهكشفرا دیگر كشف لفظی نمیگویند، و نباید آنرا دلالت لفظ نامید.
علاوه بر اینكه اگر فرض كنیم كه در تركیب یك كلام، اعمالقدرتی شود، كه بشر نتواندآنطور كلام را تركیب كند، معنایش این استكه هر معنا از معانی كه بخواهددر قالب لفظ در آید، بچند قالب میتواند در آید، كه بعضی از قالبها ناقص، و بعضی كامل، و بعضی كاملتر است، وهمچنینبعضی خالی از بلاغت، و بعضی بلیغ و بعضی بلیغتر، آنوقت در میان این چند قالب، یكیكه از هر حیث ازسایر قالبها عالیتر است، بطوریكه بشر نمیتواند مقصود خود را در چنان قالبیدر آورد، آنرا معجزه بدانیم.
و لازمه چنین چیزی این است كه هر معنا و مقصودی كهفرض شود، چند قالب غیر معجزآسادارد، و یك قالب معجزآسا، با اینكه قرآن كریم در بسیاری از موارد یك معنارا بچند قالبدر آورده، و مخصوصا این تفنن در عبارت در داستانها بخوبی بچشم میخورد، و چیزی نیست كهبشود انكاركرد، و اگر بنا بدعوی شما، ظاهر آیات قرآن معجزه باشد، باید یك مفاد، و یك معنا، ویا بگو یك مقصود، چند قالب معجزآسا داشته باشد.
در جواب میگوئیم: قبل از آنكه جواب از شبهه را بدهیم مقدمتاتوجه بفرمائید كه، این دوشبهه و نظائر آن، همان چیزیست كه جمعی از اهل دانش را واداركرده، كه در باب اعجاز قرآن دربلاغتش، معتقد بصرف شوند، یعنی بگویند: درست است كه بحكم آیات تحدی، آوردنمثل قرآن یاچند سورهای از آن، و یا یك سوره از آن، برای بشر محال است، بشهادت اینكه دشمنان دین، دراین چند قرن،نتوانستند دست بچنین اقدامی بزنند، و لكن این از آن جهت نیست كه طرزتركیببندی كلمات فی نفسه امریمحال باشد و خارج از قدرت بشر بوده باشد، چون میبینیم كهتركیببندی جملاتآن، نظیر تركیب و نظم و جملهبندیهائی است كه برای بشر ممكن است.
بلكه از این جهت بوده، كه خدای سبحان نگذاشته دشمنان دینشدست بچنین اقدامیبزنند، باین معنا كه با اراده الهیه خود، كه حاكم بر همه عالم، و از آن جمله بردلهای بشر است، تصمیم بر چنین امری را از دلهای بشر گرفته، و بمنظور حفظ معجزه، و نشانه نبوت، و نگهداریپاسحرمت رسالت، هر وقت بشر میخواسته در مقام معارضه با قرآن برآید، او تصمیم وی را شلمیكرده، و در آخر منصرفش میساخته.
● اعتقاد بهصرفدرباره معجزه بودن قرآن
ولی این حرف فاسد و نادرست است، و با آیات تحدی هیچقابل انطباق نیست، چون ظاهرآیات تحدی، مانند آیه(قل فاتوا بعشر سور مثله مفتریات، و ادعوا من استطعتم مندون الله، ان كنتمصادقین، فان لم یستجیبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم الله) ، این است كه خود بشر نمیتواندچنینقالبی بسازد، نه اینكه خدا نمیگذارد، زیرا جمله آخری آیه كه میفرماید: (فاعلموا انما انزل بعلمالله)،ظاهر در این است كه استدلال به تحدی استدلال بر این است كه قرآن از ناحیه خدا نازلشد، نه اینكه رسولخدا(ص)آنرا از خودتراشیده باشد، و نیز بر این است كه قرآن بعلم خدا نازلشده، نه بانزال شیطانها، همچنانكه در آن آیه دیگر میفرماید: (ام یقولونتقوله، بل لا یؤمنون، فلیاتوا بحدیث مثله، ان كانوا صادقین، و یا میگویند قرآن را خود او بهم بافته، بلكه چنین نیست،ایشان ایمان ندارند، نه اینكه قرآن از ناحیه خدا نیامده باشد، اگر جز این است، و راست میگویند، خود آنان نیز، یك داستان مثل آنبیاورند) ، و نیز میفرماید: (و ما تنزلت به الشیاطین، و ما ینبغیلهم، و ما یستطیعون، انهم عن السمع لمعزولون،بوسیله شیطانها نازل نشده، چون نه شیطانهاسزاوار چنین كاری هستند، و نه میتوانندبكنند، چون آنها از شنیدن اسرار آسمانها راندهشدهاند) .
● نادرستی اعتقاد به صرف
و صرفی كه آقایان میگویند تنها دلالت دارد بر اینكه رسالتخاتمالانبیاء صلوات الله علیهصادق است، بخاطر معجزه صرف، و اینكه خدا كه زمام دلها دست او است، تاكنوننگذاشته كهدلها بر آوردن كتابی چون قرآن تصمیم بگیرند، و اما بر این معنا دلالت ندارد، كه قرآن كلامخداست، و از ناحیه او نازل شده.
نظیر آیات بالا آیه: (قل فاتوا بسورهٔ مثله، و ادعوا من استطعتم مندون الله ان كنتم صادقین، بل كذبوا بما لم یحیطوا بعلمه، و لما یاتهم تاویله) ، است، كه ترجمهاشگذشت، و دیدیم كه ظاهر دراین معنا بود كه آنچه باعثشده آوردن مثل قرآن را بر بشر: فرد فرد بشر، و دسته جمعی آنان،محال نموده، و قدرتش را بر این كار نارسا بسازد، این بوده كه قرآن مشتمل بر تاویلی است، كهچون بشر احاطهبان نداشته، آنرا تكذیب كرده، و از آوردن نظیرش نیز عاجز مانده، چون تا كسیچیزی را درك نكند، نمیتواندمثل آنرا بیاورد، چون جز خدا كسی علمی بان ندارد، لا جرم احدینمیتواند بمعارضه خدا برخیزد، نه اینكه خدایسبحان دلهای بشر را از آوردن مثل قرآن منصرفكرده باشد، بطوریكه اگر منصرف نكرده بود، میتوانستند بیاورند.
و نیز آیه: (ا فلا یتدبرون القرآن، و لو كان من عند غیرالله، لوجدوا فیه اختلافا كثیرا، ) كه به نبودن اختلاف در قرآن تحدی كرده است، چه ظاهرش ایناست كه تنها چیزی كه بشر را عاجز ازآوردن مثل قرآن كرده، این است كه خود قرآن، یعنی الفاظ، و معانیش،این خصوصیت را دارد: كهاختلافی در آن نیست، نه اینكه خدای تعالی دلها را از اینكه در مقام پیدا كردن اختلافهایآن برآیندمنصرف نموده باشد، بطوریكه اگر این صرف نبود، اختلاف در آن پیدا میكردند، پس اینكه جمعیاز مفسرین،اعجاز قرآن را از راه صرف، و تصرف در دلها معجزه دانستهاند، حرف صحیحینزدهاند، و نباید بدان اعتناء كرد.
● پاسخ به دو شبههیاد شده و توضیح اینكه چگونه بلاغت قرآن معجزه است
بعد از آنكه این مقدمه روشن شد، اینك در پاسخ از اصل شبهههایدوگانه میگوئیم: اینكهگفتید: معجزه بودن قرآن از نظر بلاغت محال است، چون مستلزمآنست كه، انسان در برابر ساختهخودش عاجز شود، جواب میگوئیم: كه آنچه از كلام مستند بقریحه آدمی است، این مقدار است كهطوریكلام را تركیب كنیم، كه از معنای درونی ما كشف كند، و اما تركیب آن، و چیدن و نظمكلماتش، بطوریكهعلاوه بر كشف از معنا، جمال معنا را هم حكایت كند، و معنا را بعین همانهیئتی كه در ذهن دارد، بذهن شنونده منتقلبسازد، و یا نسازد، و عین آن معنا كه در ذهن گویندهاست، بشنونده نشان بدهد، و یا ندهد، و نیز خود گوینده،معنا را طوری در ذهن خود تنظیم كرده، وصورت علمیهاش را ردیف كرده باشد، كه در تمامی روابطش، و مقدماتش، ومقارناتش، و لوا حقآن، مطابق واقع باشد، و یا نباشد، یا در بیشتر آنها مطابق باشد، یا در بعضی از آنها مطابق، و دربعضیمخالف باشد، و یا در هیچیك از آنها رعایت واقع نشده باشد، اموری است كه ربطی بوضعالفاظ ندارد بلكه مربوطبمقدار مهارت گوینده در فن بیان، و هنر بلاغت است، و این مهارت هممولود قریحهایست كه بعضی برای اینكاردارند، و یكنوع لطافت ذهنی است، كه بصاحب ذهناجازه میدهد كلمات و ادوات لفظی را به بهترین وضع ردیف كند، ونیروی ذهنی او را بانجریانیكه میخواهد در قالب لفظ در آورد، احاطه میدهد بطوریكه الفاظتمامی اطراف و جوانبآن، و لوازم و متعلقات آن جریان را حكایت كند.پس در باب فصاحت و بلاغت، سه جهت هست، كهممكن است هر سه در كلامی جمعبشود، و ممكن است در خارج، از یكدیگر جدا شوند.
۱ ) ممكن استیك انسان آنقدر بواژههای زبانی تسلطداشته باشد، كه حتی یك لغت ازآن زبان برایش ناشناخته و نا مفهوم نباشد، و لكن همینشخص كه خود یك لغت نامه متحركاست، نتواند با آن زبان و لغتحرف بزند.
۲ ) و چه بسا میشود كهانسانی، نه تنها عالم بلغتهای زبانی است، بلكه مهارت سخنوری بان زبان را هم دارد، یعنی میتواند خوب حرفبزند، اما حرف خوبی ندارد كه بزند، در نتیجه از سخن گفتن عاجز میماند، نمیتواند سخنی بگوید، كهحافظ جهات معنا، و حاكی ازجمال صورت آن معنا، آنطور كه هست، باشد.
۳ ) و چه بسا كسی باشد كه هم آگاهی بواژههای یك زبانداشته باشد، و هم در یكسلسله از معارف و معلومات تبحر و تخصص داشته باشد، و لطف قریحه و رقت فطرینیز داشته، اما نتواند آنچه از معلومات دقیق كه در ذهن دارد، با همان لطافت و رقت در قالب الفاظ بریزد، درنتیجهاز حكایت كردن آنچه در دل دارد، باز بماند، خودش از مشاهده جمال و منظره زیبای آن معنالذت میبرد، اما نمیتواندمعنا را بعین آن زیبائی و لطافت بذهن شنونده منتقل سازد.
واز این امور سهگانه، تنها اولی مربوط بوضع الفاظ است، كه انسانبا قریحه اجتماعیخود آنها را برای معانی كه در نظر گرفته وضع میكند، و اما دومی و سومی، ربطیبوضع الفاظندارد، بلكه مربوط بنوعی لطافت در قوه مدركه آدمی است.
و این هم خیلی واضح است، كه قوه مدركه آدمی محدودو مقدر است، و نمیتواند بتمامیتفاصیل و جزئیات حوادث خارجی، و امور واقعی، با تمامی روابط، و علل،و اسبابش، احاطهپیدا كند، و بهمین جهت ما در هیچ لحظهای بهیچ وجه ایمن از خطا نیستیم، علاوه بر اینكهاستكمالما تدریجی است، و هستی ما بتدریج رو بكمال میرود، و این خود باعثشده كه معلوماتمانیز اختلاف تدریجی داشته باشد، و از نقطه نقص بسوی كمال برود.
هیچ خطیب ساحر بیان، و هیچ شاعر سخندان، سراغنداریم، كه سخن و شعرش در اوائلامرش، و اواخر كارش یكسان باشد.
