|
اگر آب براى من ندارد نان که براى تو دارد
|
|
|
رک: آب براى من ندارد نان که براى تو دارد
|
|
اگر آشت ندهند ظرفت را نمىشکنند
|
|
|
نظير: اگر به دِرو راهت ندهند مِنگالت را هم نمىگيرند.
|
|
اگر آقايت را سوار الاغ ديدى بگو: عجب اسب قشنگي! (يا: بگو: به به چه اسب قشنگي!)
|
|
|
رک: سگ که دولتمند شد به او بگو آقاى شير!
|
|
اگر احمدى بخت داشت پشت عطسهاش جخت داشت! (عامیانه).
|
|
|
رک: الهى بخت برگردد از اين طالع که من دارم
|
|
اگر از آتشت گرمى نبينم
|
چرا از دود محنت کور گردم؟ (بابا طاهر)
|
|
|
رک: از آتشت گرم نشديم دودش کورمان کرد
|
|
اگر از آسمان آشرمهٔ کرباسى ببارد يکيش هم گردن ما نمىافتد!
|
|
|
رک: الهى بخت برگردد از اين طالع که من دارم
|
|
اگر از آسمان کلاه ببارد يکيش سرِ ما نمىافتد
|
|
|
رک: الهى بخت برگردد از اين طالع که من دارم
|
|
اگر از ابر آب حيات ببارد هرگز درخت عرعر ميوه نمىدهد
|
|
|
نظير: ابر اگر آب زندگى بارد
|
هرگز از شاخ بيد برنخورى (سعدى)
|
|
|
رک: تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
|
|
اگر از خار بترسى دستت به گُل نمىرسد
|
|
|
نظير:
|
|
|
نبايد از ترسندگان هيچکار
|
|
|
- هر که ترسيد مُرد، هر که نترسيد بُرد
|
|
اگر از خرقه کس درويش بودى
|
رئيس خرقهپوشان ميش بودي!
|
|
|
نظير:
|
|
|
درويشى به لباس نيست
|
|
|
- قلندرى به درازى موى سر نيست
|
|
|
- پارسائى به خرقهپوشى نيست (مولوى)
|
|
اگر از درد بىگوشتى بميرم
|
کلاغ از روى قبرستان نگيرم
|
|
|
رک: از سرما مردن بِهْ که پالان خر پوشيدن!
|
|
اگر از قبرستان بگذرد يک مرده کم مىشود!
|
|
|
نظير:
|
|
|
اگر تخممرغ دستش بدهى زرده ندارد
|
|
|
- سرمه را از چشم مىزند
|
|
اگر اطلس کنى کَمخا٭ بپوشى همان سبد به سرِ سبزىفروشي! (عامیانه).
|
|
|
رک: اگر زرى بپوشى، اگر اطلس بپوشى، همان کنگرفروشي!
|
|
|
|
٭ کَمخا: نوعى پارچهٔ منقش و رنگارنگ
|
|
اگر اهل بخيهاى اول شکاف خودت را هم بگذار! (عامیانه).
|
|
|
رک: اگر بابا بيلزنى باغچهٔ خودت را بيل بزن!
|
|
اگر اين خر بيفتد هيچ دارم٭
|
|
|
|
٭ مگر مىرفت استاد مهينه
|
خرى مىبرد بارش آبگينه
|
|
|
|
يکى گفتش که بىآهسته کارى
|
بدين آهستگى بر خر چه دارى؟
|
|
|
|
بگفتا: هيچ، دل پر پيچ دارم
|
............................... (عطّار)
|
|
اگر اين دنيا چوب است، آن دنيا هم چوب است و هم چماق!
|
|
اگر اين گربه است گوشت کو و اگر گوشت است گربه کو؟
|
|
|
اين مَثَل مأخوذ از حکايتى است که مولانا جلالالدين رومى در مثنوى رومى در مثنوى معنوى بدين شرح آورده است:
|
|
|
بود مردى کدخدا او را زنى
|
سخت طنّاز و پليد و رهزنى
|
|
|
هر چه آوردى تلف کرديش زن
|
مرد مُضطر بود اندر تن زدن
|
|
|
بهر مهمان گوشت آورد آن معيل
|
سوى خانه با دو صد جهد طويل
|
|
|
زن بخوردش با کباب و با شراب
|
مرد آمد گفت دفع ناصواب
|
|
|
مرد گفتش گوشت کو مهمان رسيد
|
پيش مهمان لوت مىبايد کشيد
|
|
|
گفت: زن اين گربه خورد آن گوشت را
|
گوشتِ ديگر خر اگر باشد هلا
|
|
|
گفت اى آيبک ترازو را بيار
|
گربه را من برکشم اندر عيار
|
|
|
بر کشيدش بود گربه نيم من
|
پس بگفت آن مرد کاى محتال زن
|
|
|
گوشت نيم من بود افزون يک سير
|
هست گربه نيم من هم اى ستير
|
|
|
اين اگر گربهست پس آن گوشت کو؟
|
ور بوَد اين گوشت گربه کو؟ بجو(مثنوى معنوى، دفتر پنجم)
|
|
اگر بابا بيلزنى باغچهٔ خودت را بيل بزن!
