|
از خر خرّاطى خواستن خطاست
|
|
|
رک: درودگرى کار بوزينه نيست.
|
|
از خر خرتر کسى است که وقت آب خوردنِ خر سوت مىزند! مقایسه شود با ..
|
|
|
از خُردان خطا، از بزرگان عطا
|
|
|
نظير:
|
|
|
از خُردن لخشيدن، از بزرگان بخشيدن
|
|
|
- گناه از کوچکتر، بخشش از بزرگتر
|
|
|
- بخشش از بزرگتر است و گناه از کوچکتر
|
|
|
- از بزرگان عفو بوده است از فرودستان گناه
|
|
|
- اگر پوزش نکو باشد ز کهتر
|
نکوتر باشد آموزش ز مهتر (اويس و رامين)
|
|
|
- خطاى بندگان باشد به هر حال
|
که تا پيدا شود عفو بزرگان (انورى)
|
|
|
- گر عظيم است از فرودستان گناه
|
عفو کردن از بزرگان اعظم است.
|
|
از خُردان لخشيدن٭، از بزرگان بخشيدن
|
|
|
رک: از خردان خطا، از بزرگان عطا
|
|
|
|
٭ لخشيدن: لغزيدن، دچار لغزش شدن، خطا کردن
|
|
از خرس يک مو هم غنيمت است٭
|
|
|
رک: |
|
|
از بدقمار هر چه ستانى شتل بوَد!
|
|
|
- بدهکار اگر سنگ به سرت زد سنگ را بگير و از دست مده
|
|
|
|
٭ يا: از خرس موئى غنيمت است
|
|
از خر لخت پالان نمىتوان برداشت
|
|
|
رک: دارنده مباش از بلاها راستى
|
|
از خرما خرما گفتن دهان شيرين نمىشود
|
|
|
رک: از حلوا حلوا گفتن دهان شيرين نمىشود
|
|
از خر مىپرسند چهارشنبه کى است!
|
|
|
نظير: ديوانه را مپرس که از ماه چند است
|
|
از خريّت کُرّهخر پيش پيشِ مادر است
|
|
|
رک: کرّهخر از خريّت پيشپيشِ مادر است
|
|
از خطا نادم نگرديدن خطاى ديگر است٭
|
|
|
|
٭ چون خطائى از تو سر زد در پشيمانى گريز
|
ک...................... (صائب) |
|
از خُم سرکه سرکه پالايد ٭
|
|
|
رک: از کوزه همان تراود که در اوست
|
|
|
|
٭ فعل آلوده گوهر آلايد
|
........................... (...؟)
|
|
از خُمى صد رنگ بيرون آيد
|
|
|
رک: از اين ستون به آن ستون فَرَج است
|
|
از خنجر گوشتين کس نميرد
|
|
از خواب، قياس مرگ مىبايد کرد ٭
|
|
|
نظير: خواب برادر مرگ است
|
|
|
|
٭ ..................................
|
هر چيز که هست ترک مىبايد کرد(خواجه عبدالله انصارى)
|
|
از خود بطلب هر آنچه خواهى که توئى ٭
|
|
|
|
٭ بيرون ز تو نيست هر چه در عالم هست
|
................(افضل کاشانى)
|
|
از خودت که گذشته خدا عقلى به بچههايت بدهد!
|
|
|
رک: آن وقت که عقل قسمت مىکردند تو عقب ترازو و مثقال رفته بودي؟
|
|
از خودمان خريد به خودمان فروخت!
|
|
از خودم مُلاّ شدى، بر جان من بلا شدي! (عامیانه)
|
|
|
نظير:
|
|
|
راه مستراح را يادش دادم آفتابه را از دستم گرفت! (عاو)
|
|
|
- خودم کردن چرسى، خودم کردن بنگى، حالا از خودم بهتر چُرت مىزند!
|
|
|
- شاگرد ناسپاس تخته بر سرِ استاد مىزند
|
|
|
- از مُرشد زند چُرت بهتر مريد (اخگر)
|
|
از خوردن پُرملال خيزد ٭
|
|
|
رک: يک لقمه کمتر بخور گير حکيم نيفتى...
|
|
|
|
٭ آب از چه همه زلال خيزد
|
......................... (نظامى)
|
|
از خوردن سير نشدى از ليسيدن سير نمىشوى مقایسه شود با ..
|
|
|
رک: با خوردن سير نشدى با ليسيدن سير نمىشوى
|
|
از خيار آتش نجهد
|
|
|
رک: آتش از خيار نجهد
|
|
از دادِ خدا بترس و بيداد مکن (ازرقى)
|
|
|
از دادسرا نترس، از قاضى بترس!
|
|
از دام چو آزاد شد اندر قفس افتاد
|
|
|
رک: از چاله درآمد و به چاه افتاد
|
|
از دبّه کسى ضرر نديده٭ مقایسه شود با ..