و بر این اساس، هر كلام انسانی كه فرض شود، و گویندهاشهر كس باشد، باری ایمن ازخطاء نیست، چون گفتیم اولا انسان بتمامی اجزاء و شرائط واقع، اطلاع و احاطهندارد، و ثانیاكلام اوائل امرش، با اواخر كارش، و حتی اوائل سخنانش، در یك مجلس، با اواخر آن یكساننیست، هر چندكه ما نتوانیم تفاوت آنرا لمس نموده، و روی موارد اختلاف انگشت بگذاریم، امااینقدر میدانیم كه قانون تحول و تكامل عمومی است.
و بنا بر این اگر در عالم، بكلامی بربخوریم، كه كلامیجدی و جدا سازنده حق از باطلباشد، نه هذیان و شوخی، و یا هنرنمائی، در عین حال اختلافی در آن نباشد، باید یقینكنیم، كه اینكلام آدمی نیست، این همان معنائی است كه قرآن كریم آنرا افاده میكند، و میفرماید: (ا فلایتدبرون القرآنو لو كان من عند غیر الله لوجدوا فیه اختلافا كثیرا، آیا در قرآن تدبر نمیكنند؟كه اگر از ناحیه غیر خدا بود، اختلاف بسیار در آن مییافتند) ،و نیز میفرماید: (و السماء ذاتالرجع، و الارض ذات الصدع، انه لقول فصل، و ما هو بالهزل، سوگند باسمان،كه دائما در برگشتبنقطهایست كه از آن نقطه حركت كرد، و قسم بزمین كه در هر بهاران برای برون كردن گیاهانشكافتهمیشود، كه این قرآن جدا سازنده میانه حق و باطل است، و نه سخنی باطل و مسخره) .
و در مورد قسم این آیه، نظر و دقت كن، كه به چه چیز سوگندخورده، باسمان و زمینی كههمواره در تحول و دگرگونی هستند، و برای چه سوگند خورده؟برایقرآنیكه دگرگونگی ندارد، ومتكی بر حقیقت ثابتهایستكه همان تاویل آنست(تاویلیكه بزودی خواهیم گفت مراد قرآن از اینكلمه هر جا كه آورده چیست).
و نیز در باره اختلاف نداشتن قرآن و متكی بودنش بر حقیقتیثابت فرموده: (بل هو قرآنمجید، فی لوح محفوظ، بلكه اینقرآنی است مجید، در لوحی محفوظ) و نیز فرموده:(و الكتابالمبین، انا جعلناه قرآنا عربیا، لعلكم تعقلون، و انه فی ام الكتاب لدینا لعلی حكیم، سوگند بكتابمبین،بدرستیكه ما آنرا خواندنی و بزبان عرب در آوردیم، باشد كه شما آنرا بفهمید، و بدرستی كهآن در ام الكتاب بود، كه نزد ما بلندمرتبه و فرزانه است) ، و نیز فرموده: (فلا اقسم بمواقع النجوم، و انه لقسم لو تعلمون عظیم، انه لقرآنكریم، فی كتاب مكنون، لا یمسه الا المطهرون، بمدارهایستارگان سوگند، (و چه سوگندی كه)اگر علم می داشتید میفهمیدید كه سوگندی است عظیم، كه اینكتاب خواندنیهائی است بزرگوار، و محترم، و این خواندنی و دیدنی در كتابینادیدنی قرار دارد، كه جز پاكان، احدی با آن ارتباط ندارد) .
آیاتیكه ملاحظه فرمودید، و آیاتی دیگر نظائر آنها، همه حكایتاز این دارند: كه قرآن كریمدر معانی و معارفش، همه متكی بر حقائقیثابت، و لا یتغیر است، نه خودش در معرض دگرگونگیاست، و نه آن حقائق.
حال كه این مقدمه را شنیدی، پاسخ از اشكال برایت معلوم شد، وفهمیدی كه صرف اینكهواژهها و زبانها ساخته و قریحه آدمی است، باعث نمیشود كه كلام معجزآسامحال باشد، و سخنییافتشود كه خود انسان سازنده لغت نتواند مثل آنرا بیاورد، و معلوم شد كه اشكال نامبرده مثلاینمیماند، كه كسی بگوید: محال است آهنگریكه خودش شمشیر میسازد، در برابر ساخته خودشكه در دستمردی شجاعتر از او است عاجز بماند، و سازنده تخت نرد و شطرنج، باید كه از همهبازیكنان شطرنج ماهرترباشد، و سازنده فلود باید كه از هر كس دیگر بهتر آنرا بنوازد، در حالیكه هیچیك از این حرفها صحیح نیست، و بسیار میشود كهآهنگری با شمشیریكه خودش ساختهكشته میشود، و سازنده شطرنج در برابر بازی كنی ماهر شكست میخورد،و نوازندهای بهتر ازسازنده فلود آنرا مینوازد، پس چه عیبی دارد كه خدایتعالی بشر را با همان زبانیكه خود او وضعكرده، عاجز و ناتوان سازد.
پس از همه مطالب گذشته روشن گردید، كه بلاغت بتماممعنای كلمه وقتی برای كسیدست میدهد كه اولا بتمامی امور واقعی احاطه و آگاهی داشته باشد، و در ثانی الفاظیكه اداءمیكند الفاظی باشد كه نظم و اسلوبی داشته باشد و مو به مو همهآن واقعیات و صورتهای ذهنیگوینده را در ذهن شنونده منتقل سازد.
و ترتیب میان اجزاء لفظ بحسب وضع لغوی مطابق باشد با اجزاءمعنائی كه لفظ میخواهدقالب آن شود، و این مطابقت بطبع هم بوده باشد، و در نتیجه وضع لغویلغت با طبع مطابق باشد، این آن تعریفی است كه شیخ عبد القاهر جرجانی در كتاب دلائل الاعجاز خود برای كلام فصیح وبلیغكرده. و اما معنا در صحت و درستیش متكی بر خارج و واقع بوده باشد، بطوریكه در قالب لفظ، آن وضعیرا كه در خارج دارد از دست ندهد، و این مرتبه مقدم بر مرتبه قبلی، و اساس آنست، برای اینكه چه بسیار كلام بلیغ كه تعریفبلاغتشامل آن هست، یعنی اجزاء لفظ با اجزاء معنامطابقت دارد، ولی اساس آن كلام شوخی و هذیانست، كههیچ واقعیتخارجی ندارد، و یااساسش جهالت است و معلوم است كه نه كلام شوخی و هذیان میتواند با جد مقاومت كند، و نهجهالتبنیه آنرا دارد كه با حكمت بمعارضه برخیزد، و نیز معلوم استكه كلام جامع میان حلاوت وگوارائی عبارت،و جزالت اسلوب، و بلاغت معنا، و حقیقت واقع، راقیترین كلام است.
باز این معنا معلوم است كه وقتی كلام قائم بر اساس حقیقت ومعنایش منطبق با واقع باشد، و تمام انطباق را دارا باشد، ممكن نیست كهحقایق دیگر را تكذیب كند، و یا حقایق و معارفدیگرانرا تكذیب كند.
حق یكی است و چون قرآن حق است میان اجزاء آن اختلاف نیست چون حقائق عالم همه با هم متحد الاجزاء متحدالاركانند،هیچ حقی نیست كه حقی دیگر را باطلكند، و هیچ صدقی نیست كه صدقی دیگر را ابطال نماید، و تكذیبكند، و این باطل است كه هم باحق منافات دارد، و هم با باطلهای دیگر، خوب توجه كن، ببین از آیه: فما ذا بعد الحق الا الضلال،بعد از حق غیر از ضلالت چه چیز هست)؟ چه میفهمی، در این آیه حق را مفرد آورده، تا اشاره كند باینكه در حق افتراق و تفرقه و پراكندگی نیست، باز در آیه(و لا تتبعواالسبل فتفرق بكم عنسبیله، راهها را دنبال مكنید، كه از راه او متفرقتان میسازد) ، نظر كن، كهراه خدا را یكی دانسته، و راههای دیگر را متعدد، و متفرق، و تفرقه آور دانسته است.
حال كه امر بدین منوال است، یعنی میان اجزاء حق اختلافو تفرقه نیست، بلكه همهاجزاء آن با یكدگر ائتلاف دارند، قرآن كریم هم كه حق است، قهرا اختلافیدر آن دیده نمیشود، ونباید دیده شود، چون حق است، و حق یكی است، و اجزاءش یكدگر را بسوی خود میكشند، و هریكسایر اجزاء را نتیجه میدهد، هر یك شاهد صدق دیگران، و حاكی از آنها است.
و این از عجائب امر قرآن كریم است، برای اینكه یك آیه ازآیات آن ممكن نیست بدوندلالت و بی نتیجه باشد، و وقتی یكی از آیات آن با یكی دیگر مناسب با آن ضمیمهمیشود، ممكننیست كه از ضمیمه شدن آندو نكته بكری از حقایق دست نیاید، و همچنین وقتی آندو آیه را باسومیضمیمه كنیم میبینیم كه سومی شاهد صدق آن نكته میشود.
و این خصوصیت تنها در قرآن كریم است، و بزودی خوانندهعزیز در این كتاب درخلال بیاناتیكه ذیل دسته از آیات ایراد میكنیم، باین خاصه بر خواهد خورد، و نمونههائیازآنرا خواهد دید، اما حیف و صد حیف كه این روش و این طریقه از تفسیر از صدر اسلام متروكماند، و اگر از هماناوائل این طریقه تعقیب میشد، قطعا تا امروز چشمههائی از دریای گوارایقرآنجوشیده بود، و بشر بگنجینههای گرانبهائی از آن دستیافته بود.
پس خیال میكنم كه تا اینجا اشكالی كه كرده بودندجواب داده شد، و بطلانش از هر دوجهت روشن گردید، هم روشن شد كه منافات ندارد انسان، واضع لغت باشد،و در عین حال قرآنینازل شود كه خود وضع كننده لغت عرب را از آوردن مثل آن عاجز سازد، و هم روشن گردید كهممكناست از میان قالبها و تركیبهای لفظی، چند تركیب، معجزه باشد، و اینكه در جهت اولیگفتند: سازنده لغتعرب انسان است، چطور ممكن است كتابی عربی او را عاجز كند؟باطلاست، و اینكه در جهت دوم گفتندبفرضی هم كه از میان تركیبات یك تركیب معجزهدر آید نیز باطل است.
● معجزهدر قرآن بچه معنا است؟و چه چیز حقیقت آنرا تفسیر میكند؟
هیچ شبههای نیست در اینكهقرآن دلالت دارد بر وجود آیتی كه معجزه باشد، یعنی خارق عادت باشد، و دلالت كند بر اینكه عاملی غیر طبیعی و ازماوراء طبیعت و بیرون از نشئه ماده در آندست داشته است، البته معجزه باینمعنا را قرآن قبول دارد، نه بمعنای امری كه ضرورت عقل راباطل سازد.
اثبات بی پایگی سخنان عالم نمایانی كه در صددتاویل آیات داله بر وقوع معجزه، بر آمدهاند در چند فصل
پس اینكه بعضی از عالمنماها در صدد بر آمدهاند بخاطر اینكهآبروی مباحث طبیعی راحفظ نموده، آنچه را از ظاهر آنها فهمیده با قرآن وفق دهند، آیات داله بر وجودمعجزه و وقوعآنرا تاویل كردهاند زحمتی بیهوده كشیده و سخنانشان مردود است، و بدرد خودشان میخورد، اینكبرای روشن شدن حقیقت مطلب، آنچه از قرآن شریف در باره معنای معجزه استفاده میشوددر ضمنچند فصل ایراد میكنیم، تا بیپایگی سخنان آن عالمنماها روشن گردد.
