|
از آب خُرد ماهى خُرد خيزد٭
|
|
|
نظير: آب خُرد ماهى خُرد
|
|
|
|
٭ اقتباسى است از مصراع دوم اين بيت نظامى:
|
|
|
|
|
نهنگ آن بِهْ که با دريا ستيزد
|
کز آب خُرد ماهى خُرد خيزد (نظامى)
|
|
از آب گلآلود مىخواهد ماهى بگيرد
|
|
|
رک: آب را گلآلوده مىکند ماهى بگيرد
|
|
از آتشت گرم نشديم، دودش کورمان کرد٭
|
|
|
|
نظير:
|
|
|
اگر از آتشت گرمى نبينم
|
چرا از دود محنت کور گردم (باباطاهر)
|
|
|
- از کبابش نخورده از دودش کور شدهايم
|
|
|
- ز آتشت نشدم گرم و مُردم از دودت (صيرفى قمى)
|
|
|
|
٭ تمثّل:
|
|
|
|
نگشتم ز آتشت گرم اى دلافروز
|
به دودت کور مىگردم شب و روز (نظامى)
|
|
از آتش خاکستر بهعمل مىآيد
|
|
از آسمان به زمين مىبارد نه از زمين به آسمان٭
|
|
|
توانگران به نيازمندان چيزى عطا مىکنند نه نيازمندان به توانگران
|
|
|
نظير: هر کجا ديديم آب از جو به دريا مىرود (از جامعالتمثيل)
|
|
|
|
٭ يا: از آسمان به زمين مىبارد يا از زمين به آسمان؟
|
|
از آسمان چه رسيد که زمين برنداشت
|
|
از آسمان کلاه ببارد يکيش سرِ ما نمىافتد!
|
|
|
رک: الهى بخت برگردد از اين طالع که من دارم
|
|
از آسمان کلاه مىبارد اما بر سر آن که سر فرود آرد (خواجه عبدالله انصارى)
|
|
|
رک: ز تو حرکت از خدا برکت
|
|
از آسمان هر چه بيايد زمين برمىدارد
|
|
|
نظير: از آسمان هر چه بارد زمين برداشت کند
|
|
از آسيا که بيرون مىروى تو را با سنگ و پاسنگ چهکار؟
|
|
از آسيا من مىآيم تو مىگوئى پستا نيست؟
|
|
|
رک: من از آسيا مىآيم تو مىگوئى پستا نيست؟
|
|
از آشيان غُراب طاووس نپرد
|
|
|
رک: از مردم بد اصل نخيزد هنر نيک
|
|
از آن پيش بس کن که گويند بس!٭
|
|
|
|
٭ تحريفى است از مصراع دوم اين بيت سعدى:
|
|
|
|
بينديش و آنگه برآور نفس
|
وز آن پيش بس کن که گويند بس (سعدى)
|
|
از آنجا مانده و از اينجا رانده
|
|
|
نظير:
|
|
|
بين دو پلاس بر زمين است
|
|
|
- هم از شورباى قم مانده هم از هليم کاشان
|
|
|
- چوب دو سر طلاست
|
|
|
- ما را نه از آن خمير نه از اين فطير
|
|
|
- آن بشد از دست و اين بهدست نيامد.
|
|
از آنچه هست مقدّر نه کم شود نه زياد (عبيد زاکانى)
|
|
|
رک: آنچه نصيب است نه کم مىدهند...
|
|
از آن روزى که عالم را نهادند
|
به هر کس هر چه لايق بود دادند
|
|
|
نظير:
|
|
|
آنکه هفت اقليم عالم را نهاد
|
هر کسى را هر چه لايق بود داد (سعدى)
|
|
|
- خلايق هر چه لايق از آن سرش بزن که شاه فنر است
|
|
از آن غمى که گذشته است بر تو باد مکن٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
از رفته مينديش و ز آينده مپرس (خيام)
|
|
|
- ز آمده شادمان نيايد بود
|
وز گذشته نکرد بايد ياد (رودکى)
|
|
|
- چه بايد رفته را اندوه خوردن
|
همان نابوده را تيمار بردن (اويس ورامين)
|
|
|
|
٭ ...........................
|
وز آن بدى که نيامد بهسوى تومسگان (قطران)
|
|
از آن کوچه نرو، مير بلوک جو کاشته! (عامیانه)
|
|
|
نظير:
|
|
|
موش موشک آهسته برو، آهسته بيا که گربه شاخت نزند
|
|
|
- دستتان را بگذاريد روى دلتان که احمدک خيار کاشته
|
|
از آن گناه که نفعى رسد به غير چه باک (حافظ)
|
|
از آن نترس که هاى و هوى دارد
|
از آن بترس که سر به تو دارد
|
|
|
رک: سگ لاينده گيرنده نباشد
|
|
از ابر سيه بارد آب سپيد٭
|
|
|
رک: در نوميدى بسى اميد است
|
|
|
|
٭ مفتيس از مصراع دوم، اين بيت نظامى:
|
|
|
|
بههنگام سختى مشو نااميد
|
کز ابر سيه بارد آب سپيد
|
|
از ابله جز کار ابلهانه برنخيزد
|
|
از اثر پى به مؤثّر برند
|
|
|
نظير: از دود پى به آتش برند
|
|
از ازل تا به ابد فرصت درويشان است٭
|
|
|
|
٭ از کران تا به کران لشکر ظلم است ولى
|
............................ (حافظ)
|
|
از اژدهاى هفت سر مترس و از مردم نمّام بترس (از قابوسنامه)
|
|
|
نظير: سخنچين شريک شيطان و دشمن انسان است.