|
|
|
نظير:
|
|
|
دبّه بىروغن نمىشود
|
|
|
- دبّه را اگر به درخت چنار بياويزى روغن مىدهد
|
|
|
|
٭ فرزند عزيز نورديده
|
....................... (لاادرى)
|
|
از درد بىکسى به گربه گفتم تو کسي! مقایسه شود با ..
|
|
|
نظير: از زور پسى به گريه مىگويد 'آقاعمو' ! مقایسه شود با ..
|
|
از درد لاعلاجى به خر مىگويند 'خانباجي' ! مقایسه شود با ..
|
|
|
رک: از روى لاعلاجى...
|
|
از درشتى لب چو بربندى نشنوى هرگز درشت (واعظ)
|
|
از در مىراند و از بام مىخواند
|
|
|
نظير: مىرانيم ز مجلس و مىخوانيم ز در
|
هم بنده مىفروشى و هم بنده مىخرى
|
|
از درون تهى بانگ مىزند خشخاش
|
|
|
رک: طبلى که چوفش خالى است صدايش عالى است
|
|
از درويشان برگ سبزى، از رندان قاب گرگى
|
|
|
رک: ارمغان مور پاى ملخ است
|
|
از دست اجل هيچکس چان نَبَرد (باباافضل)
|
|
|
رک: اجل که رسيد گو به هندوستان باش
|
|
از دست بوس ميل به پابوس کردهاى
|
خاکت به سر ترقى معکوس کردهاي!
|
|
از دست دوست هر چه ستانى شکر بود٭
|
|
|
رک: هر چه ز دوست مىرسد نيکوست
|
|
|
|
٭ ...............................
|
وز دست غير دوست تير زد تير بوَد (سعدى)
|
|
از دست و پا زدنها کارى نمىگشايد٭
|
|
|
|
٭..............................
|
پا برنيايد از گِل، دستم به سر همان است(کليم کاشانى)
|
|
از دشمنانِ دوست حذر گر کنى رواست
|
|
|
نظير:
|
|
|
دشمنان سه فرقه هستند: دشمن و دشمنِ دوست و دوستِ دشمن
|
|
|
- عضوى ز تو گر دوست شود يا دشمن
|
دشمن دو شمر، تيغ دوکش، زخم دو زن(ابوالفرج رونى)
|
|
از دشمنِ دوست روى حذر کن (خواجه عبدالله انصارى)
|
|
از دعاى گربه کوره طاق مبال پائين نمياد! (عامیانه)
|
|
|
رک: به دعاى گربه سياه باران نمىآيد
|
|
از دل برود هر آنچه از ديده برفت ٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
هر چه از ديده دور از دل دور
|
|
|
- همه مهرى زنا ديدن بکاهد
|
اگر ديده نبيند دل نخواهد (ويس و رامين)
|
|
|
- محبت در چشم است
|
|
|
|
٭ تا از برم آن يار پسنديده برفت
|
آرام و قرار از دلِ شوريده برفت
|
|
|
|
خود دلم از ديده روان است از آنک
|
......................... (معزى)
|
|
از دل به دل راه است ٭
|
|
|
نظير: دل به دل راه دارد
|
|
|
|
٭ تمثّل:
|
|
|
|
بلى داند دلى کآگاه باشد
|
که از دلها به دلها راه باشد (جامى)
|
|
از دلِ شکسته تدبير درست نيايد ٭
|
|
|
رک: دست شکسته کار مىکند، دل شکسته کار نمىکند
|
|
|
|
٭ سعدى گويد:
|
|
|
|
تدبير صواب از دل خوش بايد چُست
|
سرمايهٔ عاقبت کفاف است نخست
|
|
|
|
شمشير قوى نبايد از بازوى سست
|
يعنى ز دل شکسته تدبير درست
|
|
از دل غمزده جز ناله تراوش نکند (مخفى زيبالنساء)
|
|
از دل نتوان کرد برون عشق وطن را٭
|
|
|
رک: خاک وطن از ملک سليمان خوشتر
|
|
|
|
٭ ميخانه نشينيم نه از بادهپرستى است
|
................(کليم کاشانى)
|
|
از دُم عقرب گره نتوان گشود الاّ به سنگ٭
|
|
|
|
٭ نيست جز دندان شکستن چارهٔ کج بحث را
|
.......................... (...؟)
|
|
از دوازده فرزند يعقوب يکيش يوسف شد
|
|
|
رک: بلبل هفت بچه مىگذارد يکيش بلبل مىشود
|
|
از دوبال سريش کرده نشد
|
هيچ طرّار جعفر طيّار٭ (سنائى)
|
|
|
رک: هرکس دو بال غاز به دوش ببندد فرشته نمىشود
|
|
|
|
٭ جعفر طيّار: برادر على بن ابىطالب که مشرکان در وقعهٔ مؤته هر دو دست او را بريدند معذلک پرچم اسلام را همچنان در دو دست بريده نگاه داشت تا کشته شد و رسول خدا دربارهٔ وى فرمود: خدا بهجاى آن دو دست دو بال به او عطا فرمود تا به کمک آن بالها در بهشت به هر جاى که خواهد پرواز کند!
|