۱ - قرآن قانون علیت عمومی را میپذیرد
قرآن كریم برای حوادث طبیعی، اسبابی قائل است، و قانونعمومی علیت و معلولیت راتصدیق دارد، عقل هم با حكم بدیهی و ضروریش این قانون را قبول داشته، بحثهایعلمی واستدلالهای نظری نیز بر آن تكیه دارد، چون انسان بر این فطرت آفریده شده كه برای هرحادثهای مادیاز علت پیدایش آن جستجو كند، و بدون هیچ تردیدی حكم كند كه این حادثه علتیداشته است.
این حكم ضروری عقل آدمی است، و اما علوم طبیعی و سایربحثهای علمی نیز هرحادثهای را مستند باموری میداند، كه مربوط بان و صالح برای علیت آن است، البتهمنظور ما ازعلت، آن امر واحد، و یا مجموع اموری است كه وقتی دست بدست هم داده، و در طبیعت بوجودمیآیند،باعث پیدایش موجودی دیگر میشوند، بعد از تكرار تجربه خود آن امر و یا امور را علت وآن موجود را معلول آنها مینامیم،مثلا بطور مكرر تجربه كردهایم كه هر جا سوختهای دیدهایم، قبلاز پیدایش آن، علتی باعث آن شده، یا آتشی در بینبوده، و آنرا سوزانده، و یا حركت و اصطكاكشدیدی باعث آن شده، و یا چیز دیگری كه باعثسوختگی میگردد، و از اینتجربه مكرر خود، حكمی كلی بدست آوردهایم، و نیز بدست آوردهایم كه هرگز علت از معلول، و معلول از علتتخلف نمیپذیرد،پس كلیت و عدم تخلف یكی از احكام علیت و معلولیت، و از لوازم آن میباشد.
پس تا اینجا مسلم شد كه قانون علیت هم مورد قبول عقلآدمی است، و هم بحثهای علمیآنرا اساس و تكیهگاه خود میداند، حال میخواهیم بگوئیم از ظاهر قرآن كریمهم بر میآید كه اینقانون را قبول كرده، و آنرا انكار نكرده است، چون بهر موضوعیكه متعرض شده از قبیل مرگ و زندگی، و حوادث دیگر آسمانی و زمینی، آنرا مستند بعلتیكرده است، هر چند كه در آخر بمنظوراثبات توحید، همه را مستند بخدا دانسته.
پس قرآن عزیز بصحت قانون علیت عمومی حكم كرده، باینمعنا كه قبول كرده وقتی سببیاز اسباب پیدا شود، و شرائط دیگر هم با آن سبب هماهنگی كند، و مانعیهم جلو تاثیر آن سبب رانگیرد، مسبب آن سبب وجود خواهد یافت، البته باذن خدا وجود مییابد، و چون مسببی را دیدیمكهوجود یافته، كشف میشود كه لابد قبلا سببش وجود یافته بوده.۲ ) قرآن حوادث خارق عادت را میپذیرد
قرآن كریم در عین اینكه دیدیم كه قانون علیت را قبولدارد، از داستانها و حوادثی خبرمیدهد كه با جریان عادی و معمولی و جاری در نظام علت و معلول سازگار نبوده،و جز با عواملیغیر طبیعی و خارق العاده صورت نمیگیرد، و این حوادث همان آیتها و معجزاتی است كهبعدهای ازانبیاء كرام، چون نوح، و هود، و صالح، و ابراهیم، و لوط، و داود، و سلیمان، و موسی، وعیسی، و محمد، ص نسبت داده است.
حال باید دانست كه اینگونه امور خارق العاده هر چند كه عادت،آنرا انكار نموده، و بعیدشمیشمارد، الا اینكه فی نفسه امور محال نیستند، و چنان نیست كه عقل آنرا محالبداند، و از قبیلاجتماع دو نقیض، و ارتفاع آندو نبوده، مانند این نیست كه بگوئیم: ممكن است چیزی از خودآنچیز سلب شود، مثلا گردو گردو نباشد، و یا بگوئیم: یكی نصف دو تا نیست، و امثال اینگونهاموریكه بالذات و فی نفسه محالند، و خوارق عادات از این قبیل نیستند.
و چگونه میتوان آنرا از قبیل محالات دانست؟با اینكه ملیونهاانسان عاقل كه پیرو دینبودند، در اعصار قدیم، معجزات را پذیرفته، و بدون هیچ انكاری با آغوش باز و با جانو دلقبولش كردهاند، اگر معجزه از قبیل مثالهای بالا بود، عقل هیچ عاقلی آنرا نمیپذیرفت، و با آن بهنبوت كسی، وهیچ مسئلهای دیگر استدلال نمیكرد، و اصلا احدی یافت نمیشد كه آنرا بكسینسبت دهد.
علاوه بر اینكه اصل اینگونه امور، یعنی معجزات را عادت طبیعت،انكار نمیكند، چونچشم نظام طبیعت از دیدن آن پر است، و برایش تازگی ندارد، در هر آن میبیندكه زندهای بمردهتبدیل میشود، و مردهای زنده میگردد، صورتی بصورت دیگر، حادثهای بحادثهدیگر تبدیل میشود، راحتیها جای خود را به بلا، و بلاها به راحتی میدهند.
● دو فرق بین وقایع عادی و معجزه خارق عادت
تنها فرقی كه میان روش عادت با معجزه خارق عادتهست، این است كه اسباب مادیبرای پدید آوردن آنگونه حوادث در جلو چشم ما اثر میگذارند، و ما روابطمخصوصی كه آناسباب با آن حوادث دارند، و نیز شرایط زمانی و مكانی مخصوصش را میبینیم، و از معجزات رانمیبینیم،و دیگر اینكه در حوادث طبیعی اسباب اثر خود را بتدریج میبخشند، و در معجزه آنی وفوری اثر میگذارند.
مثلا اژدها شدن عصا كه گفتیم محال عقلی نیست، درمجرای طبیعی اگر بخواهد صورتبگیرد، محتاج بعلل و شرائط زمانی و مكانی مخصوصی است، تا در آن شرائط،ماده عصا از حالیبحالی دیگر برگردد، و بصورتهای بسیاری یكی پس از دیگری در آید، تا در آخر صورت آخری رابخود بگیرد،یعنی اژدها شود، و معلوم است كه در این مجرا عصا در هر شرایطی كه پیش آید، وبدون هیچ علتی و خواستصاحب ارادهای اژدها نمیشود، ولی در مسیر معجزه محتاج بان شرائطو آن مدت طولانی نیست، بلكه علت كه عبارتستاز خواستخدا، همه آن تاثیرهائی را كه درمدت طولانی بكار میافتاد تا عصا اژدها شود، در یك آن بكار میاندازند، همچنانكهظاهر ازآیاتیكه حال معجزات و خوارق را بیان میكند همین است.
تصدیق و پذیرفتن خوارق عادت نه تنها برای عامه مردمكه سر و كارشان با حس و تجربهمیباشد مشكل است، بلكه نظر علوم طبیعی نیز با آن مساعد نیست برای اینكهعلوم طبیعی هم سر وكارش با سطح مشهود از نظام علت و معلول طبیعی است، آن سطحی كه تجارب علمی وآزمایشهایامروز و فرضیاتی كه حوادث را تعلیل میكنند، همه بر آن سطحی انجام میشوند، پسپذیرفتن معجزاتو خوارق عادات هم برای عوام، و هم برای دانشمندان روز، مشكل است.
چیزیكه هست علت این نامساعد بودن نظرها، تنها انس ذهنبامور محسوس و ملموساست، و گر نه خود علم معجزه را نمیتواند انكار كند، و یا روی آن پردهپوشیكند، برای اینكهچشم علم از دیدن امور عجیب و خارق العاده پر است، هر چند كه دستش هنوز به مجاری آننرسیده باشد،و دانشمندان دنیا همواره از مرتاضین و جوكیها، حركات و كارهای خارق العادهمیبینند، و در جرائد و مجلات و كتابهامیخوانند، و خلاصه چشم و گوش مردم دنیا از اینگونهاخبار پر است، بحدیكه دیگر جای هیچ شك و تردیدی در وجود چنین خوارقی باقی نمانده.
● كارهای خارق العاده و توجیه علماء روانكا و از آنها
و چونراهی برای انكار آن باقی نمانده، علمای روانكاو دنیا، ناگزیرشدهاند در مقامتوجیه اینگونه كارها بر آمده، آنرا بجریان امواج نا مرئی الكتریسته و مغناطیسینسبت دهند، لذا اینفرضیه را عنوان كردهاند: كه ریاضت و مبارزات نفسانی، هر قدر سختتر باشد، بیشتر انسان رامسلطبر امواج نامرئی و مرموز میسازد، و بهتر میتواند در آن امواج قوی بدلخواه خود دخل و تصرف كند، امواجی كه در اختیار اراده و شعوری است و یااراده و شعوری با آنها است، و بوسیلهاین تسلط بر امواج حركات و تحریكات و تصرفاتی عجیب در ماده نموده،از طریق قبض و بسطو امثال آن، ماده را بهر شكلی كه میخواهد در میآورد.
و این فرضیه در صورتی كه تمام باشد، و هیچ اشكالیاساسش را سست نكند سر از یكفرضیه جدیدی در میآورد كه تمامی حوادث متفرقه را تعلیل میكند، و همهرا مربوط بیك علتطبیعی میسازد، نظیر فرضیهای كه در قدیم حوادث و یا بعضی از آنها را توجیه میكرد، و آن فرضیهحركت و قوه بود.
● معجزه و خوارق عادات نیز مستند به علل و اسباب هستند
این بود سخنان دانشمندان عصر در باره معجزه و خوارقعادات، و تا اندازهای حق با ایشاناست، چون معقول نیست معلولی طبیعی علت طبیعی نداشته باشد،و در عین حال رابطه طبیعیمحفوظ باشد، و بعبارت سادهتر منظور از علت طبیعی این است كه چند موجود طبیعی(چونآب وآفتاب و هوا و خاك)با شرائط و روابطی خاص جمع شوند، و در اثر اجتماع آنها موجودی دیگرفرضا گیاه پیداشود، كه وجودش بعد از وجود آنها، و مربوط بانها است، به طوری كه اگر آناجتماع و نظام سابق بهم بخورد، این موجود بعدی وجود پیدا نمیكند.
پس فرضا اگر از طریق معجزه درختخشكی سبز و بارورشد، با اینكه موجودی استطبیعی، باید علتی طبیعی نیز داشته باشد، حال چه ما آن علت را بشناسیم، و چهنشناسیم، چه مانندعلمای نامبرده آن علت را عبارت از امواج نا مرئی الكتریسته مغناطیسی بدانیم، و چه در بارهاشسكوت كنیم.
قرآن كریم هم نام آن علت را نبرده، و نفرموده آن یگانه امرطبیعی كه تمامی حوادث را چهعادیش و چه آنها كه برای بشر خارق العادهاست، تعلیل میكند چیست؟و چه نام دارد؟و كیفیتتاثیرش چگونه است؟.
و این سكوت قرآن از تعیین آن علت، بدان جهت است كهاز غرض عمومی آن خارج بوده، زیرا قرآن برای هدایت عموم بشر نازل شده، نه تنها برای دانشمندان و كسانیكهفرضا الكتریستهشناسند، چیزیكه هست قرآن كریم این مقدار را بیان كرده: كه برای هر حادث مادی سببیمادیاست، كه باذن خدا آن حادث را پدید میآورد، و بعبارتی دیگر، برای هر حادثی مادی كه در هستیشمستند بخداست،(و همه موجودات مستند باو است)یك مجرای مادی و راهی طبیعی است، كهخدایتعالی فیض خود را از آن مجری بان موجود افاضه میكند.
از آن جمله میفرماید: (و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقهمن حیث لا یحتسب، و منیتوكل علی الله فهو حسبه، ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شیء قدرا، كسیكه از خدا بترسد، خدا برایش راه نجاتی قرار داده، از مسیری كه خودش نپندارد،روزیش میدهد، و كسیكه بر خدا توكلكند، او وی را بس است، كه خدا بكار خویشمیرسد، و خدا برای هر چیزی مقدار و اندازهای قرارداده) .
