به پیروزی و فرو اورند شاه |
|
بخوبی ونرمی و پیوند شاه |
همه دشمنان پیش تو بندهاند |
|
وگر کهتری راسرافگندهاند |
همه بیم زان لشکر چاج بود |
|
ز خاقان که با گنج و با تاج بود |
به فر شهنشاه شد نیکخواه |
|
همی راه جوید به نزدیک شاه |
هرآنکس که دارد ز گردان خرد |
|
تن آسانی و راستی پرورد |
چودانست خاقان که او تاو شاه |
|
ندارد به پیوند او جست راه |
نباید بدین کار کردن درنگ |
|
که کس را ز پیوند اونیست ننگ |
ز چین تا بخارا سپاه ویند |
|
همه مهتران نیک خواه ویند |
چو بشنید گفتار آن بخردان |
|
بزرگان و بیداردل موبدان |
ز بیگانه ایوان بپرداختند |
|
فرستاده را پیش بنشاختند |
شهنشاه بسیار بنواختشان |
|
به نزدیکی تخت بنشاختشان |
پیام جهاندار بگزاردند |
|
براسب سخن پای بفشاردند |
چو بشنید شاه آن سخنهای گرم |
|
ز گردان چینی به آواز نرم |
چنین داد پاسخ که خاقان چین |
|
بزرگست و با دانش وآفرین |
به فرزند پیوند جوید همی |
|
رخ دوستی را بشوید همی |
هرآنکس که دارد روانش خرد |
|
به چشم خرد کارها بنگرد |
بسازیم و این رای فرخ نهیم |
|
سخن هرچ گفتست پاسخ دهیم |
چنان باید اکنون که خاقان چین |
|
دل ماکند شاد بر به گزین |
کسی را فرستم که دارد خرد |
|
شبستان او سر به سر بنگرد |
یکی برگزیند که نامی ترست |
|
به خاقان چین برگرامی ترست |
ببیند که تا چون بود مادرش |
|
بود از نژاد کیان گوهرش |
چواین کرده باشد که کردیم یاد |
|
سخن را به پیوستگی داد داد |
فرستادگان خواندند آفرین |
|
که از شاه شادست خاقان چین |
که در پرده پوشیده رویان اوی |
|
ز دیدار آنکس نپوشند روی |
شهنشاه بشنید ز ایشان سخن |
|
برو تازه شد روزگار کهن |
نویسندهی نامه را پیش خواند |
|
ز خاقان فراوان سخنها براند |
بفرمود تا نامه پاسخ نبشت |
|
گزینده سخنهای فرخ نبشت |
نخست آفرین کرد بر کردگار |
|
جهاندار پیروز و پروردگار |
به فرمان اویست گیتی به پای |
|
همویست بر نیک و بد رهنمای |
کسی راکه خواهد کند ارجمند |
|
ز پستی برآرد به چرخ بلند |
دگر مانده اندر بد روزگار |
|
چو نیکی نخواهد بدو کردگار |
بهرنیکی از وی شناسم سپاس |
|
وگر بد کنم زو دل اندر هراس |
نباید که جان باشد اندر تنم |
|
اگر بیم و امید از و برکنم |
رسید این فرستادهی به آفرین |
|
ابا گرم گفتار خاقان چین |
شنیدم ز پیوستگی هرچ گفت |
|
ز پاکان که او دارد اندر نهفت |
مرا شاد شد دل زپیوند تو |
|
بویژه ز پوشیده فرزند تو |
فرستادم اینک یکی هوشمند |
|
که دارد خرد جان او را ببند |
بیاید بگوید همه راز من |
|
ز فرجام پیوند و آغاز من |
همیشه تن و جانت پرشرم باد |
|
دلت شاد و پشتت به ما گرم باد |
نویسنده چون خامه بیکار گشت |
|
بیاراست قرطاس واندر نوشت |
همان چون سرشک قلم کرد خشک |
|
نهادند مهری بروبر ز مشک |
برایشان یکی خلعت افگند شاه |
|
کزان ماند اندر شگفتی سپاه |
گزین کرد کسری خردمند و راد |
|
کجا نام او بود مهران ستاد |
ز ایرانیان نامور صد سوار |
|
سخنگوی و شایسته و نامدار |
چنین گفت کسری به مهران ستاد |
|
که رو شاد و پیروز با مهر و داد |
زبان وگمان بایدت چربگوی |
|
خرد رهنمای ودل آزر مجوی |
شبستان او را نگه کن نخست |
|
بد و نیک بایدکه دانی درست |
به آرایش چهره و فر و زیب |
|
نباید که گیرندت اندر فریب |
پس پردهی او بسی درخترست |
|
که با فر و بالا و با افسرست |
پرستار زاده نیاید به کار |
|
اگر چند باشد پدر شهریار |
نگر تا کدامست با شرم و داد |
|
به مادر که دارد ز خاتون نژاد |
نبیره جهاندار فغفور چین |
|
ز پشت سپهدار خاقان چین |
اگر گوهرتن بود با نژاد |
|
جهان زو شود شاد او نیز شاد |
چوبشنید مهران ستاد این ز شاه |
|
بسی آفرین کرد بر تاج و گاه |
