|
اگر جستم از دست اين تير زن
|
من و موش و ويرانهٔ پيرزن
|
|
|
اقتباس از حکايت زير که سعدى در باب ششم بوستان آورده است:
|
|
|
يکى گربه در خانهٔ زال بود
|
که برگشته ايّام و بدحال بود
|
|
|
دوان شد به مهمان سراى امير
|
غلامان سلطان زدندش به تير
|
|
|
برون جست و خون از تنش مىچکيد
|
همى گفت و از هول جان مىدويد
|
|
|
اگر جستم از دست اين تير زن
|
من و موش و ويرانهٔ پيرزن
|
|
اگر جوش مگس خواهى به صحرا آر حلوا را٭
|
|
|
نظير: مگس جائى نخواهد رفت جز دکّان حلوائى (سعدى)
|
|
|
|
٭ تو حلوا کردهاى پنهان مگسها جمله سرگردان
|
............................ (مغربى)
|
|
اگر چراغ بميرد، صبا چه غم دارد؟٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
اگر بسوزد کتان چه غم خورد مهتاب (سعدى)
|
|
|
- قضا دگر نشود گر هزار ناله و آه
|
به شکر يا به شکايت برايد از دهنى
|
|
|
- فرشتهاى که وکيل است بر خزاين ياد
|
چه غم خورد که بميرد چراغ پيرهزنى (سعدى)
|
|
|
- شمع از سوزش پروانه چه پروا دارد (کمالى)
|
|
|
|
٭ .................
|
و گر بسوزد کتان چه غم خورد مهتاب (سعدى)
|
|
اگر چشمان نکردى ديدهبونى
|
چِهْ دانستى دِلُم خوبان کجائى (باباطاهر)
|
|
|
رک: چشم مىبيند دل مىخواهد
|
|
اگر چغندر گوشت شود هوو هم دوست شود!
|
|
|
رک: چغندر گوشت نشود و دشمن دوست
|
|
اگر چوبِ حاکم نباشد ز پى
|
کند زنگى مست در کعبه قى (سعدى)
|
|
|
رک: 'از بند گيرد آدمى پند' و 'رياست بىسياست نتوان کرد.'
|
|
اگر چوبى را که آنها خوردند شما مىخورديد عوض دوپا چهارپا مىشديد
|
|
|
رک: چوبى که آنها خوردند اگر شما مىخورديد عوض دوپا چهارپا مىشديد (از جامعالتمثيل)
|
|
اگر چوپان بخواهد از بُز نر هم شير مىدوشد
|
|
|
صورت ديگرى است از: 'اگر چوپان بخواهد از شاخ بُز هم شير مىدوشد'
|
|
اگرچه بود در جهان رأس مار
|
نگهدار کايد زمانى بهکار (از جامعالتمثيل)
|
|
|
رک: هر چيز که زار آيد يک روز بهکار آيد
|
|
اگر چه رفت و خلق از وى بياسود
|
خدا رحمت کند خوب آدمى بود! (لاادرى)
|
|
اگرچه غالبى از دشمن ضعيف بترس (سعدى)
|
|
اگر حرامزاده نباشد راه بيد خون را کسى نمىداند
|
|
|
نظير: اگر مفسد و حرامزاده نباشد راه بيدخون را کسى ياد نمىگيرد
|
|
اگر حسنى بخت داشت پشت عطسهاش جخت داشت! (عامیانه).
|
|
|
رک: الهى بخت برگردد از اين طالع که من دارم
|
|
اگر حسود نباشد جهان گلستان است٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
حسد آنجا که آتش افروزد
|
خرمن عقل و عافيت سوزد (امير ظهيرالدين مرعشى)
|
|
|
- خداى نسل حسود از جهان براندازد
|
|
|
|
٭خداى تخم حسود از جهان براندازد
|
........................... (سعدى)
|
|
اگر حنظل خورى از دست خوش خوى
|
بِهْ از شيرينى از دست ترش روى (سعدى)
|
|
اگر خاک هم به سر مىکنى پاى تلِّ بلند
|
|
|
نظير:
|
|
|
همّت از مردمان نيکطلب
|
خاک از تودهٔ کلان بردار (ابن يمين)
|
|
|
- چو دل دادى به دلبند نکو ده (پورياى ولى)
|
|
|
- اگر کسى بار کشد بارنگارى بارى
|
|
|
- عيسات دوست بِهْ که حوّاريت آشنا (خاقانى)
|
|
|
- مرا روشن روان پير خردمند
|
از روى عقل و دانش داد اين پند
|
|
|
- که از بىدولتان بگريز چون تير
|
وطن در کوى صاحبدولتان گير (سعدى)
|
|
|
- شرف خواهى به گرد مقبلان گرد (نظامى)
|
|
|
- اگر سنگ هم توى سرِ آدم مىخورد از جاى بلند (عامیانه).
|
|
اگر خالهام ريش داشت آقادائىام مىشد (عامیانه).