در صدر آیه، با مطلق آوردن كلام، میفهماند هر كساز خدا بترسد، و هر كس بطور مطلقبر خدا توكل كند، خدا او را روزی میدهد، و كافی برای او است، هرچند كه اسباب عادی كه نزد ماسبباند، بر خلاف روزی وی حكم كنند، یعنی حكم كنند كه چنین كسی نباید روزی بمقدار كفایتداشته باشد.
این دلالت را اطلاق آیات زیر نیز دارد: (و اذا سالك عبادی عنی،فانی قریب اجیب دعوهٔالداع اذا دعان: و چون بندگان من سراغ مرا از تو میگیرند من نزدیكم، دعایدعا كننده را درصورتیكه مرا بخواند اجابت میكنم، هر چند كه اسباب ظاهری مانع از اجابت باشد) ، (ادعونیاستجبلكم: مرا بخوانید تا دعایتان را مستجاب كنم، (هر چند كه اسباب ظاهری اقتضای آننداشته باشد) : (ا لیس الله بكافعبده، آیا خدا كافی بنده خود نیست؟ (چرا هست، و حوائج وسئوالات او را كفایت میكند، هر چند كه اسباب ظاهری مخالف آن باشند).
گفتگوی ما در باره صدر آیه سوم از سوره طلاق بود، كه آیات بعدینیز، استفاده ما را از آنتایید میكرد، اینك میگوئیم كهذیل آیه یعنی جمله: (ان الله بالغ امره)(۵) اطلاقصدر را تعلیلمیكند، و میفهماند چرا خدای تعالی بطور مطلق امور متوكلین و متقین را كفایت میكند؟هر چنداسبابظاهری اجازه آنرا ندهند؟میفرماید: برای اینكه اولا امور زندگی متوكلین و متقین جزوكارهای خود خداست،(همچنانكه كارهای شخصی یك وزیر فداكار، كار شخص سلطان است)، ودر ثانی خدائیكه سلسله اسباب را براه انداخته،العیاذ بالله دست بند بدستخود نزده، همانطور كهباراده و مشیتخود آتش را سوزنده كرده، در داستان ابراهیم ایناثر را از آتش میگیرد، وهمچنین در مورد هر سببی دیگر، اراده و شیتخدایتعالی باطلاق خود باقیاست، و هر چه بخواهد میكند، هر چند كه راههای عادی و اسباب ظاهری اجازه چنین كاری را نداده باشند.
حال باید دید آیا در مورد خوارق عادات و معجزات، خدایتعالیچه میكند؟آیا معجزه رابدون بجریان انداختن اسباب مادی و علل طبیعی و بصرف اراده خود انجام میدهد،و یا آنكه درمورد معجزه نیز پای اسباب را بمیان میاورد؟ولی علم ما بان اسباب احاطه ندارد، و خداخودشبدان احاطه دارد، و بوسیله آن اسباب آنكاریرا كه میخواهد میكند؟.
هر دو طریق، احتمال دارد، جز اینكه جمله آخری آیه سوم سورهطلاق یعنی جمله: (قد جعلالله لكل شیء قدرا)، كه مطالب ما قبل خود را تعلیل میكند، ومیفهماند بچه جهت(خدا بكارهایمتوكلین و متقین میرسد؟ )دلالت دارد بر اینكه احتمال دوم صحیح است، چون بطور عمومفرموده:خدا برای هر چیزی كه تصور كنی، حدی و اندازهای و مسیری معین كرده، پس هر سببیكه فرض شود،(چه از قبیل سرد شدن آتش بر ابراهیم، و زنده شدن عصای موسی، و امثال آنهاباشد، كه اسباب عادیه اجازه آنها رانمیدهد)، و یا سوختن هیزم باشد، كه خود، مسبب یكی ازاسباب عادی است، در هر دو مسبب خدای تعالی برای آن مسیریو اندازهای و مرزی معین كرده، و آن مسبب را با سایر مسببات و موجودات مربوط و متصل ساخته، در مورد خوارقعادات آنموجودات و آن اتصالات و ارتباطات را طوری بكار میزند، كه باعث پیدایش مسبب موردارادهاش(نسوختنابراهیم، و اژدها شدن عصا و امثال آن)شود، هر چند كه اسباب عادی هیچارتباطی با آنها نداشته باشد، برای اینكهاتصالات و ارتباطهای نامبرده ملك موجودات نیست، تاهر جا آنها اجازه دادند منقاد و رام شوند، و هر جا اجازه ندادند یاغیگردند، بلكه مانند خودموجودات، ملك خدایتعالی و مطیع و منقاد اویند.
و بنا بر این آیه شریفه دلالت دارد بر اینكه خدایتعالی بین تمامیموجودات اتصالها وارتباطهائی بر قرار كرده، هر كاری بخواهد میتواند انجام دهد، و این نفی علیت و سببیتمیاناشیاء نیست، و نمیخواهد بفرماید اصلا علت و معلولی در بین نیست، بلكه میخواهد آنرا اثبات كندو بگوید:زمام این علل همه بدستخداست، و بهر جا و بهر نحو كه بخواهد بحركتش در میآورد، پس، میان موجودات، علیتحقیقیو واقعی هست، و هر موجودی با موجوداتی قبل از خود مرتبطاست، و نظامی در میان آنها بر قرار است، اما نه باننحوی كه از ظواهر موجودات و بحسب عادتدر مییابیم، (كه مثلا همه جا سر كه صفرا بر باشد)، بلكه بنحوی دیگر استكه تنها خدا بدان آگاهاست، (دلیل روشن این معنا این استكه میبینیم فرضیاتعلمی موجود قاصر از آنند كه تمامیحوادث وجود را تعلیل كنند).
این همان حقیقتی است كه آیات قدر نیز بر آن دلالت دارد، مانندآیه(و ان من شیء الا عندناخزائنه، و ما ننزله الا بقدر معلوم، هیچ چیز نیست مگر آنكه نزد ما خزینههایآنست، و ما نازل و درخور این جهانش نمیكنیم، مگر به اندازهای معلوم) و آیه(انا كل شیء خلقناه بقدر، ما هر چیزیرابقدر و اندازهخلق كردهایم)، و آیه(و خلق كل شیء، فقدره تقدیرا و هر چیزی آفرید، و آنرا به نوعیاندازهگیری كرد)و آیه(الذی خلق فسوی، و الذی قدرفهدی، آنكسی كه خلق كرد، و خلقتهر چیزیرا تكمیل و تمام نمود، و آنكسیكه هر چه را آفرید اندازه گیری و هدایتشفرمود)، وهمچنین آیه(ما اصاب من مصیبهٔ فی الارض و لا فی انفسكم، الا فی كتاب من قبل ان نبراها هیچمصیبتیدر زمین و نه در خود شما پدید نمیآید، مگر آنكه قبل از پدید آوردنش در كتابی ضبطبوده)،(۳) كه در باره ناگواریهااست، و نیز آیه(ما اصاب من مصیبهٔ الا باذن الله، و من یؤمن بالله یهدقلبه، و الله بكل شیء علیم، هیچ مصیبتینمیرسد، مگر باذن خدا، و كسیكه بخدا ایمان آورد، خداقلبش را هدایت میكند، و خدا بهر چیزی دانا است).آیه اولی و نیز بقیه آیات، همه دلالت دارند بر اینكههر چیزی از ساحت اطلاق بساحت ومرحله تعین و تشخص نازل میشود، و این خدا است كه با تقدیر و اندازهگیریخود، آنها را نازلمیسازد، تقدیریكه هم قبل از هر موجود هست، و هم با آن، و چون معنا ندارد كه موجودی درهستیشمحدود و مقدر باشد، مگر آنكه با همه روابطی كه با سایر موجودات دارد محدود باشد، ونیز از آنجائیكه یك موجودمادی با مجموعهای از موجودات مادی ارتباط دارد، و آن مجموعهبرای وی نظیر قالبند، كه هستی او را تحدید و تعیین میكند،لا جرم باید گفت: هیچ موجود مادینیست، مگر آنكه بوسیله تمامی موجودات مادی كه جلوتر از او و با اوهستند قالبگیری شده، و اینموجود، معلول موجود دیگری است مثل خود.
ممكن هم هست در اثبات آنچه گفته شد استدلال كرد بایه(ذلكم اللهربكم، خالق كلشیء، این الله است كه پروردگار شما، وآفریدگار همه كائنات است) .و آیه(ما من دابهٔ الا هوآخذبناصیتها ان ربی علی صراط مستقیم)، چون این دو آیه بضمیمه آیات دیگریكهگذشت قانونعمومی علیت را تصدیق میكند، و مطلوب ما اثبات میشود.
برای اینكه آیه اول خلقت را بتمامی موجوداتی كه اطلاقكلمه(چیز)بر آن صحیح باشد، عمومیت داده، و فرموده هر آنچه(چیز)باشد مخلوق خداست، و آیه دومیخلقت را یك و تیره ویك نسق دانسته، اختلافی را كه مایه هرج و مرج و جزاف باشد نفی میكند.
و قرآن كریم همانطور كه دیدید قانون عمومی علیت میانموجودات را تصدیق كرد، نتیجهمیدهد كه نظام وجود در موجودات مادی چه با جریان عادی موجودشوند، و چه با معجزه، بر صراطمستقیم است، و اختلافی در طرز كار آن علل نیست، همهبیك و تیره است، و آن این استكه هرحادثی معلول علت متقدم بر آن است.
از اینجا این معنا نیز نتیجهگیری میشود: كه هر سبباز اسباب عادی، كه از مسبب خودتخلف كند، سبب حقیقی نیست، ما آنرا سبب پنداشتهایم، و در مورد آنمسبب، اسباب حقیقیهست، كه بهیچ وجه تخلف نمیپذیرد، و احكام و خواص، دائمی است، همچنانكه تجاربعلمینیز در عناصر حیاهٔ و در خوارق عادات، این معنا را تایید میكند.
۳ ) قرآن در عین اینكه حوادثمادی را بعلل مادی نسبت میدهدبخدا هم منسوب میدارد قرآن كریم همانطور كه دیدید میان موجودات علیت ومعلولیت را اثبات نمود، و سببیتبعضی را برای بعضی دیگر تصدیق نمود، همچنین امر تمامی موجوداترا بخدایتعالی نسبت داده، نتیجه میگیرد: كه اسباب وجودی، سببیتخود را از خود ندارند، و مستقل در تاثیر نیستند، بلكهمؤثرحقیقی و بتمام معنای كلمه كسی جز خدای(عز سلطانه)نیست، و در این باره فرموده: (الا لهالخلق و الامر، آگاه باش كه خلقتو امر همه بدست او است)،( و نیز فرموده: (لله ما فی السماواتو ما فی الارض، از آن خداست آنچه در آسمانها استو آنچه در زمین است) و نیز فرموده: (لهملك السماوات و و نیز فرموده:(قل كل من عند الله، بگو همه از ناحیه خداست)(۴) و آیاتی بسیار دیگر، كه همه دلالت میكنندبر اینكه هر چیزی مملوكمحض برای خداست، و كسی در ملك عالم شریك خدا نیست، و خدا میتواند هر گونه تصرفی كهبخواهدو اراده كند در آن بكند، و كسی نیست كه در چیزی از عالم تصرف نماید، مگر بعد از آنكهخدا اجازه دهد، كه البتهخدا بهر كس بخواهد اجازه تصرف میدهد، ولی در عین حال همان كسنیز مستقل در تصرف نیست، بلكه تنها اجازهدارد، و معلوم است كه شخص مجاز، دخل و تصرفشبمقداری است كه اجازهاش داده باشند، و در این باره فرموده(قل اللهم مالك الملك،توتیالملك من تشاء، و تنزع الملك ممن تشاء، بار الها كه مالك ملكی، و ملك را بهر كس بخواهیمیدهی، و از هر كس بخواهیباز میستانی)، و نیز فرموده: (الذی اعطی كلشیء خلقه ثم هدی، آنكه خلقت هر موجودی را بان داده و سپسهدایت كرده)و آیاتی دیگر از این قبیل، كه تنهاخدایرا مستقل در ملكیت عالم معرفی میكنند.