برفت از بر گاه گیتیفروز |
|
به فرخنده فال و بخرداد روز |
به خاقان چین آگهی شد که شاه |
|
فرستاده مهران ستاد و سپاه |
چوآمد به نزدیک خاقان چین |
|
زمین را ببوسید و کرد آفرین |
جهانجوی چون دید بنواختش |
|
یکی نامور جایگه ساختش |
ازان کارخاقان پراندیشه گشت |
|
به سوی شبستان خاتون گذشت |
سخنهای نوشینروان برگشاد |
|
ز گنج وز لشکر بسی کرد یاد |
بدو گفت کین شاه نوشینروان |
|
جوانست و بیدار و دولت جوان |
یکی دختری داد باید بدوی |
|
که ما را فزاید بدو آبروی |
تو را در پس پرده یک دخترست |
|
کجا بر سر بانوان افسرست |
مرا آرزویست از مهر اوی |
|
که دیده نبردارم از چهر اوی |
چهارست نیز از پرستندگان |
|
پرستار و بیداردل بندگان |
از ایشان یکی را سپارم بدوی |
|
برآسایم از جنگ وز گفت و گوی |
بدو گفت خاتون که با رای تو |
|
نگیرد کس اندر جهان جای تو |
برین گونه یک شب بپیمود خواب |
|
چنین تا برآمد ز کوه آفتاب |
بیامد بدر گاه مهران ستاد |
|
برتخت او رفت و نامه بداد |
چوآن نامه برخواند خاقان چین |
|
ز پیمان بخندید وز به گزین |
کلید شبستان بدو داد و گفت |
|
برو تا کرا بینی اندر نهفت |
پرستار با او بیامد چهار |
|
که خاقان بدیشان بدی استوار |
چومهران ستاد آن سخنها شنید |
|
بیاورد با استواران کلید |
درحجره بگشاد و اندر شدند |
|
پرستندگان داستانها زدند |
که آن راکه اکنون تو بینی بداد |
|
ستاره ندیدست و خورشید و باد |
شبستان بهشتی شد آراسته |
|
پر از ماه و خورشید و پرخواسته |
پری چهره بر گاه بنشست پنج |
|
همه برسران تاج و در زیر گنج |
مگر دخت خاتون که افسر نداشت |
|
همان یاره وطوق وگوهرنداشت |
یکی جامهی کهنه بد بر برش |
|
کلاهی زمشک ایزدی بر سرش |
ز گرده برخ برنگارش نبود |
|
جز آرایش کردگارش نبود |
یکی سرو بد بر سرش ماه نو |
|
فروزان ز دیدار او گاه نو |
چومهران ستاد اندرو بنگرید |
|
یکی را بدیدار چون او ندید |
بدانست بینادل رای راد |
|
که دورند خاقان وخاتون ز داد |
به دستار ودستان همی چشم اوی |
|
بپوشید وزان تازه شد خشم اوی |
پرستنده را گفت نزدیک شاه |
|
فراوان بود یاره و تاج و گاه |
من این را که بیتاج و آرایشست |
|
گزیدم که این اندر افزایشست |
به رنج از پی به گزین آمدم |
|
نه از بهر دیبای چین آمدم |
بدو گفت خاتون که ای مرد پیر |
|
نگویی همی یک سخن دلپذیر |
تو آن را با فر و زیبست و رای |
|
دل فروز گشته رسیده به جای |
به بالای سرو و برخ چون بهار |
|
بداند پرستیدن شهریار |
همی کودکی نارسیده به جای |
|
برو برگزینی نه ای پاکرای |
چنین پاسخ آورد مهران ستاد |
|
که خاقان اگر سر بپیچد ز داد |
بداند که شاه جهان کدخدای |
|
بخواند مرا نیز ناپاک رای |
من این را پسندم که بیتخت عاج |
|
ندارد ز بن یاره وطوق وتاج |
اگر مهتران این نبینند رای |
|
چوفرمان بود باز گردم به جای |
نگه کرد خاقان به گفتار اوی |
|
شگفت آمدش رای وکردار اوی |
بدانست کان پیر پاکیزه مغز |
|
بزرگست و شاسیته کار نغز |
خردمند بنشست با رایزن |
|
بپالود زایوان شاه انجمن |
چو پردخته شد جایگاه نشست |
|
برفتند با زیج رومی بدست |
ستاره شناسان و کندآوران |
|
هرآنکس که بودند ز ایشان سران |
بفرمود تا هر کرا بود مهر |
|
بجستند یک سر شمار سپهر |
همیکرد موبد به اختر نگاه |
|
زکردار خاقان و پیوند شاه |
چنین گفت فرجام کای شهریار |
|
دلت را ببد هیچ رنجه مدار |
که این کار جز بر بهی نگذرد |
|
ببد رای دشمن جهان نسپرد |
چنینست راز سپهر بلند |
|
همان گردش اختر سودمند |
کزین دخت خاقان وز پشت شاه |
|
بیاید یکی شاه زیبای گاه |
برو شهریاران کنند آفرین |
|
همان پرهنر سرفرازان چین |
چو بشنید خاقان دلش گشت خوش |
|
بخندید خاتون خورشیدفش |
|