|
در زمستان دود به از دَمْ است
|
|
|
رک: در زمستان آلو بِهْ از پلو است
|
|
در زمستان يک جُل بهتر از يک دسته گل است
|
|
|
نظير: در زمستان بهتر از گل پوستين کابلى است
|
|
|
نيزرک: در زمستان آلو بِهْ از پلو است
|
|
در زمين ديگران خانه مکن٭
|
|
|
|
٭...........................
|
کار خود کن، کار بيگانه مکن (مولوى)
|
|
در زندان شير شرزه را بتوان زد (مسعود سعد)
|
|
درزى در کوزه افتاد مَثَلى است مأخوذ از داستان زير که در قابوسنامه آمده است:
|
|
|
'به شهر مرو درزى اى بود بر درِ دروازهٔ گورستان دکّان داشت و کوزهاى در ميخى آويخته بود و هوس آنَشْ داشتى که هر جنازهاى که از آن شهر بيرون بردندى وى سنگى اندر آن کوزه افکندى و هر ماهى حسابِ آن سنگها بکردى که چند کس را بردند، و باز کوزه تهى کردى و سنگ همى درافگندى تا ماهى ديگر، تا روزگار برآمد. از قضا درزى بمرد. مردى به طلبِ درزى آمد و خبر مرگ درزى نداشت. در دکانش بسته ديد، همسايه را پرسيد که اين درزى کجاست که حاضر نيست؟ همسايه گفت: درزى نيز در کوزه افتاد!
|
|
|
نظير: خياط در کوزه افتاد
|
|
در زير اين گنبد آبنوسى، يک جا عزاست يک جا عروسى
|
|
|
رک: هر کجا سورى است در گيتى قرينِ شيون است
|
|
در ساحت زمانه ز راحت نشان مخواه (خاقانى)
|
|
|
رک: اندر اين خاکدان فرسوده
|
هيچ کس را نبينى آسوده (سنائى)
|
|
در سايهاى گريز که وى را زوال نيست
|
|
|
يعنى خود را در پناه حمايت خداوندى که لايزال
است قرار بده
|
|
درست از آب نايد هر سبوئى٭
|
|
|
رک: سبو هميشه از آب سالم برنيايد
|
|
|
|
٭..............................
|
زهى سنگ و سبوى تندخوئى (عطّار)
|
|
درسته کمتر از سگم، دلم خوشه زنِ بگم! (عا).
|
|
|
صورت ديگرى است از: 'دلم خوش است زن بگم، اگرچه کمتر از سگم!' رجوع به اين مَثَل شود
|
|
درستى سرمايهٔ آدمى است
|
|
|
رک: رستگارى در راستکارى است
|
|
در سخن گفتن خطاى جاهلان پيدا شود (صائب)
|
|
|
رک: پستهٔ بىمغز چون دهان باز کند رسوا شود
|
|
در سرکشى است خاک نشينى که گفتهاند
|
قوّاره چون بلند شود سرنگون شود
|
|
|
رک: فوّاره چون بلند شود سرنگون شود
|
|
دُرّ سُفتى و گل گفتى، صد حيف که شُل گفتى!
|
|
|
رک: خوش گفتى و گل گفتى، صد حيف که شُل گفتى!
|
|
در سمرقند گربه دُم دارد
|
در بخارا الاغ سُم دارد!
|
|
|
رک: آنچه در جوى مىرود آب است...
|
|
درس معلّم اربود زمزمهٔ محبتى
|
جمعه به مکتب آورد طفل گريز پا را (نظيرى نيشابورى)
|
|
در سنگ خاره قطرهٔ باران اثر کند٭ پايدارى و استقامت همهٔ موانع و مشکلات را از ميان برمىدارد و آدمى را پيروز مىگرداند
|
|
|
|
٭تحريفى است از مصراع دوم اين بيت حافظ:
|
|
|
|
سيل سرشک مازدلش کين بدر نبرد
|
در سنگ خاره قطرهٔ باران اثر نکرد
|
|
در شب بيش باشد درد بيمار
|
|
در شب تار پيِ دزد دويدن جهل است (صائب)
|
|
درشتى و نرمى بههم در بِهْ است
|
چو رگزن که جرّاح و مرهم نِهْ است (سعدى)
|
|
|
رک: ابر کن امّا مبار
|
|
در شوره زمين سمن نرويد
|
|
|
رک: تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
|
|
در شوره نهال چون نشانى (ناصرخسرو)
|
|
|
رک: تربيت نااهل را چون گردکان بر گنبد است
|
|
در شهرِ کوران يک چشم سلطان است
|
|
|
رک: در حوضى که ماهى نباشد قورباغه سپهسالار است
|
|
در شهرِ کوران يک چشمت را هم بگذار!
|
|
|
رک: خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو
|
|
در شهر نى سوزان بايد سوار نى شد
|
|
|
رک:خواهى نشوى رسوا همرنگ جماعت شو
|
|
در صفرا حلوا نخورند
|
|
در طريقت هر چه پيشِ سالک آيد خير اوست٭
|
|
|
|
٭...............................
