|
الاغ را که بارش بردارند پالونش را هم به منزل نمىرساند
|
|
اَلاّ (= الله) کريم، هفت نفريم، يک نون داريم...
|
|
|
رک: يک يک تکّه نان پِرپِرى، من بخورم يا اصغرى؟
|
|
الانتظار اشدُّ منالموت
|
|
|
رک: انتظار بدتر از مرگ است
|
|
الانسان حريصٌ على ما مُنِع
|
|
|
رک: منع چو بيند حريصتر شود انسان
|
|
اُلُپ اُلُپ، سنگ سُرُب (عامیانه).: سکوت کردم و ديگرى چيزى نخواهم گفت
|
|
|
نظير: الله هوپ، سنگ تروپ، هوپ، هوپ، هوپ
|
|
التأنّى منالرحمن و العجلة منالشّيطان
|
|
|
رک: شتاب کار شيطان است
|
|
الجنونُ فنونٌ
|
|
|
نظير:
|
|
|
ديوانگى گونه گونه است (قابوسنامه)
|
|
|
- راست گفتهاند کالجنون فنون (سنائى)
|
|
الخبيثاتُ للخبيثين! مأخوذ از قرآن کريم، سورهٔ نور، آيهٔ ۲۶
|
|
|
رک: سوراخ کج ميخ کج مىخواهد
|
|
الخير فى ما وقع
|
|
|
نظير: هر چه پيش آيد خوش آيد
|
|
الرزق علىالله
|
|
|
رک: ضامن روزى بوَد روزىرسان
|
|
السلام عليک ميرآخور، حافظ اسب و اَستر و اُشتر!
|
|
الشّمس و الضُحيها، اين هم بالاى آنهاها! (عامیانه).
|
|
|
مَثَلى است که عوام ساختهاند و بههنگام روى آوردن حادثهاى ناگوار، و بهمنظور تحمل و قبول زيان جديد، به طنز و شوخى بر زبان رانند.
|
|
|
رک: اين غم ما هم به بالاى غمهاى دگر
|
|
العجب، ثمالعجب، يااللعجب، بينالجمادى و الرجب!
|
|
|
عبارتى است که به شوخى يا به طنز در هنگام مشاهدهٔ امور غريب و عجيب بر زبان رانند
|
|
العطش! لعنِ حق به شمر و يزيد (مهدى اخوان ثالث)
|
|
|
نظير: آبى بنوش و لعنت حق بر يزيد کن
|
|
الفت به کس مبند که نيمى زکلفت است! به مزاح و شوخى بهکار برند
|
|
الفرار اى عاقلان ز آن گلشنى
|
کو حقيقت بدتر است از گُلخنى
|
|
|
(منسوب به مولوى)
|
|
الله الله تو فراموش مکن عهد قديم٭
|
|
|
|
٭ ما دگر کس نگرفتيم بهجاى تو نديم
|
........................... (سعدى)
|
|
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود٭
|
|
|
رک: کى کاشت کى درو کرد؟
|
|
|
|
٭ دل بسى خون به کف آورد ولى ديده بريخت
|
............................... (حافظ)
|
|
الله تو شفايش ده، حلوا تو نجاتش ده!٭
|
|
|
دعائى که به مزاح و تمسخر در حق پرخوران خوانند
|
|
|
رک: کاه از تو نيست، کاهدان که از تو است.
|
|
|
|
٭ براى اطلاع از ريشهٔ اين مَثَل رک: تمثيل و مَثَل، ج ۲، ص ۲۰۳، ۲۰۴
|
|
الله ساخلاسون٭ دعوا نمىخواهد! (عامیانه).
|
|
|
نظير: خويشى به خوشى، سودا به رضا
|
|
|
|
٭ عبارت 'الله ساخلاسو' ترکى است يعنى: خدا نگهدارد
|
|
الله و بس، مابقى هوس!٭ (از مجموعه مختصرالامثال طبع هند)
|
|
|
|
٭ سنائى گفته است:
|
|
|
|
اول و آخر قرآن ز چه با آمد و سين
|
يعنى اندر ره دين راهبرت قرآن بس
|
|
الله هوپ، سنگ تروپ، هوپ، هوپ، هوپ!٭(عامیانه).
|
|
|
رک: اُلُپ، اُلُپ، سنگ سُرُب
|
|
|
|
٭ پس از اداى اين جمله سه بار با کف دست به دهان مىکوبند و با اين حرکت مىخواهند بگويند که دهان خود را بستم و ديگر سخنى نخواهم گفت.
|
|
اللهم بير بير!
|
|
|
رک: آسيا به نوبت
|
|
الماس لکّهدار مثلِ خر مُهره است
|
|
المعنى فى بطن شاعر!