|
|
|
نظير:
|
|
|
اگر جرّاحى بلدى اول رودهٔ خوت را جا بگذار
|
|
|
- اگر لالائى مىدانى چرا خوابت نمىبرد
|
|
|
- تو که نىزن بودى چرا آقادائيت از حصبه مرد؟
|
|
|
- کلاغ رودهاش درآمده بود مىگفت: من جراحم!
|
|
|
- کَل اگر طبيب بودى سرِ خود دوا نمودي!
|
|
|
- اگر کل کلاه داشت اول سر خودش مىگذاشت!
|
|
|
- اگر سوادت خيلى خوب است خط پيشانى خودت را بخوان
|
|
|
- اگر منِ منونى برو شووَر کن بيوه نموني! (عامیانه).
|
|
اگر بابام عيّاره ننه مَمْ مکّاره (عامیانه).
|
|
|
رک: خدا نجّار نيست اما در و تخته را خوب بههم مىاندازد.
|
|
اگر بارى ز دوشم برندارى
|
چرا بارى به سر بارم گذاري٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
اگر يار شاطر نيستى يار خاطر هم مباش
|
|
|
- اگر يار نيستى اغيار هم نباش
|
|
|
- اگر گل نيستى خار هم مباش
|
|
|
- يار شاطر باش نه بار خاطر
|
|
|
|
٭ بابا طاهر مىگويد:
|
|
|
|
تَه که بارى ز دوشم برندارى
|
ميان بار سر بارم چرائي
|
|
اگر باغيرتى با درد باشى
|
و گر بىغيرتى نامرد باشى(عبيد زاکانى، رسالهٔ اخلاقالاشراف)
|
|
اگر بپوشى رختى، بشينى تختى، مىبينمت به چشم آن وقتي! (عامیانه).
|
|
|
رک: اگر زرى بپوشى، اگر اطلس بپوشى...
|
|
اگر بخت بخت من است باز هم بايد آهنپاره بدهم حلوا بگيرم!
|
|
اگر بختِ من بخت بود اسفناج سر دماغم درخت بود (عامیانه).
|
|
|
رک: الهى بخت برگردد از اين طالع که من دارم
|
|
اگر بخواهند براى هر خر آخور ببندند بايد از اينجا تا کنارِ گرد٭ آخور بست
|
|
|
نظير: دنيا طويلهاى پر از جنس چارپاى (عرفى)
|
|
|
|
٭ گِرد: شهر، چنانکه گويند سوسنگرد، خسروگرد
|
|
اگر بد کنى جز بدى ندرَوى ٭
|
|
|
رک: اگر بد کنى چشم نيکى مدار
|
|
|
|
٭ ....................
|
شبى در جهان شادمان نغنوى (فردوسى)
|
|
اگر بد کنى چشم نيکى مدار ٭
|
|
|
رک: از مکافات عمل غافل مشو
|
|
|
|
٭ .....................
|
که هرگز نيارد کز انگور بار (ابن يمين)
|
|
اگر بد نيستى با بد مشو يار (نظامى)
|
|
|
رک: با بدان سر مکن که بد گردى
|
|
اگر بر آب روى خسى باشى و اگر بر هوا پرى مگسى باشى، دل بهدست آر تا کسى باشى (خواجه عبدالله انصارى)
|
|
|
رک: دل بهدست آور که حجّ اکبر است
|
|
اگر براى فرياد هر سگى سنگى بيندازند نرخ سنگ مثقالى به دينارى مىرسد
|
|
اگر براى من آب نداشته باشد براى تو نان که دارد!
|
|
|
معروف است که حاجميرزا آقاسى صدر اعظم محمدشاه قاجار علاقهٔ فراوانى به حفر قنوات داشت. روزى براى بازديد يکى از قنوات و اطلاع از پيشرفت کار به محل رفت. مقنىباشى اظهار داشت: 'قربان، حفر قنات در اين محل کارى بىحاصل است، تاکنون به آب نرسيدهايم' حاج ميرزا آقاسى پاسخ داد: 'بهکار ادامه بدهيد، يقيناً به آب خواهيد رسيد' چندى بعد مجدداً به بازديد قنات رفت. مقنىباشى گفت: 'قربان، همانطور که قبلاً عرض کردم بهتر است از حفر قنات در اين محل صرفنظر کنيم، اين زمين آب ندارد' . حاجميرزا آقاسى از شنيدن سخن مقنىباشى سخت برآشفت و گفت: 'احمق بىشعور، اگر براى من آب نداشته باشد براى تو نان که دارد!' .
|
|
اگر بر ديدهٔ مجنون نشينى
|
به غير از خوبى ليلى نبينى
|
|
اقتباس از قطعهٔ زير که وحشى بافقى سروده است:
|
|
|
به مجنون گفت روزى عيبجوئى
|
که پيدا کن بِهْ از ليلى نکوئى
|
|
|
که ليلى گرچه در چشم تو حورى است
|
به هر جزوى ز حسن او قصورى است
|
|
|
ز حرف عيبجو مجنون برآشفت
|
در آن آشفتگى خندان شد و گفت
|
|
|
تو کى دانى که ليلى چون نکوى است
|
کز و چشمت هم بر زلف و روى است
|
|
|
تو مو مىبينى و من پيچش مو
|
تو ابرو من اشارتهاى ابرو
|
|
|
اگر بر ديدهٔ مجنون نشينى
|
به غير از خوبيِ ليلى نبينى
|
|
|
رک: از محبت نار نورى مىشود...
|