همچنانكه در دو آیه زیر اجازه تصرف را بپارهای اثبات نموده، دریكی فرموده: (له ما فیالسماوات و ما فی الارض، من ذا الذی یشفع عنده الا باذنه؟مر او راست ملكآنچه در آسمانها وآنچه در زمین است، كیست آنكس كه نزد او بدون اذن او شفاعت كند)،و در دومی میفرماید: (ثم استوی علی العرش، یدبر الامر، ما من شفیع الا من بعداذنه، سپس بر مصدر اوامر قرار گرفته، امررا اداره كرد، هیچ شفیعی نیست مگر بعد از اذن او). پسبا در نظر گرفتن این آیات، اسباب هر چه باشند، مالك سببیتخود هستند، اما بهتملیك خدایتعالی، و در عین اینكهمالك سببیتخود هستند، مستقل در اثر نیستند، این معنا هماناست كه خدایتعالی از آن به شفاعت و اذن تعبیر نموده،و معلوم است كه اذن وقتی معنای صحیحیخواهد داشت كه وجود و عدمش یكسان نباشد، باین معنا كه اگراذن باشد مانعی از تصرف ماذوننباشد، و اگر اذن نباشد، مانعی از تصرف او جلوگیری كند، و آن مانع هم وقتی تصوردارد، كه درشیء مورد بحث اقتضائی برای تصرف باشد، چیزیكه هست مانع جلو آن اقتضاء را بگیرد، ونگذارد شخص ماذون در آن شیء تصرف كند.
پس روشن شد كه در هر سببی مبدئی است مؤثر و مقتضیبرای تاثیر، كه بخاطر آن مبدء ومقتضی سبب در مسبب مؤثر میافتد، و خلاصه هر سببی وقتی مؤثر میشود كهمقتضی تاثیر موجود، و مانع از آن معدوم باشد، و در عین حال یعنی با وجود مقتضی و عدم مانع،شرط مهمتری دارد، وآن این است كه خداوند جلوگیر سبب از تاثیر نشود.
۴ ) قرآن كریم برای نفوس انبیاء تاثیری در معجزات قائل است
بدنبال آنچه در فصل سابق گفته شد، اضافه میكنیم كه بنابر آنچه از آیات كریمه قرآناستفاده میشود، یكی از سببها در مورد خصوص معجزات نفوس انبیاء است، یكی از آن آیات آیه: (و ما كان لرسول ان یاتی بایهٔ الاباذن الله، فاذا جاء امر الله، قضی بالحق، و خسر هنا لك المبطلون: هیچ رسولی نمیتواند معجزهای بیاورد،مگر باذن خدا پس وقتی امر خدا بیاید بحق داوری شده، ومبطلین در آنجا زیانكار میشوند) (۲) از این آیه بر میآید كهآوردن معجزه از هر پیغمبری كه فرض شود منوط باذن خدای سبحاناست، از این تعبیر بدست میآید كه آوردن معجزه و صدورآن از انبیاء، بخاطر مبدئی است مؤثر كهدر نفوس شریفه آنان موجود است، كهبكار افتادن و تاثیرش منوط باذن خداست، كه تفصیلش درفصل سابق گذشت.
آیه دیگریكهاین معنا را اثبات میكند، آیه(و اتبعوا ما تتلوا الشیاطینعلی ملك سلیمان، و ماكفر سلیمان، و لكن الشیاطین كفروا، یعلمون الناس السحر، و ما انزلعلی الملكین ببابل هاروتو ماروت، و ما یعلمان من احد، حتی یقولا انما نحن فتنهٔ، فلا تكفر، فیتعلمون منهما ما یفرقون به بین المرءو زوجه، و ما هم بضارین به من احد الا باذن الله، آنچه شیطانهابر ملك سلیمان میخواندند، پیروی كردند، سلیمان خودش كفر نورزید، و لكن شیطانها كفر ورزیدندكه سحر بمردم آموختند، آن سحریكه بر دو فرشته بابل یعنی هاروت و ماروت نازل شده بود، با اینكه آن دو فرشته بهیچ كسیادنمیدادند مگر بعد از آنكه زنهار میدادند: كه این تعلیم ما، مایه فتنه و آزمایش شما است، مواظبباشید با این سحركافر نشوید، ولی آنها از آن دو فرشته تنها چیزیرا فرا میگرفتند كه مایه جدائیمیانه زن وشوهر بود، هر چند كه با حدی ضرر نمیرساندند مگر باذن خدا) .
این آیه همانطور كه صحت علم سحررا فی الجمله تصدیق كرده، بر این معنا نیز دلالت دارد: كه سحر هم مانند معجزه ناشی از یك مبدءنفسانی در ساحر است، برای اینكه در سحر نیز مسئلهاذن آمده، معلوم میشود در خود ساحر چیزی هست، كه اگر اذن خدا باشد بصورت سحر ظاهرمیشود.
و كوتاه سخن اینكه: كلام خدایتعالی اشاره دارد باینكه تمامیامور خارق العاده، چه سحر، وچه معجزه، و چه غیر آن، مانند كرامتهای اولیاء، و سایر خصالیكهبا ریاضت و مجاهده بدستمیآید، همه مستند بمبادئی است نفسانی، و مقتضیاتی ارادی است، چنانكه كلام خدایتعالی تصریحداردباینكه آن مبدئی كه در نفوس انبیاء و اولیاء و رسولان خدا و مؤمنین هست، مبدئی است، ما فوقتمامی اسباب ظاهری، و غالب بر آنها در همه احوال، و آن تصریح اینستكه میفرماید: (ولقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلین، انهم لهم المنصورون،و ان جندنا لهم الغالبون، كلمه ما در بارهبندگان مرسل ما سبقتیافته،كه ایشان، آری تنها ایشان یاری خواهند شد، و بدرستیكهلشگریان ماتنها غالبند)(۲) و نیز فرموده: (كتب الله لاغلبنانا و رسلی، خدا چنین نوشته كه من و فرستادگانمبطور مسلمغالبیم)،(۳) و نیز فرموده: (انا لننصر رسلنا، و الذین آمنوا فی الحیاهٔ الدنیا، و یوم یقومالاشهاد، ما فرستادگانخود را و نیز آنهائی را كه در زندگی دنیا ایمان آوردند، در روزیكه گواهانبپا میخیزند یاری میكنیم)،(۴) و این آیات بطوریكه ملاحظه میكنید مطلقند، و هیچ قیدی ندارند.
از اینجا ممكن است نتیجه گرفت، كه مبدء موجود در نفوسانبیاء كه همواره از طرف خدامنصور و یاری شده است، امری است غیر طبیعی، و ما فوق عالم طبیعت وماده، چون اگر مادی بودمانند همه امور مادی مقدر و محدود بود، و در نتیجه در برابر مادی قویتری مقهور و مغلوب میشد.
خواهی گفت امور مجرده هم مانند امور مادی همینطورند،یعنی در مورد تزاحم غلبه باقویتر است، در پاسخ میگوئیم: درست است، و لكن در امور مجرده، تزاحمی پیش نمیآید، مگرآنكه آن دو مجردی كه فرض كردهایم تعلقی به مادیات داشته باشند،كه در اینصورت اگر یكی قویترباشد غلبه میكند، و اما اگر تعلقی بمادیات نداشته باشند تزاحمیهم نخواهند داشت، و مبدءنفسانی مجرد كه باراده خدای سبحان همواره منصور است وقتی بمانعی مادی برخورد خدایتعالینیروئیبان مبدء مجرد افاضه میكند كه مانع مادی تاب مقاومت در برابرش نداشته باشد.
۵ ) قرآنكریم همانطور كه معجزات را بنفوس انبیاء نسبت میدهد،بخدا هم نسبت میدهد.
جمله اخیراز آیهایكه در فصل سابق آوردیم یعنی آیهای: كه میفرمود: (فاذاجاء امر الله قضیبالحق)(۱) الخ، دلالت دارد بر اینكه تاثیر مقتضی نامبرده منوط بامری از ناحیهخدایتعالی است، كهآن امر با اذن خدا كه گفتیم جریان منوط بان نیز هست صادر میشود، پس تاثیر مقتضی وقتیاستكه مصادف با امر خدا، و یا متحد با آن باشد، و اما اینكه امر چیست؟در آیه(انما امره اذا اراد شیئاان یقولله كن فیكون)(۲) كلمه ایجاد و كلمه(كن)تفسیر شده.
وآیات زیر این اناطه به امر خدا را آماده میكنند، (ان هذه تذكرهٔ، فمنشاء اتخذ الی ربهسبیلا، و ما تشاؤن الا ان یشاء الله، بدرستی این قرآن تذكره و هشداریاست، پس هر كس خواستبسوی پروردگارش راهی انتخاب كند، ولی نمیكنید، مگرآنكه خدا بخواهد)(۳) و آیه(ان هو الا ذكرللعالمین، لمنشاء منكم ان یستقیم، و ما تشاؤن الا ان یشاء الله رب العالمین، او نیست مگر هشداردهی برای عالمیان،برای هر كس كه از شما بخواهد مستقیم شود، ولی نمیخواهید مگر آنكه خدابخواهد، كه رب العالمین است). (۴) بیان اینكهاراده و فعل انسان موقوف به اراده و فعل خدا استاین آیات دلالت كرد بر اینكه آن امری كه انسان میتواند ارادهاش كند، و زمام اختیار ویبدست آنست، هرگز تحقق نمییابد، مگر آنكه خدا بخواهد، یعنی خدا بخواهد كه انسان آنرابخواهد،و خلاصه اراده انسان را اراده كرده باشد، كه اگر خدا بخواهد انسان اراده میكند، ومیخواهد، و اگر او نخواهد، اراده و خواستی در انسان پیدا نمیشود.
آری آیات شریفهایكه خواندید، در مقام بیان این نكتهاندكه كارهای اختیاری و ارادی بشرهر چند بدستخود او و باختیار او است، و لكن اختیار و ارادهاو دیگر بدست او نیست، بلكهمستند بمشیتخدای سبحان است، بعضیها گمان كردهاند آیات در مقام افاده این معنا است كههرچه را انسان اراده كند خدا هم همان را اراده كرده، و این خطائی است فاحش، چون لازمهاشاین است كهدر موردیكه انسان ارادهای ندارد، و خدا اراده دارد، مراد خدا از ارادهاش تخلف كند، و خدا بزرگتر از چنین نقص و عجز است، علاوه بر اینكهاصلا این معنا مخالف با ظواهرآیاتی بی شمار است، كه در اینمورد وارد شده، مانند آیه: (و لو شئنا لاتینا كل نفس هدیها،اگرمیخواستیم هدایت همه نفوس را بانها میدادیم)، یعنی هر چند كه خود آن نفوس نخواهند هدایتشوند، پس مشیتخدا تابع خواست مردم نیست، و آیه شریفه(و لو شاء ربك لامن من فی الارضكلهم جمیعا، و اگر پروردگارت میخواستتمامی مردم روی زمین همگیشان ایمان میآوردند)، پس معلوم میشود اراده مردم تابع اراده خداست،نه بعكس، چون میفرماید: اگر او اراده میكرد كهتمامی مردم ایمان بیاورند، مردم نیز اراده ایمان میكردند، و از این قبیل آیاتی دیگر.