|
|
|
مهدى پرتو آملى ريشهٔ اين مَثَل را در کتاب ارزشمند خود ريشههاى تاريخى امثال و حکم واقعه جالبى دانسته است 'که در صدر اسلام بين حضرت علىبنابىطالب (ع) و معاويةبنابوسفيان روى داده. توضيح آنکه معاويه سرسلسلهٔ دودمان اموى که در نيرنگ بازى سرآمد مکاران بود از لحاظ شعر و ادب ذوقکى داشت و گهگاه با سرودن قطعات منظوم طبع آزمائى مىکرد (...) در شعر و شاعرى [نيز گاهي] خوش داشت 'لُغز' بگويد (...) [تا خواننده و] شنونده (...) از امارات و اشاراتى که در شعر آمده است به مقصود شاعر پى ببرد (...) بارى، روزى (...) قطعه شهرى که مراد [آن] 'خنجر' بود سرود (...) و براى حضرت على (ع) فرستاد تا جواب دهد. امير مؤمنان (ع) که دوست و دشمن به فصاحت لفظ و براعت طبعش اذعان دارند پس از قرائت شعر بهمنظور شاعر پى برده و در ذيل لغزِ منظوم چنين نوشت 'المعنى فى بطن شاعر' يعنى معنى شعر که همان 'خنجر' است به شکم شاعر فرو رود!' (نقل به اختصار از کتاب ريشههاى تاريخى امثال و حکم تأليف مهدى پرتو آملى، ج ۱، ص ۱۰۴ - ۱۰۲)
|
|
المفلس فى امانالله (قابوسنامه، باب ۴۴)
|
|
|
رک: مفلس در امان خداست
|
|
المکاتبات نصفالملاقات
|
|
|
نظير: کتابت نيم ديدار است
|
|
النّساء حبائِلالشّيطان
|
|
|
رک: مکر زن ابليس ديد و بر زمين بينى کشيد!
|
|
النظافةُ منالايمان (حديث)
|
|
|
نظير: نظافت شيوهٔ پيغمبران است - ژنده باش، گَنْده مباش
|
|
الولدالچموش يشبهٔ به عموش! عبارتى است ساختهٔ عوام که به مزاح بهکار برند
|
|
|
رک: فرزند حلالزاده به خالويش مىرود
|
|
اِلَه و بِلَه، افتاد تو تله! (عامیانه).
|
|
الٰهى آب بدوَد، نان بدوَد، تو هم دنبالش!
|
|
|
رک: الهى نانت بار آهو شود و آبت کوه به کوه بگردد!
|
|
الٰهى آقا آب خواهد!
|
|
|
غلامى سخت تنبل بود. هر وقت تشنه مىشد دعا مىکرد: 'الٰهى آقا آب بخواهد!' تا مگر بدينطريق ناگزير شود از جاى بجنبد و خود نير جرعهاى آب بنوشد!
|
|
|
رک: به تنبل گفتند: 'برو به سايه!ً' گفت: 'سايه خودش مىآيه!'
|
|
الٰهى، آن را که عقل دادى چه ندادى و آن را که عقل ندادى چه دادى؟ (خواجه عبدالله انصارى)
|
|
|
نظير:
|
|
|
اندر جهان به از خرد آموزگار نيست (معزّى)
|
|
|
- خرد بر همه نيکوئىها سر است
|
تو چيزى مدان کز خرد برتر است (فردوسى)
|
|
|
- عقل که نيست جان در عذاب است
|
|
|
- يک جو عقل بهتر از هزار من زر است
|
|
|
- خرد بر همه نيکوئىها سر است
|
تو چيزى مدان کز خرد برتر است (فردوسى)
|
|
|
- عقل که نيست جان در عذاب است
|
|
|
- يک جو عقل بهتر از هزار من زر است
|
|
الٰهى بخت باشد نه که يک صندوق رخت باشد (عامیانه).
|
|
|
رک: يک جو بخت بهتر از صد خروار هنر است
|
|
الٰهى بخت برگردد از اين طالع که من دارم٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
اگر احمدى بخت داشت پشت عطسهاش جخت داشت (عامیانه).
|
|
|
- اگر بخت من بخت بود اسفناج سر دماغم درخت بود
|
|
|
- از آسمان کلاه ببارد يکيش سرِ ما نمىافتد!
|
|
|
- اگر از آسمان آشرمهٔ کرباسى ببارد يکيش هم گردن ما نمىافتد
|
|
|
- اگر حسنى بخت داشت پشت عطسهاس جخت داشت
|
|
|
- بختِ من نامرد، زعفران کاشتم تپاله درآمد!
|
|
|
- يارب از مادر گيتى به چه طالع زادم (حافظ)
|
|
|
- جهان شربت هرکس از يخ نوشت
|
بهجز شربت ما که بر يخ نوشت (نظامى)
|
|
|
|
٭ نه در غربت دلم شاد و نه روئى در وطن دارم
|
............................. (لاادرى)
|
|
الهى به دادهات شکر به ندادهات شکر!
|
|
الهى در شب قبرم بسوزان
|
ولى محتاج نامردان مگردان
|
|
الهى ديوار هيچکس کوتاه نباشد
|
|
|
نظير: از ديوار کوتاه همه بالا مىروند
|
|
الهى طفل بىبابا نباشد
|
اگر باشد در اين دنيا نباشد٭
|
|
|
رک: يتيم اگر بخت داشت باباش نمىمرد
|
|
|
|
٭ يا:.... يتيم و خوار در دنيا نباشد (زيان حال طفلان مسلم در شبيه مسلمبنعقيل و طفلان)
|
|
الهى فال زينب راست باشد! خدا کند همانطور که مىگوئيد بشود
|
|
الهى نانت بار آهو شود و آبت کوه به کوه بگردد!
|
|
|
نظير:
|
|
|
الهى نانت به شاخ آهو بسته شود
|
|
|
- الهى آب بدوَد، نان بدوَد، تو هم دنبالش!
|
|
الهى هر چه از تو به ما رسد الحمدالله و هر چه از ما به تو رسد استغفرالله!
|
|
الهى هيچ سفرهاى يک نانه نباشد!
|
|
|
مقایسه شود با . گرگ که به گلَه زد واى به حال آنکه يک بُز دارد!
|
|
الهى هيچ عزيزى خوار نگردد
|
|
الهى يک درخت سبز شود تابستان ميوهاش را بخوريم و زمستان هيزمش را بسوزانيم
|