|
در صراط مستقيم اى دل کسى گمراه نيست (حافظ)
|
|
در طريق دوستى ثابتقدم چون خاک باش
|
|
|
رک: با کسى آشنا نمىگردم
|
چون شدم آشنا، نمىگردم
|
|
در عشق بُتان هيچکس سود نکرد٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
عافيت خواهى نظر در منظر خوبان مکن (سعدى)
|
|
|
ـ منگر اندر بُتان که در آخر کار
|
نگرستن گرستن آرد بار (سنائى)
|
|
|
ـ خندهٔ گل گرچه در کارت کشد
|
عاقبت در گريهٔ زارت کشد (عطّار)
|
|
|
|
٭ آن آتش افروخته جز دود نکرد
|
............................ (عطاردى)
|
|
در عفو لذّتى است که در انتقام نيست (سعدى)٭ |
|
|
رک: بخشيدن گناه کم از انتقام نيست
|
|
|
|
٭در حکم شرع گرچه غرامت حرام نيست
|
............................. (سعدى)
|
|
در عقب رنج بسى راحتى است
|
|
|
رک: به راحتى نرسيد آنکه زحمتى نکشيد
|
|
در عمل کوش و هر چه خواهى پوش٭
|
|
|
رک: دو صد گفته چون نيم کردار نيست
|
|
|
|
٭..............................
|
تاج بر سر نِه و عَلَم بر دوش (سعدى)
|
|
در عهد و وفا کم از زنى نتوان بود
|
|
در عيب خويش ننگرد آن کس که خودستاست (پروين اعتصامى)
|
|
در عيب نظر مکن که بىعيب خداست
|
|
|
رک: زنهار کسى را نکنى عيب که عيب است
|
|
در غريبى بس توان گفتن گزاف٭
|
|
|
رک: لاف در غربت، آواز در بازار مسگران
|
|
|
|
٭گفت خر: آخر همى زن لاف لاف
|
...................... (مولوى)
|
|
در قبرستان نخواب تا خواب آشفته نبينى
|
|
|
نظير:
|
|
|
زير پايِ شتر مخواب تا خواب آشفته نبينى
|
|
|
ـ دور از شتر بخواب، خواب آشفته مبين
|
|
|
ـ زير ديوار خرابه نخواب تا خواب آشفته نبينى
|
|
|
ـ آدم چرا زير ديوار خرابه بخوابد که خواب آشفته ببيند
|
|
در قعر چاه اوفتد کورى که بىعصا باشد (طرزى قندهارى)
|
|
در قفس از چيست بلبل؟ از زبان خويشتن ٭
|
|
|
نظير: طوطى ز زبان خويش در بند افتاد ـ آنچه بر ما مىرسد آنهم ز ماست
|
|
|
|
٭...................................
|
من ز طبع همچو آبِ نوش اندر آتشم (ابن يمين)
|
|
در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست (حافظ)٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
خير تأخير برنمىدارد
|
|
|
ـ نيکى و پرسش؟
|
|
|
ـ کار خير نيازى به استخاره ندارد
|
|
|
ـ بهکار خير چه حاجت که استخاره کنم؟ (آگاه قاجار)
|
|
|
|
٭آن دم که دل به عشق دهى خوش دمى بوَد
|
................................ (حافظ)
|
|
در کاظمين دانه مىخورد و دارالمعظم فضله مىاندازد
|
|
|
رک: چينهاش را اينجا مىخورد تخمش را جاى ديگر مىگذارد
|
|
در کلبهٔ ما رونق اگر نيست صفا هست
|
|
در کلاه تو هيچ پشمى نيست
|
اى کلاه تو چون سرپدرت (کمال اسماعيل)
|
|
در گدا حيا نبوَد
|
|
در گدائى گريه هم در کار هست
|
|
|
رک: به راحتى نرسيد آنکه زحمتى نکشيد
|
|
در گذر تا از تو درگذرند
|
|
|
نظير:
|
|
|
اگر خواهى که بر تو ببخشايند تو نيز بر ديگران ببخشاى
|
|
|
ـ هر که رحمت نکند بر وى رحمت نکنند (از کيمياى سعادت)
|
|
|
ـ آدم بايد گذشت داشته باشد
|
|
|
ـ ارحم ترحم
|
|
در گفتن اثرى است که در نگفتن نيست
|
|
در گفتنِ عيب دگران بسته زبان باش٭ |
|
|
رک: زنهار کسى را نکنى عيب که عيب است
|
|
|
|
٭ ..............................
|
از خوبيِ خود عيب نماى دگران باش (واعظ قزوينى)
|
|
درِ گنج معيشت سازگارى است٭
|
|
|
نظير:
|
|
|
طبعى بههم رسان که بسازى به عالمى(کليم کاشانى)
|
|
|
ـ هر کس زمانه ساز باشد
|
قانون نشاط مىنوازد (واقف)
|
|
|
ـ رادمرديِ مرد دانى چيست
|
آنکه با دوستان تواند ساخت / و آنکه با دشمنان تواند زيست (ايلاقى)
|
|
|
|
٭...............................
|
کليد باب جنّت بردبارى است (ناصرخسرو)
|
|
در گورستان نخواب تا خواب آشفته نبينى
|
|
|
رک: در قبرستان نخواب تا...
|