ما عاشق خود را به عدو بسپاریم |
|
هم منبل و هم خونی و هم عیاریم |
ما را تو به شحنه ده که ما طراریم |
|
تو حیلهی ما مخور که ما مکاریم |
|
ما کار و دکان و پیشه را سوختهایم |
|
شعر و غزل و دو بیتی آموختهایم |
در عشق که او جان و دل و دیدهی ماست |
|
جان و دل و دیده هر سه بردوختهایم |
|
ما مذهب چشم شوخ مستش داریم |
|
کیش سر زلف بتپرستش داریم |
گویند جز این هر دو بود دین درست |
|
از دین درست ما شکستش داریم |
|
مانند قلم سپید کار سیهم |
|
گر همچو قلم سرم بری سر ننهم |
چون سر خواهم به ترک سر خواهم گفت |
|
چون با سر خود ز سر او شرح دهم |
|
ماهی فارغ ز چارده میبینم |
|
بیچشم بسوی ماه ره میبینم |
گفتی که از او همه جهان آب شده است |
|
آوخ که در این آب چه مه میبینیم |
|
مائیم که از بادهی بیجام خوشیم |
|
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم |
گویند سرانجام ندارید شما |
|
مائیم که بیهیچ سرانجام خوشیم |
|
مائیم که پوستین بگازر دادیم |
|
وز دادن پوستین بگازر شادیم |
در بحر غمی که ساحل و قعرش نیست |
|
نظارهگر آمدیم و پست افتادیم |
|
مائیم که بیقماش و بیسیم خوشیم |
|
در رنج مرفهیم و در بیم خوشیم |
تا دور ابد از می تسلیم خوشیم |
|
تا ظن نبری که ما چو تونیم خوشیم |
|
مائیم که تا مهر تو آموختهایم |
|
چشم از همه خوبان جهان دوختهایم |
هر شعله کز آتش زنهی عشق جهد |
|
در ما گیرد از آنکه ما سوختهایم |
|
مائیم که دل ز جسم و جوهر کندیم |
|
مهر از فلک و جهان اغبر کندیم |
از کبر جهان سبال خود میمالید |
|
از دولت دل سبلت او را کندیم |
|
مائیم که دوست خویش دشمن داریم |
|
اما دشمن هر عاشق و هر بیداریم |
با قاصد دشمنان خود یاریم |
|
ما دامن خود همیشه در خون داریم |
|
مائیم که گه نهان و گه پیدائیم |
|
گه ممن و گه یهود و گه ترسائیم |
تا این دل ما قالب هر دل گردد |
|
هر روز به صورتی برون میآئیم |
|
مردم رغم عشق دمی در من دم |
|
تا زندهی جاوید شوم زان یکدم |
گفتی که به وصل با تو همدم باشم |
|
گو با که کجا شرم نداری همدم |
|
مصنوع حقیم و صید صانع باشیم |
|
جانرا ز مراد جان چه مانع باشیم |
صد بره برای بندگان قربان کرد |
|
ما چند به آب گرم قانع باشیم |
|
مگریز ز من که من خریدار توام |
|
در من بنگر که نور دیدار توام |
در کار من آ که رونق کار توام |
|
بیزار مشو ز من که بازار توام |
|
من بحر تمامم و یکی قطره نیم |
|
احول نیم و چو احولان غره نیم |
گویم به زبان حال و هر یک ذره |
|
فریاد همی کند که من ذره نیم |
|
من بر سر کویت آستین گردانم |
|
تو پنداری که من ترا میخوانم |
نی نی رو رو که من ترا میدانم |
|
خود رسم منست کاستین جنبانم |
|
من بندهی قرآنم اگر جان دارم |
|
من خاک در محمد مختارم |
گر نقل کند جز این کس از گفتارم |
|
بیزارم از او وز این سخن بیزارم |
|
من پیر شدم پیر نه ز ایام شدم |
|
از نازش معشوقه خودکام شدم |
در هر نفسی پخته شدم خام شدم |
|
در هر قدمی دانه شدم دام شدم |
|
من چشم ترا بسته به کین میبینم |
|
اکنون چه کنم که همچنین میبینم |
بگذر تو ز خورشیدی که آن بر فلک است |
|
خورشید نگر که در زمین میبینم |
|
من خاک ترا به چرخ اعظم ندهم |
|
یک ذره غمت بهر دو عالم ندهم |
نقش خود را نثار عالم کردم |
|
وز نقش تو من آب به آدم ندهم |
|
من درد ترا ز دست آسان ندهم |
|
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم |
از دوست به یادگار دردی دارم |
|
کان درد به صد هزار درمان ندهم |
|
من دوش فراق را جفا میگفتم |
|
با دهر فراق پیش میآشفتم |
خود را دیدم که با خیالت جفتم |
|
با جفت خیال تو برفتم خفتم |
|
من زخم ترا به هیچ مرهم ندهم |
|
یکی موی ترا بهر دو عالم ندهم |
گفتم جان را بیار محرم ندهم |
|
از گفتهی خود بیش دهم کم ندهم |
|
من سر بنهم در رهت ای کان کرم |
|
کامروز از تو ای صنم مست ترم |
سوگند خورم و گر تو باور نکنی |
|
سوگند چرا خورم چرا می نخورم |
|
من سیر نیم سیر نیم سیر نیم |
|
زیرا که به اقبال تو ادبیر نیم |
خرگوش نگیرم و نخواهم آهو |
|
جز عاشق و جز طالب آن شیر نیم |
|