پس اراده و مشیت، اگر تحقق پیدا كند، معلوم میشود تحققآن مراد به اراده خدای سبحان ومشیت او بوده، و همچنین افعالیكه از ما سر میزند مراد خداست، و خدا خواستهكه آن افعال ازطریق اراده ما، و با وساطت مشیت ما از ما سر بزند، و این دو یعنی اراده و فعل، هر دو موقوفبرامر خدای سبحان، و كلمه(كن)است.پس تمامی امور، چه عادی، و چه خارق العاده، وخارق العاده هم، چه طرفخیر و سعادت باشد، مانند معجزه و كرامت، و چه جانب شرش باشد، مانند سحر و كهانت، همه مستند باسباب طبیعی است،و در عین اینكه مستند باسباب طبیعی است، موقوف باراده خدا نیز هست، هیچ امری وجود پیدا نمیكند، مگر بامرخدای سبحان، یعنی باینكهسبب آن امر مصادف و یا متحد باشد با امر خدای تعالی.و تمامی اشیاء، هر چند از نظر استناد وجودش بخدایتعالیبطور مساوی مستند باو است، باین معنا كه هر جا اذن و امر خدا باشد، موجودی از مسیر اسبابش وجودپیدا میكند، و اگر امر واجازه او نباشد تحقق پیدا نمیكند، یعنی ببیتسببش تمام نمیشود، الا اینكه قسمی از آن اموریعنیمعجزه انبیاء، و یا دعای بنده مؤمن، همواره همراه اراده خدا هست، چون خودش چنینوعدهای را داده، و در باره خواست انبیائشفرموده: (كتب الله لاغلبن انا و رسلی)، و در باره اجابتدعای مؤمن وعده داده، و فرموده: (اجیب دعوهٔ الداع اذادعان)الخ، آیاتی دیگر نیز این استثناءرا بیان میكنند، كه در فصل سابق گذشت.
۶ - قرآنمعجزه را به سببی نسبت میدهد كه هرگز مغلوب نمیشود.
در پنج فصل گذشته روشن گردید كه معجزه هم مانند سایرامور خارق العاده از اسبابعادی خالی نیست و مانند امور عادی محتاج به سببی طبیعی است، و هر دو اسبابیباطنی غیرآنچه ما مسبب میدانیم دارند، تنها فرقی كه میان امور عادی و امور خارق العاده هست، این استكه
امور عادی مسبب از اسباب ظاهری و عادی و آن اسباب همتوام با اسبابی باطنی و حقیقی هستند، و آن اسباب حقیقی توام با اراده خدا و امر او هستند، كه گاهیآن اسباب با اسباب ظاهری همآهنگی نمیكنند، و در نتیجه سبب ظاهری از سببیت میافتد،و آن امر عادی موجود نمیشود، چوناراده و امر خدا بدان تعلق نگرفته.
● تفاوت بین سحر و معجزات و كرامات
بخلاف امور خارق العاده كه چه در ناحیه شرور، مانندسحر و كهانت، و چه خیرات، چوناستجابت دعا و امثال آن، و چه معجزات، مستند باسباب طبیعی عادی نیستند،بلكه مستند باسبابطبیعی غیر عادیاند، یعنی اسبابی كه برای عموم قابل لمس نیست، و آن اسباب طبیعی غیرعادینیز مقارن با سبب حقیقی و باطنی، و در آخر مستند باذن و اراده خدا هستندو تفاوتی كه میان سحر و كهانت از یكطرفو استجابت دعا و كرامات اولیاء و معجزاتانبیاء از طرفی دیگر هست اینستكه در اولیاسباب غیر طبیعی مغلوب میشوند ولی در دو قسماخیر نمیشوند.
باز فرقی كه میانه مصادیق قسم دوم هست اینستكه در موردمعجزه از آنجا كه پای تحدی وهدایتخلق در كار است، و با صدور آن صحت نبوت پیغمبریو رسالت و دعوتش بسوی خدااثبات میشود، لذا شخص صاحب معجزه در آوردن آن صاحب اختیار است، باین معنا كه هر وقتازاو معجزه خواستند میتواند بیاورد، و خدا هم ارادهاش را عملی میسازد، بخلاف استجابت دعا وكرامات اولیاء، كه چونپای تحدی در كار نیست، و اگر تخلف بپذیرد كسی گمراه نمیشود، وخلاصه هدایت كسی وابسته بدان نیست، لذا تخلف آن امكان پذیر هست.
اشكال بر حجیت معجزهحال اگر بگوئی: بنا بر آنچه گفتهشد، اگر فرض كنیم كسی بتمامی اسباب و علل طبیعیمعجزه آگهی پیدا كند، باید او هم بتواند آن عوامل را بكارگرفته، و معجزه بیاورد، هر چند كهپیغمبر نباشد، و نیز در اینصورت هیچ فرقی میان معجزه و غیر معجزه باقی نمیماند،مگر صرفنسبت، یعنی یك عمل برای مردمی معجزه باشد، و برای غیر آن مردم معجزه نباشد، برای مردمی كهعلمو فرهنگی ندارند معجزه باشد، و برای مردمی دیگر كه علمی پیشرفته دارند، و به اسرار جهانآگهی یافتهاند، معجزهنباشد، و یا یك عمل برای یك عصر معجزه باشد و برای اعصار بعد از آنمعجزه نباشد، اگر پی بردن باسباب حقیقیو علل طبیعی قبل از علت اخیر در خور توانائی علم وابحاث علمی باشد، دیگر اعتباری برای معجزه باقی نمیماند، ومعجزه از حق كشف نمیكند، ونتیجه این بحثی كه شما پیرامون معجزه كردید، این میشود: كه معجزه هیچ حجیتیندارد، مگر تنهابرای مردم جاهل، كه باسرار خلقت و علل طبیعی حوادث اطلاعی ندارند، و حال آنكه ما معتقدیممعجزهخودش حجت است، نه اینكه شرائط زمان و مكان آنرا حجت میسازد.
بیان جهت اعجاز معجزات و پاسخ به اشكال مذكوردر پاسخ این اشكالمیگوئیم: كه خیر، گفتار ما مستلزم این تالی فاسد نیست، چون ما نگفتیممعجزه از این جهتمعجزه است كه مستند بعوامل طبیعی مجهول است، تا شما بگوئید هر جا كهجهل مبدل بعلم شد، معجزه هم از معجزهبودن و از حجیت میافتد، و نیز نگفتیم معجزه از اینجهت معجزه استكه مستند بعوامل طبیعی غیر عادی است، بلكهگفتیم، از این جهت معجزه استكه عوامل طبیعی و غیر عادیش مغلوب نمیشود، و همواره قاهر و غالب است.
مثلا بهبودی یافتن یك جذامی بدعای مسیح ع، ازاین جهت معجزه است كهعامل آن امری است كه هرگز مغلوب نمیشود، یعنی كسی دیگر اینكار را نمیتواندانجام دهد، مگرآنكه او نیز صاحب كرامتی چون مسیح باشد، و این منافات ندارد كه از راه معالجه و دواء همبهبودی نامبردهحاصل بشود، چون بهبودی از راه معالجه ممكن است مغلوب و مقهور معالجهایقویتر از خود گردد، یعنی طبیبیدیگر بهتر از طبیب اول معالجه كند، ولی نام آنرا معجزهنمیگذاریم.
۷ ) قرآن كریم معجزهرا برهان بر حقانیت رسالت میداند، نه دلیلی عامیانه.
در اینجا سئوالی پیش میآید و آن اینست كه چه رابطهای میانمعجزه و حقانیت ادعایرسالت هست؟با اینكه عقل آدمی هیچ تلازمی میان آندو نمیبیند، و نمیگوید: اگرمدعی رسالتراست بگوید، باید كارهای خارق العاده انجام دهد، و گر نه معارفی را كه آورده همه باطل است، هرچند كه دو دو تا چهار تا باشد.
و از ظاهر قرآن كریم هم بر میآید كه نمیخواهد چنینملازمهای را اثبات كند، چون هر جاسخن از داستانهای جمعی از انبیاء، چون هود، و صالح، و موسی، و عیسی، ومحمد ع، بمیان آورده، معجزاتشان را هم ذكر میكند، كه بعد از انتشار دعوت، مردم از ایشان معجزه و آیتیخواستند،تا بر حقیت دعوتشان دلالت كند، و ایشان هم همانچه را خواسته بودند آوردند.
و ای بسا در اول بعثت و قبل از درخواست مردم معجزاتی را دارامیشدند، همچنانكهخدایتعالی بنقل قرآن كریم در شبی كه موسی را برسالت بر میگزیند، معجزه عصا و یدبیضاء را باوو هارون داد(اذهب انت و اخوك بایاتی، و لا تنیا فی ذكری، تو و برادرت معجزات مرا بردار و برودر یاد من سستیمكنید) و از عیسی ع نقل میكند كه فرمود: (و رسولا الی بنیاسرائیل، انی قد جئتكم بایهٔ من ربكم، انی اخلق لكممن الطین كهیئهٔ الطیر، فانفخ فیه، فیكونطیرا باذن الله، و ابریء الاكمه و الابرص، و احیی الموتی باذن الله، و انبئكم،بما تاكلون، و ما تدخرونفی بیوتكم، ان فی ذلك لایهٔ لكم ان كنتم مؤمنین، و فرستادهای بسوی بنی اسرائیل گسیل داشتم،كه میگفت: من آیتی از ناحیه پروردگارتان آوردهام، منبرای شما از گل مجسمه مرغی میسازم، بعد در آن میدمم، ناگهان باذن خدا مرغ زنده میشود، و كور مادرزاد و جذامی را شفا میدهم، ومردگان را باذن خدا زنده میكنم، و بشما خبر میدهم كه امروز چه خوردهاید، و در خانه چهذخیرههادارید، همه اینها آیتهائی است برای شما اگر كه ایمان بیاورید)، وهمچنین قبل از انتشاردعوت اسلام قرآن را بعنوان معجزه بوی دادهاند.با اینكه همانطور كه در اشكال گفتیم، هیچ تلازمی میان حق بودنمعارفی كه انبیاء و رسلدر باره مبدء و معاد آوردهاند، و میانه آوردن معجزه نیست؟علاوه بر نبودن ملازمه،اشكال دیگر اینكه: اصلا معارفی كه انبیاء آوردهاند، تمام بر طبق برهانهائی روشن و واضح است، و این براهینهر عالم و بصیری را از معجزه بی نیاز میكند، وبهمین جهت بعضی گفتهاند: اصلا معجزه برای قانع كردن عوام الناساست، چون عقلشان قاصراست از اینكه حقایق و معارف عقلی را درك كنند، بخلافخاصه مردم، كه در پذیرفتن معارفآسمانی هیچ احتیاجی بمعجزه ندارند.
جواب از این اشكال اینستكه انبیاء و رسل، هیچیك هیچ معجزهایرا برای اثباتمعارف خود نیاوردند، و نمیخواستند با آوردن معجزه مسئله توحید و معاد را كه عقلخودشبر آنها حكم میكند اثبات كنند، و در اثبات آنها بحجت عقل اكتفاء كردند، و مردم را از طریق نظرو استدلال هوشیار ساختند.
همچنانكه قرآن كریم در استدلال بر توحید میفرماید: (قالترسلهم: ا فی الله شك فاطرالسماوات و الارض؟ رسولان ایشان بایشان میگفتند: آیا در وجود خدا پدید آرندهآسمانها و زمینشكی هست؟!) ، و در احتجاج بر مسئله معاد میفرماید: (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهماباطلا،ذلك ظن الذین كفروا، فویل للذین كفروا من النار، ام نجعل الذین آمنوا و عملوا الصالحاتكالمفسدین فی الارض؟امنجعل المتقین كالفجار؟ما آسمان و زمین و آنچه بین آندو است بباطلنیافریدیم، این پندار كسانی است كه كافرشدند، پس وای بر كسانیكه كفر ورزیدند، از آتش، آیا مابا آنانكه ایمان آوردهو عمل صالح كردند، چون مفسدان در زمین معامله میكنیم؟ویا متقین وفجار را بیك چوب میرانیم؟ نه اینكه برای اثبات این معارف متوسل بمعجزه شدهباشند، بلكهمعجزه را از این بابت آوردند كه مردم از ایشان در خواست آنرا كردند، تا بحقانیت دعویشانپی ببرند.