|
|
از اسب افتادهايم، از اصل نيفتادهايم.
|
|
|
نظير:
|
|
|
اگر پيراهنم درديده اصلم نپريده
|
|
|
- اطلس کهنه مىشود اما پاتابه نمىشود
|
|
|
- اطلس اگر خوار شد پاپيچ چاروادار نشد
|
|
|
- ديبا کهن شود ولى پاتاوه نشود (جوامعالحکايات)
|
|
|
- گلاب ريزد اما بوى از وى نريزد (جوامعالحکايات)
|
|
|
- مشک ريزد و بويش نريزد
|
|
|
- روغن صاف گنده نمىشود
|
|
|
- اگر چند خوارى کند روزگار
|
|
|
- شهان و بزرگان نباشند خوار (اسدى)
|
|
|
- گوهر اگر در خلاب افتد همچنان نفيس است (و غبار اگر بر فلک رود همچنان خسيس) (سعدى)
|
|
از اسب دو، از صاحبش جو!
|
|
|
نظير:
|
|
|
اسب دونده جو خودش را زياد مىکند
|
|
|
- خر خفته جو نمىخورد
|
|
از اسب فرود آمده و بر خر نشسته است٭
|
|
|
رک: سگ داده و سگتوله گرفته است
|
|
|
|
٭ يا: از اسب فرود آمد و بر خر نشست (از جامعالتمثيل)
|
|
از اسکندر پرسيدند که پدر را دوستتر دارى يا استاد را؟ گفت استاد را (اخلاق ناصرى)
|
|
|
نظير:
|
|
|
اسکندر را گفتند: چرا معلّم خود را زياده از حدّ تعظيم مىکني؟ گفت: به سبب آنکه پدر مرا از آسمان به زمين آورده و معلم مرا از زمين به آسمان برده است
|
|
|
- قدر معلم از پدر بيشتر است.
|
|
از اصل نيک هيچ عجب نيست فرع نيک٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
چنان بوَد پدرى کش چنين بوَد فرزند
|
|
|
- آن چنان مادر اين چنين دختر
|
|
|
|
٭ ................................
|
باشد پسر چنين چو پدر باشد آنچنان (سوزنى)
|
|
از اونْ ماستِ کَل عباس چشام٭ ديد دلم خواست! (عامیانه)
|
|
|
نظير: چشم مىبيند دل مىخواهد
|
|
|
|
٭ چشام: چشمهايم
|
|
از ايران جز آزاده هرگز نخاست (اسدى)
|
|
از ايرانيان جز وفا کس نديد (اسدى)
|
|
از اين امامزاده کسى معجز نديده است
|
|
|
نظير:
|
|
|
از اين ديگ چوبى کسى حلوا نخورده است
|
|
|
- از اين شِلّه گرد برنمىخيزد
|
|
|
- اگر خبر داشت اسمش را مىگذاشتند خيرالله!
|
|
از اينجا رانده و از آن مانده ميان دو خر پياده مانده (طوطىنامه)
|
|
|
رک: از آنجا مانده و از اينجا رانده
|
|
از اين حسن تا آن حسن صد گز رسن!
|
|
|
نظير:
|
|
|
از سليمان تا سليمان فرقهاست (مولوى)
|
|
|
- زين عصا تا آن عصا فرقى است بسيار
|
|
|
- شاخهٔ طوبى کجا و شاخهٔ هيزم کجا
|
|
|
- چراغ مرده کجا شمع آفتاب يکجا (حافظ)
|
|
|
- سيمرغ ديگر است و سى مرغ ديگر
|
|
|
- کى بوَد نغمه داود چو آواز دراى (شرف شفروه)
|
|
|
- شکّر مازندران و شکّر هندوستان
|
هر دو شيرينند اما اين کجا و آن کجا
|
|
|
- دانهٔ فلفل سياه و خال مهرويان سياه
|
هر دو جانسوزند اما اين کجا و آن کجا
|
|
|
- ميان ماه من با ماه گردون
|
تفاوت از زمين تا آسمان است
|
|
|
- چشمهٔ حيوان کجا لعلِ لب جانان کجا
|
هر دو جان بخشند اما اين کجا و آن کجا(طهماسبى)
|
|
|
- کرم شبتاب کجا گوهر شبتاب کجا (يوسف جويبارى)
|
|
|
- فرق باشد ميان شمس و قمر
|
|
از اين دُم بريده هر چه بگى بر مباد! (عامیانه)
|
|
|
رک: يکى از يکى پرسيد: خرس تخم مىگذارد يا بچه مىزايد؟ گفت: از اين دُم بريده هر چه بگوئى برمىآيد
|