گر هیچ ترا میل سوی ماست بگو |
|
ورنه که رهی عاشق و تنها است بگو |
گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو |
|
گر هست بگو نیست بگو راست بگو |
|
گفتم روزی که من به جانم با تو |
|
دیگر نشدم بتا همانم با تو |
لیکن دانم که هرچه بازم ببری |
|
زان میبازم که تا بمانم با تو |
|
گفتم که کجا بود مها خانهی تو |
|
گفتا که دل خراب مستانهی تو |
من خورشیدم درون ویرانه روم |
|
ای مست، خراب باد کاشانهی تو |
|
گه در دل ما نشین چو اسرار و مرو |
|
گه بر سر ما نشین چو دستار و مرو |
گفتی که چو دل زود روم زود آیم |
|
عشوه مده ای دلبر عیار و مرو |
|
ما چارهی عالمیم و بیچارهی تو |
|
ما ناظر روح و روح نظارهی تو |
خورشید بگرد خاک سیارهی تو |
|
مه پاره شده ز عشق مه پارهی تو |
|
مردی یارا که بوی فقر آید از او |
|
دانند فقیران که چها زاید از او |
ولله که سماء و هرچه در کل سما است |
|
یا بند نصیب هرچه میباید از او |
|
مستم ز دو لعل شکرت ای مهرو |
|
پستم ز قد صنوبرت ای مهرو |
رویم چو زر است در غم سیمبرت |
|
از دست مده تو این زرت ای مهرو |
|
من بندهی تو بندهی تو بندهی تو |
|
من بندهی آن رحمت خندیدهی تو |
ای آب حیات کی ز مرگ اندیشد |
|
آنکس که چو خضر گشت خود زندهی تو |
|
نی هرکه کند رقص و جهد بالا او |
|
در فقر بود گزیده و والا او |
مسجود ملک تا نشود چون آدم |
|
عالم نشود به عالم اسما او |
|
هان ای تن خاکی سخن از خاک مگو |
|
جز قصهی آن آینهی پاک مگو |
از خالق افلاک درونت صفتی است |
|
جز از صفت خالق افلاک مگو |
|
هرچند در این هوس بسی باشی تو |
|
بیقدر تو همچون مگسی باشی تو |
زنهار مباش هیچکس تا برهی |
|
آخر که تو باشی که کسی باشی تو |
|
هرچند که قد بیبدل دارد سرو |
|
پیش قد یارم چه محل دارد سرو |
گه گه گوید که قد من چون قد اوست |
|
یارب چه دماغ پرخلل دارد سرو |
|
آمد بر من خیال جانان ز پگه |
|
در کف قدح باده که بستان ز پگه |
درکش این جام تا به پایان ز پگه |
|
سرمست درآ میان مستان ز پگه |
|
آن دم که رسی به گوهر ناسفته |
|
سرها به هم آورده و سرها گفته |
کهدان جهان ز باد شد آشفته |
|
برتو بجوی که مست باشی خفته |
|
آنکس که ز دست شد بر او دست منه |
|
از باده چو نیست شد تواش هست منه |
زنجیر دریدن بر مردان سهل است |
|
هر زنجیری بر شتر مست منه |
|
آنی که وجود و عدمت اوست همه |
|
سرمایهی شادی و غمت اوست همه |
تو دیده نداری که باو درنگری |
|
ورنی که ز سر تا قدمت اوست همه |
|
از دیدهی کژ دلبر رعنا را چه |
|
وز بدنامی عاشق شیدا را چه |
ما در ره عشق چست و چالاک شویم |
|
ور زانکه خری لنگ شود ما را چه |
|
السکر صار کاسدا من شفتیه |
|
والبدر تراه ساجدا بین یدیه |
بالحسن علیه کل شیی وافر |
|
الا فمه فانه ضاق علیه |
|
ای کان العباد ما اهواه |
|
ما یذکرنا فکیف ما ینساه |
قدر ان به القلوب والافواه |
|
قد احسن لا اله الا الله |
|
آهوی قمرا سهامه عیناه |
|
ما شوش عزم خاطری الا هو |
روحی تلفت و مهجتی تهواه |
|
قلبی ابدا یقون یا هویا هو |
|
ای آنکه به جان این جهانی زنده |
|
شرمت بادا چرا چنانی زنده |
بیعشق مباش تا نباشی مرده |
|
در عشق بمیر تا بمانی زنده |
|
ای پارسی و تازی تو پوشیده |
|
جان دیده قدح شراب نانوشیده |
دریا باید ز فضل حق جوشیده |
|
پیدا باید کفایت کوشیده |
|
ای بر نمک تو خلق نانی بزده |
|
بر مرکب تو داغ نشانی بزده |
حیفست که سوی کان رود آن بر سیم |
|
پنهان چون جان و بر جهانی بزده |
|
ای بیادبانه من ز تو نالیده |
|
غیرت بشنیده گوش من مالیده |
جایی بروم ناله کن دزدیده |
|
آنجا که نه دل بوی برد نی دیده |
|
ای جان تو بر مقصران آشفته |
|
هم جان تو عذر جان ایشان گفته |
طوفان بلا اگر بگیرد عالم |
|
بر من بدو جو که مست باشم خفته |
|
ای با تو جهان ظریف و شادی باره |
|
تو جامه شادیی و مالی پاره |
تنها خورشید آن دهد عالم را |
|
کان را ندهد مه و هزار استاره |
|
ای خواب مرا بسته و مدفون کرده |
|
شب را و مرا بیخود و مجنون کرده |
جان را به فسون گرم از تن برده |
|
دل را بسته ز خانه بیرون کرده |
|
ای در طلب گرهگشائی مرده |
|
در وصل بزاده وز جدائی مرده |
ای در لب بحر تشنه در خواب شده |
|
و اندر سر گنج از گدائی مرده |
|
ای دوست مرا دمدمه بسیار مده |
|
کاین دمدمه میخورد ز من هر که و مه |
جان و سر تو که دم کنم پیش تو زه |
|
کز دمدمهی گرم کنم آب کرده |
|