(و حق چنین در خواستی هم داشتند، برای اینكه عقل مردمبایشان اجازه نمیدهد دنبال هرادعائی را بگیرند، و زمام عقاید خود را بدست هر كسی بسپارند، بلكهباید بكسی ایمان بیاورند كهیقین داشته باشند از ناحیه خدا آمده)آری كسیكه ادعا میكند فرستاده خدا است، وخدا از طریقوحی یا بدون واسطه وحی با وی سخن میگوید، و یا فرشتهای بسوی او نازل میشود، ادعای امریخارق العادهمیكند، چون وحی و امثال آن از سنخ ادراكات ظاهری و باطنی كه عامه مردم آنرامیشناسند، و در خود مییابند، نیست،بلكه ادراكی است مستور از نظر عامه مردم، و اگر این ادعاصحیح باشد، معلوم است كه از غیب و ماورای طبیعت تصرفاتیدر نفس وی میشود، و بهمینجهت با انكار شدید مردم روبرو میشود.دو نوع عكس العمل مردم در انكار دعوی انبیاء(ع)و مردم در انكاردعوی انبیاء یكی از دو عكس العمل را نشان دادند، جمعی در مقام ابطالدعوی آنان بر آمده،و خواستند تا با استدلال آنرا باطل سازند، از آنجمله گفتند: (ان انتم الا بشرمثلنا، تریدون ان تصدونا عما كان یعبد آباؤنا،شما جز بشری مثل ما نیستید، و با اینحال میخواهیدما را از پرستش چیزهائیكه پدران ما میپرستیدند باز بدارید)، كه حاصل استدلالشان اینستكهشما هم مثل سایر مردمید، و مردم در نفسخود چنین چیزهائی كه شما برای خود ادعا میكنیدنمییابند،با اینكه آنها مثل شما و شما مثل ایشانید، و اگر چنین چیزیبرای یك انسان ممكن بود، برای همه بود، و یا همه مثل شما میشدند.
و از سوی دیگر یعنی از ناحیهانبیاء جوابشان را بنا بر حكایت قرآن كریم چنین دادند: (قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلكم، و لكنالله یمن علی من یشاء من عباده، رسولان ایشانبایشان گفتند: ما(همانطور كه شما میگوئید)جز بشری مثلشما نیستیم، تنها تفاوت ما با شما منتیاست كه خدا بر هر كسی بخواهد میگذارد)، یعنی مماثلت را قبول كردهگفتند: رسالت از منتهایخاصه خدا است، و اختصاص بعضی از مردم به بعضی از نعمتهای خاصه، منافاتی با مماثلتندارد، همچنانكهمیبینیم: بعضی از مردم به بعضی از نعمتهای خاصه اختصاص یافتهاند و اگرخدا بخواهد این خصوصیت را نسبتبه بعضی قائل شود مانعی نیست كه جلوگیرش شود، نبوتهم یكی از آن خصوصیتها است، كه خداانبیاء را بدان اختصاص داده، هر چند كه میتوانست بغیرایشان نیز بدهد.
نظیر این احتجاج كه علیه انبیاء كردند، استدلالی استكه علیه رسول اسلام(ص)كردند، و قرآن آنرا چنین حكایت میكند:(ا انزل علیه الذكر من بیننا، آیا از میانه همه ما مردم،قرآن تنها باونازل شود؟ و نیز حكایت میكند كه گفتند: (لو لا نزل هذا القرآن علی رجل من القریتین عظیم؟
چرا اینقرآن بر یكی از دو مردان بزرگ این دو محل نازل نشد).
باز نظیر این احتجاج و یا قریب بان، احتجاجی است كه در آیه: (و قالواما لهذا الرسولیاكل الطعام و یمشی فی الاسواق؟ لو لا انزل الیه ملك فیكون معه نذیرا؟او یلقی الیهكنز؟او تكونله جنهٔ یاكل منها، گفتند: این چه پیغمبری است كه غذا میخورد، و در بازارها راه میرود؟اگرپیغمبر است،چرا فرشتهای بر او نازل نمیشود، تا با او بكار انذار بپردازد، و چرا گنجی برایشنمیافتد،و یا باغی ندارد كه از آن بخورد؟) بچشم میخورد.
چون خواستهاند بگویند: ادعای رسالت، ایجاب میكندكه شخص رسول مثل ما مردمنباشد، چون حالاتی از قبیل وحی و غیره دارد كه در ما نیست، و با این حال چرا اینرسول طعاممیخورد، و در بازارها راه میرود، تا لقمه نانی بدست آورد؟او باید برای اینكه محتاج كاسبی نشود، گنجینزدش بیفتد و دیگر محتاج بامدن بازار و كار و كسب نباشد، و یا باید باغی داشته باشد كه ازآن ارتزاق كند، نه اینكه از همانطعامها كه ما میخوریم استفاده كند، دیگر اینكه باید فرشتهای با اوباشد كه در كار انذار كمكش كند.
و خدایتعالیاستدلالشان را رد نموده فرمود: (انظر كیف ضربوا لك الامثال،فضلوافلا یستطیعون سبیلا) تا آنجا كه میفرماید:(و ما ارسلنا قبلك من المرسلین، الا انهم لیاكلونالطعام،و یمشون فی الاسواق، و جعلنا بعضكم لبعض فتنهٔ، ا تصبرون؟و كان ربك بصیرا، ببینچگونه مثلها میزنند،و این بدان جهت است كه گمراه شده نمیتوانند راهی پیدا كنند - تا آنجا كهمیفرماید - و ما قبل از تو هیچیك از پیغمبرانرا نفرستادیم، الا اینكه آنان نیز طعام میخوردند، ودر بازارها راه میرفتند، و ما بعضی از شما را مایه فتنه بعضی دیگركردهایم، ببینیم آیاخویشتن داری میكنید یا نه، البته پروردگار تو بینا است) و در جای دیگر از استدلال نامبردهآنان این قسمت را كه میگفتند: باید فرشتهاینازل شود، رد نموده میفرماید: (و لو جعلناه ملكا لجعلناه رجلا، و للبسناعلیهم ما یلبسون، بفرضهم كه آن رسول را فرشته میكردیم باز در صورت مردی میكردیم و امر را بر آنانمشتبهمیساختیم). باز قریب بهمین استدلال را در آیه: (و قال الذین لا یرجون لقاءنا،لو لا انزل علینا الملائكهٔ؟او نری ربنا لقد استكبروا فیانفسهم، و عتوا عتوا كبیرا، آنانكه امید دیدار ما ندارند، گفتند: چراملائكه بر خود ما نازل نمیشود؟وچرا پروردگارمان را نمیبینیم؟راستی چقدر پا از گلیم خود بیرون نهادند، و چه طغیان بزرگی مرتكب شدند؟! از ایشان حكایتكرده چون در این گفتارشانخواستهاند با این توقع كه خودشان نزول ملائكه و یا پروردگار را ببینند، دعویرسالت رسولخدا(ص)را باطل كنند، و بگویند: ما هم كه مثل اوئیم، پس چرا خودمان نزول ملائكه را نبینیم؟وچرا خودمان پروردگارمان را دیدار نكنیم؟!خدایتعالی استدلالشان را رد نموده و فرموده: (یوم یرون الملائكهٔ، لا بشری یومئذللمجرمین، و یقولون حجرا محجورا، روزی خواهد رسید كه ملائكه را ببینند، اما روزی كه مجرمین مژدهایندارند و در امانخواهیفریادشان به حجرا حجرا بلند میشود)و حاصل معنای آن این استكه اینكفار با این حال و وصفی كهدارند، ملائكه را نمیبینند، مگر در حال مردن، همچنانكه در جایدیگر همین پاسخ را داده و فرموده: (و قالوا: یا ایها الذینزل علیه الذكر انك لمجنون، لو ما تاتینابالملائكهٔ؟ان كنت من الصادقین، ما ننزل الملائكهٔ الا بالحق، و ما كانوااذا منظرین، گفتند: ایكسیكه ذكر بر او نازل شده، تو دیوانهای، اگر راست میگوئی، چرا این ملائكه بسر وقتخود مانیاید؟(مگرما از تو كمتریم؟)اینان میدانند كه ما ملائكه را جز بحق نازل نمیكنیم، و وقتی بحقنازل كنیم دیگر بایشان مهلتنمیدهند). این چند آیه اخیر علاوه بر وجه استدلال، نكتهای اضافی دارد، و آن این است كه اعترافبراستگوئیرسولخدا(ص)كردهاند، چیزیكه هست میگویند: خود او نمیداند آنچه كه میگوید، اماوحی آسمانی نیست، بلكه هذیانهائیاست كه بیماری جنون در او پدید آورده، همچنانكه در جایدیگر از ایشان حكایت میكند كه گفتند: (مجنون و ازدجر، اجنه او راآزار میدهند). و كوتاه سخن آنكه امثال آیات نامبرده در مقام بیان استدلالهائیاست كه كفار از طریقمماثلت بر ابطال دعوی نبوت انبیاء كردهاند.
در خواست معجزه بعنوان حجت و شاهد از انبیاء برای پذیرشدعوت آنهاعكس العمل دوم كه مردم در برابر دعوت انبیاء نشان دادند، این بود كه دعوت آنان رانپذیرفتندمگر وقتی كه حجت و شاهدی بر صدق دعوی خود بیاورند، برای اینكه دعوی انبیاءمشتمل بر چیزهائی بود كه نه دلها و نهعقول بشر آشنائی با آن نداشت، و لذا باصطلاح فن مناظرهاز راه منع با سند وارد شدند، و منظورشان از شاهد همان معجزه است.
توضیح اینكه ادعای نبوت و رسالت، از هر نبی و رسولی كهقرآن نقل كرده، با ادعایوحی و سخن گوئی با خدا، و یا به گفتگوی با واسطه و بی واسطه نقل كرده،و این مطلبی است كههیچیك از حواس ظاهری انسان با آن آشنائی ندارد، و حتی تجربه نیز نمیتواند انسانرا با آن آشناسازد، در نتیجه از دو جهت مورد اشكال واقع میشود.
اولاینكه شما انبیاء چه دلیلی بر این ادعا دارید كه وحی بر ما نازلمیشود؟دوم اینكه، مادلیل بر نبود چنین چیزی داریم، و آن اینستكه وحی و گفتگوی با خدا، و دنبالههایآن، كه همانتشریع قوانین و تربیتهای دینی است، همه از اموری استكه برای بشر قابل لمس نیست، وبشرآنرا در خود احساس نمیكند، و قانون جاری در اسباب و مسببات نیز منكر آنست، پس این ادعاءادعایبر امری خارق العاده است، كه قانون عمومی علیت آنرا جائز نمیداند.
بنا بر این اگر پیغمبری چنین ادعائی بكند، و در دعویشراستگو هم باشد، لازمه دعویشاین استكه با ماوراء طبیعت اتصال و رابطه داشته باشد، و مؤید به نیروئی الهیباشد، كه آن نیرومیتواند عادت را خرق كند، و وقتی یك پیغمبر دارای نیروئی است كه عادت را خرق میكند، بایدمعجزهمورد نظر ما را هم بتواند بیاورد، چون فرقی میان آن خارق العاده و این خارق العاده نیست، و حكم امثال یكیاست، اگر منظور خدا هدایت مردم از طرق خارق العاده یعنی از راه نبوت ووحی است، باید این نبوت و وحی را با خارقالعادهی دیگری تایید كند، تا مردم آنرا بپذیرند، و اوبمنظور خود برسد.
این آن علتی است كه امتهای انبیا را وادار كرد تااز پیغمبر خود معجزهای بخواهند، تامصدق نبوتشان باشد، و منظورشان از درخواست معجزه، همانطور كهگفته شد تصدیق نبوت بوده، نه اینكه بر صدق معارف حقهایكه بشر را بدان میخواندند دلالت كند، چون آنمعارف مانند توحیدو معاد همه برهانی است، و احتیاج به معجزه ندارد.
