جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا
عنکبوت
میآید. شانه عقب داده است تا نریزند. هرم نفسهایش به من میخورد. به من نگاه نمیکند. نه به من و نه به آنهایی که آن طرف نردهاند و بغل بغل کتاب بر روی قبرها میریزند و میروند. زانو خم میکند. کتابها را زمین میگذارد و میرود تا باز بیاورد. از کنار دختر میگذرد. به او و شیشه گلابش نگاه نمیکند. د ختر شیشه را برمیدارد، گلاب را میپاشد، شیشه را سر جای اولش میگذارد و روی سنگقبر دست میکشد.
اینبار کتاب بیشتری آورده است. شاید نگران وقت است و یا چیز دیگری. دولا میشود. میخواهد کتابها را کنار پایم بگذارد. خسخس نفسهایش ترسآوراست. کاش نگذارم دیگر برود. میرود و ابرگونه از من دور میشود. ازنردهها میگذرد و از کنار دختر که ایستاده است و کش و قوس میرود. خم که میشود تا بغل دیگری کتاب بیاورد دختر شروع به رفتن میکند. با کتابها به نرده نزدیک میشود. نمیتواند از نرده بگذرد. میلههای زندان سر راهش سبز شدهاند. مانده است چه کند. من هم. نگاهم دورتر میرود تا شاید از آنها کمکی بگیرم. نیستند. روی قبرها پر از کتاب است اما آنان نیستند. چیزی پایم را میخاراند. دستم میرود که پا را بخاراند. چیزی روی دستم راه میرود. نگاه میکنم. عنکبوت بزرگی روی دستم است. خود را میتکانم. میدوم. جیغ نمیزنم که نگرانم نشود. عنکبوتها زیر پایم پلوقپلوق صدا میکنند. نگاهش میکنم که بگویم چیزی نیست. نمیبینمش. رو به نردهها میدوم. آنجاست. نشسته. بیحرکت و کتاب بهدست. عنکبوتها از سر و رویش بالا میروند. جیغ میکشم.
جیغ کشیده بودم. تابلویی از یک عنکبوت گنده و سیاه به دیوار بود. ولی من احمد را کشیده بودم. از صبح به تابلو ور رفته بودم. معمولاً اینقدر وقت نمیگذاشتم. خطی اینور و رنگی آنور و تمام. امروز اما خواسته بودم عین خودش شود. بیضی صورتش را کشیده بودم. چشمها را. خطوط ریز زیرچشمها را که دیوانهوار دوستشان داشتم. بینی و لبها. خط خنده و درآمده بود. عین خودش. صدای چرخیدن کلیدش را که شنیده بودم به آشپزخانه رفته بودم. خودم را به ظرفها مشغول کرده بودم ولی گوشم به چرخش کلیدش بود. تکتک کلیدها را امتحان میکرد. بعضیها را چند بار تا بالاخره موفق میشد. صدای باز شدن در و بعد تق بستن آن.
ـ از کی تا حالا عنکبوت میکشی؟ تو که از عنکبوت میترسی!
فکر کرده بودم شوخی میکند. توی اتاق آمده بودم که بگویم شوخی بیمزهای است و تابلوعنکبوت را دیده بودم.
مثل همان عنکبوت بزرگی که رو به ما میآمد و قرمزی آن چشمانم را پر کرده بود.
ـ احمد تریلی را بپا.
با چرخشی به فرمان از کنارتریلی گذشت و عذرخواهانه نگاهم کرد.
با اصرار احمد از خانه بیرون آمده بودم. شقایقها را دوست داشتم اما همه کارهایم مانده بود.
عزا گرفته بودم کارم را از کجا شروع کنم. از ظرفها یا لباسها؟ که دستم را گرفته بود که «بدو برویم »
ـ دیوانه شدهی؟ دستمو ول کن. منو کجا میبری؟
ـ حاضر شو. دو طرف جاده پر از شقایق شده.
فوری حاضر شده بودم. قرمزی شقایقها را دوست داشتم. حتی آن روز لعنتی که ساکت و صامت رانندگی میکرد و با من حرف نمیزد هم دوستشان داشتم. داشتیم به خرمآباد میرفتیم. دانشگاه به نوعی تبعیدش کرده بود. فرزاد پرسیده بود چرا و من گفته بودم به خاطر زباندرازیهاش و او رنجیده بود و ساکت و صامت رانندگی میکرد و من گفته بودم نگاه کن شقایقها همینطوری بیاجازه زمین را قرمزپوش کردهاند و خندهریزی کرده بود. آنروز که رفت حقوق بگیرد و من گفتم که مواظب تریلیهای توی جاده باشد هم همینطور خندید.
از مدرسه برمیگشتم که مردهبرها را دیدم.
ـ لا اله الا الله...
از سر راهشان کنار رفتم. تابوت بر دوش میدویدند. اول یک نقطه سیاه دیده بودم که به آرامی بزرگ شده بود. عدهای سیاهپوش. به خانه که رسیدم داشت بیرون میرفت. گفت که حقوق را باید از شهر مجاور بگیرد. توی ماشین نشسته بود تا حرکت کند.
نشسته است. بیحرکت و کتاب بهدست.عنکبوتها از سر و رویش بالا میروند. از آنها نمیترسم. میخواهم از میلههای زندان بگذرم. نمیتوانم. به نرده میچسبم و زار میزنم.
بعد میخواهم از نرده بالا بروم. لیزند. نمیتوانم. و او نشسته است. بیحرکت و کتاب بهدست. شبح دختر را میبینم که به طرفش میآید. میآید و کنارش میایستد. با شیشه گلابش. شیشه را برمیگرداند و گلاب را بر سرش میریزد.
فریبا حاجدایی
منبع : پایگاه اطلاعرسانی دیباچه
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
اسرائیل رئیس جمهور دولت سیزدهم مازندران سیدابراهیم رئیسی توماج صالحی دولت مجلس شورای اسلامی رئیسی مجلس تعطیلی شنبه ها وزیر کشور
سیل مشهد سیل مشهد هواشناسی تهران خراسان رضوی پلیس فضای مجازی سازمان هواشناسی بارش باران قوه قضاییه شهرداری تهران
خودرو مالیات قیمت خودرو چین قیمت طلا قیمت دلار مسکن بازار خودرو ایران خودرو دلار تعطیلی شنبه بانک مرکزی
لیلا حاتمی زری خوشکام علی حاتمی نمایشگاه کتاب نمایشگاه کتاب تهران سینمای ایران کتاب رسانه تلویزیون سریال سینما موسیقی
رژیم صهیونیستی غزه روسیه فلسطین آمریکا حماس جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان ترکیه یمن لبنان
فوتبال ایران پرسپولیس استقلال تراکتور بارسلونا لیگ برتر سپاهان جام حذفی لیگ برتر انگلیس بازی باشگاه استقلال
هوش مصنوعی مغز گوگل آیفون اپل باتری سونی سرعت اینترنت تبلیغات عیسی زارع پور
بارداری پوست سازمان غذا و دارو دیابت کاهش وزن آلزایمر