|
از تو جو، از من دو!
|
|
|
نظير:
|
|
|
خرمشدى صفرم، جو نخورم راه نميرم!
|
|
|
- بىمايه فطير است! کَفَم نِهْ، سرم نِهْ
|
|
|
- ز من زور و ز تو زر
|
|
|
- نان بده فرمان بده!
|
|
از تو حرکت، از خدا برکت
|
|
|
نظير:
|
|
|
برکت در حرکت است
|
|
|
- تا حرکت نکنى برکت نيابى
|
|
|
- ار ما حرکت، از حق برکت
|
|
|
- يار خود باش تا آسمان تو را يارى کند
|
|
|
- همت از تو، قوّت از خدا
|
|
|
- روزى به قدم است
|
|
|
- اسب دونده جو خودش را زياد مىکند
|
|
|
- خر خفته جو نمىخورد
|
|
|
- نان را نمىجوند ذهن آرام بگذارند
|
|
|
- هر که چرد خورد و هر که خُسبد خواب بيند
|
|
|
- از آسمان کلاه مىبارد اما بر سر آنکه سر فرود آرد
|
|
|
- خدا روزى را با زنبيل از آسمان براى کسى نمىفرستد
|
|
|
- خدا روزىرسان است اما اهنّى هم مىخواهد!
|
|
|
- قاشق نان خود را بههم رساند
|
|
|
- خدا هيچکس را بخور و بخواب نيافريده است
|
|
|
- تا دانه نيفکنى نرويد
|
|
|
- از پيشه بخور هميشه بخور
|
|
|
- هر که در خواب است روزيش در آب است
|
|
|
- درخت کاهلى بارش گرسنگى است.
|
|
از توبه يک اشارت، از ما بهسر دويدن!
|
|
|
رک: از دوست يک اشارت...
|
|
از تو دشمن چو محبت ديد يارت مىشود٭
|
|
|
|
٭ ............................
|
ور نکوئى از تو بيند شرمسارت شود (روحانى)
|
|
از تو نازى از ما نيازى
|
|
|
رک: چو يار ناز نمايد شما نياز کنيد (حافظ)
|
|
از جان گذشته را به مدد احتياج نيست
|
|
|
نظير:
|
|
|
- از سر گذشته را به کلاه احتياج نيست
|
|
|
- سگ را چون در تنگى بگيرند بگزد (کليله و دمنه)
|
|
|
- درمانده کارها کند از اضطرار خويش (اديب صابر)
|
|
|
- هر که دست از جان بشويد هر چه در دل دارد بگويد (سعدى)
|
|
|
- به روز معرکه ايمن مشو ز خصم ضعيف
|
که مغز شير برآرد چو دل ز جان برداشت(سعدى)
|
|
از جُنُب، حق نماز نپذيرد (سنائى)
|
|
از جوانى تا پيرى، از پيرى تا به کي؟
|
|
|
نظير: از جوانى تا پيرى، از پيرى تا بميري؟
|
|
از جوانى تا پيرى، از پيرى تا بميري؟
|
|
|
نظير: از جوانى تا پيرى، از پيررى تا به کي؟
|
|
از جهنم به خُنک نمىوزد.
|
|
از بدنهاد فعل نيک سر نزند.
|
|
|
رک: 'حرامزاده مسجد نمىسازد' و 'از مار نزايد جز مار بچه'
|
|
از جور و جفا بگذر و در عهد و وفا کوش (عماد فقيه)
|
|
|
مقایسه شود با . 'وفاى عهد نکو باشد ار بياموزي' و نظاير آن
|
|
از چاله درآمد و به چاه افتاد
|
|
|
نظير:
|
|
|
از دام چو آزاد شد اندر قفس افتاد
|
|
|
- آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد (حافظ)
|
|
|
- از چنگ دزد گريخت و گير رمّان افتاد
|
|
|
- هر چه از دزد ماند رمّال برد
|
|
|
- ز باران سوى ناودان آمديم
|
|
|
- از بيم مار در دهن اژدها رفت
|
|
|
- از گير گرگ در رفت گير کفتار افتاد
|
|
از چراغى بسيار چراغها توان افروخت (قابوسنامه)
|
|
|
نظير:
|
|
|
روشن شود هزار چراغ از فتيلهاى
|
|
|
- صد مشعله افروخته گردد ز چراغى (سعدى)
|
|
|
- افروختن توان ز يکى شمع صد چراغ (قطران)
|
|
|
- ز يک چراغ توان صد چراغ روشن کرد (بدخشى)
|
|
از چرخ بىمروّت حاجت روا نگردد٭
|
|
|
|
٭ ...............................