مسئله درخواست امتها از پیامبرانشان كه معجزه بیاورد،مثل این استكه مردی از طرفبزرگ یك قوم پیامی برای آن قوم بیاورد، كه در آن پیام اوامر و نواهی آنبزرگ هست، و مردم همایمان دارند باینكه بزرگشان از این دستورات جز خیر و صلاح آنان را نمیخواهد، در چنین فرضهمینكهپیام آرنده احكام و دستورات بزرگ قوم را برای قوم بیان كند، و آنرا برهانی نماید، كافیاست در اینكه مردم بحقانیت،آن دستورات ایمان پیدا كنند، ولی آن برهانها برای اثبات این معنا كهپیام آرنده براستی از طرف آن بزرگ آمده، كافینیست، لذا مردم اول از او شاهد و دلیلمیخواهند، كه از كجا میگوئی: بزرگ ما تو را بسوی ما گسیل داشته؟درستاست كه احكامی كهبرای ما خواندی همه صحیح است، اما باید اثبات كنی كه این احكام دستورات بزرگ ما است، یاباینكهدستخط او را بیاوری، یا باینكه مهر او در ذیل نامهات باشد، و یا علامت دیگری كه ما آنرابشناسیم، داستان انبیاء و معجزهخواستن قومشان، عینا نظیر این مثال است، و لذا قرآن ازمشركین مكه حكایت میكند: كهگفتند: (حتی تنزل علینا كتابا نقرؤه، تا آنكه كتابی بیاوری كه ماآنرابخوانیم).پس از آنچه تاكنون گفته شد چند مطلب روشن گردید: اول اینكه میانه دعوی نبوت و قدرت بر آوردنمعجزه ملازمه هست، و معجزه دلیل بر صدقدعوی پیغمبر است، و در این دلالت فرقی میان عوام و خواص مردم نیست.
دوم اینكه وحیی كه انبیاء از غیب میگیرند، از سنخمدركات ما، و آنچه كه ما با حواس و باعقل نظری خود درك میكنیم، نیست، و وحی غیر فكر صائباست، و این معنا در قرآن كریم ازواضحات قرآن است، بطوریكه احدی در آن تردید نمیكند،و اگر كسی كمترین تامل و دقت نظر وانصاف داشته باشد، آنرا در مییابد.
انحراف جمعی از اهل علم معاصر با تفسیر مادی حقائق دینی و ازآنجمله معجزهولی متاسفانه جمعی از اهل علم معاصر، در همین جا منحرف شدهاند، و همانطور كه درسابقنیز اشاره كردهایم، گفتهاند: اساس معارف الهی و حقایق دینی بر اصالت ماده و تحول وتكامل آنست، چوناساس علوم طبیعی بر همان است، در نتیجه تمامی ادراكهای انسانی را درخواص ماده دانستهاند، كه ماده دماغ، آنرا ترشحمیدهد، و نیز گفتهاند: تمامی غایات وجودی وهمه كمالات حقیقی، چه افراد برای درك آن تلاش كنند، و چه اجتماعات، همه و همه مادی است.
و در دنبال این دعوی بدون دلیل خود نتیجه گرفتهاند: كهپس نبوت هم یك نوع نبوغفكری، و صفای ذهنی است، كه دارنده آن كه ما او را پیغمبر مینامیم بوسیلهاین سرمایه كمالاتاجتماعی قوم خود را هدف همت قرار میدهد، و باین صراط میافتد، كه قوم خویش را از ورطهوحشیتو بربریت بساحتحضارت و تمدن برساند، و از عقائد و آرائی كه از نسلهای گذشتهبارث برده، آنچه را كه قابلانطباق با مقتضیات عصر و محیط زندگی خودش هست، منطبقمیكند، و بر همین اساس قوانین اجتماعی و كلیات عملی بر ایشانتشریع نموده، با آن اصول وقوانین اعمال حیاتی آنان را اصلاح میكند، و برای تتمیم آن، احكام، و اموری عبادینیز جعلمیكند، تا بوسیله آن عبادتها خصوصیات روحی آنانرا نیز حفظ كرده باشد، چونجامعه صالح ومدینه فاضله جز با داشتن چنین مراسمی درست نمیشود.
از این تئوریها و فرضیات كه جز در ذهن، و در عالم فرض، جائیندارد، نتیجه گرفتهاندكه
اولا: پیغمبر آن كسی استكه دارای نبوغفكری باشد، و قوم خود را دعوت كند، تا باصلاحمحیط اجتماعی خود بپردازند.
و ثانیا: وحی بمعناینقش بستن افكار فاضله در ذهن انسان نامبرده است.
و ثالثا: كتاب آسمانی عبارت است از مجموع همانافكار فاضله، و دور از هوس و ازاغراض نفسانی شخصی.
و رابعا: ملائكه كه انسان نامبرده از آنها خبر میدهد، عبارتنداز قوای طبیعیایكه در عالمطبیعت امور طبیعی را اداره میكند، و یا عبارتست از قوای نفسانیهایكهكمالات را به نفس افاضهمیكند، و در میان ملائكه خصوص روح القدس عبارتست از مرتبهای از روح طبیعی مادی، كه اینافكار از آن ترشح میشود.
و در مقابل، شیطان عبارتست از مرتبهای از روح كه افكارزشت و پلید از آن ترشحمیگردد، و انسانرا بكارهای زشت و بفساد انگیزی در اجتماع دعوت میكند، و رویهمین اساسواهی، تمامی حقایقی را كه انبیاء از آن خبر دادهاند، تفسیر میكنند، و سر هر یك از لوح، و قلم، وعرش،و كرسی، و كتاب، حساب و بهشت، و دوزخ، از این قبیل حقایق را ببالینی مناسب با اصولنامبرده میخوابانند.
و خامسا: بطور كلی، دین تابع مقتضیات هرعصری است، كه با تحول آن عصر بعصریدیگر باید متحول شود.
و سادسا: معجزاتی كه از انبیاء نقل شده، همه دروغ است،و خرافاتی است كه بان حضراتنسبت دادهاند، و یا از باب اغراق گوئی حوادثی عادی بوده، كه بمنظور ترویج دین،و حفظعقائد عوام، از اینكه در اثر تحول اعصار متحول شود، و یا حفظ حیثیت پیشوایان دین، و رؤسایمذهب،از سقوط، بصورت خارق العادهاش در آورده، و نقل كردهاند، و از این قبیلیاوهسرائیهائیكه یك عده آنرا سروده، و جمعی دیگر هم از ایشان پیروی نمودهاند.
و نبوت باین معنا به خیمه شب بازیهای سیاسی شبیهتراست، تا به رسالت الهی، و چونبحث و گفتگو در پیرامون این سخنان، خارجاز بحث مورد نظر است، لذا از پرداختن پاسخبدانها صرفنظر نموده میگذریم.
آنچه در اینجا میتوانیم بگوئیم، این استكه كتابهای آسمانی،و بیاناتیكه از پیغمبران بمارسیده، بهیچ وجه با این تفسیریكه آقایان كردهاند، حتی كمترین سازش و تناسب را ندارد.
خواهید گفت: آخر صاحبان این نظریهها، باصطلاح دانشمندند،و همانهایند كه مو را ازماست میكشند، چطور ممكن استحقیقت دین و حقانیت آورندگان ادیانرا نفهمند؟!درپاسخمیگوئیم: عینك انسان بهر رنگ كه باشد، موجودات را بان رنگ بادمی نشان میدهد، ودانشمندان مادی همهچیز را با عینك مادیت میبینند، و چون خودشان هم مادی و فریفته مادیاتند، لذا در نظر آنان معنویات وماورای طبیعت مفهوم ندارد، و هر چه از حقائق دین كه برتر از مادهاند بگوششان بخورد تا سطح مادیت پائینش آورده، معنایمادی جامدی برایش درست میكنند، (عینامانند كودك خاكنشین،كه عالیترین شیرینی را تا با كثافت آغشته نكند نمیخورد).
البته آنچه از آقایان شنیدی، در حقیقت تطور جدیدیاست، كه یك فرضیه قدیمی بخودگرفته، چون در قدیم نیز اشخاصی بودند كه تمامی حقائق دینی را باموری مادیتفسیر میكردند، بااین تفاوت، كه آنها میگفتند: این حقائق مادی در عین اینكه مادی هستند، از حس ما غایبند، عرش،و كرسی، و لوح، و قلم، و ملائكه، و امثال آن، همه مادی هستند، و لكن دستحس و تجربهما بانها نمیرسد.
این فرضیه در قدیم بود، لكن بعد از آنكه قلمرو علومطبیعی توسعه یافت، و اساس همهبحثها حس و تجربه شد، اهل دانش ناگزیر حقائق نامبرده را بعنوان اموری مادیانكار كردند، چون نه تنها با چشم معمولی دیده نمیشدند، حتی با چشم مسلح به تلسكوپ و امثال آن نیزمحسوسنبودند، و برای اینكه یكسره زیراب آنها را نزنند، و هتك حرمت دین نكنند، و نیز علمقطعیخود را مخدوش نسازند، حقائق نامبرده را باموری مادی برگردانیدند.
واین دو طائفه از اهل علم، یكی یاغی، و دیگری طاغیند، دسته اولكه از قدمای متكلمین، یعنی دارندگان علم كلامند، از بیانات دینی آنچه را كه باید بفهمند فهمیدهبودند، چون بیانات دینیمجازگوئی نكرده، ولی بر خلاف فهم و وجدان خود، تمامی مصادیق آن بیانات را اموریمادیمحض دانستند، وقتی از ایشان پرسیده شد: آخر این عرش مادی و كرسی، و بهشت و دوزخ و لوحو قلم مادی كجایندكه دیده نمیشوند؟در پاسخ گفتند: اینها مادیاتی غایب از حسند، در حالیكهواقع مطلب بر خلاف آن بود.
دسته دوم نیز بیانات واضح و روشن دین را از مقاصدش بیروننموده، بر حقایقی مادی ودیدنی و لمس كردنی تطبیق نمودند، با اینكه نه آن امور، مقصودصاحب دین بود، و نه آن بیانات والفاظ بر آن امور تطبیق میشد.
و بحث صحیح و دور از غرض و مرض، اقتضاء میكند، كه این بیاناتلفظی را بر معنائیتفسیر كنیم، كه عرف و لغت آنرا تعیین كرده باشند، و عرف و لغت هر چه در باره كلماتعرش وكرسی و غیره گفتهاند، ما نیز همان را بگوئیم، و آنگاه در باره مصادیق آنها، از خود كلام استمدادبجوئیم،چون كلمات دینی بعضی بعض دیگر را تفسیر میكند، سپس آنچه بدست آمد، بعلم ونظریههای آن عرضه بداریم، ببینیم آیاعلم این چنین مصداقی را قبول دارد؟و یا آنكه آنرا باطلمیداند؟.
در این بین اگر بتحقیقی برخوردیم،كه نه مادی بود، و نه آثار و احكام ماده را داشت،میفهمیم پس راه اثبات و نفی این مصداق غیر آن راهی استكه علوم طبیعی در كشف اسرارطبیعت طی میكند، بلكه راه دیگری است، كه ربطی بعلوم طبیعیندارد، آری علمی كه در بارهاسرار و حقایق داخل طبیعت بحث میكند، چه ارتباطی با حقایق خارج از طبیعت دارد؟و اگرهمبخواهد در آنگونه مسائل دست درازی نموده، چیزی را اثبات و یا نفی كند، در حقیقت فضولیكرده است، و نباید باثبات و نفی آن اعتنائی كرد.
و آن دانشمند طبیعی دانی هم كه در اینگونه مسائل غیر طبیعیدخل و تصرفی كرده، و اظهارنظری نموده، نیز فضولی كرده، و بیهوده سخن گفته است، و بكسی میماندكه عالم بعلم لغت است، و بخواهد از علم خودش احكام فلكی را اثبات و یا نفی كند، بنظرم همین مقدار برایروشن شدنخواننده عزیز كافی است، و بیشترش اطاله سخن است، لذا به تفسیر بقیه آیات مورد بحثمیپردازیم.
علامه سید محمد حسین طباطبایی
منبع : حوزه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست