شنبه, ۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 25 January, 2025
مجله ویستا

شعر: چاقاله بادوم و گربه دیوانه


تبیان: 


شعر: چاقاله بادوم و گربه دیوانه

چاقاله بادوم و باباش

رفتند به یک مغازه

با همدیگه خریدند

ماهی خوب و تازه

چاقاله گرفت به دستش

پاکت ماهیارو

بعد هم بدو بدو کرد

تنها گذاشت بابا رو

دلش می‏خواست با ماهی

زود برسه به خونه

ولی رسید از آن دور

یه گربه دیوونه

گربه هه ماهیا رو

دزدید و زود فرار کرد

پرید و رفت رو دیوار

ماهیا رو ناهار کرد

اول ماهی رو پاک کرد

با پنجه و ناخوناش

بعد هم نشست و اونو

قورت داد با استخوناش