|
تا آبرو نريزى اين آسيا نگردد (غنى کشميرى)
|
|
از چنان خرمن اين چنين خوشه ٭
|
|
|
رک: بيلهديگ، بيلهچغندر
|
|
|
|
٭ آدم از جهل تست در گوشه
|
............................ (اوحدى)
|
|
از جنگ دزد گريخت و گير رمّال افتاد
|
|
|
رک: از چاله درآمد و به چاه افتاد
|
|
از چوب بهجز موسى عمران نکند مار (معزّى)
|
|
از چه مىترسى دگر بعد از سياهى رنگ نيست (سعدى)
|
|
|
رک: بالاتر از سياهى رنگى نيست
|
|
از چه مىنالى دگر خودکرده را تدبير نيست (اخگر)
|
|
|
رک: خودکرده را تدبير نيست
|
|
از حال مامان جونم چه پرسى
|
تا خرخره رفته زير کرسى (روحانى-عامیانه) |
|
از حديث حديث شکافد (از تاريخ بيهقى)
|
|
|
رک: حرف حرف مىآورد
|
|
از حرامزاده جز رندى و غمّازى نبايد (سَمَک عيّار)
|
|
|
رک: حرامزاده مسجد نمىسازد
|
|
از حرير و سمور بيزارم
|
باز ميل قلندرى دارم (شيخ بهائى)
|
|
|
رک: اى خوشا خرقه و خوشا کشکول!
|
|
از حق تا ناحق چهار انگشت است
|
|
از حلب تا کاشغر ميدان سلطان سنجر است٭
|
|
|
نظير: آفتاب در مُلکش غروب نمىکند
|
|
|
|
٭ گرچه فرسنگى بوَد بالاى ميدان ملوک
|
................................ (معزّى)
|
|
از حلوا حلوا گفتن دهان شيرين نمىشود
|
|
|
نظير:
|
|
|
از پلو پلو گفتن سير نمىشود
|
|
|
- شيرين دهن به گفتن حلوا نمىشود (حزين لاهيجى، عشقى همدانى)
|
|
|
- شيرين نشود دهن به حلوا گفتن (از شاهد صادق)
|
|
|
- نام حلوا بر زبان راندن نه چون حلواستى (مير فندرسکى)
|
|
|
- آن را که دهن بوَد چو حنظل
|
شيين نشود به گفتن شکّر (کمالى)
|
|
|
- از گفتن حلوا نشود شيرين کام (ابوالمجد لسان)
|
|
|
- از خرما خرما گفتن دهان شيرين نمىشود
|
|
از حمام مىآئى برو خانهٔ شوهر، از جامهشوئى برو خانهٔ مادر!
|
|
از حنظل شکر نتوان ساخت
|
|
|
نظير:
|
|
|
از سرگين ترنج نتوان ساخت
|
|
|
- حنظل از سعى انگبين نشود (سنائى)
|
|
|
رک: تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
|
|
از خاربُن کسى چه ثمر چيد غير خار؟ (پروين اعتصامى)
|
|
|
نظير:
|
|
|
نيارد شاخ بد جز تخم به بار (اسعد گرگانى)
|
|
|
- از خار هيچ ميوه نچيدند غير خار (پروين اعتصامى)
|
|
|
رک: از مار نزايد جز مار بچه
|
|
از خار هيچ ميوه نچيدند غير خار (پروين اعتصامى)
|
|
|
رک: از خاربن کسى چه ثمر چيد غير خار
|
|
از خاطر ويران سخن ويران آيد
|
|
از خانهٔ سوخته هر چه برآيد سود است
|
|
|
رک: از ضرر هر چه برگردد نفع است
|
|
از خانهٔ قاضى يک نان درآمد سگش هم دنبالش بود!
|
|
|
رک: نان خانهٔ رئيس سگش هم همراهش هست!
|
|
از خدا بترس تا خلق خدا از تو بترسد
|
|
|
نظير:
|
|
|
هر که از کردگار ترسنده است
|
خلق عالم از او هراسنده است (سنائى)
|
|
|
- از خدا بترس و از ديگران ايمن باش
|
|
از خدا بترس و از ديگران ايمن باش
|
|
|
رک: از خدا بترس تا خلق خدا از تو بترسد
|
|
از خر افتاده خرما پيدا کرده! مقایسه شود با ..
|
|
|
چشته خور شده است
|
|
از خر بگو!
|
|
|
مردى روستائى پسرى داشت که دوران بلوغ و نوجوانى را پشت سر گذاشته و به حدّ مردان رسيده بود. روزى به زن خود گفت: 'اگر تنگدستى و سختى معاش ما همچنان ادامه يابد. ناگزير براى تأمين هزينهٔ عروسى پسرمان بايد خر را بفروشيم' . اين سخن سخت در گوش پسر اثر کرد از آن روز به بعد هر دفعه که پدر لب به سخن مىگشود پسر به ميان حرف او مىدويد و مىگفت: از خر بگو!
|
|
|
نظير: از نان و گوشت بگو
|