|
|
|
نظير:
|
|
|
اگر ننهجان ريش داشت بابا جان مىشد
|
|
|
- درختِ 'اگر' را کاشتند تپلق درآمد
|
|
|
- اگر را با مگر تزويج کردند
|
از آنها دخترى شد کاشکى نام
|
|
|
- کاشکى را کاشتند سبز نشد
|
|
|
- در ميان 'اگر' نمىتوان نشست
|
|
|
- هر که 'اگر' کارد 'دريغ' دروَد
|
|
|
- با اگر و مگر کار درست نمىشود
|
|
|
- اى برادر در 'اگر' نتوان نشست
|
|
اگر خاله را ريش بُدى خالو شدى
|
|
|
صورت ديگرى است از مَثَل پيشين
|
|
اگر خدا بخواهد از نر هم مىدهد
|
|
اگر خدا بخواهد ثقلين هم کارى از دستشان ساخته نيست
|
|
اگر خداى نباشد ز بندهاى خشنود
|
شفاعت همه پيغمبران ندارد سود (سعدى)
|
|
اگر خر خر را نمىشناسد خرکچى خرکچى را مىشناسد
|
|
اگر خر نيايد به نزديک بار
|
تو بارِ گران را به نزد خر آر! (فردوسى)
|
|
اگر خروس بداند، شب تا سحر مىخواند! (عامیانه).
|
|
|
نظير: آهسته برو، آهسته بيا که گربه شاخت نزنه؟
|
|
اگر خروس نخوانَدْ سحر نمىشود؟
|
|
|
نظير: اگر بلال اذان نگويد صبح نمىشود؟
|
|
اگر خلق را بفريبى خالق را نتوانى فريفت
|
|
اگر خواهى از شمار آزادمردان باشى طمع را در دل خويش جاى مده (از قابوسنامه)
|
|
اگر خواهى از هر دو سر آبروى
|
همه راستى کن همه راست گوى (فردوسى)
|
|
|
رک: راستى کن که به منزل نرسد کجرفتار
|
|
اگر خواهى باآبرو باشى آزرم را پيشه کن (قابوسنامه)
|
|
اگر خواهى بر دلت جراحتى نرسد که به مرهم بِهْ نشود با هيچ نادان مناظره مکن (منسوب به انوشيروان، به نقل از قابوسنامه)
|
|
اگر خواهى بر قول تو کار کنند بر قول خويش کار کن (منسوب به انوشيروان، به نقل از قابوسنامه)
|
|
اگر خواهى تو را ديوانه سار نشمرند آنچه نايافتنى است مجوى (منسوب به انوشيروان، به نقل از قابوسنامه)
|
|
اگر خواهى راز تو دشمن نداند با دوست مگوى (منسوب به انوشيروان، به نقل از قابوسنامه)
|
|
اگر خواهى سلامت بر کنار است٭
|
|
|
رک: به گرد بلا تا توانى مگرد (فردوسى)
|
|
|
|
٭ به دريا در منافع بىشمار است
|
............................. (سعدى)
|
|
اگر خواهى شوى تَغَلانداز، هى پر کن و هى بالا انداز! (عامیانه).
|
|
|
رک: اگر مىخواهى بشوى تغلانداز...
|
|
اگر خواهى شوى خوشنويس، هى بنويس هى بنويس هى بنويس!
|
|
|
رک: اگر مىخواهى بشوى خوشنويس....
|
|
اگر خواهى که با مقدار باشى
|
مکن با کودک و با بنده بازي! (لاادرى)
|
|
|
نظير: با بزرگ و کوچک مزاح نبايد کرد که بزرگ کينهور گردد وکودک دلير شود
|
|
اگر خواهى که بر تو ببخشايند تو نيز بر ديگران بخشاى
|
|
|
رک: در گذر تا از تو درگذرند
|
|
اگر خواهى که بر ريشت نخندند
|
بفرما تا خرت محکم ببندند (از مجمعالامثال)
|
|
|
رک: کار از محکمکارى عيب نمىکند
|
|
اگر خواهى که عقلت را نبازى
|
مکن با کودک و با بنده بازي! (لاادرى)
|
|
|
صورت ديگرى است از مثل 'اگر خواهى که با مقدار باشى...'
|
|
اگر خواهى که مردمان تو را نيکوگوى باشند نيکگوى مردمان باش (منسوب به انوشيروان، به نقل از قابوسنامه)
|
|
اگر خواهى نمانى در زمانه
|
بخور ماست و قوروت٭ و هندوانه
|
|
|
نظير:
|
|
|
هندوانه و ماست! عزرائيل مىگويد: باز هم تقصير ماست؟
|
|
|
- ماهى و ماست! عزرائيل مىگويد: تقصير ماست؟
|
|
|
- اسم عزرائيل بد در رفته است.
|
|
|
|
٭ قوروت: کشک
|
|
اگر خودم بالا سرش بودم پسر زائيده بود
|
|
|
رک: نفس ارباب بهتر از نوالهٔ جو است
|
|
اگر خير داشت اسمش را مىگذاشتند 'خيرالله' ! (عامیانه).
|
|
|
نظير:
|
|
|
از اين ديگ چوبى کسى حلوا نخورده است
|
|
|
- گوسفند امام رضا (ع) را تا صبح نمىچراند
|
|
|
- از گوشتش چه خيرى ديديم که از کوفتهاش ببينيم!
|
|
|
- از باباش چه خيرى ديديم که از خودش ببينيم!
|